بسم الله الرحمن الرحیم
بنیعباس بدتر از بنیامیه
در جلسات قبلی بیان شد که در تحول بنیامیه به بنیعباس، جریان پنهان از خود خیلی زیرکی نشان داد و بهگونهای عمل کرد که جامعه آن روز، این انتقالِ از بد به بدتر را متوجه نشد و حتی برخی افراد به این انتقال کمک کردند. در رابطه با خود اهلبیت(ع)، قطعا بنیعباس از بنیامیه بدتر بودند؛ چون بنیعباس از درون اطلاعات داشتند و خودشان را از اهلبیت(ع) محسوب و از عنوانی که برای اهلبیت(ع) بازدارندگی داشت، استفاده میکردند.
مودت اهلبیت(ع) اقتضا میکند که از آنها دفاع صورت بگیرد
عنوان اهلبیت در جامعه اسلامی براساس قرآن در برابر دشمن بازدارندگی دارد؛ یعنی خدای متعال اجر پیامبر(ص) را مودت نسبت به ذویالقربی درخواست کرده و میفرماید: «قل لا أسئلکم علیه أجراً إلا المَوَدَّةَ فِی القُربَی»(شوری/23). مودت یعنی اظهار دوستی در عمل؛ بنابراین اگر اهلبیت(ع) در خطر قرار بگیرند، مودت اقتضا میکند که از اهلبیت(ع) دفاع صورت بگیرد. زُهیربنقَین در کربلا در رکاب امام حسین(ع) به شهادت رسید. قبل از ورود به کربلا از گفتوگویی که بین او و حضرت انجام شد، اطلاعات دقیقی در دست نیست؛ اما از پیشگفتاری که همسر زهیر با او دارد، کشف میشود که در خیمه امام(ع) چه چیزی ردوبدل شد. زهیر ابتدا دعوت دیدار با حضرت را رد میکند. همسرش به او میگوید: چرا دعوت امام(ع) را اجابت نمیکنی؟ زهیر میگوید: نمیخواهم بروم؛ و دلیل میآورد که من نباید بروم. زهیر انسان بیمنطقی نبود و چون عثمانی بود، طبیعتا دلیل را هم همین بیان میکند که این خانواده در حق عثمان ظلم کردند. همسر زهیر نمیتواند این کلام زهیر را انکار کند و وقتی میخواهد زهیر را متقاعد سازد، میگوید: کسی که از تو تقاضای دیدار دارد، نوه رسول خداست. زهیر عثمانی بود؛ یعنی کسانی که معتقدند علی(ع) و اولاد علی(ع) در حق عثمان ظلم کردند؛ ولذا به امثال زهیر، شیعیان عثمان میگفتند. و کسانی که معتقد بودند ستمی از ناحیه اهلبیت(ع) نسبت به عثمان نشده و آن را رد میکردند، شیعیان علی(ع) بودند. زهیر از شیعیان عثمان بود ولذا وقتی در کربلا به میدان آمد، به او گفتند که تو در نظر ما آدم خوب و خوشرأیی بودی؛ به چه دلیل به اردوگاه حسینبنعلی رفتی؟!
همسر زهیر به او چه گفت که او ملاقات با حضرت را پذیرفت؟ این زن گفت: کسی که از تو دعوت میکند، نوه رسول خداست و قرآن نسبت به مودت نسبت به ذیالقربی دستور دارد: «قل لا أسئلکم علیه أجراً إلا المَوَدَّةَ فی القُربَی»(شوری/23). رد کردن دعوت نوه رسول خدا(ص) مودت نیست ولذا باید اجابت کنی. به همبن دلیل او قبول کرد.
استفاده بنیامیه و بنیعباس از عنوان اهلبیت
پس معلوم میشود که قرآن چه سپر خوبی برای اهلبیت(ع) قرار داده است. بنیامیه به دروغ این سپر را در شام برای خود جعل کرده بودند. وقتی بنیعباس بر شام مسلط شدند، از شخصی بازجویی میکردند. به او گفتند: چرا شما اینقدر در حق اهلبیت(ع) ظلم کردید؟ آن فرد جواب داد: واللهِ ما کُنّا نَعرِف فی شام اهلَ بیت للنبی إلا مروان وآل مروان؛ ما فکر میکردیم این افراد اهلبیت هستند.
عنوان اهلبیت، سپر قوی و عامل امداد و کمک و ریاست است. قرآن میفرماید: «إنما یرید اللهُ لِیُذهِبَ عنکم الرِجسَ أهل البیت وَیُطَهِّرَکم تطهیرا»(احزاب/33). جامعه اسلامی دنبال انسانهای مطهر میگردد.
ظاهرا استفاده از عنوان اهلبیت در باب بنیامیه با زور بود؛ اما عباس و بنیعباس میتوانند چنین ادعایی داشته باشند و از همان ابتدا روی همین عنوان سرمایهگذاری کردند. از زمان عبداللهبنعباس روی اهلبیت بودن خودشان کار کردند. برخی به دلیل روایاتی که عبداللهبنعباس در رابطه با اهلبیت(ع) و اعتبار آنان دارد، او را طرفدار امیرالمؤمنین(ع) و مخلص به ایشان میدانند؛ اما اگر آن روایات با این تفصیلِ بیانشده ملاحظه شود، نمیتوان نسبت به آنها خوشبین بود. اگر عبداللهبنعباس به دنبال این باشد که از عنوان اهلبیت استفاده کرده و اولاد خودش را به عنوان اهلبیت جا بیاندازد و از همین عنوان برای قبضه حکومت استفاده کند، باید در زمان امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) کاری کند تا اعتبار اهلبیت(ع) را بالا بیاورد؛ یعنی علیالدوام احادیثِ راجع به اهلبیت(ع) را تکرار کند و اینکه رسول خدا(ص) راجع به اهلبیت(ع) چنین چیزهایی فرمودند.
پشت پرده تمجید از اهلبیت(ع) توسط ابنعباس
شخص عبداللهبنعباس مقبول حکومت است؛ حبرالامة است؛ همکار با ابوبکر و عمر است؛ اگرچه در زمان عثمان کمی مسئلهدار میشود. وقتی چنین شخصی درباره اهلبیت(ع) صحبت میکند، حرفهای او مقبول میافتد؛ این فرد پسرعموی پیامبر(ص) است. از اهلبیت(ع) صحبت میکند و اهلبیت(ع) را بالا میبرد و میگوید: علی(ع) از اهلبیت(ع) است؛ امام حسن(ع) و امام حسین(ع) هم بهدلیل اینکه نوه رسول خدا(ص) هستند از اهلبیتاند. چنین فردی با چنین جایگاهی (پسرعم رسول خدا) وقتی اهلبیت(ع) را استحکام داد و جایگاه آن را محکم کرد، حال اگر نسبت به مصادیق اهلبیت تأکید نداشته باشد؛ یعنی مصادیق اهلبیت را برای مردم بیان نکند که مراد از اهلبیت چه کسانی هستند، چه سوءاستفادهای از این عنوان خواهند کرد!
عبداللهبنعباس سال 70 هجری یعنی 10 سال بعد از واقعه عاشورا از دنیا رفت؛ پس 10 سال همزمان با امام سجاد(ع) زندگی میکرده است. در طول این 10 سال، چند بار از امام سجاد(ع) نام برده است؟! چند بار ایشان را به عنوان اهلبیت معرفی کرد؟! دراینباره چیزی نمیگوید و در مقابل، خودش و اولاد خودش را با عنوان اهلبیت به دیگران معرفی میکند. برای مثال، وقتی زبیر در حق او ستمی میکند، میگوید چرا در حق اهلبیت ستم میکنی؟ یعنی بهنوعی تلاش میکند تا خودش را به عنوان اهلبیت معرفی کند. پس روایاتی که در باب اهلبیت از او رسیده، از روی اخلاص نبوده است.
اطلاعات بنیعباس در مورد به حکومت رسیدنشان از کجا بود؟
گفته شده که عبداللهبنعباس میدانست که حکومت به دست اولاد او خواهد افتاد؛ یعنی اطلاعات بین بنیعباس وجود داشت. داستانی را نقل میکنند که منصور دوانیقی در حال عبور از کنار امام صادق(ع) بود. منصور بر یک اسب اشرافی و حضرت بر یک قاطری سوار بودند. به امام(ع) گفت: به خاطر داری که میگفتید به حکومت میرسید و قدرت پیدا میکنید؟! مراقب باش علیه ما اقدامی نکنید. منصور ادعا میکند که امام صادق(ع) چنین چیزی را بیان فرموده بودند و حال آنکه با گذشت زمان معلوم میشود این افراد اطلاعات داشتند و اقداماتشان براساس برنامه بوده است. سؤال میشود که این اطلاعات از کجا آمده است؟ گفته شده اطلاعات را عبداللهبنعباس از علیبنابیطالب(ع) گرفته است. سؤال میشود که چرا حضرت چنین کاری کردند؟ آیا اطلاعاتی که عبداللهبنعباس برای رسیدن به حکومت داشت و حکومت آنها هم حکومت اثم و عدوان بود، دادن چنین اطلاعاتی که در رسیدن این افراد به حکومت کمک میکند، تعاون بر اثم و عدوان نیست؟! آیا حضرت امیر(ع) تعاون بر اثم و عدوان میکنند؟! بنده معتقدم اطلاعاتی که اینها داشتند، از حضرت امیر(ع) نگرفته بودند؛ بلکه اطلاعات خود را به حضرت میزدند تا ببینند چهقدر از این اطلاعات صحیح است. اما چه کسی و یا چه کسانی این اطلاعات را به اینها داده بودند؟ یهودیان این کار را کرده بودند؛ چون اطلاعات آنها درباره پیامبر(ص) کامل بود، میتوان ادعا کرد که اینها برای بعد از رسول خدا(ص) هم اطلاعاتی داشتند و یا لااقل بعد از رسول خدا(ص) کار کردند و برای این کاری که انجام دادند، بهخوبی طراحی کردند.
برنامهریزی یهود برای زمان بعد از پیامبر(ص) براساس اطلاعات تورات
روایتی وجود دارد که اگرچه سند آن خوب نیست و یکسری مطالب در آن وجود دارد، ولی قابل تأمل است: امیرالمومنین(ع) در مسجد کوفه نشسته بودند. یکی از بزرگان یهود با عدهای نزد ایشان آمدند. گویا این ماجرا بعد از جنگ نهروان اتفاق افتاده است. آن یهودی به حضرت گفت: ما در تورات مطلبی داریم و آن اینکه خداوند هر پیامبری را که میفرستد، به او دستور میدهد که از اهلبیتش برای خودش وصی معرفی کند. یعنی وصی هر پیامبری، اهلبیت آن پیامبر است. خداوند به پیامبرش میگوید از اهلبیت خود وصی معرفی کن. خداوند این وصی را در زمان پیامبر امتحان میکند و بعد از پیامبر هم امتحان میکند. بگو بدانم که طبق آنچه در تورات آمده است، این وصی چند بار قبل از وفات پیامبر و چند بار بعداز وفات پیامبر امتحان میشود و نتیجه چه خواهد شد؟ حضرت فرمودند: اگر به تو بگویم و دیدی با آنچه در تورات آمده منطبق خواهد بود، آیا قبول میکنی یا به دروغ میگویی اینگونه نیست؟ آن یهودی گفت: قبول میکنم. حضرت او را قسم داده و فرمودند: به توراتی که بر موسی(ع) نازل شده، اگر دیدی درست است، آیا حاضری مسلمان شوی؟ یهودی گفت: بله. حضرت فرمودند: خداوند این وصی را 7 بار در زمان رسولش و 7 بار بعد از رسولش امتحان میکند و نهایتا ختم به سعادت است. یهودی گفت: درست گفتی؛ ولی شما که ادعا میکنی وصی رسول خدا هستی، خداوند چه موقع در زمان پیامبر(ص) تو را امتحان کرد و چه موقع بعد از رسول خدا(ص) و آخرتت چه میشود؟ حضرت بلند شده و فرمودند: بلند شو برویم. یهودی گفت: کجا؟ فرمودند: جایی که این افراد نباشند. یهودی گفت: چرا؟ حضرت فرمودند: مطالبی را میخواهم بگویم که آن مطالب را آنها نمیتوانند تحمل کنند. اطرافیان گفتند: یا علی! بگو؛ ما تحمل داریم و قبول میکنیم. مالک اشتر گفت: روی کره زمین امامی را غیراز تو نمیشناسیم. حضرت فرمودند: لا تحتمل عقولکم!
اگر در این واقعه دقت شود، روشن میشود که آن یهودی گفت: ما در تورات اطلاعات داریم که خداوند برای هر پیامبری از اهلبیت آن پیامبر، وصی قرار میدهد و این وصی را آزمایش میکند و تعداد دفعات امتحان را هم بیان میکند. این یعنی یهودیان براساس قواره اطلاعاتی که در تورات داشتند، برای بعد از پیامبر(ص) برنامهریزی میکردند.
بعد حضرت شروع کردند یکییکی مطالب را بیان کردن که وقتی همه این موارد ملاحظه میشود، نزد ماها این مطالب، یکسری مطالب پیشپاافتادهای است و حال آنکه حضرت فرمودند: این افراد نمیتوانند آن را تحمل کنند.
بههرتقدیر، عبداللهبنعباس براساس اطلاعاتی، میداند که حکومت در آینده چه خواهد شد و این اطلاعات دقیقا از عبداللهبنعباس به فرزندش علی و از علی به فرزندش محمد و از او به فرزندانش منتقل شده است. محمد دارای اولاد زیادی بود و تمام بچهها این اطلاعات را میدانستند. حتی به نقاط مورد نظر هم اشاره و گفته شده بود که به فلان مناطق بروید و مستقر شوید.
جریان بنیعباس دقیقا با چشم باز جلو آمده است. چون براساس اطلاعات پیشروی میکند، هیچگاه با چشم بسته جلو نیامده است. ولذا باید منبع اطلاعات آنها را پیدا کرد.
چرا ذمی در مورد عبداللهبنعباس در روایات وجود ندارد؟
پرسش: شاید گفته شود از ناحیه حضرت امیر(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) چیزی در ذم عبداللهبنعباس وارد نشده است.
پاسخ: در جواب باید گفت که مگر در ذم خلیفه اول و دوم چهقدر مطلب وارد شده است؟! وقتی رئیس حکومت هارون است و جدش عبداللهبنعباس است، آیا ائمه ما میتوانند راجع به عبداللهبنعباس چیزی بگویند؟! مگر ائمه(ع) چند حدیث از انبوه احادیث دروغین منتسب به رسول خدا(ص) را توانستند بگویند که دروغ است؟! شخصی به امام(ع) عرض کرد که یک مطلبی بین مردم پخش است. حضرت فرمودند: چه مطلبی؟ آن شخص گفت: میگویند که خداوند شبهای جمعه به آسمان میآید! حضرت فرمودند: حاشا لله؛ خداوند دارای جسم نیست. در ادامه فرمودند: «إن لله ملائکة فی کل لیلة ینادون هل من مستغفر حتی طلوع الفجر»؛ برای خداوند فرشتگانی است که موقع شب ندا میدهند: آیا کسی هست که طلب مغفرت و توبه کند؟ تا طلوع فجر این ملائکه میمانند و بعد از آن میروند. اما ویژگی شب جمعه این است که این ملائکه، موقع اذان صبح نمیروند؛ بلکه تا طلوع آفتاب ندا میدهند: آیا کسی هست استغفار کند؟ این روایت را تحریف کردند و گفتند: خداوند شبهای جمعه به آسمان میآید. این تحریف از روی نادانی نبود و محرف میدانست که چه کاری انجام میدهد. او میخواهد خدا را به جسم تبدیل کند. اعقادات احمد حنبل راجع به خداوند، تجسیم است. او در تفسیر آیه «الرحمنُ علی العرش الستوی»(طه/5) میگوید: خداوند یک کرسی دارد و روی آن نشسته و کرسی آن به اندازه آسمانها و زمین است. امروزه اعتقادات وهابیت در مورد خداوند به همین صورت است و هر کس سؤالی دراینباره بپرسد، میگویند: سؤال شرک و بدعت است!
شخصی مثل عبداللهبنعباس، روایات راجع به اهلبیت(ع) را با نیت و هدف خودش بیان کرده است. حال اگر کسی بخواهد این شخص را زیر سؤال ببرد، باعث میشود روایات اهلبیت(ع) زیر سؤال برود. یک مطلبی قبلا درباره مختار گفته شد و آن اینکه اگر مختار مذموم است، چرا اهلبیت(ع) او را رد و تکذیب نکردند؟ در جواب باید گفت که آیا میشد مختار توسط ائمه(ع) رد شود؟! مختار با قتله امام حسین(ع) برخورد کرده بود؛ حال اگر حضرات معصومین(ع) مختار را رد میکردند، معنایش تأیید قتله بود.
آزادی عمل عبداللهبنعباس و فرزندان او و محدودیت شدید اهلبیت(ع)
کاری که ما باید انجام دهیم، این است که بهوسیله قرآن و روایات صحیح، از تاریخ مخدوش بیرون آمده و قرآن و اهلبیت(ع) را از اسرائیلیات آزاد کنیم.
پرسش: چرا اهلبیت(ع) با این عنوان برای خودشان علیه دشمنان خود کاری نکردند؟
پاسخ: اصحابی را که اهلبیت(ع) برای اهداف خود میخواهند، کسانی هستند که مقید به شریعت بوده و حلال و حرام الهی را رعایت میکنند؛ ولی افرادی که بنیعباس آنها را به کار میگیرند، مقید و پایبند به حلال و حرام الهی نیستند. اگر امثال بنیعباس با تقدس پیشروی میکنند، درواقع مقدس نیستند. شاعر در وصف چنین افرادی میگوید:
واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند * چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
در زمان حاضر، خبیثترین کاری که میشد در تاریخ برای اسلام کرد، آقایان انجام دادند و با آمریکا مذاکره کرده و منافع کشور را به آمریکا دادند و سپس همه آن کارها را با قرآن و اهلبیت(ع) توجیه میکنند.
بنیعباس مثل دزدِ باچراغ هستند: چو دزدی با چراغ آید، گزیدهتر برد کالا.
آیا اهلبیت(ع) این کارها را انجام میدهند؟ خداوند به آنها اجازه نمیدهد. اهلبیت(ع) در چنبره اقدامات دشمن هستند. مگر امام سجاد(ع) چهقدر آزادی عمل دارند؟! ولی عبداللهبنعباس آزادانه فعالیت میکند و بهطور مطلق آزادی عمل دارد و با او کاری ندارند. عبداللهبنعباس در شرایت که مرز بین حجاز و شام است مستقر میشود؛ یعنی در واقع جلوی چشم بنیامیه است و با او کاری ندارند و حال آنکه امام سجاد(ع) در مدینه محدودیت دارد. امام باقر(ع) را علیالدوام به شام احضار میکنند؛ درحالیکه علیبنعبداللهبنعباس برای بنیامیه خودی است و با او کاری ندارند. ائمه اطهار(ع) محور اصلی هجوم دشمن هستند و هرکس که به ائمه(ع) منتسب میشود، در خطر قرار دارد؛ ولی هرکس به بنیعباس منتسب میشود، با او کاری ندارند. تا هنگام ظهور علیبنعباس، بنیامیه جریان بنیعباس را بهخوبی میدانستند و حال آنکه اقدامی علیه آنها انجام ندادند. اگرچه برخی از جاها مقابلههایی صورت میگرفت، ولی مقابله واقعی نبود؛ یعنی مرکزیت، هیچ مقابلهای انجام نمیداد.
عبداللهبنعباس فرزندی به نام علی دارد و علی فرزندی به نام محمد دارد و محمد فرزندان زیادی دارد. کسی که در جریان نبرد صفین کشته شد، عبیداللهبنعمر بود؛ ولی عبیداللهبنعباس کسی بود که با گرفتن 500هزار درهم به معاویه پناهنده شد؛ ولی عبداللهبنعباس نرفت؛ گرچه اموال بصره را برداشت و به مکه رفت و حضرت امیر(ع) نامهای برای او نوشته و فرمودند: وقتی دیدی اوضاع علیه ابنعم تو برگشته است، تو هم باطن خود را نشان دادی. از این کلام امیر(ع) معلوم میشود که تا این موقع خودش را بهخوبی نگه داشته بود.
عبداللهبنعباس آنگونه که امام حسن(ع) در مدینه از طرف معاویه تحت فشار بود، تحت فشار نیست. عبداللهبنعباس در مدینه تفسیر میگفت، درحالیکه امام حسن(ع) تفسیر بیان نمیکردند؛ لذا وقتی معاویه به مدینه آمد، نهایت جلسهای که دارد به این شرح است که چون آنموقع عبداللهبنعباس روی حب اهلبیت تأکید میکرد، در پایان معاویه به او گفت: اگر خروجی اهلبیت تو، علی و اولاد علی باشد، سروکارت با شمشیر است. ولی با این حال، مانع کار او نمیشد و او هم به تفسیر خود ادامه میداد. این واقعه، نشاندهنده این است که این دو جریان، یکی است. خروجی روایات ابنعباس، علی(ع) و اولاد علی(ع) نیست.
انحراف دادن عنوان اهلبیت از ائمه(ع) پس از شهادت امام حسین(ع)
پس بنیعباس اطلاعات دارند . عبداللهبنعباس اطلاعات را به بنیعباس داده بود و آنها روی نقشه جلو آمدند. طبق نقشه، توسعه سازمانی دارند و همانطور که پیامبر(ص) راجع به دوران خودشان نمیتوانستند افشاگری کنند، ائمه اطهار(ع) هم نمیتوانستند افشاگری کنند. تا زمانی که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در قید حیات هستند، عنوان اهلبیت برای ایندو بزرگوار است و ابنعباس نمیتواند چیزی بگوید؛ بلکه عنوان اهلبیت را بالا میبرد. وقتی امام حسین(ع) شهید میشود، اینها عنوان اهلبیت را بر امام سجاد(ع) تطبیق نمیدهند؛ یعنی از ایشان زاویه پیدا میکنند و حال آنکه ابنعباس 10 سال بعد از شهادت امام حسین(ع) زنده بود و میبایست عنوان را بر امام سجاد(ع) تطبیق میداد.
بنیامیه به دلیل نوع اقدامات اهلبیت(ع) در حال افشا شدن بودند. در کوفه، مدینه، مکه، بصره و یمن نسبت به بنیامیه کمکم افشاگری شده بود. لازم بود شبکه، عوض و از درون نوسازی شود. آنچه در این زمان خیلی کارایی داشت، عنوان اهلبیت بود. بعد از عاشورا این عنوان خیلی بالا آمد. اهلبیتی که بنیعباس درست کرده بودند، اینجا به درد آنها خورد. آنها با شعار «یا لثارات الحسین» آمده بودند؛ منتها این شعار نباید بر امام صادق(ع) منطبق شود؛ بلکه باید بر اولاد محمدبنعلیبنعبداللهبنعباس منطبق شود. بنیعباس حتی برای کار خود از بنیالحسن هم استفاده کردند و آنها را در کنار خود قرار دادند؛ یعنی از اولاد امام حسن(ع) برای کار خود سوءاستفاده کردند. چون بنیالحسین اصل هستند، نمیتوانند از آنها در این کار استفاده کنند. بنیالحسن مثل عبداللهبنالحسن بازی خوردند و امام صادق(ع) خیلی تلاش کردند تا اینها منحرف نشوند؛ ولی نشد.
انتقاد استاد از تشبیه مذاکرات هستهای به قراردادهای پیامبر(ص) با کفار
در زمان حاضر، آقایان یک قراردادی بسته و ضرر کردند و میبایست رسما اعلام میکردند که کلاه سرشان رفته است؛ ولی نباید اسلام را برای اهداف خود خرج کنند؛ نباید بگویند پیامبر(ص) هم قرارداد بست و مذاکره کرد. ای کاش از پیامبر(ص) الگو میگرفتید. حتی یک مورد وجود ندارد که پیامبر(ص) مذاکره و مصالحه کرده و ضرر کنند و یا به طرف مقابل امتیاز داده باشند. چرا از پیامبر(ص) برای اهداف خودتان استفاده میکنید؟ کی امام حسین(ع) با عمر سعد مذاکره کرد؟! حتی یک مورد در تمام قراردادها و صلحنامههایی که پیامبر(ص) آن را امضا نمودند، وجود ندارد که پیامبر(ص) در آن ضرر کرده باشند. در جریان صلح با یهودیان خیبر، قراردادی که حضرت با آنها بستند، این بود که یهودیان پذیرفتند از آنجا کوچ کرده و غیراز لباس خود، بقیه اموال را باقی گذارند. در مذاکرات هستهای چه چیزی نصیب ملت ایران شد؟! چه امتیازی گرفته شد؟! مسئول امور هستهای، بعد از مذاکرات میگوید: اوضاع هستهای خیلی عالی شد و چه پیشرفتهایی نصیب ما شد! اگر اینگونه است، چرا میگویید: «اگر آمریکا نقض عهد کند، اوضاع هستهای را به حال اول برمیگردانیم؟! چرا دچار تناقضگویی هستید؟! پیامبر(ص) در جریان مصالحه با نجرانیها، آنها را مجبور کردند که سالانه دو هزار حُلّه (یک قواره پارچه برای یک دست لباس) بهعنوان جزیه بپردازند. در مصالحه با بحرینیها هم آنها را موظف به پرداخت جزیه کردند و حضرت چیزی به آنها ندادند. در جریان صلح حدیبیه، حضرت چیزی به طرف مقابل ندادند و نتیجه این صلح، فتح مکه بود. اهالی مکه با ورود پیامبر(ص) به مکه، مقاومت نکردند؛ چون حضرت با صلحنامه وارد مکه شد.
مقام معظم رهبری(حفظهالله) بارها اعلام کردند که این قرارداها را طوری تنظیم کنید که طرف مقابل اگر خلاف آن عمل کرد، بتوان گفت که نقض عهد صورت گرفته است؛ ولی این آقایان طوری نوشتند که طرف مقابل هر کاری کند، نقض عهد محسوب نمیشود؛ ولی شما هر کاری انجام دهی، نقض عهد است. آیا این قرارداد همان قراردادی است که رسول خدا(ص) داشت؟! در نهایت باید کلام سیدالشهداء(ع) را به آنها یادآوری کرد که إن لم یکن لکم دینٌ فکونوا أحرارا فی دنیاکم؛ لااقل آزاده باشید و پیامبر خدا(ص) را خراب نکنید.
اعتقاد بنده بر این است که این رئیسجمهور آمریکا (ترامپ) آدم سادهای نیست؛ بلکه او هم جزئی از نقشه است. او یک تافته جدابافتهای نیست؛ بلکه ادامه رئیسجمهور قبلی (اوباما) است؛ یعنی همین کار را اوباما میخواست انجام دهد؛ یعنی بهگونهای کار کند که هم ایران را با تحریمهای جدید، تحت فشار قرار دهد و هم بگویند که یک دیوانهای این کار را کرده است. تمام رؤسای جمهور آمریکا اینگونهاند؛ از صدر تا الآن، همگی سروته یک کرباساند؛ یعنی از آبراهام لینکلن تا ترامپ همگی یکیاند و یک خط را دنبال میکنند. اگر ترامپ غیر از این بود، میبایست همان روز اول او را استیضاح میکردند؛ ولی این کار را نمیکنند.
شما با شیطان طرف هستی؛ آیا با شیطان باید مذاکره کرد؟ آیا باید چک سفیدامضا به او داد؟ اگر به نام پیامبر(ص) تمام کنی، میگویند: آیا واقعا پیامبر مسلمین هم همینطور کلاه سرش رفته است؟! چون طرف مقابل میداند که چه کاری کرده است.
فایده حجت زمان همین است که تمام آن چیزی که امروز در حال اتفاق افتادن است، از همان روز اول حضرت آقا(حفظهالله) به آن اشاره کردند. ایشان فرمودند: اینها حد یقف ندارند؛ وقتی راجع به مسائل هستهای به طرف مقابل بله گفتی و به تمامی مفاد آن عمل کردی، باید به بقیه مسائل هم بله بگویی. طرف مقابل نمیگوید تو در مسائل هستهای نقض عهد کردی؛ بلکه میگوید روح برجام را نقض کردید و روح برجام این بود که شما نباید نسبت به اسرائیل کاری داشته باشید؛ درحالیکه مقابله با اسرائیل از مفاد امنیت ملی ایران است. برای همه ثابت شده است که داعش سپری برای اسرائیل است. ترامپ در مورد هستهای میگوید: ایران بیشتر از آنچه قرار بود عمل کند، عمل کرده است. اگر قرار بود 100 سانتریفیوژ جمعآوری کند، 200 تا جمعآوری کرده است. طرف مقابل نمیگوید: ایران قرارداد هستهای را نقض کرده است؛ بلکه میگوید روح هستهای را نقض کرده است. روح برجام چیست؟ همین مراکز نظامی و موشکهاست که اسرائیل از آنها ترس دارد. مسئولین باید بدانند که چه چیزی نوشتند که آنها میتوانند اینگونه حرف بزنند. حضرت امیر(ع) در نامهای که به مالک اشتر نوشتند فرمودند: «ولا تَدفَعَنَّ صلحاً دَعاک إلیه عدوُّک ولله فیه رضاً»(نهجالبلاغه، نامه53)؛ اگر دشمن از تو تقاضای مصالحه میکند، رها نکن؛ البته صلحی که مورد رضایت خداست. این صلح که انجام شده از کجا معلوم است که مورد رضایت خداست؟ ملاک، آن حجت زمان است؛ وقتی حجت زمان خطوط قرمز میگذارد و شما رد میشوید، معلوم میشود مورد رضایت خدا نیست. صلحی مورد قبول پیامبر(ص) است که رضایت خدا در آن باشد. حضرت در ادامه فرمودند اگر یک موقع قولی دادید آن را نقض نکنید.