تاریخ‌های متغیر

مجموعه تاریخ تطبیقی اسلام از حاج آقا طائب

یکشنبه، 21 اردیبهشت 1393

57 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیمدر جلسه قبل درباره شرایط ناقل مطالبی را بیان کرده و گفتیم که ما می خواهیم تاریخ را متسلسل به دست آورده و از زمان حضرت آدم (ع) تا زمان حال بررسی کنیم.

عدم اطمینان کامل نسبت به کتب تاریخی رایجاز کجا می‌توان چنین تاریخی را پیدا کرد که ناقل‌ها از روی حس برای ما خبر داده، و همگی ثقه و مورد اطمینان باشند؟ کتاب و نوشته‌ای وجود ندارد که تاریخ را از زمان آدم (ع) تا الآن به صورت سمعا عنِ السمع و عنِ الثقات نقل کرده باشد. حتی کتابی که تاریخ ابراهیم (ع) یا تاریخ موسی (ع) و یا تاریخ عیسی (ع) را با چنین خصوصیاتی برای ما نقل کرده باشد، نداریم؛ هر کتابی هم که در این مواردِ تاریخی نقلی دارد، نقلش مرسل (بدون سند موثق) شده است؛ مثلا تاریخ طبری، ناقل‌های یک روایت تاریخی را تا جایی اسم برده و می‌رسد به ناقلی که مثلا درباره دوران حضرت آدم (ع) مطالبی را بیان کرده است؛ سوال این‌جاست که این شخص چگونه می‌توانسته است از دوران آن پیامبر الهی مطلبی را نقل کند؟! از این رو ما با این کتب از روی تسامح برخورد می‌کنیم.مرحوم علامه عسکری (ره) که واقعا هم در تاریخ می‌شود ایشان را «علامه» اطلاق کرد، داستان عبدالله بن سبا را بررسی کرد تا بفهمد کسی که بعضی ادعا می‌کنند پایه‌گذار شیعه است، ماورای درستی و یا نادرستی این ادعا، دارای چه شخصیت تاریخی بوده است؟ ایشان تحقیق کرد و متوجه شد که اساسا عبدالله بن سبا وجود خارجی ندارد! این قضیه باعث شد تا ایشان تحقیق کند که آیا اشخاص دیگری هم وجود دارند که در بعضی از منابع از آن‌ها اسم برده شده، اما وجود خارجی نداشته باشند؟ ایشان به تحقیقات خود ادامه داد تا این‌که نام صد و پنجاه نفر را در تاریخ به عنوان صحابی پیدا کرد که هرگز وجود نداشته‌اند!

تاریخِ مُتقَن بودن قرآن و روایات معتبردر این‌جا ممکن است این سؤال پیش بیاید که پس با این حساب، آیا ما فاقد تاریخ موثق هستیم؟جواب این است که ما دارای یک تاریخ متقن هستیم که تردیدی در آن نیست و آن عبارت است از قرآن. علت این‌که می‌گوییم در قرآن تردیدی نیست، این است که از طرف خداوند نازل شده است. در جلسه گذشته گفتیم: اولین چیزی که در بیان تاریخ به آن نیاز داریم، اِشراف و رؤیت است. خداوند در قرآن درباره آگاهی و بینایی‌اش نسبت به وقایع می‌فرماید: «إنَّه بعباده خبیرٌ بصیرٌ» (شوری: 27). اشراف خداوند متعال هم بر وقایع، بعد از حدوث آن وقایع نیست، بلکه قبل از حدوث است؛ یعنی قبل از این‌که مثلا آدم (ع) بیاید، خدا می‌دانسته است که او خواهد آمد. از طرفی کسی مانند خداوند وجود ندارد که همیشه بوده باشد. تمام آن اموری که در ناقل لازم است، خداوند متعال در صفت خدایی خود دارد. دروغ در ذات خداوند راه ندارد، زیرا کسی دروغ می‌گوید که از فقر یا ریخته‌شدن آبرو و یا نسبت به جان خود بترسد؛ پس کسی که از این امور نترسد، هرگز دروغ نخواهد گفت، مگر از روی تفریح که این معنا هم در مورد خداوند صدق پیدا نمی‌کند.بعد از قرآن هم در این زمینه باید به روایات اهل بیت (ع) مراجعه کرد. تنها تاریخی که می‌توان به عنوان سند قطعی به آن مراجعه و استناد کرد، تاریخی است که یا از قرآن اخذ شود، یا از ائمه (ع) و یا از اصحاب و راویان مورد وثوق ائمه معصومین (ع)؛ اما اگر قضایای تاریخی را بدون این‌که از منابع مورد اشاره اخذ شود، با این ادعا که قطعی است نقل کنیم، قطعا در آخرت باید پاسخگو باشیم. اگر قرار باشد از منابع تاریخی دیگر مطلبی نقل شود، یا باید در تأیید مطالب قرآن و روایات باشد و یا با قرائنِ دال بر صحت، قابل قبول بوده و داعیه‌ای بر کذب آن وجود نداشته باشد. ضمن این‌که لازم است نقل از روی حس بوده باشد؛ وگرنه خطرناک‌ترین مطلب در بیان تواریخ، نقل از غیر ثقه، بدون قرینه بر صحت است.

وجود اهداف مطالعه تاریخ در قرآندر جلسه قبل گفتیم که در بیان تاریخ، دو هدف عمده وجود دارد: 1. کسب عبرت و تجربه؛ 2. فهم وضعیت کنونی برای اخذ تصمیم صحیح نسبت به آینده. هر دو هدف در قرآن وجود دارد، زیرا همان طور که گفتیم فهم وضعیت امروز، متکی بر تاریخ متسلسلی است که از مبدأ شروع شده باشد و قرآن هم در نقل تاریخ این ویژگی را دارد: «و إذ قال ربك للملائكة إني جاعلٌ في الارض خليفة» (بقره: 30). آن زمانی که خداوند می‌خواست انسان را خلق کند، شاهدی غیر از خداوند نبوده است که بتواند این مطلب را نقل کند.اولین داستانی که خداوند متعال در قرآن نقل کرده، داستان حضرت آدم (ع) است که در آیه 30 سوره بقره آمده است: (1) «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون‏» (بقره: 30).این‌جا سؤالی مطرح می‌شود که چرا خداوند متعال اعتراض ملائکه را برای ما بیان می‌کند: « ... قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ ... » (همان). فرشتگان بر چه اساسی گفتند که انسان در زمین فساد می‌کند و خون خواهد ریخت؟ مگر ملائک قبلا انسان را رؤیت کرده بودند؟ اگر قبلا انسان را رؤیت کرده بودند که خداوند به آن‌ها نمی‌فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون» (همان). آیا انسانی که خداوند در این آیات از او نام می‌برد، انسان اولیه بوده و یا قبل از او هم انسانی بوده است؟جواب این سؤال را با مقدمه‌ای کوتاه بیان می‌کنیم: از مجموعه آیات قرآن استفاده می‌شود که تمام اجزای این عالم بر اساس نظم و محاسبه دقیق جریان دارد و تنها موجود و مخلوقی که می‌تواند در این مجموعه منظم دخل و تصرف کند، انسان است. بقیه مخلوقات این عالم، همگی جزئی از اجزای این عالم هستند. خداوند متعال به ملائک گفت: «من می‌خواهم در روی زمین برای خود جانشین بگذارم». باید دانست که تفاوت جانشین با مخلوقات دیگر در مشیّت است. خداوند متعال فعال ما یشاء است (هر چه را که اراده کند، انجام می‌دهد) و انسان هم که جانشین خدا در روی زمین است، در حد خود فعال ما یشاء است؛ اما ملائک و حیوانات و سایر موجودات، فعال ما یشاء نبوده، بلکه همیشه ثابت هستند.اعتراض ملائک هم ناظر به همین ویژگی انسان بود. گفتند: انسان که فعال ما یشاء است، با اراده‌ای که دارد نظم را در روی زمین بر هم خواهد ریخت. (لازم به ذکر است: کلمه «فساد» هم دقیقا به معنای به هم ریختن یک مجموعه منظم است؛ لذا وقتی ملائک به پروردگار گفتند: «أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء»، خدای متعال مفسد بودن انسان را انکار نکرد؛ اما سخن این بود که انسان، مفسدِ مشروط است؛ بدین معنا که اگر بداند و عالم شود که در روی زمین چه باید بکند، دیگر مفسد نخواهد بود. پس اعتراض ملائک در صورتی درست بود که خلیفه‌ خداوند در روی زمین جاهل باشد؛ ولی اگر عالم شد دیگر مفسد نخواهد بود).سؤال دیگری که مطرح می‌شود، این‌که ملائک از کجا به خونریز بودن انسان پی بردند؟جواب این است که انسان چون نماینده خدا در روی زمین است، باید در حد خود واجد صفات و اَسمای پروردگار باشد. یکی از اسمای خداوند متعال، «عزیز» و به این معناست که او کسی را همردیف خود نمی‌پذیرد. اسم دیگر خداوند، «مَلِک» و به معنای پادشاه است. وجود این اسما و صفات در وجود انسان باعث می‌شود که بر روی زمین، درگیری‌ها و نزاع‌هایی بین انسان‌‌ها برای برتری‌جویی ایجاد شود که نتیجه آن، خونریزی است.

فضیلت عبادت انسان بر ملائکهملائک پس از اعتراض به اِفساد و خونریزی انسان، به خداوند گفتند: ما تو را تسبیح و تقدیس می‌کنیم: « ... وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» (بقره: 30). خداوند در جواب گفت: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون» (همان)؛ یعنی: من چیزهایی را می‌دانم که شما نمی‌دانید.فضیلت انسان بر ملائک این است که انسان با وجود خواسته‌ها و غرایز مادی، خدا را تسبیح و تقدیس می‌کند. تسبیح و تقدیس ملائک که فاقد غرایز و خواسته‌های مادی هستند، به اندازه ارزش تسبیح و تقدیس انسان نیست.

مراد از علم اَسمادر آیه بعدی خداوند می‌فرماید: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ... » (بقره: 31). خداوند قبل از این‌که انسان را به زمین بفرستد، علم اسما را به او تعلیم کرد. حال ببینیم مراد از علم اسما چیست؟ما همه امور را به اسم می‌شناسیم، اما باید توجه داشت که از طریق اسم به مُسَمّا می‌رسیم. اسم همان است که تمام ماهیت را در خود داشته باشد؛ بنابراین معنای اسما در این آیه شریفه، درک در آخرین مرتبه نسبت به آن است؛ یعنی اسمی که جهلی در آن نیست. به همین جهت زمانی که آدم (ع) از بهشت به زمین می‌آید، همه چیز را با همه روابطش می‌شناسد. لذا تصرفات چنین شخصی چون از روی علم است، دیگر مفسدانه نخواهد بود.

(1). در آینده بحثی خواهیم داشت درباره این‌که قرآنی که الآن موجود است، توسط چه کسی جمع‌آوری شده است؟ فعلا اجمالا می‌گوییم که ما معتقد هستیم: این قرآن، همان قرآنی است که امیرالمؤمنین (ع) جمع کرده است. یکی از ادله ما بر این ادعا، همین منظم بودن نقل تاریخ در قرآن است. یک شخص عادی نمی‌توانست قرآن را به این شکل جمع‌آوری کند.