بسمالله الرحمن الرحیم
توفیقی است که در این فرصت مختصر در خدمت دوستان باشیم.
فرمودند که سالروز فرار شاه از کشور است. 40 سال پیش وقتی شاه از ایران فرار کرد نه خود آن روز قابل پیشبینی از قبل بود، نه اتفاقات 40 سال بعدش تا امروز. خیلی از شاهان دیگر هم توی این 40 سال فرار کردند و این فرارها ادامه دارد یعنی در این چهل سال، جبهه انقلاب اسلامی در سطح منطقه و جهان، مدام جلو رفته و دشمنان آن یکی یکی فرار کردند و عقب رفتند. نه تصور سقوط شاه در 40 سال پیش بود نه تصور سقوط صدام بود، نه تصور سقوط کمونیزم و شوروی بود، نه تصور سقوطهای پی در پی دیگر و اتفاقاتی که در منطقه و در جهان اسلام بطور عام و در جهان بطور اعم افتاده و دارد میافتد. بسیاری از اتفاقات بطور مستقیم یا غیر مستقیم به نحوی تحت تأثیر انقلاب اسلامی اتفاق افتاد. بخشی از آن را ما خودمان هم به آن توجه نداریم. یعنی وقتی که اتفاقات فرانسه الآن دارد میافتد و یکی از رهبرانشان سریع اعلام کرد یکی از مناشئ ما در این جنبش انقلاب اسلامی بود، وقتی چند سال پیش جنبس 90 درصد و 99 درصد در آمریکا اتفاق افتاد، در لندن و در انگلیس و در 80 شهر در جهان سرمایهداری تظاهرات علیه نظام سرمایهداری پیش آمد و بسیاریشان همان موقع که همزمان بود چند سال پیش با قضایای مصر و تونس، گفتند که ما میخواهیم خیابانهای لندن و واشنگتن را هم میدان التحریر قاهره کنیم، خود قضایای مصر و تونس، تحت تأثیر چه حرکتی بود؟ کجا تا قبل از انقلاب ما، مردم، جوانان میآمدند به مسجد و مصلای نماز و با شعار الله اکبر، ایدههای سیاسی و براندازی و نظامسازی را تعقیب کنند، اینها تا قبل از انقلاب اسلامی معنا نداشت. همان موقع مبارک در مصر گفت که عین اتفاقات ایران دارد در مصر میافتد. خودش گفت فقط مانده که یک سپاه پاسداران هم در مصر درست کنند، در تونس و در همه جا شکستهای پیدرپی رژیم صهیونیستی که یک رژیم نیست، نماد کل غرب است، کل نظام سرمایهداری، آمریکا، اروپا، چپ و راست، احزاب، همه، با اینها بیعت کردند و میکنند. شکست این رژیم، شکست اینها بود. چهار شکست پشت سر هم، پی در پی، برای اولین بار در تاریخ آن. بعد قضایای عراق و سوریه، 5- 6 سال در این منطقه یک جنگ جهانی بود، کاملاً جنگ جهانی و شکست خوردند. عراق و سوریه و لبنان و فلسطین همه جا را از دست دادند افغانستان را هم از دست دادند. الآن دارند داعش را از آنجا به افغانستان میبرند چون حتی دیگر طالبان هم در خدمت آنها نیستند میخواهند باز داعش را به جان طالبان بیندازند. یمن، که همیشه حیات خلوت اینان بوده امروز تبدیل به یک کوه آتشفشان شده، دهها هزار جوان انقلابی، دقیقاً بسیجی، طرز فکرشان، تیپشان و شعارهایشان شعارهای این انقلاب است. بنابراین آنچه که از فرار شاه از 40 سال پیش از ایران شروع شد با فرارهای دیگری تا الآن ادامه دارد یعنی در دهه 50 این انقلاب، اینها را از ایران بیرون کرد و دهه 90 از کل منطقه بیرون کرد. و امروز از شبهجزیرة هند تا مرزهای فلسطین اشغالی قدرت اول انقلاب اسلامی است. منتهی ما یک مسئلهای داریم و باید سعی کنیم آن را حل کنیم. البته یک بار برای همیشه حل نمیشود ولی مدام باید در مورد او اندیشید و حساس بود و آن، دست بردن در ایدئولوژی انقلاب اسلامی و مرامنامه حکومت جمهوری اسلامی است. معمولاً هم توسط کسانی از داخل خود حاکمیت این اتفاق میافتد. در این 40 سال ما هرچه مشکل و درگیری داشتیم از توی حکومت شروع شده نه از توی جامعه و مردم. یعنی برعکس همه جاست! همه جا مردم ناراضی میشوند بعد با حکومت درگیر میشوند و شکاف در حکومت ایجاد میشود. ولی ما همیشه برعکس بودیم از اول، از زمان مهندس بازرگان بگیرید همینطور کلاً تا الآن، مشکلات از داخل حکومت شروع میشده بعد در جامعه سرریز میکرده و مردم را به جان هم میانداختند و شکاف اجتماعی ایجاد میکرده، یک چیز قابل تأملی است. نظام، مدام از درون خود نظام تهدید میشود نه از درون جامعه و مردم، مردم مدام آن را نگه میدارند ولی عدهای در حکومت، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته، اسباب براندازی حکومت را با جنگ قدرت، جنگ ثروت، جنگ باندی، فراهم میکنند و مشکل و بحران درست میکنند، مردم هر هفت –هشت سال میریزند توی خیابان و این بحران را جمع میکنند و سیستم را نگه میدارند. الآن هم همینطور است. یک نامهای شهید بهشتی سال 59 به امام(ره) دارند. همین تعبیر را میکنند. من نامه را خدمت شما آوردم بخوانم اسفندماه 59 تقریباً دو – سه ماه دیگر قبل از جنگ مسلحانه منافقین و بنیصدر و درگیریها که دیگر بحران به اوج خود دارد میرسد، این تیپ فکری را داخل جمهوری اسلامی ایشان تبیین میکند و از امام میخواهد که آقا تکلیف ما را روشن کنید. ما تحلیلمان این است که داریم مسیر درست انقلاب اسلامی را در نظام در جمهوری اسلامی پیگیری میکنیم و معیارمان هم شما هستید. یک تفکر دیگر هم هست که این تفکر، این هم مسلمان است شما را هم دوست دارد در انقلاب هم سهم داشتند در جمهوری اسلامی هم مسئولیت دارند اما نگاهشان به مسئله، نگاه دیگری است. این آیاتی که برادر عزیزمان اول جلسه خواندند و از این قبیل آیات، در قرآن کریم یک بار اینها را میخوانیم و رد میشویم به عنوان جملههای مقدس که برای خواندن آن ثواب می بریم، هر دو جریان را تا اینجا قبول دارند که اینها مقدس است و برای ثواب بردن میخوانیم. اما یک گروه همین جا متوقف میشوند میگویند خیلی خوب قرآنمان را خواندیم، دعایمان را خواندیم حالا برویم حکومت کنیم، مدیریت کنیم و برویم در بازار اقتصاد، در بازار سیاست، دیگر آنجا به روشهای معمول در جهان، عمل کنیم. یک وقت یک فکر هم هست که همین آیات را وقتی میخوانیم میگوید اینها مبنای عمل است من اگر به اینها معتقد باشم چگونه باید عمل کنم؟ سیستمی که به اینها معتقد است با سیستمی که به اینها معتقد نیست، در عمل، فرق آن چیست؟ مثل گاهی بحثهای شیعه و سنی میکنند که هی تلاش میکنیم سنیها را شیعه کنیم اثبات کنیم ولایت امیرالمؤمنین(ع) و خلافت بلافصل و غدیر، خیلی خب حالا اثبات کردیم، فرق شیعه و سنی در زندگی چیست؟ حالا اینها که همه مسلمان هستند، فرق مسلمان و غیر مسلمان چیست؟ فرق خداباور و غیر خدا باور در زندگی، در خانواده و در حکومت چیست؟ تقریباً هیچی! همین آیاتی که خواندند میگوییم خب خداوند اینجا فرمود «بیده المُلک» با انحصار، و (الـ) یعنی پادشاهی مطلق تنها در دست خداوند و از آنِ اوست، خب این را باور کنیم یا باور نکنیم؟ اگر این را باور کنیم یکطور سیاست ورزی میکنیم، یک طور در اقتصاد و بازار میرویم، یک جور در خانواده رفتار میکنیم، یک جور در روابط بین الملل هستیم، و باور نکنیم یک جور! واقعاً همه قدرت مطلقا دست خداوند است؟ ما داریم از او اطاعت میکنیم؟ ما در مسیر او هستیم؟ همه قدرت هم دست اوست؟ یا تعبیر بعدی که مرگ و زندگی را آفرید «لیبلوکم أیّکم أحسن عملا» همین آیهای که دوستمان خواندند، اصلاً مرگ را آفریدیم، زندگی را هم ما آفریدیم، مرگ هم عدم نیست، مثل زندگی، یک واقعیت است. هر دویش را ما خلق کردیم، هدف هم یک چیز است، شما باید آزمون پس بدهید، آزمون فردی و اجتماعی و ملی، که چه؟ نمیفرماید کدامتان «اکثر عملاً» بلکه میگوید «أیّکم أحسن عملا»، احسن، کدامتان قشنگ و درست زندگی میکنید؟ اصلاً هیچ هدف دیگری در کار نیست. چه کسانی کاردرست هستند. خب الآن همین جمله را باور کنیم یا نکنیم برنامهریزیمان برای توسعه اقتصادی فرق میکند. تصمیمگیریها و تصمیمسازیها در سه قوه حکومت فرق میکند. ما مسابقه ثروت و قدرت میخواهیم با چه کسانی بگذاریم؟ چگونه؟ چه نوع مسابقهای؟ چه چیزی میخواهیم؟ برای چه انقلاب شد و برای چه حکومت میکنیم؟ قرار بوده یک عده بروند و یک عده آدمها بیایند، آدمها عوض شوند؟ برخورداران عوض شوند؟ یا قرار بوده و هست که جهتگیری عوض شود؟ تمام دعواها، بحث آزادی، حقوق بشر، مردمسالاری، علوم انسانی، توسعه و پیشرفت، مدل پیشرفت، روابط بینالملل، همه چیز باید یک جوری ارتباطش با اینها معلوم شود. ما در چه مواردی با غرب یا غیر غرب باید مسابقه بگذاریم و در چه مواردی اصلاً نباید مسابقه بگذاریم و وارد پروژة آنها بشویم؟ ما نباید مسابقة غربی شدن با غرب را بگذاریم. اما در چه مواردی با کل جهان، غرب یا شرق باید مسابقه بگذاریم. کلاً مسیر جهان اسلام دارد عوض میشود، بیداری اسلامی، فقط این تظاهراتها نبود که بگویید سرکوب شد تمام شد، اولاً اینها تمام نشده آتش زیر خاکستر است، ثانیاً بیداری اسلامی یک جنبش فراگیر بنیادین اجتماعی است، اینطوری با یکی دوتا سرکوب خیابانی تمام نمیشود. جهان اسلام شعلهور است. و این ادامه پیدا میکند و ما در خط مقدم آن قرار گرفتهایم. نگاهمان به دین، نگاهمان به دشمن، نگاهمان به دوست، نگاهمان به مردم. ضربهخور اصلی ما داخل حکومت است. یکی به شکل فساد عقیدتی سیاسی، یعنی یک کسانی به این جمع بندی برسند و رسیده باشند که حرفهای امام خوب بود ولیکن هزینه آن زیاد و سنگین است، یا عملی نیست. خب هر کاری را که شما عمل نکنید عملی نیست مثل این که من اینجا بنشینم و بگویم عملی نیست من به قله دماوند بروم! بله برای آدم تنبلی که نه ورزش میکند نه کوه میرود نه رژیم غذایی درست دارد معلوم است که عملی نیست. یک کم به خودت زحمت بده، کار کن، عرق بریز، تمرین کن، شش ماه دیگر عملیست. چنانکه سقوط شاه عملی نبود ولی عملی شد. برای آدمها و کسانی که عملی هستند، عملی نیست ولی وقتی که ترک کردی، بعد میبینید که خیلی کارها عملی میشود. این اتفاقاتی که در عراق و سوریه اتفاق افتاد جنگ جهانی بود، اینها عراق و سوریه را قورت داده بودند، جلودار آن آل سعود و پشت صحنه آن آمریکاییها و صهیونیستها بودند. خب اگر ایستاده بودیم تماشا میکردیم چنانکه خیلیها گفتند ولش کنید تمام شد رفت! خب رفته بود. خب یک عدهای هزینه دادند برگشت. خیلی از کارها اینطوری است. مثل یک تیم ورزشی است، مثل این که یک تیم فوتبال بیاید بگوید ما در المپیک بخواهیم مقام پیدا کنیم عملی نیست محال است، بگو چگونهای تا بگویم عملی هست یا نیست؟ اگر (الف) پس آنگاه (ب) و (ج) پس آنگاه (د). مگر ثابت کنید که اینها محال ذاتی است. ما یک چیزی داریم به نام "محال ذاتی" و یک چیزی به نام "محال عادی". محال ذاتی یک چیزی است که به شما مربوط نیست امکان آن عمل وجود ندارد. مثلاً نمیشود که شما الآن هم اینجا باشید هم اینجا نباشید. این امکان وجود ندارد این محال ذاتی است. اما یک وقت یک چیزی داریم به نام محال عادی یا "محال وقوعی" هم داریم. محال وقوعی، محالی است که تا حالا واقع نشده اما محال نیست امکان آن هست که بشود. محال عادی، یعنی عادتاً محال است. ما تا حالا عادت نداشتیم این عادی نبوده اما هیچ مانعی وجود ندارد برای این که این کار بشود. خب همین انقلاب اسلامی، محال عادی بود، بعضیها میگفتند محال ذاتی است. ما از این محالها همین الآن هم خیلی داریم. در حوزه اقتصادمان، در حوزه مدیریتمان، این نظام جمهوری اسلامی، آغاز دهه پنجم، نظام مالیاتیاش باید اصلاحاتی بشود، نظام گمرک آن واردات و صادرات آن اصلاحات میخواهد. نظام آموزش و پرورش آن و در سطح نظام عالی اصلاحاتی میخواهد. ما داریم کمیّت نیرو تربیت میکنیم نیروهایی که نمیدانیم به چه دردی میخورد؟ خودشان هم نمیدانند. 10 درصد اینها مشکلات حل میکنند و 90 درصد اینها مدرک بدون شغل هستند. یا شغلهای کاذب، که برای خودش شغلش است و درآمد دارد اما برای جامعه هیچی ندارد. یعنی دارد از جامعه سواری میگیرد. الآن بخش مهمی از دانشگاههای ما کاملاً سوار جامعه شده است به جای این که به جامعه سواری بدهد، مشکلات جامعه را حل کند، سوار دوش جامعه است. الآن نظام آموزش و پژوهش ما مشکل حل نمیکند بلکه جامعه باید مشکلات اینها را حل کند. مجموعه هزینهای که دارد از مهدکودک و ابتدایی تا فوق تخصص، در رشتههای مختلف دارد، بیتالمال و خانوادهها مردم دارند میپردازند حساب کنید، خروجی دانشگاهها را ببینید چیست؟ معمولاً خروجیها برای خود آن اشخاص است، یعنی اعتبار اجتماعی، شغل، حقوق، پیدا میکند، چه چیزی به جامعه پس میدهید؟ هیچی. خب این اصلاح میخواهد.
برادران عزیز، نظامات حکومتی ما مشکل دارد. اگر بخواهیم انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی بماند و جمهوری اسلامی بماند نه این که فقط بماند! باید اینها را اصلاح کنیم. سبک زندگی ما مشکلاتی دارد، نظام خانواده ما، مزایای زیادی دارد اما مشکلاتی داریم. الگوی مصرف ما اشکالاتی دارد، در حوزه رابطه کارگر و کارفرما مشکلاتی دارد. همه اینها را باید حل کنیم و هیچ کس هم مسئول اصلی آن نیست الا دانشگاه و حوزه، که هر کدام مسئول کارهای خودشان هستند. اگر بخواهیم انقلاب بماند باید به اینها و به این سؤالات دقیق بپردازیم. جوابهای کلی، مکررات، واضحات، چنانکه واضح و مبرهن است و... خیلی میگویند. ترجمه هم زیاد میکنند! کتاب و مقاله بدون رفرنس زیاد ترجمه میکنند، دزدیهای رایج، سرقتهای رایج علمی در دانشگاههای ما. بدون مآخذ، پایاننامه از پایاننامه در حد دکترا. کپی میزنند مأخذهای آن را حذف میکنند و جابجا میکننتد! اینها تولید علم نیست، اینها تولید زبالههای علمی است. ما باید اینها را یک تکانی بدهیم و یک تکانی بخوریم و الا ممکن است این نظام بماند، میماند، این نظام سقوط نمیکند مگر این که مردم را از دست بدهیم چون مردم این نظام را نگه داشتهاند. هیچ نظامی را نمیتواند جلوی 40 سال توطئه خودش را نگه دارد این نظام هم نمیتوانست خودش را نگه دارد مردم آن را نگه داشتند. اگر مردم را از دست دادیم دیگر کار تمام است. مردم را دو جور میشود نگه داشت یک جور با کلاهبرداری و عوامفریبی و عوام زدگی. یک بخش عوام زده و یک بخش عوام فریب! یعنی یک کم تو به مردم پوئن بدهی، رشوه به مردم بدهی، یک کم هم آنها به تو رشوه بدهند و بازیشان بدهی، یک کم رشوه بدهی و یک کم هم رشوه بدهی! این روش حفظ حکومت، روش اسلامی نیست. چون اصلاً حکومت برای چیست؟ برای آن «أیّکم آحسن عملا»ست. بعد هم آیه میفرماید خداوند عزیز و غفور است. خیلی این دو صفت جالب است عزت و غفران. «عزّت» یعنی خداوند شکست نمیخورد حواستان باشد پروژه خدا شکستناپذیر است. یک وقت نکنید این مو لای درزش میرود و سوراخ است. خداوند عزیز است و پروژة من شکست ناپذیر است. دوم «غفران» یعنی میفهمم که من خودم درستتان کردم من میدانم شماها لغزش دارید و خرابکاری میکنید حواسم هست اینها را هم پوشش دادم. خطاهایتان را هم در این پروژه حساب شده، دیده شده است با طرفتان هم منشأ و مظهر و عزت است و هم مغفرست. یک) من شکست نمیخورم و دو) شما را هم میبخشم. بخشش هم در کارم هست، اهل ارفاق هستم میبخشم. ولی شما باید ببینید چه کار کنید درستتر است؟ این "درست بودن" معیار اصلی است. تفاوت یک تفکر دینی با تفکر مادی این است. تفکر مادی فقط به تفوق مادی میاندیشد، من چه کار کنم که برنده شوم؟ پیروز شوم؟ او شکست بخورد، قدرت من بیشتر، ثروت من بیشتر و نفوذ من بیشتر. این هدف یک حکومت و تفکر و تمدن و جامعه مادی است، هرکس زور و زرش بیشتر با بقیه این کار را میکند. اما یک وقتی شما میخواهید یک تفکر و تمدن و جامعه دینی بسازید اینجا «أیکم أحسن عملا»ست کدام مسیر درست است؟ کدام درستتر است؟ أحسن، یعنی قشنگتر و زیباتر. کدام روش و کدام منش، زیباتر و پسندیدهتر است؟ صحبت خوبی است. نه صحبت پیروزی فقط بدون توجه به خوبی.
من این نامه شهید بهشتی را خدمت شما عرض کنم. به نظر من خیلی گویاست. میگوید وظیفه ما خیلی سنگین است و این باعث شد که فرزندتان این نامه را به حضور شما بنویسد و یک حقایقی را به عرضتان برسم. میگوید در حکومت و در مدیران کشور یک دوگانگیای هست، و جالب است تا الآن هم هست، حالا کفة هر کدام هی سنگینتر است. منظور من این دو جناح نیست، حواستان باشد. بحث من این دو جناح نیست. توجه کنید چون شهید بهشتی دو قطبی را دارد تبیین میکند بحث دو جناح نیست. ممکن است گاهی در دوتا جناح هم خودش را نشان بدهد اما این تفکر، متأسفانه در هر دو جناح ما کم و بیش هست. یعنی دو تیپ آدم هستند، دو تیپ تفکر است نه فقط دوتا حزب سیاسی. حالا ممکن است بعضیها در مقاطعی به بعضی از این شاخصها نزدیکتر یا دورتر باشند. ممکن است بگوید در یک جناح این تیپ آدمها بیشتر هستند در یک جناح کمتر هستند.
میگوید یک دوگانگی بین مدیران کشور است – سال 59 این را میگوید – اول انقلاب، یک طرف جبههبندی مرحوم بازرگان و بنیصدر و لیبرالهای مذهبی، نهضت آزادی، جبهه ملی، مجاهدین خلق، منافقین، که همه اینها ادعای مذهبی بودن داشتند و همه هم ادعای سیاسی و مبارز بودن. همهشان هم میگفتند ما مسلمان هستیم، نماز، روزه و... هیچ خلاف شرع صریح نمیگفتند! میگفتند مصلحت نیست بعضی چیزها اجرا شود. همین بحث حجاب هم آن موقعها بود. یادتان هست. بعضیها به امام میگفتند حجاب را قانونی و الزامی نکنید حرف درمیآید، میگویند متحجر هستند. امام گفت حرف در بیاید. یکی از آقایان دلسوز و صالح و مصلح رفته بود پیش ایشان، گفته بود تاریخ بد قضاوت میکند اگر ما همین اول بیاییم حجاب را الزام کنیم، امام گفته بود من اصلاً با تاریخ کاری ندارم، من با خدا کار دارم. من نمیدانم تاریخ کیست با او سروکاری نداشتم! تاریخ را یک عده تاریخنویس برمیدارند مینویسند آن هم همه چیز را نمینویسند! هرکسی طبق باند خودش مینویسد. ما چیزی به نام آقای تاریخ خانم تاریخ نداریم داشته باشیم هم قرار نیست به او پاسخگو باشیم ما باید به خدا جواب بدهیم. امام گفت من باید به خدا جواب بدهم نه تاریخ. نگفت شما بودید و لامذهب هستید، گفت دو جور تفکر است، همین که تو این حرف را میزنی، قرآن میخوانی، نماز میخوانی، همین «بیده الملک» را میگویی اما در تصمیمگیری «بیده الملک» یادت میرود.
میگوید این دوگانگی ممکن است جنبه شخصی داشته باشد ولی بیش از این که جنبه شخصی داشته باشد اختلاف دوتا بینش است. این مسئله الآن هم هست. یعنی ما بخواهیم انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی، نظام را یک نظام انقلابیِ مردمیِ دینی نگه داریم، نه این که این حکومت را نگه داریم برای این که ما در آن بخوریم! ما رئیسهای آن باشیم. این نه.
میگوید یک بینش داریم وقتی میگوید «اجتهاد، دین، فقاهت، فقه، احکامالله» واقعاً معتقد و ملتزم است. در عمل هم میخواهد رعایت کند. میخواهد ببیند در حکومت، در سیاست، در اقتصاد، در مدیریت، در حقوق نجومی، حقوقهایی که میگیرند میخواهد اینها را رعایت کند. اجتهاد میکند، زنده و پویاست اما باید ملتزم باشیم. بعضیها به اسم نوگرایی، یکی یکی حدود و ضوابط را میخواهند کنار بگذارند، خودشان را راحت میکنند اسم آن را هم میگذارند نواندیشی، نوگرایی. ته نوگراییاش هم سکولاریست شدن و سکولاریزه شدن و غربی شدن و وابسته شدن است. خب اگر این نواندیشی است خب خود شاه (پهلوی) نواندیش بود. قبل از آن قاجار بود. اصلاً اولین نواندیشیهای اینطوری زمان ناصرالدین شاه شروع شده. میدانید این قضیه مدرنیته و تجدد را در واقع، زمان ناصرالدین شاه شروع شده، یعنی تلفن، راه آهن، دوربین سینما، تلویزیون، ارتش جدید، بحث قطار، بحث کشتیهای جدید، آموزشهای مدرن در ارتش، همه در زمان او شد. البته همان موقع هم دوتا خط بود یکی خط امیرکبیر بود، میگفت انگلیسها و روسها و فرانسویها را نیاورید اینها طمع استعماری دارند. از اتریش میرفت میآورد. یک خط هم وقتی زمان ناصرالدین شاه او را کشتند زمان میرزا نوری بود که این تابعیت انگلیس داشت، این تابعیت دوگانه همان موقع هم بوده، از همان موقع در حکومت شروع شده است. تابعیت انگلیس داشت که وقتی انگلیسیها خط دادند این را صدراعظم به جای امیرکبیر بکن، ناصرالدین شاه گفت لااقل برو تابعیتت را ایرانی کن، ما که نمیتوانیم انگلیسی را صدراعظم ایران بکنیم، که رسماً انگلیسی باشد، یواشکی انگلیسی باش! پسر این، اولین سفیر ایران در آمریکاست. همان حاجی واشنگتن! ما الآن هم گرفتار حاجی واشنگتنیها هستیم. از مکه آمد رفت آمریکا، اولین سفیر ایران در آمریکا پسر همین صدراعظم بعد از امیرکبیر است. الآن هم ما دوتا خط داریم، حاجی است، مذهبی است، آخوند است، روحانی است، ولی قلب و قبلهشان آن طرف است. جسم او رو به مکه نماز خوانده، اما روح او رو به واشنگتن نماز خوانده است، الآن هم هستند. دوتا خط است. در همین شورای عالی انقلاب فرهنگی دوتا خط است یک خط لیبرال مذهبی است عین همان اول، یک خط هم خط انقلاب است حرفهای امام و رهبری را قبول داریم یا نداریم، تکلیف را روشن کنید. آدمهایش عوض شدند همین آدمها 40 سال پیش اینطرف بودند الآن دقیقاً دارند حرفهای آنها را میزنند عین این کارهایی را که میکنید عین حرفهای بازرگان است. دعوا سر چه بوده است؟ این مصوباتی که در شورا تصویب میشود امضاء و ابلاغ یا اجرا نمیشود، کنوانسیون حقوق کودک سازمان ملل را میآیید با بیتالمال بیسروصدا 2030 را اجرا میکنید، مصوبات اینجا را راجع به نظام حقوق و کودک و زن را امضاء هم نمیکنید خب این خط همان خط است. مگر ما با بازرگان چه مشکلی داشتیم؟ من یادم هست یک وقتی بازرگان مشهد آمد، چمدانی داشت از توی آن موقع نماز عبا و انگشتر عقیق و عرقچین درآورد و به نماز ایستاد. با زنها هم دست میداد و میگفت اشکال شرعی ندارد. اتفاقاً به نظر من او به بعضی از اینها شرف داشت برای این که او صاف میگفت من چیام! اینها نمیگویند میگویند ما نیستیم ولی هستند. نمیخواهم بگویم خائن هستند و خیانت میکنند! فکرشان این است دنیاگرایی، دنیایی شدن و سکولار شدن یعنی همین. او اول گفت که من، یادم هست اولین سخنرانیهایی که بازرگان کرد بعد از این امام او را نصب کرد گفت من یک چیزی بگویم من نه میخواهم حکومت علی درست کنم که عدالت باشد نه اهل آن هستیم نه حال آن هست نه خیلی انقلابیام میخواهم با کسی جنگ و دعوا کنم، به نظر من، آمریکا و اسرائیل مسئله ما نیست، ما میخواهیم در این جهان با این وضع موجود جهان همکاری کنیم و زیر سایه اینها، ولی یک کشوری داشته باشیم که مثل قبل، غارت نشود، دیکتاتوری نباشد، ضد دین نباشد همین. اما این که آقای خمینی میگوید که میخواهد جهان اسلام را آزاد کند، میخواهد پوز استکبار و صهیونیزم را بزند، میخواهد اینجا را هم الگوی علوی و عدالت علوی باشد همه مسئولین هم باید ساده زندگی کنند دزدی هم نشود و... ما این چیزها را اهلش نیستیم. خب پس چرا آمدی و قبول کردی؟ اولین دولت بعد از انقلاب را چرا قبول کردی؟ بعد هم سر فتح لانه، استعفا داد گفت ما با آمریکا دعوا نداریم، ارباب شاه بوده، قوی بوده و ما باید با او همکاری کنیم منتهی مثل زمان شاه نباشد دوستانه باشد. خب این یک دیدگاه است. الآن هم بعضیها همان دیدگاه را دارند. الآن چه میگویند؟ همان حرفها را میزنند، همان حرفها را نزنند اما همان کارها را میکنند مثل یاسر عرفات من یادم هست ما بچه بودیم قبل از انقلاب او الگو بود، این در برابر چگوآرا. میگفتند مسلمان است مسلمان هم نبود ولی خب همین قدر که عرب بود هستند مسلمانند. من یادم میآید کلاس پنجم ابتدایی بودم مصاحبهای داشت اوریانا فالاچی با عرفات، خانواده ما خانواده سیاسی بود، کتابها بود و این بحثها عادی بود. زنگ انشاء من پنجم ابتدایی من مصاحبه فالاچی با عرفات را خلاصه کردم رفتم سر کلاس خواندم! یک کتک مفصلی هم خوردم. همین عرفات به جایی میرسد که همه چیز را تسلیم میشود و وا میدهد. اسرائیل را به رسمیت میشناسد، قبول میکند یک شهرداری باشد زیر حکومت صهیونیستها. بعضی از همینها که الآن هستند خب اینها که دهه 60 آدمهای درجه 2 و 3 بودند ولی این طرفی بودند چطوری میشود که این حرفها را میزنند؟
شهید بهشتی خیلی تعبیر مهمی دارند، به نظرم من قشنگترین و مهمترین تعبیر را دارند میگویند ما دوتا جریان و دوتا طرز فکر داریم، یک بینش که ما قبول داریم ما میگوییم اجتهاد بکنید، نواندیشی بکنید باید این تفکر دینی زنده و پویا باشد اما سخت متلزم به وحی است، تعهد در برابر کتاب و سنت. ما با قرآن و سنت نمیخواهیم بازی کنیم، نمیخواهیم اینها جزو دکور صحنه باشند ما میخواهیم به اینها عمل کنیم. این خط ماست. بینش دیگر؛ خط دومی هم داریم که در پی اندیشهها و برداشتهای بینابین است! یعنی نه خیلی اسلامی نه خیلی ضد اسلامی! یک کم اسلامی یک کم غیر اسلامی! میگوید من نمیخواهم اینها را تکفیر کنم و بگویم اینها مسلمان نیستند، مسلمان هستند، به این حرفها پایبند نیستند، همین حرفها را میزنند اما یقین ندارند. میگوید بینش دیگر، دنبال اندیشهها و برداشتهای بینابین است نه به کلی از وحی بریده است، که کلاً قرآن را قبول نداشته باشد نه آنچنان که باید و شاید در برابر وحی متعهد و پایبند است. گفتهها، نوشتهها و کردههایشان گواه است که اینها موضع بینابین دارند، ضد دین و ضد اسلام نیستند، مسلمان هستند، نماز میخوانند، روزه میگیرند، حج میروند، وجوه میدهند، در آنها آخوند هست اما در مقام عمل، بینابین هستند. یک کم اسلام، یک کم کفر، یک کم اسلام یک کم مارکسیزم، یک کم اسلام یک کم سرمایهداری لیبرالیزم، یک کم اسلام یک کم فاشیزم. بعد شروع میکند مشخصات اینها را مرزبندی میکند، - این نامه به امام است – میگوید تکلیف ما را مشخص بفرمایید من درست تشخیص دادم دعوا سر همین است یا ما سر قدرت دعوا داریم؟ ما که سر قدرت با بنیصدر و بازرگان دعوا نداریم ما با جریانهای لیبرال مذهبی دعوا نداریم، یا چپهای مذهبی. ما سر این حرفها دعوا داریم. بینش اول و معیار اولی که ذکر میکند در روابط بینالملل و سیاست خارجی است. میگوید بینش اول در برابر بیگانگان و هجومشان، هجوم تبلیغاتی و سیاسی و اقتصادیشان به نظام محکم است و سخت به توکل بر خدا و اعتماد به نفس ما میتوانیم، و تکیه بر توان اسلامی، و پرهیز از گرفتار شدن در دام داوریهای بیگانگان، یا دلسوزیهای بیگانگان، کاملاً معتقد و متلزم هستیم. یعنی اصلاً برایمان مهم نیست که بیگانه راجع به ما چه قضاوت میکند؟ آی اینها گفتند کارهای ما خوب است یا کارهای ما بد است؟ به ما میگویند روشنفکر یا میگویند مرتجع؟ به ما میگویند دموکرات یا میگویند فاشیست؟ به ما میگویند مدرن یا میگویند سنتی، اصلاً برای ما این حرفها مهم نیست. داوری خداوند مهم است نه داوری بیگانگان، کسانی که اصلاً تفکرشان دینی نیست بعضیهایشان دشمن ما هستند. میخواهند ما نباشیم. میگوید یک تفکر این است. بینش دیگر، هرچند دلش همین را میخواهد، میگوید آنها هم همین را میخواهند و در بحث مخالف نیستند و میگوید قبول است! و زبانش همین را میگوید و قلمش همین را مینویسد اما چون مختصات لازم برای پیمودن این راه دشوار را ندارد در عمل لرزان و لغزان است. یعنی با آنها هم حرف میزنیم میگویند شما آمریکایی و نوکر آمریکا هستید؟ میگویند نه ما با آمریکا مخالف هستیم. با اسرائیل چه؟ نه اسرائیل خیلی رژیم بدی است اصلاً نباید باشد، انگلیس قابل اعتماد است؟ نه قابل اعتماد نیست این سابقه جنایتش در ایران 200 سال جنایت در ایران است و... خب پس حالا چه؟ چرا این قراردادها را امضاء میکنید؟ چرا اینطوری مذاکره میکنید؟ چرا اینطوری وا میدهید؟ چرا اینقدر امتیاز میدهید؟ چرا شرمندهای؟ چرا منفعلی؟ میگوید این یک شاخص است. برای این که این که ما میگوییم پای آن ایستادهایم. وقتی میگوییم «توکلنا علیالله» واقعاً توکل میکنیم. شوخی نداریم. خدا یا هست یا نیست. یا به خدا میشود توکل کرد یا نمیشود. بعضیها را میگوییم خدا، ولی یک جایی میگوییم واقعاً خدا هست یا ما همینطوری گفتیم؟ اگر هست خدا قابل توکل است اصلاً میشود به او توکل کرد؟ شوخی شوخی نرویم وسط جبهه، آن طرف دارند میزنند ما این طرف روی خدا حساب کردیم خدایی هم اصلاً نیست یا اگر هست به ما کاری ندارد. این میگوید ما روی خدا حساب جدی باز کردیم، اینها روی دشمن حساب باز میکنند از آنها میترسند! ولی در زبان همهمان این حرف را میزنیم و همه میگوییم آمریکا بد است. غرب فلان است، استقلال، آزادی و...
شاخص بعدی؛ پیشرفت بله، اما توسعه با کدام مدل؟ میگوید بینش اول – یعنی ما – معتقدیم به نظام و شیوه و سبکی برای زندگی این امت که در عین این که راه را به سوی همه نوع پیشرفت و ترقی باید باز کند اما مانع بشود از حل شدن مسلمانان در دستاوردهای غرب یا شرق. ما از دستاوردهای غرب و شرق استفاده میکنیم اما نباید حل بشویم، نباید مضمحل شویم. مثل شکر در آب که آن را میبینیم بعد که هم میزنیم دیگر شکری وجود ندارد فقط آب است. ما که نباید حل شویم مضمحل شویم و آب آنها را شیرین کنیم و خودمان هیچی نباشیم. هویت ما، معیارهای ما، حقیقت ما کو؟ میگوید ما دستاوردهای شرق و غرب را استفاده میکنیم اما در آن هضم نمیشویم آن دستاوردها را، همان غرب ، آنها را بر فرهنگ و نظام و ارزش اصیل مستقل اسلام بنا میکنیم. یعنی به پروژه خودمان میآوریم اما اینها میخواهند بروند توی پروژه آنها. شما دو جور از دستاورد شرق و غرب استفاده میکنیم. ما الآن از چین، ژاپن، کره، کره جنوبی یک چیزهایی، کره شمالی یک چیزهایی، از هند، روسیه، از آمریکا، انگلیس، از فرانسه، از کل اروپا، خیلی چیزها باید یاد بگیریم. یک وقتی میگوید همه اینها را بیاموز اما بیاور در پروژه طرح جامع خودت، با معیارهای مکتب و ایدئولوژی خودت، منافع ملت خودت، یک وقت دنبال او راه میافتی! تمکین میکنی، تسلیم میشوی، میگوید اینجا هم ما هر دو یک چیز را میگوییم، هر دو میگوییم پیشرفت، استفاده از دستاوردهای غرب و شرق ولی اینجا هم در عمل، دوتا مسیر را میرویم. اینها میشوند غربزده، غرب پرست، ما از مزایای غرب و شرق استفاده میکنیم اما نه غربزدهایم نه شرقزده. نه غربی هستیم نه شرقی. نه غربی، نه شرقی، معنیاش این نبود که نه از دستاوردهای غرب استفاده کنیم نه از دستاوردهای شرق استفاده میکنیم ما میخواهیم منزوی و تنها خودمان توی دنیا زندگی کنیم! نه غربی نه شرقی، یعنی نه سلطه غربی و نه سلطه شرقی. نه حل بشویم در غرب، نه حل بشویم در شرق. نه این که نه غرب، نه شرق، با هیچ کس رابطه نداشته باشیم با همه قطع رابطه کنیم و از هیچ کس چیز یاد نگیریم.
میگوید بینش دوم، با حفظ نام اسلام، آنها هم میگویند اسلام، و حفظ بخشی از ارزشهای اسلام، نمیگوییم کل اسلام را دور میاندازند بلکه بخشی از ارزشهای اسلام را قبول دارند و عمل میکنند اما جامعه را و کشور را به راهی میکشانند خود به خود درها را به روی ارزشهای بیگانه با اسلام، بلکه ضد اسلام باز میکنند. ببینید معیارهایش را چقدر دقیق دارد میگوید. الان هم ما گرفتار همین هستیم. حالا آن موقع صریحتر بود. الآن در لفافه است.
معیار بعدی؛ میگوید بینش اول که ما باشیم، این هم در مورد این است که چه کسانی توی حکومت بیایند، مسئولین چه کسانی باشند؟ میگوید هر دویمان میگوییم مسئولین اسلامی باشند، خوب باشند، پاک باشند، مردمی باشند، در شعار همهمان یک چیز میگوییم اما بینش اول که ما هستیم روی شرایطی در گزینش مسئولان تکیه میکند که جامعه را به سوی امامت متقین ببرد و این امامت را به همه جامعه، به همه جهان گسترش بدهد یعنی آدمهای باتقوا باید در حکومت باشند. با تقوا یعنی چه کسی؟ یعنی کسی که دزدی نمیکند، اختلاس نمیکند، رشوه نمیگیرد. بیناموس نیست. یعنی کسی نیست که برود توی حکومت به جان و مال و ناموس مردم نظر داشته باشد. این میشود باتقوا. این میشود امامت متقین. متقی یعنی کسی که اگر چیزی را بلد نیست تصمیم نمیگیرد با متخصص مشورت میکند، متقی یعنی کسی که نقدپذیر است، اهل مشورت است و انتقاد میپذیرد. بیتقوا یعنی طاغوت که نمیشود از آن انتقاد کرد. نمیشود امر به معروف و نهی از منکرش کرد. امام متقی، مسئول متقی، حاکم متقی کسی است که مراقب خطاهای خودش هست اگر یک وقت غلطی کرد زود اصلاح میکند، عذرخواهی میکند جبران میکند اگر هم از حد دارد میگذرد یا میبیند توانش را ندارد حاکم متقی کسی است که استعفا میدهد میگوید من توانش را ندارم ایشان از من قویتر است. صالحتر است. اما کسی که دنبال آن است مدام نقشه میکشد که بالاتر برود و پست بالاتر بگیرد و میفهمد آن افراد از او صالحترند بلکه میفهمد که صالح نیست و دنبال حقوق مردم نیست و دنبال منافع خودش هست و باز هم سر کار میماند و از این پلهها هی بالاتر برود این متقی است؟ این بیتقواست. آن زمان دعوای متعهد و متخصص بود، آنهایی که سنشان بیشتر است باید یادشان باشد اول انقلاب، دعوا اینطوری بود که مکتبی باشد یا علمی؟ متخصص یا متعهد؟ هیچ کدامشان هم نمیگفتند که تعهد لازم نیست یا تخصص لازم نیست! بحث این بود که آیا متخصص بیتعهد یعنی متخصص فاسد، دزد، جاسوس، این سر کار بیاید؟ یا متعهد متدین پاک بیعرضه؟ که سواد و تخصص ندارد مدیریت ندارد ولی آدم پاکی است! خب هیچ کدام. چه کسی باید بین این دوتا انتخاب کنیم؟ دنبال جمع حداکثر آن باشید. بسته به کار هم، یک جایی هر کدام از اینها ضریبش با آن یکی فرق میکند و مؤثرتر است. کار با کار فرق میکند، آدم با آدم، شرایط با شرایط. حتی شما میدانید در باب «ولیّ فقیه» که شما فرض کنید 7- 8 تا فقیه بودند که همه اینها مجتهد بودند و همه این شرایط را همهشان دارند اما بعضیها در بعضی شرایط قویترند، و بعضیها در بعضی دیگر قویترند، مثلاً یکی ممکن است در فقه اعلم باشد، اما قدرت مدیریت اجتماعی ندارد، یکی دارد، کی؟ کدام؟ یک وقت مثلاً میگوید که دشمنیها و تهدیدها خیلی زیاد است، چند نفرند یکی از بقیه شجاع تر است، یکی هست عالم است، ملاست، اما ترسوست. این اخلاق شخصی و ضریب هوشی افراد هم مؤثر است. همه فقیه هستند اما یک فقیه شجاع است و یک فقیه ترسو است. یک فقیه مهذبتر داریم و یک فقیهی که کمتر تهذیب نفس کرده است. یک فقیهی که موضوع را میشناسد و یک فقیهی که موضوع را درست نمیشناسد. یک فقیه قدرت ارتباط برقرار کردن با مخاطب با جامعه و رهبری و مدیریت جامعه را دارد و یکی ندارد، خانوادهاش را هم نمیتواند رهبری کند، خب اینها فرق میکند که در چه شرایطی؟ چه کسی؟
آن موقع شهید چمران یک جملهی قشنگی گفته بود، گفت که مگر ما میگوییم متعهد بیتخصص؟ اصلاً کسی که متعهد است محال است کاری را بپذیرد که تخصص ندارد. این که خیلی آدم بیتقوایی است. مثل این میماند که یک کسی بگوید ما باتقوا هستیم رفتیم پشت فرمان هواپیما میخواهیم خلبانی کنیم، تو باتقوا هستی؟ چطور با تقوا هستی؟ با جان مردم و اموال بیت المال و خودت بازی میکنی، این اسمش تقواست؟ خب این میگوید که اختلاف سوم ما سر این است. اختلاف چهارم ما این است که، یک بینش این است که میگوید هرکسی را در حکومت جمهوری اسلامی نگذارید بیاید بر مردم مسلط شود و در قوای سه گانه یا در نهادهای دیگر برای مردم تصمیم بگیرد. افرادی که فاسدند، بیتقوا هستند، دزدند، به ناموس مردم نظر دارد، به جانشان، به ناموسشان دروغ میگوید، رشوه میگیرد و... نباید بگذارید اینها در حکومت اسلامی بیایند. ولو متخصص هم باشد. مگر تخصص او محدود و حتی کنترل شود، مثلاً بگویند آقا همین لوله را بکش برو! آدمی که تخصص ندارد همانجا هم چهارتا دزدی میکند و چهارتا خرابکاری میکند چون که وارد نیست نمیفهمد دارد چکار میکند؟ دیدید گاهی ماشینتان را دادید تعمیر کند وارد نیستید او هم کلاً هیچ کاری نکرده، - البته بعضی از تعمیرکارها اینطوری هستند نه همهشان – یک سیمی را قطع بوده ما نمیفهمیم وصلش کرده، میگوید این خیلی کار دارد برو هفته دیگر بیا! بعد دوتا قطعه نو آن را برمیدارد و دوتا قطعه کهنه میگذارد بعد هم میگوید دو میلیون تومان باید بدهی!
شهید بهشتی میگوید ما در حکومت دنبال امامت متقین باید باشیم، آدمهای درست باید بیایند، نباید بگذاریم آدمهای بیشرف بیایند، آدم خائن، ترسو که یک پخ میکنند حقوق این مردم را وا میدهد و قراردادهای استعماری امضاء میکند نباید بگذارید در حکومت بیاید. میگوید این خط ماست. اما بینش دیگر، جریان دیگر میگویند، این شرایطی که ما قبول داریم آنها هم قبول دارند و میگویند بله این شرایط خوبی است اما بیشتر روی شرایطی تکیه میکنند که خودبخود راه را برای نفوذ افراد بیمبالات و یا کم مبالات در سطوح حکومت، راه را باز میکند و همه سطوح مدیریت امت اسلام را کم کم در اختیار این تیپ آدمها قرار میدهد که اینها بر سرنوشت انقلاب و مردم حاکم شوند که وقتی حرف میزند قشنگ حرف میزند، اما در مدیریت او که نگاه میکنیم نه مبالات مالی داردع حساب و کتاب ندارد، دقت نیست، نظارتی نیست، خودش برای خودش حقوق نجومی صد میلیونی مینویسد، حقوق مردم را، مطالبات و مشکلات مردم را کاری ندارد محل نمیگذارد، جواب نمیدهد نمیدهد تا به خیابان بریزند! و دشمن بیاید از آنها استفاده کند. دروغ میگوید و وعده دروغ میدهد، رنگ عوض میکند، شش ماه پیش یک چیز میگوید و شش ماه بعد درست ضد آن را میگوید. با وقاحت! بعد هم یک تقصیر دین و مکتب و اسلام میاندازد. این مشکلاتی که ما داریم بخاطر این که اسلامی هستیم این مشکلات را داریم! نه آقا بخاطر این که ضد اسلامی هستی این مشکلات را داری. اسلام میگوید راست بگو، وقتی دروغ میگویی این مشکلات درست میشود. منشأ این مشکلات اسلام نیست. اسلام میگوید خیانت نکن، دزدی نکن. حقوق محرومین را رعایت کن، در برابر مردم پاسخگو باش. اینها اسلام است. اگر اینها باشد میشود که یک نظام شکست بخورد؟ هرگز. اینها باعث میشود یک نظام مردمیتر و تقویت بشود. از این قبیل مسائل را میگوید و بعد به امام مینویسد و میگوید شاید برای شما شنیدن این خبر تلخ و سخت باشد که متأسفانه گزارش میکنم به شما از داخل حکومت، بسیاری از کسانی که در سالهای اخیر در راه حاکم شدن اسلام اصیل بر این جامعه کوشیدند و رنجها بردند و در طول این سالها به مقتضای ماهیت نظام اداری رژیم شاه در تمام سازمانهای کشوری و لشکری همیشه در اقلیت بودند و زیر فشار اکثریت غربگرا یا شرقگرای حاکم و سازمانهای حکومتی و بوروکراسی دولتی بودند الآن هم باز در جمهوری اسلامی که امام در رأس آن است، شما در رأس آن هستید و بعضی از فرزندان شما – یعنی ماها – بعضی از مسئولیتهای آنها را برعهده داریم و مردم عزیز هم در صحنهها هستند دوباره تحت فشار همان اکثریت غربزده و شرق زده قرار داریم! ظاهراً انقلاب شده و رژیم عوض شده ولی باز همان وضع است! ما دوباره در اقلیت هستیم! من میخواهم نظام قضایی را اصلاح کنم هزارتا مانع وجود دارد. الآن هم همین است. سیستم از قبل از انقلاب همینطور مانده است. میخواهی دست به بانک بزنی همین است، به نظام مالیات، گمرک، نظام سازمان برنامه و بودجه، همان آدمها همان موقع بودند الآن آن آدمها کمرتند ولی همان تفکرات کم و بیش هست. میگوید این اقلیت مؤمن - که خودشان و نیروهای انقلابی را میگویند – اگر حمایتش کنند میرود که اکثریت شود، نه اینکه ما تا آخر اقلیت بمانیم ما اگر حمایت شویم تبدیل به اکثریت میشویم چون حرفهای درست است و به نفع مردم است. در حکومت، - بحث اکثریت و اقلیت در حکومت است نه در جامعه – این اقلیت مؤمن که اگر او را حمایت کنند میرود که اکثریت بشود امروز ذلت مؤمنان را در جمهوری اسلامی با پوست و گوشت و استخوان لمس میکنم. میگوید آقا مؤمنین در نظام حکومتی و اداری ذلیل هستند! انقلابیون تحت فشار هستند، اقلیت هستند، اکثریت ملت آمدند در انقلاب دنبال امام، اما در حاکمیت و در سیستم، اکثریت برخلاف این مسیر هستند که با چماق ارتجاع میکوبندمان، و با کارشکنیهای مختلف سد راه حرکت اسلامی و اصلاحی ما میشوند. با استحضار به ستون پنجم دشمن. میگوید جاسوس هم هست. غیر از این که اینها غربزده هستند ستون پنجم دشمن در همه این سالها، در سازمانها جا خوش کرده است و با اطمینان به حمایت بعضی از مسئولین امروز و مسئولین دیروز، ستون پنجم در حکومت حضور دارد.
من هنوز که هنوز است باور نمیکنم در نظام بانکی، مالیات، گمرک، برنامه و بودجه و... ما اصلاً جاسوسی در کار نیست، من این را باور نمیکنم. اصلاً طوری دارد همه کارها در تمام این سه –چهار دهه مدیریت میشود که جلوی کارهای اصلاح، اصلاحات رادیکال را میگیرند! این عادی است که هرکس بخواهد کار تولیدی بکند 90 درصدشان نابود میشوند؟ اینها اتفاقی است؟ اگر اتفاقی هم باشد باید 50 درصدش باشد. یکی از فامیلهای ما هر وقت میرفت نان بخرد نانهای خراب و سوخته و خمیر میخرید، بعد پدرش به او گفت باباجان دیگر نان جدا نکن از یک کنار برداری بعضیهایش خوب درمیآید، تو میروی خوبها را برداری همهاش بدها را برمیداری و انتخاب میکنی دیگر جدا نکن، از یک کنار که برداری شاید نصفش خوب دربیاید! آخر چطوری میشود که 80 – 90 درصد اینها که دلالی، نفوذ، واردات فرهنگ اشرافیگری هستند اینها کارهایشان خوب پیش میرود و همیشه بالاترین سودها را دارند؟ هر کس میخواهد کار تولید علم، در علوم انسانی، در علوم تکنولوژی، تولید صنعتی، کشاورزی، دامداری بکند این با صدتا مانع برخورد میکند، اینها عادی است؟ یک کسی برود اینها را رصد کند و ببیند چند درصد اینها کجاها به مانع برخوردند، و نابود شدند و چرا؟ خب اگر همه انتحاری بخواهد برود در بازار استشهادی عمل کند، بازار که جای عملیات استشهادی نیست، بازار مردم میروند ضرر نکنند، ورشکست نشوند، سود کنند، حالا دعوا سر این است که چقدر سود؟ سود ظالمانه یا سود عادلانه؟ طرف مگر مغز خر خورده که بگوید من سرمایه و وقت و انرژیام را بگذارم در کار تولیدی و با هزار مانع و مشکل، و ضرر، آخرش هم به زندان بیفتم، در حالی که این کار با یک دلالی، با یک رابطه زدن، با یک رشوه، صد برابر و ده برابر سود میبرم!
ایشان میگوید اگر این دو بینش در اداره جمهوری اسلامی ادامه پیدا کند نه میتوانیم کارهای جاری مردم را سامان بدهیم، مشکلات روز مره مردم را حل کنیم نه مشکلات دینی فرهنگی، اخلاقیات اجتماعی و اقتصادی این مردم محروم و رنج دیده، با سرعت و قاطعیت کافی حل میشود. میگوید حل میکنیم اما نمیتوانیم با سرعت و قاطعیت آن را حل کنیم و نه میشود برای آینده طرحهای اصیل اسلامی در حکومت ریخت و عملی کرد. اینها نمیگذارند. هم جاسوس، هم نفوذیها، هم غربزدهها، نمیگذارند و اینها تعدادشان در حکومت زیاد است. در جامعه اکثریت نیستند ولی در حکومت اکثریت هستند. از همان موقع. میگوید نظر و پیشنهاد ما این است که رشد کمّی و کیفی دارندگان این بینش اول که خط اصیل امام است به لطف الهی، امروز نیروهای جبهه ما به درجهای رسیدند که بعضی از نهادهای کشوری و لشکری و حکومتی را دارند اداره میکنیم. ما میخواهیم کاری بشود کل جمهوری اسلامی بر پایه این بینش برای آینده استوار شود. بعد اشاره میکند با مسائل روز، که من دیگر نمیخواهم به آنها بپردازم. میگوید نوارهای سخنرانی رئیس جمهور در اصفهان را خدمت شما آوردند که دانشآموزان و کارمندان را به مقاومت علیه اقدامات دولت، یعنی شهید رجایی تشویق میکنند! این چه طرز حکومت است؟ و این که به کارگردانان اعتصاب اخیر در شرکت اتوبوسرانی تهران، دفتر رئیس جمهور با اعتصابچیها در ارتباط است! از آن طرف میگویند نمیگذارند ما کار کنیم از آن طرف خودشان دارند به اینها میگویند اعتصاب کنید! اینها را بهشتی(ره) به امام(ره) میگوید، میگوید این را مسئولین قضایی این اطلاعات را دارند به شما بدهند. میگوید نواقصی در انجمنهای اسلامی داریم حتی بعضی از انجمنهای اسلامی نفوذ کردند، افراد ناخالص، و بهانه دست اینها میدهند و این بهانه کل بچههای انجمن اسلامی، بچه مذهبیها، بچه انقلابی را میخواهند سرکوب کنند، از کل نهادها میخواهند اخراج کنند، چند قدمی هم برداشتند باید آن را خنثی کنیم و الا همین اقلیت هم از حکومت بیرون میریزند. امروز در بیشتر دستگاههای نظامی و انتظامی، مؤسسات و سازمانهای حکومتی اتفاقاتی دارد میگذرد که عناصر متدین دلسوخته، اکثرشان دارند افسرده میشوند و میخواهند رها کنند، تحت فشار هستند، اینها به شدت تحت فشار روحی هستند. اینها احساس میکنند به جرم این که میخواهند اسلام حاکم بشود دارند حذف میشوند و الا اینها دنبال چیزی برای خودشان نیستند. همه جا میگویند اینها افراطیاند، اینها تندرواند، و... دارند از همه جا حذفشان میکنند، بیآبرویشان میکنند، متهمشان میکنند، دارند مشکلات کشور را تقصیر اینها میاندازند. در حالی که تمام امکانات و اختیارات دست خودشان است. میگویند نمیگذارند ما کار کنیم و منظورشان از "نمیگذارند" ما هستیم، در حالی که ما هیچی دستمان نیست. همین مقداری هم که داریم کار میکنیم نمیگذارند. فضای افکار عمومی را در اختیار گرفتند دارند مردم را فریب میدهند و به مردم دروغ میگویند، و ما هم رسانه نداریم و نمیخواهیم هم درگیر شویم در این وضعیت. خب چون چند ماه بود جنگ شروع شده بود، درگیریهای داخلی هم بود، کردستان هم بود، بهشتی میگوید ما نمیخواهیم در حکومت درگیری باز بوجود بیاید و مشکل روی مشکل بوجود بیاید ولی خب با این وضعیت چکار کنیم؟ میگوید نیروهای متدین همه دارند دچار افسردگی میشوند، احساس میکنند به جرم این که در راه حاکم شدن اسلام تلاش کردند، به جرم این که با مخالفان حاکمیت اسلام بر ارتش و شهربانی و ژاندارمری و نهادهای دولتی درگیر شدند، امروز در جمهوری اسلامی با حمایت رئیس جمهور و همفکرانش در جبهه ملی و نهضت آزادی و با همدستی خلقیها، مجاهدین و فدائیان، همه جا سرکوب میشوند. اسمش این است که ما حکومتیم، حکومت دست اینهاست در حالی که همه جا دارند ما را سرکوب میکنند. میگوید نیروهای انقلاب میروند که به سرنوشت مؤمنین در جنگ احزاب اخدود دچار شوند! قرآن میفرماید که این مسیحیان موحدین مؤمن را، این رومیها و این امپراطوری در آتش انداختند و زنده زنده سوزاندند. اصحاب اخدود که در قرآن میگوید که مثل اصحاب کهف، قرآن چندجا از شهدای عصر مسیحیت یاد میکند یکیاش همین است. میگوید داریم به این سمت میرویم «و ما نَقَموا مِنهم الا أن یؤمن بالله عزیز الحمید» میگوید ما فقط یک مشگل داریم و آن این که به خدا ایمان داریم! همانطور که اصحاب اخدود جرمشان این بود که به خدا ایمان داشتند و آنها را آتش انداختند جرم این بچههای انقلاب این است که فقط چون به اسلام و انقلاب و شما ایمان دارند، دارند مجازات میشوند و همه جا سرکوب و حذف میشوند. آخر بحثش هم میگوید امام عزیز، تحمل این وضع برای فرزندان شما دیگر مشگل است و نمیتوانیم تحمل کنیم. من نمیتوانم چهره افسرده این بچههای انقلابی را ببینم ندای «یا للمسلمین»شان را بشنوم و مدام فقط پاسخ بدهم صبر کنید! صبر کنید! من هم صبر میکنید «و فی العین قضا و فی الحلق شجا» با خار در چشم و استخوان در گلو. بعد میگوید این روزها مکرر با خودم میاندیشم که کاش زیر بار این مسئولیت سنگین نبودم که حضرتعالی با تأکید بر عهدهام گذاشتید. اگر مسئولیت حکومت نداشتم آن وقت میتوانستم فریاد بزنم الآن نمیتوانم چون میگویند خودش در حکومت است، چرا حکومت را بهم میزنی! میگوید کاش در حکومت نبودم تا میتوانستم به کمک نیروهای انقلابی لااقل فریادی بزنم زیرا فریاد از یک طلبه زیبنده است اما از یک مسئول انتظار اقدام است. من اگر طلبه بودم یعنی در حکومت نبودم میتوانستم داد بزنم اما الآن که در حکومت هستم نمیتوانم داد بزنم میگویند تو مسئول هستی عمل کن، کارت را بکن، چرا انتقاد میکنی. اما کاش طلبهای بودم خارج از حکومت و فقط انتقاد میکردم. اگر اقدام کنم با این شائبه جگرسوز مواجه میشوم که دفاع از مظلوم نیست، جنگ قدرت میان سران از روی هوی است! میگویند الآن اگر توی حکومت این حرفها را بزنم میگویند جنگ قدرت است، یک بخشی از حکومت دست اینهاست، یک بخشی دست آنهاست، سر بخور بخور دعوایشان شده است، لذا زبان من بسته است و الآن نمیتوانم همه چیز را بگویم. میگوید آقای رئیس جمهور در کارنامهاش، سرمقاله در روزنامه انقلاب اسلامی برداشته من را و دستگاه قضایی، ما را متهم کرده که اینها میخواهند بلوا کنند، تهدید کرده که اگر بخواهیم – این قضایای 14 اسفند دانشگاه تهران بود که بنیصدر و درگیری شدید بود – میگوید کاری کرده که اگر ما بخواهیم از حقوق آن آدمهایی که آنجا کتک خوردند زخمی شدند و آن کارهای زشتی که شد توی دوتا کفه مساوی بگذارید، دادگاه قانوناً بررسی کند سریع تهدید کرده که من استعفا میدهم، یعنی اگر بخواهی عدالت را اجرا کنی من استعفا میدهم! ما با این شرایط مواجه هستیم. ایشان دنبال یک دادگاهی است که هیچ کس از صاحبان قدرت نتواند مثل رئیس جمهور شکایت کند؟ و بعد هم میگوید به اطلاع شما میرسانم طبق سندی که ما داریم دستور کار مراسم 14 اسفند بود اینها صریحاً گفته شده بود درگیری شد مأمورین انتظامی، افراد، هرکس را که ما میگوییم یعنی از حزباللهیها بگیرند تحویل گارد رئیس جمهور بدهند، به آنها دستور داده بودند. در عین حال ما، در منزل آقای موسوی اردبیلی، آنقدر با محبت با ایشان برخورد کردیم و در حل مشکلات وزیر دارایی و وزیر بازرگانی جلو رفتیم که امید داشتیم تفاهم ایجاد شود باور نمیکردیم که سه روز بعد ایشان چنان رفتاری کند. آخر پیام، ایشان به امام 10 تا پیشنهاد میکند از باب نصیحت؛ میگوید امام بزرگوار به حکم وظیفه عمومی «النصیحه لائمه المسلمین» عرض میکنم، من باید خیرخواه امام و مسلمین باشم، - من این را صریح بگویم عرضم را ختم کنم – میگوید صدای پای آمریکا همداستان و همدستانان آن بیش از همه به گوش میرسد، توطئههایش خیلی جدی در داخل کشور شده است، طمع کردهاند، 2) توطئههای شرق و غرب زنجیرهای شدند و پشت سر رئیس جمهور پنهان شدهاند و دارد بیش از قبل علنی میشود که اینها در بخشی از حکومت در اختیار ضد انقلاب است. 3) به مخالفان حاکمیت اسلام و مخالفان اصل اسلام اینها دارند پناه میدهند با آنها متحد شدند و ائتلاف کردند و دارند حلقه محاصره را بر نیروهای انقلابی مدام تنگتر میکنند. 4) هدف نهایی اینها حذف مسئله رهبری ولایت فقیه است. اینها به ما فحش میدهند، منظورشان فقط ما و شخص شما فقط نیست میخواهند از جمهوری اسلامی ولایت فقیه حذف شود. دقت کنید تا الآن هم همین است! میگوید اینها به وضوح برای حذف رهبری فقیه در آینده برنامه دارند، در مورد شخص جنابعالی رهبری شما را مجبور شدند بپذیرند، حالا یا قلباً یا با کراهت، ولی برای نفی تداوم ولایت فقیه، سخت در تلاش هستند. میگوید اخیراً هم دیدید در سخنرانی مهندس بازرگان در امجدیه، همین را گفت. 5) ما از همان اول میخواستیم میدان عمل سازنده فراخ باشد ما میخواستم بازرگان و بنیصدر و یزدی در حکومت باشند، ما به شما پیشنهاد کردیم که در شورای انقلاب اینها بیایند و باشند و در سطح بالای جمهوری اسلامی باشند. آبان سال گذشته – بعد از قضیه لانه میگوید – بعد از استعفای دولت موقت شما پیام دادید که ما قم بیاییم مسئله اداره دولت را حل کنیم – بعد از این که دولت استعفا داد – صحبتی شد که شورای انقلاب ترکیب جدیدی پیدا کند، نظر حضرتعالی – یعنی امام – این بود که آقای مهندس بازرگان دیگر در شورای انقلاب نباشد، حالا که از دولت استعفا داد از شورای انقلاب هم برود. بر اساس اعتقاد به شرکت خلّاق هرچه بیشتر همه نیروها و جناحها و این که مخالف تنگنظری و انحصارطلبی بودیم ما از شما خواستیم که ایشان در شورای انقلاب بماند و سرانجام حضرتعالی موافقت کردید و مسئولیت دو وزارتخانه مهم را به آقای بنیصدر دادیم، شورا داد، وزارت دارایی (اقتصاد) و وزارت خارجه، دوتا وزارت خیلی مهم را به یک نفر دادیم. همه اینها نشان میدهد که ما معتقد بودیم این آقایان باید در اداره امور کشور فعال باشند و ما مسئله شخصی با اینها نداشتیم. هی میگویند اینها انحصارطلب هستند، اینها میخواهند حذف کنند، اینها میخواهند خودشان حکومت کنند جنگ قدرت است! 6) اختلاف این آقایان– لیبرالهای مذهبی – با ما بیش از هر چیز مربوط به مسائلی میشود که برای نیروهای اصیل انقلاب و برای شخص شما یکسان مهم و مطرح هستند ما بخاطر نظرات شما ایستادیم با اینها درگیر شدیم نه بخاطر مسئله شخصی. ما که با اینها قبل از انقلاب رفیق بودیم، ما بخاطر اسلام ایستادیم. این اختلاف بخصوص در این مورد که آیا معیارهای اسلامی را در گزینش افراد در حکومت و مسئولین، بطور کامل رعایت کنیم یا نه رعایت نکنیم؟ هرکسی را خواستیم امتیاز بدهیم و به حکومت بیاید؟ و آیا با جریانهای انحرافی برخورد قاطع بکنیم یا نکنیم؟ سر این دعوایشان شده است، و شما به یاد دارید که اینها در مورد امیر انتظام و فرید، و تأکید شما بر این که اینها باید کنار گذاشته شوند چه واکنشی نشان دادند. میگوید خود شما گفتید امیرانتظام و فرید را کنار بگذارید اینها آدمهای فاسدی هستند، ما سر حرف شما ایستادیم حالا به ما میگویند جنگ قدرت! 7) برای حضرتعالی در مقام رهبری روشن است اگر این دو بینش در اداره جمهوری اسلامی ادامه پیدا کند ما نه مشکلات مردم را میتوانیم حل کنیم، نه مشکلات اقتصادی، نه مشکلات فرهنگی – اخلاقی را، و طرحی هم نمیتوانیم بریزیم. 8) برای این که قدرت نظرهای بینش اول بطور تفصیلی، صریح روشن شود، یعنی ما صریح در همه ابعاد بگوییم اختلافمان با اینها چیست، ما در زمینههای معنوی اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و دفاعی با اینها اختلاف داریم و اینها را ما شفاف نشستیم تنظیم کردیم و منتشر میکنیم و منتشر هم کردیم. برای امام و امت، اصول برنامه پیشنهادی بینش اول را برای اداره جمهوری اسلامی بر پایه قانون اساسی روشن کردیم. روی هوا حرف نمیزنیم که هی بگوییم اینها نه، آنها نه. گفتیم حالا باید چه کار کرد، ما برنامه داریم، 9) میگوید نظر ما و پیشنهاد ما این است این جریان بینش اول قوی است، استعداد آن را دارد و میتواند کشور را اداره کند، همه باید پشت او بیایند و جلوی اقلیت مردم و اکثریت حکومت بایستند، که اینها حکومت را گرفتند. و آخرین بند 10) میگوید با همه این احوال، در عین حال، اگر شما تشخیص میدهید و مصلحت نظام این است که ما فیصله بدهیم تمام کنیم و درگیر نشویم و این مسئله ما به نتیجه نمیرسد و لذا درگیری نباشد و همینها باشند که از هیچی بهتر است، اگر فرمایش شما این است، چندی است این اندیشه در این فرزندتان و بعضی از برداران دیگر قوت گرفته که اگر اداره جمهوری اسلامی بوسیله صاحبان بینش دوم را در این مقطع، مصلحت نظام میدانید خب ما برویم و به همان کارهای طلبگیمان برگردیم و بیش از این شاهد نباشیم که نیروها در این دوگانگی فرساینده تلف بشوند. ما کل آن را تسلیم اینها بکنیم و برویم کارهای علمی و فرهنگی و طلبگیمان را بکنیم. میگوید این خلاصه حرفهایی بود که من میخواستم به آن پدر بزرگوار و رهبر عزیز بگویم تا مثل همیشه تصمیم پیامبرگونه بگیرید و برای ما و مردم مشخص کنید و دعا میکنم که خدایا اماممان را در این تصمیمگیری دشوار رهنما باش. با بهترین درود، فرزندتان محمد حسینی بهشتی.
مرحوم آقای هاشمی که آن موقع هم ایشان همین مواضع انقلابی را داشت یک نامه دیگر به امام نوشته که در این مسائل تحلیلی کمتر است، ولی خیلی صریح و شفاف به امام میگوید که ما را جلو میاندازید و خودتان عقب میایستید و هی نصیحت میکنید هر دو طرف را. - خیلی خوشم میآید از صراحتش و در عین حال با امام خیلی صمیمی صحبت میکند – به امام میگوید که همین حرفهای بهشتی را میگوید منتهی نه با این تحلیل و دستهبندی. میگوید شما گفتید باید حجاب الزامی بشود ما حرف شما را زدیم حالا شدیم آدم بده! شما گفتید آمریکا و اسرائیل، ما هم همانها را گفتیم، شما گفتید جریانهای انحرافی و لیبرال و ما هم گفتیم، ما هم که حرفهای شما را زدیم چرا شما میآیید هر دوی ما را در سخنرانیهایتان نصیحت میکنید؟ هم ما را و هم بنیصدر را. بازرگان و ما و بنیصدر را، همه را نصیحت میکنید؟ بعد جالب است یک جا میگوید همهاش که شما نباید ما را نصیحت اخلاقی بکنید حالا ما یک بار میخواهیم شما را نصیحت اخلاقی بکنیم، شما یک کمی محکم باشید، به نظرم شما تحت تأثیر رسانههای بیگانه قرار گرفتهاید! می گوید اینها روی شما تأثیرگذاری کردید. به امام میگوید یک کم محکم باشید، شفاف و انقلابی باشید ما داریم در مسیر شما حرکت میکنیم، ما را تنها نگذارید جلوی اینها. آن موقع ادبیاتهای ایشان انقلابی بود.
برادران من، من فقط خواستم بگویم که درست است ما الآن 40 سال جلو آمدیم از خیلی از موانع عبور کردیم، تجربههای بزرگ و پیروزیهای بزرگ داشتیم، ولی اصل مسئله تمام نشده است، و به یک شکل دیگری باز آدمهایش عوض شدند باز همان حرفها. باز یک جریان میگوید آمریکا کدخداست! میگوید ما باید مثل آلمان و ژاپن، کل ارتش و نیروهای دفاعیمان را تسلیم کنیم تا پیشرفت کنیم! دورانی که آنها دارند همه عالم را به خاک و خون میکشند بگوییم دوران موشک گذشته و دوران گفتمان است. گفتمان با چه کسی؟ و باز بگوییم این شعارهای عدالت و سادهزیستی مسئولین و مردمی بودن مسئولین و... اینها حرفهای بیخود است و شعارهای ایدئولوژیک است و عملی نیست! باید با غرب بسازیم. توسعه و مدل پیشرفت اسلامی ایرانی ندارد، توسعه یک مدل بیشتر ندارد. غربزدگی و وابستگی است. ما افراطی بودیم باید فیتیله را پایین بکشیم. اسلام سیاسی دورهاش گذشته باید فلان شود! خب با همین حرفها، مگر بدبخت بازرگان چه میگفت؟ منتهی همین ها را رک میگفت. بنیصدر مگر چه میگفت؟ الآن هم باز این دوتا خط هست.
یکی از حضار: تشکر میکنیم از شما و از بیاناتتان مبسوط استفاده کردیم. آیا به نظر شما جنابعالی شواهدی از آغاز انقلاب چهارم از پالایش نیروهای خودی یا غیر خودی در شرایط امروزی دیده میشود؟
استاد رحیمپور ازغدی: ببینید اقتضاء آن هست، انگیزهاش هم هست، اما این که شرایطش چقدر باشد، نمیدانم به خیلی چیزها بستگی دارد. اگر نیروهای انقلابی، باز منظورم جناحها نیست، نیروهای انقلابی که خیلی تابع وابستگی به این شخص و آن شخص نیستند منافعی هم ندارند، ولی تهذب و تشکیلات داشته باشند آن عیبی ندارد آن بحث دیگری است، اگر آنها بتوانند در نظر و عمل، لیاقت خودشان را به مردم، به اکثریت مردم امروز اثبات کنند که ما میدانیم و میتوانیم. بله این اتفاق میافتد. اما اگر اکثریت جامعه، اولاً 70 درصد ملت که نسل جدید هستند یعنی 70 درصد آنهایی که زمان انقلاب و جنگ بودند از دنیا رفتند ما جزء آن 30 درصد بقیهاش هستیم که تا چند سال دیگر میمیریم، اینهایی که هستند 70 درصد اصلاً نبودند تازه آمدند ولو بچههای خود ما و شما، اینها که ادامه ما نیستند، هر انسانی دوباره از صفر شروع میشود کما این که ما هم از صفر شروع کردیم، ذهن خودش، شرایط خودش، حقوقش، وظایفش، محیطش، احساساتش، ادراکاتشان، ما یک راه داریم و این راه هم واقعاً طی کردنی است، قبلاً هم طی شده، و آن این که اگر با نسل جدید و اکثریت ملت بتوانیم در انتخاباتهای آینده و شرایط آینده روشن کنیم و اثبات کنیم، این حرفهایی که امثال بهشتی زدند، این حرفهایی که آقای هاشمی دهه 60 میگفت، این حرفها درست بود، عملی بود، ما اگر در مسیر عمل، خودمان خراب شدیم یا خسته شدیم، هر کدام از این دوتا، این دلیل بر این نیست که آن حرفها یا غلط بوده یا عملی نبوده، اگر عملی نبود این همه پیروزی به دست نمیآمد ما از صد درجه زیر صفر شروع کردیم. ما یخ زده بودیم. حالا دنیایی را این انقلاب به آتش کشیده، این پیروزیها نشان میداد این حرفها کارآمد است، شدنی است، عملی است، موفق است، مسیر دنیا را عوض کرده، در تقدیر بشریت دست بردیم، مسیر تاریخ عوض شد، اگر اینها درست نبود یا عملی نبود یا شدنی نبود، ناکارآمد این همه پیروزی از کجا آمد. اصلاً مگر نظامسازی امکان داشت؟ مگر گسترش این انقلاب امکان داشت؟ خب ولی با شرایط جدید، بالاخره 40 گذشته است، عرض کردم باید مشکلات امروز را درست دید به سؤالات امروز باید درست جواب داد، اگر افکار عمومی به این نتیجه برسد که اینها، این تصویری که دشمن از آن میسازد درست نیست، این تصویری هم که احمقهای خودشان از خودشان میسازند، چهارتا احمق هم خودشان دارند، این هم درست نیست. میدانند و میتوانند. یعنی میشود حکومت کرد کارآمد، و در عین حال حاکمان سادهزیست باشند. حالا سادهزیست نه، اشرافی نباشند، متوسط باشند. این شرطش هست.