بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَجَاء الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الأَعْرَابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (۹۰) لَّیْسَ عَلَى الضُّعَفَاء وَلاَ عَلَى الْمَرْضَى وَلاَ عَلَى الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ مَا یُنفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُواْ لِلّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (۹۱) وَلاَ عَلَى الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَ أَجِدُ مَا أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّواْ وَّأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُواْ مَا یُنفِقُونَ (۹۲) إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَهُمْ أَغْنِیَاء رَضُواْ بِأَن یَکُونُواْ مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ (۹۳) یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ قُل لاَّ تَعْتَذِرُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ وَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (۹۴) سَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَکُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُواْ عَنْهُمْ فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاء بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ (۹۵) یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْاْ عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْاْ عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (۹۶)
اهیت بحث قلب در قرآن
نکات باقیمانده از بخش قبلی که بحث مخلّفین بود و کسانی که جا ماندند از جبهه و جهاد و به عبارتی جا گذاشته شدند. این که رضوا بان یکونوا معَ الخوالف این ها رضایت دادند که با جاماندگان باشند پس فطبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون. نکتهای در این باب عرض شد و الان هم اشارهای میشود این است که قرآن با صراحت تمام بحثی را به نام قلب مطرح میکند و به عناوین مختلف از آن یاد میکند. قلب تاریک شده، قلب چرک شده تا برسد به قلب طبع شده که مرحله آخری قلب است. یک موقع است که کسی روی قلب، چرت و پرت مینویسد با مداد و به هر جهت قابل پاک کردن است. اما یک موقع است که بحث طبع قلب است. اینجا دیگر چرت و پرتها چاپ میشود روی قلب، دیگر پاک نمیشود. این میشود عامل نفهمیدن حقیقت. این طوری که میشود، دیگر نمی فهمند؛ فهم لا یفقهون. یعنی مشخصاً جزء عوامل فهمیدن یا نفهمیدن، خودِ گناهکردن و گناه نکردن، قلب و حالت قلب است. کمیتش هم توی معرفت شناسی لنگ است اما قرآن با صراحت بیان میکند. یعنی این که طرف میفهمد یا نمی فهمد، به این بستگی دارد که چقدر نورانی ست. وگرنه نمیفهمد. این یک حرف بکر قرآنیست. شما این آیه ۱۴ سوره مطففین را ببینید؛ کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ این راجع به کسانیست که قرآن را مثل داستانهای گذشته میپنداشتهاند. بل بل اضرابیه است. یعنی اصلاً مطلب را منتقل میکند به بحث دیگری. ما کانوا یکسبون یعنی آنچه تا حالا داشته اند عمل می کردهاند، این ران علی قلوبهم دل اینها را چرکین کرده و دیگر نمیفهمند. حالا گاهی دل در مرحله چرک شدن است، گاهی چرک مرده شده، گاهی هم طبع شده است. این دل و قلب تا اینجا میتواند پیش ببرد. حالا یک موقع آدم گناهش را با آب توبه و اسلحه بکاء درست میکند. اما گاهی از این مراحل میگذرد و دیگر کاریش نمی شود کرد. و این خودش جلوی فهم نورانی را هم میگیرد.
انحراف تدریجی
آیه ۱۱۳ انعام را ببینید؛ وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نِبِیٍّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ ما برای هر پیامبری دشمن شیطانی گذاشتیم. ( اصلاً زندگی بیدشمنی انگار نمی چسبد! اینها که میخواهند صلح کل باشند، این اصلاً محقق نیست. شما با عدهای بالاخره درگیر میشوی. چون شما روی همان نقاطی دست میگذاری که ملأ و مترف هم روی همان نقاط متمرکز است. لذا نبوت همراه با عدواتها هست. اینهایی که امر به مروف و نهی از منکر نمی کنند که حالا چیزی نشود، کسی چیزی نگوید، این دارد از فروع دینش کوتاه میآید. حتی حاضر نیست با وجوه مکفهرّه گناهکار را نگاه کند.) یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً خلاصه این شیاطین جن و انس، به هم کد میدهند. پیامهایی به هم میرسانند. و در قلب انسان وسوسه میکنند: زخرف القول غروراً. یعنی حرفهای مزخرف را به صورت طلااندود شده به فریب به خورد آدم میدهند. شیاطین این کار را میتوانند بکنند. وَلَوْ شَاء رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ بعدش داریم و لتصغی نباید فکر کرد که مراحل سقوط انسان ناگهانی اتفاق میافتد. اصلاً این طور نیست. همه اینها به تدریج اتفاق میافتد. یعنی توی حرکتی که دارد ذره ذره زاویهاش ملموستر میشود. و این حتی برای یک کارشناس هم قابل تشخیص است که مثلاً این طوری که این دارد می رود سر از کجاها در خواهد آورد. مثلاً بعضها را دیدهاید که تمایلشان به شنیدن حرفهای ساختارشکن زیاد است. من این را توی شاگردهام دیدهام. مثلاً شما بیایی این بحث را مطرح کنی که فرض کنیم غدیر توی قرآن نیامده، این چشمهاش و چهرهاش باز میشود و خیلی از این حرفها و بحثهای ساختارشکنانه خوشش میآید. اینها را باید واقعاً پناه برد به خدا. چون ممکن است سر از انحراف دربیاورد. هر قدر هم جایگاه کسی رفیعتر و حساستر میشود، باید بیشتر کار کند روی خودش. حضرت امام (ره) به طلبه ها میگفتند: تا عمامهتان گنده نشده یک فکری به حال خودتان بکنید! وگرنه این دل، یک لطیفهایست که اگر کار نکنید رویش، از بین میرود. وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِیَرْضَوْهُ وَلِیَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ یعنی این دل اول متمایل میشود، بعد راضی می شود، بعدش هم مرتکب میشود. اولش دارد از همین تمایل ها و گرایشها شروع میشود. بعد به انجام، راضی می شود تا اینکه نهایتاً خودش مرتکب میشود و خودش انجام میدهد.
این بحث باید جدی گرفته بشود تا آدم برود به سمت فرقان داشتن که من یتق الله یجعل له فرقاناً و برسد به آنجا نورهم یسعی بین ایدیهم نورش پیشاپیش خودش حرکت کند. یکی از راههای جدی گرفتنش هم همین وصفیست که قرآن از خودش دارد؛ گفته که نور است، قرآن نور است. واتّبعوا النّور الّذی اُنزل معه.
قلب باید تثبیت بشود روی دین
و من یعش عن ذکر الرّحمن نقیّض له شیطاناً فهو له قرین. هر کس عشوه بیاید از ذکر خدا، شیطانی را همنشینش میگردانیم. این در بحثهای معرفتی ما هست که آدمها دارای سپر محافظتی مَلَکی دارند. مثلاً این که انسان گاهی تمایلات و حالات خوب دارد، اینها به خاطر همان سپر محافظ ملکیست. یرسل علیهم حفظه که اینها نزول بر قلب دارند؛ الّذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکه. این حالت تثبیت برای اینها هست. خلاصه از این طرف هست که نقیّض له شیطاناً. و این هم شیاطین انس را شامل میشود و هم شیاطین جن را. یعنی آدم رفته رفته میبیند که جمع اطرافش هم دارد عوض میشود. محال است که شما مسیرتان عوض بشود و جمعتان عوض نشود. محال است. چون که در این صورت در یک تعارض دائمی خواهید بود. و چون که آدم نمیتواند خودش را در تعارض نگه دارد. جهنم خودش تعارض است. جهنم یعنی تعارض. برای همین این بحث هست که بعضیها بدیشان عارضی ست و با آب توبه پاک می شود. اما بعضیها هستند که عمقی خراب شدهاند. جوهر ذاتشان خراب شده است. قلبشان طبع شده. (مثل تفاوت عملواالصّالحات و صالحین. عملواالصّالحات معطرند برای اینکه عطر زدهاند به خودشان. اما صالحین خودشان شیشه عطرند. سلسله جلیلهانبیاء را که قرآن یاد می کند می گوید: کلٌّ من الصّالحین.) خلاصه که قرآن قلب را مرکز فهم و مرکز ایمان میداند. قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اَسلمنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم. ایمان جایش درون قلب است. یعنی عقل نباید تثبیت بشود روی مسائل دینی، دلتان باید تثبیت بشود. چون همه گرایشهای شما با قلبتان است نه با عقلتان. و من یؤمن بالله یهد قلبه.
جهنم نعمت و رحمت است!
خلاصه آدمی که دیگر فاسد شده است، جهنم برایش مناسب است. فقط خوار است. وگرنه سرّ تعبیر بشّر و بشارت برای عذاب، همین است. چرا بشارت؟ چون اصلاً شرایط جهنم برای اینها لطف دارد. برای همین هم هست که جهنم هم جزء رحمت خداست. جزء رحمتهای الهی هست که یک سری را بهشت نمی برد. برای بعضیها حضور در جمعهای باکلاس سخت است. همان جاهای بیکلاس را ترجیح میدهد. راحتتر است. میدانید که ریشه عذاب هم عذب هست، یعنی گوارا! یعنی روح میتواند به شرایط خیلی بد هم عادت کند. بخش مهم بحث عذاب، خواری عذاب است. و گرنه خیلیها با اصل عذاب عادت دارند. شما این معتادها را شاید از نزدیک دیده باشید. خب اینها به همین فرم از زندگیشان عادت کردهاند. لذت میبرد از همین شرایط. ولی این احساس خواری را دارد. ما هم به زندگی خودمان و به همین سطح زندگی عادت کردهایم. لذا قرآن مدام تلاش میکند فهم لذتهای عمیقتر را برای ما فراهم کند. افق نگاه ما را بالا ببرد. و رضوانٌ من الله اکبر. اینها چیزهاییست که قرآن هی مطرح می کند برای این که راضی کند آدم را که دنیا چیزی نیست. متاع الّدنیا قلیل. از آن طرف، آن دنیا خیرٌ و ابقی. وگرنه اصل بهشت و جهنم همین جا قابل تجربه است. معیشت ضنک قابل تجربه است. یعنی آدم میتواند در عین پول داری و دارایی خیلی سخت زندگی کند. به لحاظ روحی در فشار باشد. بله خالصه یوم القیامه هست. یعنی شما ناخالص بهشت و جهنم ناخالص را همین جا هم دارید. ولی خالصش آن دنیاست.
مثل اینکه شیطان و فعل شیطان، در نظام احسن، خیر است. خلقت همه چیز توی نظام احسن، خیر است. شیطان هم روی صراط مستقیم دارد حرکت میکند. منتها صراط مستقیم وجودی.
اصلاً جهنم و آتش هم جزء نعمتهای الهی آمده در سوره الرّحمن. و این فقط این نیست که در نظام احسن این درست باشد. این لایه میانی تفسیر است. لایه نهاییش این است که به جهت وجودی، اصلاً جهنم نعمت است برای اهلش. به جهت وجودی نه سلوکی، (باید تکلیف جهات سلوکی و وجودی را توی بحثهای قرآن معلوم کرد.) یعنی برای عدهای که بحث خلود مطرح است یعنی مکرر و تا ابد عذاب میشود و اتفاقاً به همان هم عادت دارد. بیداری این عده هم دیگر خیلی دیر اتفاق میافتد. یومئذ یتذکّر الانسان و انّی له الذّکری. حالا چه وقت بیداریه؟ آنجا می فهمند ربّنا ابصرنا و سمعنا. منتها همن جا هم نه اینکه چشمشان به معارف باز میشود. نه، چشمشان به جهنم باز میشود. برای همین هم هست که وقتی درخواست میکنند برگردند، بهشان گفته می شود اگر هم برگردید باز همان کارها را تکرار می کنید. و لو ردّوا لعادوا لما نهوا عنه. یعنی چشمش فقط به جهنم باز میشود، همان اسمی که تحت مدیریت آن اسم داشته تلاش میکرده است؛ حهنّم. اصلاً حرام تکوینیست استفاده از مواهب بهشت برای اهل جهنم این مکالمه جالبی که در سوره اعراف هست بین اصحاب بهشت و جهنم را ببینید، آیه ۵۰: وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُواْ عَلَیْنَا مِنَ الْمَاء قدری از این آب را به ما بدهید یا از چیزهایی که خدا رزقتان کرده أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْکَافِرِینَ آنها می گویند این ها را خدا حرام کرده بر کافران و این حرام تکوینیست. آن جا که دیگر جای تشریع نیست. مثل حالاتی که ما از بزرگان سراغ داریم و نمی دانیم چطور هست. چون اصلاً در اندازه ظرف ما نیست. اینقدر هست که به هر حال عذاب، هون است. خوار بودنش را میفهمد. ضمن اینکه به روند خودش هم عادت دارد.
تفاوت ادبیات وجودی و سلوکی در قرآن
قرآن ادبیاتهای وجودی ی دارد که سلوک را نمی خواهد توضیح بدهد بلکه رفتار عالم را دارد تشریح می کند. شما آیه ۹۳ سوره مریم را ببینید و آیه ۵۶ هود را هم. توی سوره مریم إِن کُلُّ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمَنِ عَبْداً همه چیز توی این عالم، به صورت بنده وار به سوی خدا می آید. این بنده در اینجا بحث سلوکی نیست. بحث وجودی ست. عالَم بندهوار در خدمت خداست. شما یک موقع توی سوره فاتحه میگویید اهدنا الصّراط المستقیم. به جهت سلوکی مشخص است. اما یک وقت در سوره هود داریم إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبِّی وَرَبِّکُم من توکل میکنم به خدای خودم و خدای شما مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا هیچ جنبندهای نیست مگر آنکه افسار وجودی اش دست خداست. إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ پروردگار من و نه پروردگار شما! بر صراط مستقیم است. این پروردگار من دارد همه عالم را هم دارد روی صراط مستقیم حرکت میدهد. خب این بحث وجودی است. یعنی همه دارند روی صراط مستقیم حرکت می کنند حتی بدکاران! ولی این فرق دارد با اهدنا الصّراط المستقیم. یعنی یکی تحت مدیریت اسم هادیست و دارد توی صراط مستقیم هادی حرکت می کند. یکی هم تحت مدیریت اسم مضلّ خداست و دارد توی صراط مستقیم وجودی حرکت میکند. آخرش هم همه در نگاه وجودی به خدا میرسند. برای همین هم داریم که اَلا الی الله تصیر الامور این مصیر و شدن به سمت خداست.
سؤال: دلیل اینکه هود(ع) میفرماید انّ ربّی علی صراط مستقیم چیست؟ چرا ربّی؟
دلیلش این است که حضرت هود شهود ارجلی دارد. ببینید توی بحث شهود، تمام اعضا سهم خودشان را از شهود دارند. (این را همین مختصر میگویم و دیگر سؤال نکنید!). شهود و کشف را ما معمولاً چشمی تصور میکنیم. خب البته این هم با چشم اتفاق نمی افتد. با قوّه باصره اتفاق میافتد. بعضیها هم شهودشان سمعی ست. مثلاً چرا عنوان حضرت موسی به کلیمالله مشهور است؟ این سهم گوش در کلیمالله بارز شده. او بیشتر حرف میزند تا اینکه ببیند. و کلّم الله موسی تکلیماً. برای همین هم خطاب لن ترانی به موسی است. همان کسی که میگوید لن ترانی امیرالمؤمنین می گوید من نمی پرستم خدایی را که نمیبینم. مرتبه شهود بینایی و دیدنی در امیرالمؤمنین در افق اعلاست. ببینید این عناوینی که خدا برای انبیاء در قرآن طرح میکند تعارف نیست. پر از معنی و معارف است. مثلاً صفت خلّت و خلیل خدا بودن برای ابراهیم (ع) مطرح است. شهود حضرت هود (ع)، شهود ارجلی است. یعنی دیدن راه و حرکت. به قوای ارجلش این را شهود میکند. مسیر را می فهمد. این مسیر صراط مستقیم را شهود میکند. برای همین هم هست که میان همه انبیاء، هود(ع) این حرف را زده که انّ ربّی علی صراطٍ مستقیم.
صراطٍ مستقیم آیا به معنی تعدد راههای مستقیم سلوکیست؟
این صراطٍ مستقیم هم جای بحث دارد. نشانه تعدد است این نکره بودن. منتها نه تعدد سلوکی. مثلاً این که داریم فانّ مع العسر یسراً انّمع العسر یسراً. دلیلش چیست؟ خیلیها گفتهاند دلالت بر تأکید دارد. در حالی که این طور نیست. توی روایات داریم که فانّ مع العسر یسران. با هر عسری دو تا یُسر است. چون عسر با الف و لام آمده و معرفه است و یسر به صورت نکره آمده است و تعدد را نشان میدهد. حالا علی صراطٍ مستقیم هم دلالت بر نکره دارد. یعنی صراطهای مستقیم. منتهی آقای سروش آمد و گند زد و این را متأدر معنای سلوکی گرفت. در حالی که اینجا بحث، وجودیست. اگر می بینید که هر اسمی یک صراط است، صراط رب داریم، صراط عزیز داریم، صراط حمید داریم، همه اسماء دارای یک صراطی هستند در لایه وجودی. صراطٍ مستقیم. و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها. آن الله بالا را با اسماء بخوانید. چونکه تمام اسماء با لامِ ملکیت مِلک خدا هستند. اسم اعظم، الله است و تمامی اسماء هم به انسان کامل تعلیم شده است. و علّم آدم الاسماء کلّها. لذا تمام صراطها در الله یکی می شود و میشود الصّراط المستقیم. این همان صراط ذوق ختمی است که تمام صراطها در آن جمع شده است. صراط خود پیغمبر است. نه ذوق هودوی و عیسوی و موسوی و نوحوی. ما در نماز می خواهیم که ذوقمان ذوق ختمی بشود. توی معنای الصّراط المستقیم این معنا هم اِشراب شده است. و این هم میسّر نیست مگر با قرآن. داریم و کان خُلقُه القرآن. پیغمبر مهیمن بر همه انبیاء است. و جئنا بک علی هؤلاء شهیداً. قرآن هم مصدق و مهیمن بر بقیه کتب است. سعی کنید ذوقتان، ذوق پیغمبر بشود. و این فقط، با تدبر در قرآن حاصل می شود. قرآن در حین معارف و عرفان اصیل، شریعت را هم به جد مطرح می کند. ادبیات دوگان قرآن هم کاملاً جدیست. کافر داریم و مؤمن. جهنم داریم و بهشت. و این شوخی نیست. ضمن اینکه مباحث انفسی و وجودی قرآن هم سر جای خودش هست. سلوک کاملاً جدی است. قرآن جذبات را مال آدم سالک میداند. خاصیت قرآن بیش از حد تصور است. یعنی حتی خواندن بیتدبرش هم نورانیت دارد. چه رسد به تدبر و تفکر کردن در آیات. از روحیترین و انفسیترین بحثها تا اجتماعی ترینشان شما را وارد میکند.
قرآن را تکه تکه نکنید؛ همه قرآن را ببینید.
این آیه ۹۱ سوره انعام را ببینید؛ وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَیْءٍ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْکِتَابَ الَّذِی جَاء بِهِ مُوسَى نُوراً وَهُدًى لِّلنَّاسِ ببینید کتاب موسی را هم قرآن هدایت و نور میداند ولی تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ کَثِیراً خیلی وقتها برخورد ما با قرآن همین است. کاغذ کاغذش میکنیم. مطلب، مطلبش میکنیم. مباحث سیاسی و اجتماعی را ازش جدا می کنیم. در حالی که واقعیتِ قرآن نیست. تبدونها و تخفون کثیراً. با تورات هم همین کار را کردند. کاغذبازی کردند. وگرنه محال ممکن است کسی قرآن بخواند و نسبت به مسایل سیاسی و اجتمای اسلام بیتفاوت باشد. ایمانهای بدون تبری و نایس از توی قرآن بیرون نمیآید. همین بحث توبه در قرآن را شما در دل مسائل سیاسی و اجتماعی داریم. در حالی که تصور ما از توبه این نیست. در درجه اول خطاهای سیاسی و اجتماعی مطرح است در قرآن که توبه اش هم شرایط خاص خودش را دارد.
روایت؛ خودت را مشغول مدح و ذمّ مردم نکن.
ج ۱ بحار ص ۴۳۳ لا تعلق قلبک برضی النّاس قلبت را به رضایت مردم گره نزن. از حکمتهای لقمان به پسرش هست. و مدحهم و ذمّهم. به این کاری نداشته باش که مردم مدحت میکنند و یا ذمّ تو را میکنند. قلبت را به رضایت مردم و مدح و ذم مردم گره نزن. فانّ ذلک لا یحصل و لو بالغ الانسان فى تحصیله بغایة قدرته چون هر قدر انسان هم تلاش کند این حاصل نمیشود. رضایت همه مردم راضی نمیشود. این همه اهواء مختلف را چطور می خواهید راضی کنید؟! بعد همان داستان معروف را میگوید. و اشتغل برضی الله و فیه شغل شاغل برو تو کار رضایت خدا! و سعاده و اقبال فی یوم الحساب و السّؤال. که این اقبال و سعات برای روز حساب و سؤال است. آدم خدا را بتواند راضی کند، مجرای رضایت خلق هم از رضایت خدا میگذرد. چون دل مردم بین اصبعی من اصابع الرّحمن است. دل آدم دست خودش نیست. دل مردم دست خودشان نیست. مقلب القلوب خداست. و قلب دیگران را علیه ما میکند و یا لَه می کند.