عرض به خدمتتون که، معنای “ملک” به معنای حکم، معانی مختلفی قرآن میاره، حتی اتفاقا یکی از معانی دیگر هم که در همین زمینه امام نشان میدهند، همین معنای قضا هستش. قضا در معنای حکم. حکم به معنی حکومت. اینجوری نیست که شما یک واژه داشته باشید که شما فکر کنید همهٔ قرآن با همین تک واژه اداره میشه. البته لطایفی و نکاتی و اشاراتی حتما در یک واژه هست که در یک واژه ی دیگه نیست. حتما همین طور هست، ولی اینجوری نیست که شما وقتی واژه “ملک” رو دیدید که در معنای حکومت داره استفاده میشه، چه بسا خیلی وقتها شما به نظرتون اومده و ممکنه “ملک” در معنای غیر حکومت هم استفاده بشه. اینکه امامان (ع) می گفتند، خدا به ما ملک عظیم داد. شما که فقط آیات قرآن رو برای استناد ندارید که در مورد عمر ابن حنظله که، شما استناد به آیه و روایت دارید ضمن اینکه اون عبارت قرآنی که امام به این شکل میفهمند با قرینه توضیحش میدهند و میگویند که مربوط به بحث طاغوت هستش. به همین دلیل آیه رو از اول شروع میکنند که شما ببینید الله و رسول … و همهٔ استدلالهایی که امام می کنند از اول آیه به خاطره نشون دادن همین نکته هستش که ممکنه شما واژه حکم رو ببینی و در چند جا هم به معنای قضا استفاده شده باشه، ولی همهٔ قرائن چیز دیگری رو نشون میده. کما اینکه واژه قضا داریم ولی قرائن دلالت میکنه که ممکنه هم قضای قاضی باشه هم قضای (حکم) والی باشه.
گاهی اوقات امامان (ع) سر بحث همین “ملک” در همین آیه هم بهش اشاره شده. شما ببینید برای کار لغوی و پیدا کردن معانی، یکی از کارها این هست که شما به کتب لغات مراجعه کنید. یکی از کارها هم اینه که شما به استعمالات نگاه بکنید. ضمن اینکه لغت شناسان ما، اونها دستشون از این جور استدلالها خالیه. ببینید شما مثلا یک لغت در عرف طلبگی یک کار بردی داره، حالا شما اگر در کتب لغت فقط معنی این رو پیدا بکنی شاید خیلی کمکی به فهم نکنه. شما باید بیای و استعمالات اون لغت رو در عمل نگاه بکنی.
به خصوص در موردی کتابی مثل قرآن این کار حتما باید انجام بشه. قرآن به قدری چند لایه هست لغاتش، که مثلا تفسیری که از همین “ملک” میبینید که در آیه سورهٔ نسا میبینید،
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَىٰ مَا آتَاهُمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِۖ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْکًا عَظِیمًا ﴿۵۴﴾
یا اینکه نسبت به مردم [= پیامبر و خاندانش]، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد میورزند؟ ما به آل ابراهیم، (که یهود از خاندان او هستند نیز،) کتاب و حکمت دادیم؛ و حکومت عظیمی در اختیار آنها [= پیامبران بنی اسرائیل] قرار دادیم. (۵۴)
میگه ما به آل ابراهیم “ملک عظیم” دادیم. به کدوم آل ابراهیم خدا ملک عظیم داد؟ فقط شاید به یوسف داده وگر نه به بقیه که نداده. اصلا شما همین تفسیر “آل” رو ببینید. “آل” و “اهل” شما در لغات اگر نگاه بکنید که توش معنی اهل بیت در نمیاد. که عمل پسر نوح غیر صالح بود پس او از اهل تو نیست! (اشاره به سوری مبارکهٔ هود آیه ۴۶)
[قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَۖ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍۖ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌۖ إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ ﴿۴۶﴾
فرمود: «ای نوح! او از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحی است [= فرد ناشایستهای است]! پس، آنچه را از آن آگاه نیستی، از من مخواه! من به تو اندرز میدهم تا از جاهلان نباشی!!» (۴۶)]
وقتی امام (ع) میگویند که خدا به ما “ملک عظیم” داد، کدوم یک از آنها ملک عظیم داشتند؟ اونها که همشون از این زندان به اون زندان داشتند می رفتند. پس شما ببینید، یک معنی جامعی از “ملک” وجود داره، مثل اینکه “قلم” یک معنای جامعی داره، که هم قابل تطبیق بر این قلم هست، و هم قابل تطبیق به نۚ وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ ﴿القلم: ١﴾
همین چیزی که به عنوان روح معنا ازش یاد میکنند توی کلام جدید که اصطلاح طلبگیش میشه، استعمال لفظ در معنی عام.
میخوام بگم که شما وقتی کلمهٔ “ملک” رو دیدید در جایی نمیتونید بگید که به معنی حکومت ظاهری هستش. به خاطر اینکه ما شواهد دیگری داریم که همین لغت “ملک” در جاهایی استفاده شده که شما رو میبره به اون روح معنا. و شما باید اون معنی اصلی ملک رو کشف کنید. مثل “قال” در کلام الهی. که خدا گفت، مگر خدا هم حرف میزنه؟ یعنی چی قال لله؟ این شما رو میبره به سمتی که معنای قال رو در بیارید. که اون وقت که روح معنای قال که در اومد،
إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَیْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ ﴿۴٠﴾
اون موقع خدا هم “قال” داره. اون موقع حضرت امیر(ع) میفرماید که، انشا الهی میشه “قال” خدا، بدون هیچ مسامحه یی. حالا اینها در بحثهای اصولی دقیق تر بیان میشه. منتهای مراتب من عرض کردم که یکی از کارهایی که آقای منتظری می کنند همینه که نشان بدهند در متون که “حکم” در روایت و قرآن، حکم به معنی حکومت و امر والی، معنایی متداول است.
ببینید فرض کنید، بنده خدا هستم و شما هم پیغمبر. من خدا به شما میگم که شما برو این پیغام من رو بده. شما هم میری و میگی که خدا همچین چیزی رو گفت. شما اینجا فقط نقش یک ضبط صوت رو عمل کردی. این اطاعت از خداست و اطاعت از رسول. ولی یک موقع هست که قاضی این طور نیست.
اگر مثال رو این طور بگیم که من مدیر اینجا هستم و به بچهها این طور ابلاغ میکنم که در صورت نبود من وظیفه ی امور جاری اینجا با ایشون (شما) هستش. اون موقع شما دستور بده. شما ممکنه مذاق من رو در مدیریت داشته باشی ولیوقتی دستور میدی، شما خودت داری دستور میدی نه که پیغام من رو داری میبری. حالا اینها محل بحث خواهد بود که:
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ ﴿النجم: ۴﴾ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ ﴿النجم: ۴﴾ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ ﴿۴﴾
آیا پیغمبر هر حرفی میزنه وحی الاهیه؟ حتی اگر بگوید که یک لیوان آب به من بدید؟ آیا اون گذارهٔ عمومی که این آیه میفرماید به معنای اینه که تمام حرفهای پیامبر وحی الاهیه؟ به همین معنا که پیامبر مبلغ هست فقط؟ یا نه اونجا هم به این معنا نیست. حالا در بحثهای “کلام” انشألله باید این بحث انجام بشه. ولی یک جایی هست که پیامبر خودش داره تقسیم غنائم میکنه، خودش جنگ میکنه. این جاهاییست که خدا فرموده آقا حرف این پیغمبر رو گوش کنید. درسته که حرف این پیغمبر رو گوش دادن هم گوش دادن حرف خداست، منتها با واسطه گوش دادن است. این فرق داره با اینکه پیغمبر میگه خدا گفته نماز بخونید. خیلی وقتها چیزهایی که در قرآن اومده، (قل للمؤمنین) خیلی هاش در همین فضاست.
بینید گاهی اوقات معلم سر کلاس میاد. خوب معلمها رو ما دعوت کردیم که سر کلاس بیان. یک موقع هست که کسی میاد حکم یک پیک رو داره که مثلا بگه امتحان از امروز افتاد به فردا. ولی درسته که معلمها رو هم ما آوردیم اینجا ولی اون معلم خودش دیگه هر درسی بخواد میده. ما هم میگیم که شما حرف معلم رو گوش کنید. معلم اینجا عنوان داره.
این عبارت رو اگر در قرآن جستجو بکنید (الله و رسوله). اون جاهایی که مومنین عنوان دارند.
وَإِن یُرِیدُوا أَن یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّـهُۚ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ ﴿۶٢﴾ سورة الأنفال
و اگر بخواهند تو را فریب دهند، خدا برای تو کافی است؛ او همان کسی است که تو را، با یاری خود و مؤمنان، تقویت کرد… (۶٢)
نصر خدا با نصر مومنین چه تفاوتی داره؟ یک جا خدا میخواد بگه که من با امدادهای خودم میام، اونجا دیگه کسی نیست، همه بر چیده هستند. یک موقع هست که میخواد مومنین رو عنوان بده که میشه همون آیه. اینجایی که شما داری در کنار خدا به پیغمبر عنوان میدی:
أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّـهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ
سورة التوبة ﴿٧۴﴾
خدا و رسول دارند شما رو بی نیاز می کنند. این بحث بر سر وساطت فیض عالم نیست ها! این در مورد اون مسایلی هست که رسول میاد و کار میکنه (تقسیم غنائم و…). البته بله با یک مناسبتی میتوان یک نتیجههای دیگری هم گرفت. این عنوان یعنی اینکه رسول عنوان داره برای خودش.
سوال در مورد ارتباط بحث با کاری که مراجع انجام میدهند: مراجع میخواهند بدانند خدا چه چیزی گفته است، بعد همون رو به مقلدینشون به عنوان حرف خدا بیان میکنند. یک موقع هست که نه، مقام معظم رهبری هستش، نه در جایی که داره فتوا میده، بلکه در جایی که فرمان جنگ میدهند، یا اینجا صلح کنیم، اینجا بکشیم عقب، اینجا استقامت کنیم، این میشه امر سلطانی. چه چیز میشه آتی او الل امر؟
یک موقع بحث اینه که شک بین فلان چیز و فلان چیز چی کار باید کرد. ولی یک موقع داره در مقامی قرار میگیره با توجه به موازینیکه داره، خودش داره امر میکنه، وگر نه ما کجا حکم الهی این چنین داریم که مثلا، با آمریکا میجنگیم! یا با آمریکا صلح میکنیم؟
حالا اجازه بدید که ادامهٔ روایت رو بخونیم. “سوما انا قلهم…”
ببینید صفحهٔ ۶۴۰، تا سوما انا قلهم، متنازعاتا آن دینا او میراثا:
یک اشکالی رو اینجا حضرت امام میخواهند که جواب بدن. و اون هم این است که مورد سوال “فی دینا او میراثا ” هستش. این چه ربطی به مسالهٔ حکومت داره؟ بله حتی قبوله از جهت حکمهای ولایی ولی فقط در مورد میراث و دین بنا بر روایت. شما چه تامیمی میخواهید بدهید، چون حضرت امام میخوان از این روایت استفاده بکنند و بگویند که همهٔ منازعات رو در بر میگیره. در حالی که متن روایت این رو نمیگه. مورد سوال این است که در مسالهٔ دین و یا میراث. چطوری امام میتونه این تامیم رو بده؟ این همین چیزیست که معروف است به الغاء خصوصیت. (با غین).
این عبارت با “تنقیح منات” منافات نداره فقط نوع نگاهش فرق داره. در “تنقیح منات” شما میخواهید ملاک یک حکم رو کشف بکنید، در “الغا خصوصیت” شما میخواهید که این خصوصیت رو الغا بکنید. نتیجهٔ هر دو بحث یکیست. عبارت مختلف هست ولی بیانگر یک مطلب هست. البته اینها متاسفانه تو اصول هم نیست. ببینید اینها در بحث ظهور گیریه. تو بحث استظهار و ظهور کلام. یک موقع هست که واقعا همه متوجه میشوند که وجود این خصوصیت لغو هستش. یعنی خصوصیتی مّد نظر نیست و این باید الغا بشه. مثلا در جایی میگویند: مردی از نبی سوال کرد. سئل عن نبی عن رجل فلان. الان متن چی رو میگه؟ میگه مردی (رجل). پس شما راجع به یک زن نمیتونید این رو تعمیم بدید؟ میگویند که نه، رجل رو الغا خصوصیت میکنیم. یعنی فهم و تفاهم عرفی این رومیپذیره که اینجا رجل مّد نظر نبود! پس تو مرد و زن هر دو صدق میکنه.
به این میگن “الغا یخصوصیت” کردن. یک مواردی هست که این مطلب خیلی واضح است که میشه الغا خصوصیت کرد. یک جاهایی که بحث گیر دار میشه باید بحث کرد که آیا در این موارد هم میشه الغا خصوصیت کرد یا خیر؟ اینکه در این مورد عرف چی میفهمه که البته اختلاف هم پیش خواهد اومد. مثلا در بحث حدود در روایت داریم که: اگر اصحاب کبأر وقتی کهدو بار حد میخورند، بار سوم کشته میشوند. یک کسی مثل آقای خوی وارد این بحث میشوند و میگویند که ما این روایت رو داریم، و میگویند که “حد” اینجا خصوصیت نداره و منظور “حد” و “تعزیر” هست. میگه چون که این معنای حد که اومده، عرف همین رو میفهمه که یعنی بره دادگاه کتک بخوره. حالا دیگه بین حد و تعزیر، اون دقت فقهی که وجود داره (که تعزیر از حد پایین تره و این ها…) این مّد نظر نیست. مّد نظر این است که اگر کسی در داد گاه اسلامیدو بار کتک بخوره، بار سوم باید کشته بشه. بنا بر این یک کسی مثل آقای خوی، اینجا “الغا خصوصیت” میکنند.نتیجه اشچی میشه؟ نتیجهشاین میشه که به جای “حد” در روایت ما “ضرب” رو قرار دادیم.
یک نفر دیگه هم میبیند که در همون بحث نظرات دیگری داره و میگه که نه ما نمیتونیم اینجا الغا خصوصیت بکنیم. “حد” یعنی “حد” و اگر تعزیری وجود داشته باشه، مثل اینکه کسی اگر در ماه رمضان روزهخواری بکنه (اینکه حد نداره، این تعزیر داره دیگه) خوب اون رو تعزیر ش میکنن حتا اگرده بار هم این کار رو انجام بده،ده بار تعزیر ش میکنن دیگه، لذا کشته هم نمیشه. ولی کسی مثل آقای خوئی نظر شریفشون چی خواهد شد؟ که این شخص رو بار سوم میکشنش.
همین طور که میبینید این اختلاف نظر میتونه خیلی هم تاثیر گذار باشه. لذا این مورد که میگن الغا خصوصیت میکنیم، اون جاهایی واقعا میشه الغا خصوصیت کرد که عرف عمومی این کشش و فهم رو داشته باشه، مثلا همین که مردی سوال کرد. (که میگیم منظور حتما مرد نبوده، و منظور یک شخصی بوده).
حضار: این مورد حد و تعزیر بیشتر در بحث حقیقت شرعیه هستش؟
استاد قاسمیان: نه، البته میدونم درست میگید ها، ولی فکر بکنید که حقیقت شرعیه همون معنی حد، در زمان امام صادق (ع) که این فرمایش رو فرمودند.
حضار: در زمان امام صادق (ع) بوده؟
استاد قاسمیان: بله، من برای همین این روایت رو گفتم. یک زمانی هست که روایت برای زمان پیغمبر هست که مسائل شرعی اون طور با حقایق بیان نشده، ولی یک موقع هست که در زمانهای دیگریست که حقایق شرعیه بیان شده. شما الان فرق بین “حد” و “ضرب”، چون ببینید مواردی داریم که میگویند امام (ع) فرمود اون رو شخص با یک ضرب بکشید. یعنی خودشون “حد” و “ضرب” رو تفکیک قائل هستند. به هر جهت در فرضی حساب کنید که این حقایق شرعی شکل گرفته. یعنی حد معنیش فرق داره با معنی تعزیر. حتی با این فرض هم آقا خوئی الغای خصوصیت میکنه. یعنی میگه عرف این رو نمیفهمه.
ببینید امامی که حکیمه، الان هم یک نمونهٔ دیگری از الغا خصوصیت به شما بگم. شما مثلا خیلی وقتها حکم “جاهل” رو دارید ولی حکم “ناسی” رو ندارید یا حکم “ساهی (سهو کننده)” رو ندارید. این مورد رو ملحق به جاهل میکنند. چرا؟ میگویند که اینجا جهل خصوصیت نداشته که بخواهند محدودش بکنند به جهل.
مثال: یک نفر جاهل است به اینکه فردا ماه رمضان است. روز میگیره به صورت مستحبی و معلوم میشه که فردا ماه رمضان است. این حکمش بیان شده. حکمش چیه؟ روزش روزه ی ماه رمضان حساب میشه. حالا من این سوال رو میپرسم. یک نفر هست که میدونست فردا ماه رمضون است ولی یادش رفت (این شخص ناسی هست)، این روزه مستحبی گرفت بعد فهمید که ماه رمضون بوده. میگویند که این هم براش روزه ی ماه رمضان محسوب میشه. چرا؟ چون اونجا بحث “ندانستن” بود، حالا فرق نداره بین کسی که از اول نمیدونست یا کسی که میدونست و فراموش کرده. این مورد دوم هم ملحق به همون “نمیدونست” هست. اینجا مورد “جهل” خیلی موضوعیتنداره. اینجا الغا خصوصیت میکنند.
شما خیلی از احکامی که دارید در مورد “ساهی” و “غافل” و غیره، همه الغا خصوصیت شدهٔ “جاهل” هستش. شما الغا خصوصیت دارید میکنید.
حالا، این بحث “الغا خصوصیت” بحثی هست که گاهی به صورت لب به لب با بحث “قیاس” اهل تسنن پیش میره (این تنقیح منات کردن ها). یک جاهایی هست که واقعا “قیاس” هست، همون تمثیل منطقی که بعدا میخونید. یعنی شما بگویید که گوشت “خوک” به دلیلی که انگل داشته، گوشت خوک رو حرام کردند. یک هم چین کارهایی که اصلا نه گفته شده، نه شاهدی براش وجود داره، نه اصلا عرفمیفهمه یک همچنین چیزی رو. اینکه شما برای خودت یک علتی کشف کنی (بهش گفته میشه قیاسهای مستنبط الالیه). که شما استنباط بکنی که شاید به خاطر این بوده. بعدش هم طبیعتأ چون به خاطر این بوده شما گوشت خوک رو انگل زدایی میکنید و حلال میشه! این مورد رسما قیاس مشخص است. اینها همدر فقه ما مردوده. ولی تو فقه اهل تسنن یک جورایی هست. این که در فقه ما وجود داره به نام “تنقیح منات” و ما قبول داریم، یعنی “منقح سازی منات”. اینکه ملاک یک حکم رو پیدا بکنیم. بعضی جاها هم اتفاقا خیلی شبیه قیاس میشه! ولی در همین طیف گاهی بحث در لبههایی قرار میگیره که عرف میفهمه.
ببینید الان یک نفر سوال کرده از امام صادق (ع)، که “ منازعات او دینا او میراثا … “ حالا آیا خواسته ببینه کهمنازعات رو کلا چطور حل بکنیم یا نه فقط در مورد ارث و دین رو چی کار کنیم و همهٔ انواع دیگهٔ منازعات رو بیفتند به جون هم! آیا این رو فقط میخواسته حل بکنه یا اون رو میخواسته حل بکنه؟ شما اگر این رو به یک عقل عرفی مطرح بکنید، چی میفهمه از این سوال. آیا مثل همون که “ مردی سوال کرد” میشه؟ امام اینجا یک همچنین الغا خصوصیتی میکنند که به نظر هم درست میاد و من هم به عنوان یکی از عرف همین رو میفهمم که فقط نمیخواستند مسالهٔ دین و میراث رو سوال بکنند. یعنی فقط اختلافات در زمینه دین و میراث این ور اون ور شدن، این رو حل بکنند و یک سریطلب کاری بده کاری! حالا اگر یک سری اختلافاتی بود که از این سنخ نبود، اختلافات حقوقی دیگری بود. در مورد مساله ازدواج بود. میخواد حل کلیه اختلافات رو بیان کنه. اجازه بدید این قسمت رو هم بخونیم:
ثم انَّ قولَه مُنازِعَهٌ فی دَینٍ اَو میراثٍ
امام به دلیل اینکه اصلا متواضع نیست در زمینهٔ علمی، قشنگ میکوبه میره! این روحیه هم فرق داره ها، تو علم و منش و اینها ممکنه که فرق بکنه. گفته بودم المیزان علامه طباطبایی رو هم اگر نگاه بکنید همین طور هست.
حضار: این آیا یک جور مغالطه نیست؟
آقای قاسمیان: چرا! یکی از انواع مغالطات هست. هست دیگه بالاخره. شاید الان در این روزگار ایراد بگیرند کا آقا این نوع استدلال کردن، از نو استدلالهای علمی نیست. حالا شما اگر این “سخیفترین گفتهها و غیره” (که حضرت امام در بعضی مورد برای رد کردن نظرات مخالف استفاده کردند) رو بگذارید کنار، به خود محتوای استدلال دقت بکنید.
حضار: آیا میشه گفت که این طور حرف زدن امام برای این هست که امام تابع حجت هاست؟
آقای قاسمیان: حالا معلوم نیست. بعضی وقتها اخلاقیه. اصلا یک نکتهٔ اخلاقی شخص هستش. ممکن حتا این باشه. میخوام بگم فقط اون نیست. بعضیها هستند در ارباب فتوی، اصلا احتیاط ندارند و با قوت فتوی میدهند. بعضیهای دیگه هم در مقابل همش با احتیاط فتوی می دهند. بعضیها اصلا کلا جزم نظر میدهند کلا. دیدید بعضیها هستند که یک شبهه میخواد بکنه، یک جوری سوال میکنه که انگارشصت تا کتاب مطالعه کرده در حالی که فقط یک سطر مطالعه کرده! مثلا میگه با توجه به اینکه نظر آقای سروش در این زمینه اینه!!! اصلا آدم فکر میکنه که کلی مطالعه شده در این زمینه. ولی بعضیها هستند که با اینکه کلی هم کتاب خواندند ولی میگویند، “ محتمل، ممکنه، و این حرف ها”. گاهی هم به جنبههای اخلاقی طرف هم ارتباط داره، ولی حوزههای تفکیک شده هم برای افراد داره. شما مثلا تو فقه نظرات آقای جوادی آملی رو نگاه بکنید. اصلا آدم باورش نمیشه که کسی مثل آقای جوادی تو فقه اینقدر محکم نظر بده! که مثلا” چرا اینجوری گفتند، حتما باید اینجوری میگفتند”. پس میبینید یک آدم متواضع که به هیچ جاهم تکیه نمیده! تو فقه اینطوری موضع گیری میکنه.
لا شبهه فی شموله للمنازعات التی تقعو بین الناس فی ما یرجع فیه الی القضات کدعب ان فلان مدیون مع انکاره و دعب انه وارث من هم ذلک و فیما یرجع فیه الی الولات و الامرا کاتنازع الحاصل بینهما لاجل عدم اداء دینه او ارثه بعد معلومیته
خوب اول این مطلب رو دارند بیان میکنند که این اختلاف در دین و میراث، شبههاینیست که هم به “قضات” ارجاع میدهند. آهان این نکته رو نگفتم که اولا میگه که اختلاف در دین و میراث. خوب مادو جور اختلافدر دین و میراث داریم. یک جور اختلافات داریم که برده میشه پیش قاضی که حکم بده، چقدر سهم این طرف، چقدر سهم اون طرف. یک جور هم اختلافات وجود داره که میروند پیش والی بعد از معلوم شدن حق هر طرف. میگه این حق من رو گرفته و نمیده.
حالا انشألله استدلالهای امام که تموم شه، که میره بعد از عید، اون موقع “ کلام فی ولایت فقیه” – مکاسب -شیخ انصاری رومی بینیم تا تفاوت امام با شیخ انصاری رو ببینید. ببینید امام که وارد میشه، انقدر حوزهٔ بحثی رو که وارد میشه و درایاتروایات رو روش کار میکنه که واقعا خاص خوده حضرت امام هستش. امام یک حرفایی رو میزنه که این حرفها اصلا تو کتابهای فقهی نیست. اصلا کسی این زاویه نگاه رو به فقه نمیکنه و امام این زاویه رو روش بحث میکنه.
ادامهٔ کلام امام: ایندو جور اختلاف که گفته شد، پس روایت هردو بحث رو در بر میگیره. بعدش شاهد هم میارن که در خود متن روایت دقت کنید که چی میگه که من خودم وقتی داشتم میخوندم یک تاکید روش کردم. تو خود متن روایت اینجوری گفته که: فتحاکما الی السلطان او الی القضات.
یکی از حضار: چه فرقی داره سلطان و قاضی؟
اقای قاسمیان: به، شما احتمالا حداقل یک جلسهای رو نبودید. من خیلی توضیح دادم اون بحث رو.
ببینید: «عن رجلین من اصحابنا بینهما منازعه فی دین او میراث فتحاکما الی السلطان او الی القضات». این هم قرینش. بنا بر این یا میبرند پیش قضات یا پیش ولات. بستگی داره که اختلاف چه جور اختلافی باشه. مثلا بعد از تعیین شدن سهم ارث، طرف میگه من سهم تو رو نمیدم. این رو که نمیبرند پیش قاضی که، میبرند پیش والی. حالا ممکنه که خودشون با هم تفاهم کنند. ولی اگر اختلاف پیش اومد باید برده بشه پیش والی.
لا شبهه فی شموله للمنازعات التی تقعو بین الناس فی ما یرجع فیه الی القضات کدعب ان فلان مدیون مع انکاره
اینجا امام میفرمایند که هر دوی این اختلافات رو شامل میشه. منازعاتی که بین مردم واقع میشه در اون چیزی که مراجعه میشود به قضات.
مثل اینکه فلانی مدیون هستشولی خودش هم منکر است. این دعوا رو میبرند پیشه کی؟ قاضی. که میشه روال محاکم قضایی.
یا یک نفر ادعا میکنه که من هم جزو وراث هستم. (باباتون اون موقع که اومده بود فلان جا، مامان ما رو گرفته بود و این حرف ها.)
و فیما یرجع فیه الی الولات و الامرا کاتنازع الحاصل بینهما لاجل عدم اداء دینه او ارثه بعد معلومیته
و یا اینکه باید به ولات و امرا مراجعه شود. در مورد کسی که دینش رو ادا نمیکنه یا ارثش رو، بعد از معلوم شدن نمیده. خوب این که دیگه شغل قاضی نیست.
و هذا النحو من المنازعات مرجعه الامرا
این نوع اختلافات رو باید به امرا ارجاع داد.
و اذا قتل ظالم شخصا من طائفه و وقع النزاع بین الطائفتین لا مرجع لرفعه الا الولات
اگر یک نفر ازقبیله رو بکشه و بین اوندوقبیله در گیری رخ بده، فقطشان ولات هستش که چنین درگیریهایی رو حل بکنند.
و معلوم (این معلوم همون القای خصوصیتهستش که عرض شد) ان قوله فی دین او میراث من باب مثال ولامقصود استفاده التکلیف فی مطلق المنازعات والاستفسار عن المرجع فیها و لهذا اکد الکلام لرفع الابهام بقوله فتحاکما الی السلطان و الی القضات و من الواضح عدم التدخل الخلفا فی ذلک العرز بل مطلقا فی المرافعات التی ترجع الی القضات و کذلک العکس
اینکه گفته در باب دین و ارث، این من باب مثال گفته. ولی مقصود معلوم شدن تکلیف در مطلق اختلافات بوده. که مرجع رو پیدا بکنه. برای همین تاکید کرده کلام رو برای رفع ابهام.
و خیلی واضح است که خلفا در کار قاضی دخالت نمیکردند و قضات هم در کار خلفا دخالت نمیکنند. پس کل اختلافات رو در بر میگیره. قاضی قضاوت خودش رو میکنه و میده به والی و والی اجرا میکنه. میخواد بگه ما منازعاتی داریم. چون من گفتم تمام زور این عمر ابن حنظله تو چیه؟ رو این هست که بگه آقا غیر از قاضی، والی رو هم میگیره. زور امام هم همینه دیگه. چون که همه این مقولهٔ عمر ابن حنظله رو قبول کردند ولی فقط در دلالتش شک کردند. و گفتند که دلالتش قاضی رو در بر میگیره و نه والی رو ولی قاضی رو حتما میگیره. حضرت امام میخواهند ثابت کنند که روایت والی رو هم در بر میگیره. اصلا هم بحث ترتیب در عرض مطرح نیست.
در جواب یکی از حضار: امام نمیخواهند اینجا مشابه سازی بکند و میخواهند ظهور گیری بکند. ظهور گیری اصلا یعنی همین کار. ظهور گیری یعنی اینکه شما در ظاهر این خصوصیاتی برای این میبینید یا به عنوان مثال گفته شده:
رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّـهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِۙ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ ﴿٣٧﴾- سورة النور
مردانی که نه تجارت و نه معاملهای آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و ادای زکات غافل نمیکند؛ آنها از روزی میترسند که در آن، دلها و چشمها زیر و رو میشود. (٣٧)
شما این رو به عنوان مثال میبینی که تجارت ومعامله اینها رو از یاد خدا دور نمیکند؟ یا اینکه و لا کسب و لا مدرسه و لا دانشگاه و لا ازدواج و لا …
شما بارها در قرآن میبینید که خدامن باب مثال یک چیزی رو مطرح میکنه، این ظهور گیری هستش دیگه. شما اینجا این الغاخصوصیترو قبول دارید؟ اگر دارید “تنقیح منات” هم درسته که یک ریزه کاریهایی داره ولی کلیتش همین بحث هست که مطرح شد. در حقیقت متقارب میشه با همین این کار. الان این کار که ما کردیم و امام کردند، که من باب مثال همبود، این الغا خصوصیت هستش.
تنقیح منات کردن یک چیزی مثل قیاس کردن هست، شما نکتهای رو باید اونجا در بیاری که میتونه تعمیم پیدا بکنه. عملا تو اونجا که نکتش رو در اوردی میگی اینجا خصوصیاتی نداره. چون یک جور فلسفهٔ حکم رو داری در میاری و چون این فلسفهٔ حکم رو در اوردی تو موردی که اومده، اون خصوصیات مورد لغو میشه اون موقع. شما وقتی علت رو در میاری، میگن: علت خصوصیتش این هست که عمومیت میده. شما وقتی علتها رو در میاری این عمومیت رو میده. شما اگر گفتند که خمر حرام است و شما علتش رو فهمیدی که به خاطره اسکارش هست، اون موقع میفهمی که خمر اینجا موردی نبود بلکه بحث اسکار بود فقط. وقتی شما مسکر بودن رو تشخیص دادی اون موقع میتونی بگی که “ماری جونا” – مادهٔ مخدر -هم حرامه. شیشه هم حرامه. تنقیح منات همین کار عمومیت دادنه. ولی الغا خصوصیات هم میکنه. شما میخوای بگی الغا خصوصیات همین ظهور گیریه؟ بله بنده هم همین رو قبول دارم.
اونجا هم تو تنقیح منات اگر این ظهور واسش نداشته باشه، چون که میخواد مناتش رو کشف کنه، اونجا هم همین جوریه. حالامفصل ترش باشه تو اصول انجام بدید.
حضار: آیا اینکه یک حکمی داده بشه مگه نباید حتما یک اجرا هم باهاش همراه باشه؟
اقای قاسمیان: باید باشه، منتهای مراتب، اگر اختلافی باقی بمونه. ممکن هم هست که از تخصص موضوع خارج بشه دیگه. یعنیبرن پیش قاضی، قاضی وقتی که حکم کرد دیگه تموم بشه.
حضار: یعنی اگر فقط قاضی رو هم میاورد کفایت میکرد چون یک والی هم باید پشتش باشه
اقای قاسمیان: بله، اگر هم تنها آورده بود کفایت میکرد ولی خوب حالا که تو خود متن هم آورده، دیگه بحثی نیست.
فقوله علیه السلام من تحاکم الیهم فی حقنا باطل فانما تحاکم من الطاغوت انطباقه علی الولات اوضح بل لو لا القرائن لکان الظاهر منه خصوصا ولات و کیف کان لا اشکال فی الدخول الطغات من الولات فیه و لا سیما مع مناسبات الحکم و الموضوع
اصلا اگر همون قرائن هم نبود در روایت (مربوط به قضات و ولات)، اصلا خود آیه، تطابقش بر ولات واضح تره تا بر قضات. هر جوری که باشه، حالا این ولات وارد بشه، اگر قضات هم باشه اشکالی نداره. اشکالی نیست که در کنار طاغوت از ولات، طاغوت از ولات هم باشه، مخصوصاً با مناسبات حکم و موضوع، یعنی شما بحث اهمیت موضوع رو که حساب بکنی، این مناسبت حکم و موضوع باید در حقیقت در زمینهٔ حل اختلاف، اصل ولات هست که با موضوع تطابق اصل رو داره.
و مع استشهاده بالایه
و مخصوصاً با استشهاد کردن به آیهای که ظاهرش در مورد ولات هستش.
بل لو لا ذلک یمکن ایضا یقال بالتعمیم للمناسبات المغروصه فی الاذهان فیکون قوله بعد ذلک
حتی اگر آیه هم نبود، اون قرائن هم نبود، باز هم این قابل تامیم بود، چرا؟ بخاطر اون مناسبات کاشته شدهٔ در اذهان. و اینکه میگه بعد از اون چی کار بکنند، داره دردو باب استفسار میکنه که چه کار کنند. فرض کنید این قرینهها نبود، استشهاد به آیه هم نبود. در دو باب داره استفسار میکنه. اگر شما بخوا مختسش بکنی به یکی ازدو باب، علی الخصوص اینکه بخوای مختصش بکنی به قضات، این خیلی از ذهن دور است اگر نگوییم که قطعاً اینطور نیست. اگر شما بخوای بگی این فقط در زمینهٔ باب قضاوت است نه در باب حکومت، این واقعا این جور نیست.
و اینکه مردم باید به حکم بودن او رضایت بدهند، اینجا هم یک قرینهٔ دیگری میارند، این به معنای تعیین حاکم دراختلافات هستش. دراختلافات دارند حاکمتعیین میکنند. بعد شاهد هم میاره و میگه که این اصلا در مورد حاکم هستش. چون بعدش در خود روایت میبینید که میگه من برای شما حاکم گذاشتم. اینجا میگویند، نه به ولات جور باید رجوع بکنه، صاحب حق نه به قاضی. دارند برای همهٔ تنازعات حکم میذارند، حالا چه تنازعات قضایی چه تنازعات در امور سلطانی، که اونها هم به ولات مربوط میشه.
ببینید استدلال ایشان رو دقت میکنید؟ همش میخواهند همین رو بگویند که این مطلب ولات رو هم در بر میگیره، و حتی جلو تر هم می روند و میگویند اگر قرار باشه چیزی رو بگیریه ولات رو میگیره.
امام می فرماید: اگر توهم بشود، از قول امام که فقط بحث قاضی هست اینجا چونحکم گفتند،حکم بیشتر به معنای قاضیه دیگه واقعا. اصلا فرق حکم با حاکم همینه. ایشون میگویند این حکمی که گفتند، رجوع به قضات رضایت از طرفین لازم نداره که پس اون حکم رو هم این باب مثال دوباره گفتند، قرینش هم این است که بعدا میگویند حاکمان. استدلال امام رو دقت بکنید. حالا که حضرت امام همهٔ قرینههای قبلی رو آوردند، اینجا هم این موردحکم رو حل میکنند. این حکم هم باز بحث حاکم در تنازعات هستش، و اگر شما میخواهید این رو به عنوان قاضی در نظر بگیرید، من اولا جلوی شما رو میگیرم چون برای قضات که احتیاج به رضایت طرفین نیست که.
یعنی اگر یک نفر رو برای شما به عنوان قاضی قرار داده باشند در حکومت اسلامی شما شرط رضایت طرفین به قاضی رو دارید؟ نه این طور نیست.
در حقیقت رجوع به قضات که رضایت طرفین لازم نداره که. مثلا اگر امام یک قاضی تعیین بکنه، شما نمیتونی بگی که من پیش قاضی نمیرم که یا حتا اینکه رضایت میدم که برم. امام هم اینطور استدلال میکنند که رفتن پیش قضات، رضایت لازم نداره.
بعد از این امام میفرمایند:
از همهٔ آنچه گذشت استفاده میشه که، حاکم قرار داده شده برای هر آنکه که دارایشان هایقضاوت و ولایت باشه. در حقیقت این استفاده میشه. امام میخواهند بگویند که حکم شما رو فریب نده که یعنی من قاضی درست کردم، بلکه این است که من حاکم درست کردم برای شما.
فقیه ولی امر دردو باب هستش.
یک بحثی رو حضرت امام اینجا حل نکردند. اگر گفتید چه بحثی رو؟ اینکه همین جا بدون مقدمه میگویند فقیه. چرا به فقیه ربطش میدهند؟ این مطلبی هست که اینجا نمی گویند. ولی خلع رو ایشان در رسالهٔ اجتهاد و تقلیدشان قشنگ پر می کنند. یعنی اون بحث:
ینظران من کان منکم قد روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکماً، فانى قد جعلته علیکم حاکماً، فاذا حکم بحکمنا، فلم یقبل منه، فانما استخف بحکم الله و علینا ردّ، و الراد علینا، الراد على الله و هو على حد الشرک بالله الحدیث
حالا شما بعدا تو همین “ اصول الموجز” در آخرش یک بحث تعارض داره که همین مقولهٔ عمر ابن حنظله رو یک عده استفاده می کنند برای اینکه تعارضی که بین دو روایت ایجاد شد، کدوم روایت رو بر کدوم ترجیح بدیم، همین روایت عمر ابن حنظله رو میارند، ادامش رو. چون که یک ادامه ایداره که امام نیاورده اینجا. مضمون این روایت هم این هست:
گفتند اگر مادو نفر صاحب نظر پیدا کنیم چی؟ که هردو تاشون هم از روایت شما دارند میگن. گفتند همون که افقه تر باشه. لذا گاهی اوقات این مقولهٔ عمر ابن حنظله در ترجیح بین رای استفاده میشه. امام برای اینکه این مطلب رو حل بکنه، چون که قرینههای پایین روایت رو ببینید، گاهی اوقات ممکنه که نظرتون کلا عوض بشه و بگید که این اصلا بحث راوی حدیث هستش، بحث فقیه نیست. فقط بحث راوی حدیث رو داره بیان میکنه که این راوی مطمئن تری از این راویه. اون موقع شما نمیتونید بگید که راوی حدیث رو کسی میگذاره در منصب قضاوت و از این حرفها که (ولایت امری و غیره) راوی که مثل ضبط صوت اومده مطالب رو گفته. لذا این اشکال باقی میمونه که چرا یک دفعه میگه فقیه! در حالی که ایشون اینجا این رو اثبات نکردند. اون موقع امام اونجا در یک صفحه و چند سطر اونجا توضیح خیلی خوبی میدهند که باید اونجا خونده بشه. حالا فعلا این رو فقیه بگیریم که اونجا این رو ببینیم.
فلفقیه ولی الامر فی البابین و حاکم فی القسمین و لاسیما مع عدوله عن قوله قاضیا الی قوله حاکما. فان الاوامر احکام. فاوامر الله و نواهی احکام الله تعالی. بل لا یبعد ان یکون القضا اعم من قضاء القاضی و امر الوالی و حکمه
فقیه ولی امر در دو باب هست، و حاکم در دو قسم هست، مخصوصا اینکه از عنوان قاضی رفتند به عنوان حاکم. اوامر هم خودش احکامه. یعنی اوامر خودش احکام الاهیست.
بعد از اینجا به بعد می خواهند بفرمایند که حتی اگر عنوان قاضی هم اومد، (اصلا شما فرض کن که فقط عنوان قاضی میومد)، میگه که کی گفته که قضا به معنای قاضیه اصطلاحی؟ معنای قضا یک معنی عامی داره که حتی معنای حاکم رو هم در بر میگیره. قاضی یعنی کسی که فیصله میده به یک مساله یی نه لزوماً به معنای اصطلاح قاضی. اینجوری نیست که شما تا عنوان قاضی رو دیدی چنین معنای خاصی براش در نظر بگیری که! می فرمایند که قضا اعم از قضای قاضی و حکم والی هستش. شاهد قرانیش:
وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّـهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْۗ وَمَن یَعْصِ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِینًا ﴿٣۶﴾
هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است! (٣۶)
وقتی که خدا و رسول حکم بدهند. این حکم دادن چه فرقی میکنه که در منصب قضا باشه که حکم بده یا چه در مسائل امور سلطانی باشه یک حرفی بزنه.
اگر بخواهند یک استدلالی بکند به “مشهورهٔ آبی خدیجه” که جلسهٔ بعد با هم دیگه می بینیم، انشألله.
ببیند خود امام همبه صورت قاطعنمیگویند که این قاضی حتما به معنای حاکم هستش بلکه میفرمایند ممکنه که به این معنا هم باشه. این از نو دلایل انباشتی هستش. یعنی شمامجموعه چیزهایی رو میارید که هیچ کدومش استدلال نیست، ولی انباشته هستش. البته این رو در منطق دیگه نمیگنها ولی تو منطق جدید به عنوان دلایل انباشتی هستش. شما مجموعهای از شواهد و قرائن رو ردیف میکنی که هی مطلب رو تلطیف بکنی.