مجموعه درسهایی از قرآن از حاج آقا قرائتی
پنجشنبه، 3 آبان 1397
27 دقیقه
دیروز یکی از دوستان تلفن کرد به من از تهران که یک مقایسه کرد بین مکتب امام حسین، دانشگاه سید الشهداء با دانشگاههایی که در دنیا هست. چند چیز گفت، من خوشم آمد نوشتم، بعد خداوند یک چیزهایی به ذهن خودم انداخت، آوردیم تا 21 مورد. البته شما فکر کنید ممکن است چیز دیگر هم به ذهن شما بیاید. یکی اینکه دانشگاههای دیگر همه جا شعبه ندارند. فرض کنید دانشگاه آزاد که یک خرده دستش باز بود و گیر دولت نبود تازه لبنان یک شعبه زده بود و افغانستان یک شعبه زده بود. دانشگاه امام حسین همه جا شعبه دارد و این خیلی مهم است. تمام بانکهای دنیا شعبههایشان به اندازه شعبههای امام حسین هست.رفتم آفریقا زیمباوه، پرسیدم اینجا مسلمان، گفتند: مسلمان هستند ولی اهل سنت هستند. گفتم: شیعه، گفتند: یک زن و شوهر شیعه هست، باقیها مسلمان هستند ولی شیعه یک زن و شوهر هستند. آدرس گرفتیم رفتیم بازار ببینیم، گفتند: خانهاش کجاست و بالاخره پیدایش کردیم، دیدیم بله، یک پیرمرد هفتاد هشتاد ساله بود از هند، هجرت کرده بود آفریقا، گفتم: شما یک زن و شوهر شیعه چه میکنید؟ اسم بچههایتان چیست؟ دیدم اسم بچههایش را با تعصب گذاشته صادق، باقر، تحت تأثیر قرار گرفتم. ما در ایران میگوییم: علی نمیخواهم چون برادرم علی دارد. فاطمه هم خواهرم فاطمه دارد. خوب برادرت هم یخچال دارد و خواهرت هم تلویزیون دارد. چطور آنجا نمیگویی نمیخواهم. در همه خانهها فاطمه باشد، در همه خانهها علی و زهرا و حسن باشد. اسم بچهها صادق و کاظم باشد. از این خیلی خوشم آمد. گفتم: شما شیعه بودنتان را چطور حفظ میکنید؟ گفت: بچه ما مدرسه سنی ها میرود و تعلیمات دینی را که میخواند میآید، ما میگوییم: نه، عقیده ما این است. خلیفه پیغمبر را باید خدا تعیین کند مثل غدیر خم، نمیشود ما بیعت کنیم و یک نفر را خلیفه کنیم. نظر ما در مورد حج چیست، بعد این تکه که جالب بود این بود گفت: ما شب عاشورا را ما تاریخش را نگه داشتیم. من مینشینم خانم ما با چهارتا بچه مینشیند، میروم روی صندلی مینشینم روضه میخوانم. آن چهار نفر گریه میکنند و بعد خانم من روی صندلی مینشیند و میخواند و من گریه میکنم. یعنی روضه یک نفره در قلب آفریقا خیلی مهم است.یکوقت ایام محرم من هندوستان بودم، یک زنی با چند بچه کنار کوچه بودند، محله شیعهها، من اردو بلد نبودم، به این مترجم گفتم: میخواهم با این مصاحبه کنم. رفتم نزد خانم گفتم: خانم، چرا اینجا خوابیدی؟ این بچهها چرا بیرون خانه هستند؟ چرا کنار کوچه خوابیدی؟ خانه ندارید؟ گفت: چرا این خانه او است. گفتیم: شما خانه داری چرا آمدی در کوچه خوابیدی؟ گفت: آخر خانهمان را برای امام حسین سیاه پوش کردیم، میخواهم در خانه پایم رو به سیاه پوش امام حسین دراز نباشد. والله قسم اینها در حوزه و دانشگاه نیست. والله قسم! از مغز فطرت میجوشد. 1- دانشگاههای دیگر شعبههایشان محدود است. 2- برای شرکت کنندگان هیچ هزینهای ندارد. شما هر دانشگاهی بروی باید هزینه کنی، روضه امام حسین هیچ هزینه ندارد. صاف داخل شو. آزمون ندارد، کنکور ندارد، ورودی ندارد. مصاحبه ندارد. تحقیقات ندارد. گزینش ندارد. سابقه ندارد که شما قبلاً کجا بودی. به تو چه. من سابقاً جای بدی بودم، الآن روضه امام حسین آمدم.یک بنده خدایی بود روضه میخواند رسمش این بود. نماز مغرب زیارت عاشورا، واعظ سخنرانی می کرد، عزاداری میکردند و آخر هم شام میدادند. سر کوچه یک مشت لات بودند. اینها نه نماز شرکت میکردند، نه روضه و نه عزاداری فقط وقتی سفره پهن میشد داخل می آمدند. صاحبخانه یک روز گفت: شما خجالت نمیکشید در روضه امام حسین هیچ مراسمی شرکت نمیکنید. فقط برای شام میآیید؟ اینها ناراحت شدند و گفتند: میرویم. خانه حاج آقا نشستند و بیرون رفتند. شب امام حسین به خواب این صاحبخانه آمد و گفت: اینها در طول سال که نمی آیند. چون روضه هست میآیند. اینها مهمان من هستند. شما چرا مهمان مرا رد کردید؟ کسی نمیگوید: سابقه شما چه بوده است. ظاهر شما چه قیافهای داری. نه! تعداد دانشجوهای امام حسین بی نهایت است. دانشگاهها محدود هستند. تعداد دانشجوهای امام حسین زیاد هستند حتی اهل سنت، من یک سال عاشورا سنندج بودم، رفتم نماز سنیها، امام جمعه سنی سنندج یک روضهای برای امام حسین خواند، یک اشکی ریخت، یک اشکی ریختند، آنها محبت اهلبیت را قبول دارند. منتهی میگویند: محبت غیر حکومت است. ما می گوییم: نه، هرکس را دوست داری باید اطاعت هم بکنی! اینکه دوستت دارم ولی اطاعت از کسی دیگر میکنم این درست نیست.یک خاطره بگویم. من از بس سفر رفتم خیلی خاطره دارم. یک روز بچه دختر من به من گفت: بابا جان بیسکوییت بخر! گفتم: باشد چشم. رفتم بیرون پول نداشتم، یادم رفت، به هر شکلی بود نخریدم. تا در زدم آمدم تو این دختر دو سه ساله دوید گفت: بابا بیسکویت خریدی؟ گفتم: نه، گفت: بابا بد است. گفتم: نه بابا خوب است. گفت: بابا بد است، بابا بد است. هی ذکر گرفت. بابا بد است! من این بچه را بغل کردم و گفتم: دوستت دارم. گفت: بیسکوییت تو کو!؟ من فهمیدم محبت بدون بیسکوییت را بچه سه ساله قبول نمیکند. چطور میگویی: یاعلی دوستت دارم ولی خمس نمیدهم! زکات هم نمیدهم و نماز هم نمیخوانم. یک کسی را که دوست داری، شما امشب به خانمت بگو: دوستت دارم، میگوید: فردا بیا بازار برویم. اگر گفتی دوستت دارم و بازار نبردی میگوید: دروغ میگویی! اصلاً چرا به مهریه صداق میگویند؟ مهریه دو تا اسم دارد یکی مهریه و یکی صداق. صدق یعنی راستگویی، داماد به عروس میگوید: دوستت دارم، میگوید: بده ببینم پنجاه تا سکه! اگر دادی معلوم میشود راست میگویی و اگر نه معلوم میشود کلاهبرداری است. اینکه به مهریه صداق میگویند، یعنی این مهریه نشانه این است که داماد عروس را دوست دارد و پایش هم خرج میکند.امام حسین تعداد دانشجوهایش بی نهایت هستند. شما نگاه کنید ده بیست میلیون زائر پیاده برای اربعین بعد از 1300 سال، حتی امام حسین در غیر مسلمانها هم اثر گذاشته است. من یک فیلمی در هندوستان دیدم که رهبر هندوها، صدها میلیون هندو، رهبرشان با بیست، سی تا بنز با اسکورت خیلی سلطنتی حرکت کرد آمد گفت: عزای حسین کجاست؟ گفتند: اینجا، پیاده شد. کفشهایش را کند و پرچم امام حسین را گرفت و تقلید از ما کرد. سینه زد و گفت: من هیهات من الذله را از حسین یاد گرفتم. زیر سم اسب میروم و زیر بار زور نمیروم. این روضه حضرت قاسم که برادر ما خواند یادم بیاورید آخرش بگویم. استاد شش ماهه دارد. فارغ التحصیل ندارد. نود ساله هم شوی تازه میشوی پیر غلامان اهلبیت، در اسلام ما فارغ التحصیل نداریم. خدا به پیغمبرش میگوید: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» (طه/114) یعنی چه؟ یعنی پیغمبر تو فارغ التحصیل نیستی. زن حامله فارغ میشود، آدم از تحصیل فارغ نمیشود. حدیث داریم پیغمبر فرمود: شبی بخوابم و علم من زیاد نشود، برای من مبارک نیست.حتی خدا به حضرت موسی میگوید: نزد خضر برو و یک چیزهایی بلد است یاد بگیر. یعنی موسی پیامبر اولوالعزم باز هم باید بیاید و شاگردی کند. منتهی شاگردی سر کلاس لازم نیست باشد، خضر که آمد شاگرد حضرت موسی شد یک تکه سوار دریا و کشتی شدند، یک تکه در خشکی رفتند و یک تکه راه را گم کردند. درس فقط سر کلاس نیست. گاهی آدم از یک حرف درس میگیرد. نقل شد یکی از مراجع تقلید تابستان بود، هوای قم داغ بود یک وانت گرفت اثاثیهاش را در وانت گذاشت به یکی از روستاهای قم برود. یک زن قمی رسید یک متلکی به این آقا گفت. گفت: بله شما آخوندها خوش هستید. زمستان قم میآیید درس میخوانید و هوای قم که داغ شد به روستا میروید، خوشا به حالتان! شما خوش هستید. این حرف زن در این مرجع اثر گذاشت و گفت: نمیرویم تا آخر عمرش از قم بیرون نرفت. ببینید گاهی آدم خواسته باشد چیزی یاد بگیرد، برگ درختان سبز هم معلم هستند، در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار! آدم خواسته باشد چیزی یاد بگیرد، یاد میگیرد. من خودم از دیوانه چیزی یاد گرفتم.یک دیوانه در مسجد کاشان آمد، مسجد پر بود. یک نگاهی کرد و یک حرف زشتی زد. مثلاً فرض کنید گفت: پدر سوختهها! خندیدند و دوباره گفت: مادر سوختهها، هرچه این فحش داد مسجدیها خندیدند. به محراب رفت و گفت: حضرت آقا به تو بودم. بعد آمد صف اول گفت: به تو بودم! به تو بودم، وقتی گفت: به تو بودم، مردم عصبانی شدند این دیوانه را بغل کردند و از مسجد بیرون انداختند و من از این دیوانه یک نکته یاد گرفتم که سخنرانی عمومی فایده ندارد، باید گفت: به تو بودم! شما چهل سال است در تلویزیون مرا دیدهاید ولی الآن که بیرون تلویزیون آمدم و با شما حرف میزنم، این جلسه شیرینتر از شیشه تلویزیون است. حالا اگر امشب خانه شما بیایم، دو نفری حرف بزنیم باز خوشمزهتر است. تبلیغ است و لذا یا ایها الناس داریم، یا ایها الذین آمنوا هم داریم، ولی در قرآن میگوییم: «یا بنیَّ» پسرجان، «یا أبتِ» پدر جان، «قل لنسائک» خانم، یعنی غیر از برخورد بین المللی باید برخورد تن به تن کرد.درسهای دانشگاه تئوری است و درس کربلا عملی است. یک کسی کاشان به یکی از بستگان ما گفت: شما فامیل آقای قرائتی هستی؟ خدا انشاءالله شفایش بدهد در حال بدی از بیماری است. خدایا همه بیماران را شفا بده. گفت: شما برادر فلانی هستی؟ گفت: بله، شروع کرد از من تعریف کردن. برادرم حرفهایش را گوش داد و گفت: برادرم با همه خوبیهایش برای تو، یک بستنی بده بخوریم. یعنی از تئوری بیرون بیا، عملی، دانشگاه کربلا عملی است. دیگر چه؟ در ادب، در احترام، در وفاداری، یوسف ده تا برادر داشت بی وفا، امام حسین یک ابالفضل داشت با وفا، خیلی محاسبات را به هم میزنند. به قول آن آقا میگوید: این وفاداری، درسهایش جهشی است. بچههایش تیزهوش یک مرتبه از کلاس اول به کلاس سوم میروند و از سوم به پنجم میروند و میگویند: جهشی درس خوانده است. کربلا جهشی است. حر قهرمان لشگر یزید میشود قهرمان لشگر امام حسین. جهشی! دیگر چه فرقی دارد؟ زمان خاصی ندارد، محرم هم که تمام میشود روضههای هفتگی در خانهها داریم، روضههای ماهانه داریم، روضههای نذری داریم، شب عاشورا فقط السلام علیک یا أباعبدالله نمیگوییم، شب قدر هم که برای امیرالمؤمنین است یکی از اعمال شب قدر، زیارت امام حسین است. نیمه شعبان برای امام زمان است، زیارت امام حسین است. هر شب جمعه زیارت امام حسین است. هر تشنهای که میبینی زیارت امام حسین است. هر نمازی که میخوانی مهر کربلا، یعنی زمان خاصی ندارد. غرور درونش نیست. افراد وقتی لیسانس و فوق لیسانس میگیرند یا مثلاً مجتهد میشوند، درجه اجتهاد، بالاخره یک افتخاری میکنند. ولی یکی از یاران امام حسین جلوی امام حسین روز عاشورا ایستاد که تیر به امام حسین وقت نماز نخورد. آنقدر تیر به ایشان خورد که جان داد. امام حسین بعد از نماز بالای سرش آمد، گفت: «رضیتَ» از من راضی هستی؟ یعنی جانش را داده ولی مغرور نیست. میگوید: از من راضی هستی؟ ما گاهی وقتها مغرور میشویم. دو تا کتاب میخوانیم، یک کاری میکنیم، اسممان را اگر پاک کنند، حساس میشویم. دانشگاه امام حسین جان میدهند ولی مغرور نیستند. دانشگاههای دولتی یک مدرک میدهند و بعضیهایشان باد میکنند. دانشگاههای دولتی جاهل را عالم میکند ولی خفته را بیدار نمیکند. شما در دانشگاه که میروی...حالا یک چیزی را سؤال بپرسم. ببخشید راستش را بگویید. راست میگویید در خانه خدا آدم دروغ نمیگوید. احترام دبستانیها به معلم و پدر و مادر بیشتر است یا راهنماییها؟ بگویید دبستانیها. راهنماییها ادب و احترامشان به معلمها و پدر و مادر بیشتر است یا دبیرستانیها؟ دبیرستانیها ادب و احترامشان به استاد بیشتر است یا دانشجوها؟ دانشجوهای سال اولی بهتر هستند یا سال دومیها؟ من پیشنماز مسجد دانشگاه تهران هستم، همانجایی که نماز جمعه هست، شنبه و یکشنبه من پیشنماز هستم. نگاه میکنم سال اولیها بیشتر هستند بعد سال دومیها، یعنی هرچه بالاتر میآییم فاصله ما از خدا و پیغمبر کم میشود. حالا اینهایی که ما میخوانیم خیلیهایش علم نیست، اطلاعات است. مثل اینکه کوه هیمالیا چند متر است؟ به تو چه چند متر است. یکسری محفوظات است. دانشگاه جاهل را عالم میکند اما خواب را بیدار نمیکند، بی غیرت را غیور نمیکند، روضهها شور آفرین است. مقاوم ساز است. در دانشگاه امام حسین روی عشق روضه میآیند. دانشگاه را برای ترم و واحد میآیند. اگر به استاد پول ندهند سر کلاس نمیرود الا... الا میگویم که حق همه از بین نرود. ممکن است اساتیدی داشته باشیم که عشق به دانشگاه و دانشجو بورزد و پول هم ندهند بیاید. ولی بعضی حداقل اینطور هستند که پول ندهی نمیخواند. دانشجو هم اگر نمره و ترم و واحد ندهی سر کلاس نمیآید. یعنی استاد برای پول میگوید و دانشجو برای نمره و مدرک میخواند. ولی جلسات امام حسین نه برای پول میآیند و نه برای ترم، جلسات امام حسین نه برای پول میآیند نه برای ترم. الآن این جلسه به نظرم چهار پنج هزار نفر باشید. یک چای هم شاید به شما ندهند. با پای خودتان هم میآیید.سر و کار دانشگاه با مغز است و سر و کار روضهها با قلب و اشک است. حرکت، اطعام، همکاری، یک شب عاشورا اصفهان بودم، یک جلسه عزاداری بود. یک خیمه زده بودند، کسانی که نمیتوانند اطعام سنگین کنند، هرکس دارد، مثلاً یک کیلو برنج میآورد. نیم کیلو برنج میآورد. یک بسته چای میآورد. اینها را جمع میکردند و بعد میدیدند یک تن برنج شد. یعنی لازم نیست یک بانی پیدا کنیم از اوقاف و یک بانی و نذری، نه، یعنی هرکس هرچه دارد اطعام میکند. در دانشگاهها ممکن است انسان نا امید و مأیوس شود. در روضهها و عزاداریها هیچوقت انسان مأیوس نمیشود. در دانشگاهها علم هست، آرامش نیست. در کربلا آرامش بود. یعنی واقعاً نگاه ما به روضه نگاه به یک مکتب باشد. مقاومت در مقابل طاغوت، ایثار و اخلاص، باید از این جلسهها استفاده کرد. از این مسجدها باید استفاده کرد. همین حضرت قاسم، امشب روضه حضرت قاسم میخوانند؟ من هم امشب روضه حضرت قاسم را از قرآن بخوانم. الحمدلله کتابهایی را لازم بود بیاورم از تهران آوردم و آنجا هست، من حدود سی چهل تا روضه درست کردم از آیات قرآن، این کار نو است چون بیشتر منبریها از تاریخ استفاده میکنند، از خواب، شعر، مصیبت، من به جای اینها از قرآن استفاده کردم. روضه حضرت قاسم از قرآن. از کجای قرآن؟ در قرآن یک آیه داریم میگوید: همه آنهایی که استطاعت دارند مکه بروند. «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا» (آلعمران/97) هرکس مستطیع است باید مکه برود. این آیه قرآن است. 2- هرکس مکه رفت باید طواف کند. کدام آیه میگوید؟ «وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ» (حج/29) یعنی دور کعبه بگردید. پس همه پولدارهای کره زمین باید مکه بروند و در مکه هم همه اینها باید طواف کنند. هفت بار برای عمره، هفت بار برای حج، هفت بار برای طواف وداع یا نساء. سه هفت تا 21 بار. استثناء ندارد؟ نه، حضرت مهدی هم که هرسال مکه میرود باید 21 بار دور کعبه بگردد. تا اینجا قرآنی است. کنار کعبه حجر اسماعیل است. یک نیم دایره است. فرض کنید این منبر کعبه و این دست من هم یک نیم دایره است. وسطش هم باز است، یعنی آنهایی که طواف میکنند حق ندارند میانبر بزنند. باید دور این دست بگردند. میگوییم: این کعبه قبول، نیم دایره چیست؟ میگویند: قبر اسماعیل است. میگویم: همه پولدارها باید دور قبر اسماعیل بیایند و بگردند؟ بله. میگوییم: مگر اسماعیل که بود؟ میگوییم: سیزده ساله. میگوید: سیزده ساله اینقدر مقام دارد؟ بله. ماجرای سیزده ساله چیست؟ حضرت ابراهیم تا حدود صد سالگی بچهدار نشد. وقتی بچهدار شد خدا به او گفت: این نوزادی که صد سال هست منتظر او هستی حالا در بیابان مکه و داغ بگذار و سراغ کارت برو. میگوید: باشد. نگفت: فلسفهاش چیست؟ چرا؟ خدا گفته چشم. اسماعیل را گذاشت و با مادرش هاجر، تا بالاخره روضه عطش و اینها را یکبار دیگر خواهم گفت. از اینجا رد شوم. به حضرت اسماعیل برسیم. 1- همه پولدارها باید مکه بروند. 2- همه مکهایها باید طواف کنند. 3- همه اینهایی که طواف میکنند باید کنار کعبه دور این نیم دایره بچرخند. این نیم دایره قبر اسماعیل است. چند بار؟ 21 بار. حتی امام زمان؟ حتی امام زمان(ع). چه کرده این سیزده ساله که باید دور قبرش بچرخیم؟ وقتی پدرش حضرت ابراهیم گفت: پسرجان، «إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُك» (صافات/102) من پی در پی خواب میبینم که سر تو را میبرم. این بچه سیزده ساله گفت: چرا؟ به چه دلیل؟ گفت: «يا أَبَتِ» بابا جان، «افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» انجام بده. چرا معطل هستی؟ خدا گفته سرم را ببر. صد سال است منتظرش بودیم حالا هم که به دنیا آمده باید این نوزاد را در کوههای داغ مکه بگذاریم و با مادر تنها ول کنیم و برویم. حالا هم که راه افتاده و یک نوجوان شده سرش را ببریم. چه امتحانهای سختی! حاجی مکه آمده بود میگفت: آقای قرائتی! نمیشود روز عید قربان من سرم را نتراشم؟ یک پولی میدهم این زلفهای من به هم نخورد. نگاهش کردم و گفتم: بابا، اینجا مکه و منا، حضرت ابراهیم از سر پسرش گذشت، تو از پشم سرت نمیگذری؟ آخر بعضی چقدر رشد کردند و بچهها چقدر ناقص هستند؟ از یوسف یاد بگیرید، برادران یوسف گفتند: «إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ» (یوسف/97) ما خطاکار بودیم. تو را بی خود در چاه انداختیم! بد کردیم، فرمود: «لا تَثْرِيب» (یوسف/92) همه را یکجا بخشیدم. آخر ده تا برادر بیایند یک برادر را در چاه بیاندازند، سی چهل سال زجر بکشد در چاه و کاخ و زلیخا و زندان و این حرفها، بعد از سی و چند سال بگوید: همه را در یک لحظه بخشیدم. حالا ما چه؟ چرا گفتی؟ من از سر تو نمی گذرم. روز قیامت یقه تو را میگیرم. بابا ولش کن، او را ببخش. قرآن میگوید: نمیخواهی تو را ببخشم؟ تو هم ببخش. «وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا» (نور/ 22) همدیگر را ببخشید. «أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» مگر نمیخواهی خدا تو را ببخشد، تو هم مردم را ببخش. روز فتح مکه مردم مکه به پیغمبر گفتند: میخواهی نسبت به ما چه کنی؟ ما سیزده سال تو را زجر دادیم. از چهل سالگی تا 53 سالگی که به مدینه هجرت کردند. تو میخواهی با ما چه کنی؟ گفت: برادرم چه کرد؟ مگر برادرانش را نبخشید. برادرم یوسف ده تا برادر را یکجا بخشید. من کل مردم مکه را بخشیدم. پیغمبر ما این است، ببخشید تا ببخشند. حالا یک فحش داده، داده که داده، عصبانی شده یک حرف زشتی زده است. خوب ببخش! امام حسین حر را بخشید، ما کربلا میآییم یعنی یاد بگیریم. در قرآن کلمهی «کذلک» زیاد است. «کذلک» همچنین، قرآن یک قصهای که نقل میکند، قصه که تمام شد میگوید: «كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» (انعام/84) قصه یونس را نقل میکند و آخر میگوید: «وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ» (انبیاء/88) این «کذلک» یعنی فکر نکنی یک قصه بود، اگر تو هم مثل یوسف باشی، آنچه به یوسف دادیم به تو هم میدهیم. اگر تو هم مثل یونس باشی، آنچه به یونس دادیم به تو هم میدهیم. یعنی قصه جریان است نه یک جرقه، قانون است نه یک چیز تصادفی!حضرت ابراهیم مأمور میشود اسماعیل را ذبح کند و سرش را ببرد، دست بچه را میگیرد و میخواباند. نقل شده این سیزده ساله به پدرش گفت: چاقو را که کشیدی رویت را برگردان، ممکن است من در خون خودم دست و پا بزنم و تو نتوانی دوام بیاوری. رویت را برگردان که مرا نبینی. قرآن بخوانم «فَلَمَّا أَسْلَما» پدر و پسر هردو تسلیم شدند. «وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ» (صافات/103) صورت پسر را روی خاک گذاشت، چاقو را روی گردن گذاشت، «وَ نادَيْناهُ» به او گفتیم: ابراهیم چاقو را بردار، نکش، نمیخواستم خون ریخته شود، میخواستم تو دل بکنی. ببینم دل میکنی یا نمیکنی! دیدم نه دل کندی. این تسلیم یعنی چه؟ قرآن میگوید: سیزده ساله مکه تسلیم شد. سیزده ساله کربلا گفت: «احلی من العسل» بگذار فرق بین تسلیم و رضا را بگویم. ممکن است دکتر به بیمار بگوید: قند شما بالا رفته اگر انگشت پای شما را قطع نکنیم به چشمت میخورد و چشمت کور میشود. میگوییم: خوب اگر اینطور است بسم الله! تمام اینهایی که زیر چاقوی جراح میروند هیچ کدام عاشق نیستند. مجبور هستند. تسلیم است یعنی چه کنم.یک کسی در چاه افتاد، به او گفتند: صبر کن برویم طناب بیاوریم. گفت: صبر نکنم چه کنم؟ در چاه هستم. حضرت... خوب گوش بدهید. لب تیز حرف من اینجاست. حضرت اسماعیل تسلیم شد. آیهاش «فَلَمَّا أَسْلَما» پدر و پسر تسلیم فرمان خدا شدند. ولی در کربلا سیزده ساله فقط تسلیم نشد، بلکه گفت: من عاشق هستم. «أحلی من العسل» آدم زیر تیغ جراح هم تسلیم میشود اما شیرین که نیست. از درد لا علاجی است. اما اگر بیمار گفت: «أحلی من العسل» خیلی مقام قاسم بالاست. حالا «أحلی من العسل» را بیاییم تفسیر کنیم. یعنی اگر حکومت دست یزید باشد و مسئولین حکومت طرفدار خاندان یزید باشند مرگ از عسل شیرینتر است. این یعنی چه؟ کشتن مهم نیست، قحطی مهم نیست، آب نیست، مهم نیست. خیمهها را سوزاندند مهم نیست. اسیرمان کردند مهم نیست. رژیم اگر رژیم فاسدی است مرگ از عسل شیرینتر است. من میخواهم بنی امیه حذف شود و نباشد. یک بچه سیزده ساله یک دکتر سیاسی میتواند اینطور فکر کند؟ این دکتر سیاستمدار که دکترای استاد تمام به قول دانشجوها است، یعنی بالاترین درجه علمی را در دانشگاه طی کند، آن هم درجه سیاسی، حاضر است بگوید اگر این حق و ناحق شود من نباشم بهتر است. امیرالمؤمنین فرمود: اگر نتوانم حقی را بگیرم یا باطلی را محو کنم حکومت کره زمین، حکومت بر مردم برای من از ترشح عطسه یک بزغاله ارزشش کمتر است. ما باید ببینیم چه کاری را میتوانیم بهتر انجام بدهیم. یک صلواتی بفرستید. (صلوات حضار) من از این سفر هیچ چیز جاذبه برایم نداشت. چون هرجا میرویم بحمدلله مؤمنین هستند و دست همه را هم میبوسیم و ولی در این سفر با سه چهار نفر برخورد برخورد کردم که برایم جالب بود. یعنی باید نوشتنی باشد. یکی برخورد امام جمعه قبل، کسی که 35 سال است امام جمعه بوده و عزیز و محبوب و سید و پیرمرد، خودش بیاید بگوید: من دیگر بازنشست شدم، در خطبههای نماز جمعه بگوید، به کسی جوانتر بدهید. این برای من جالب بود. خود امام جمعه جوان در کیش یک پاساژ داری گفت: یک مغازه را میخواهم به اسم شما کنم. ماهی ده پانزده میلیون کرایهاش است. فرمود: نه راضی نیستم. میخواهی اسم کنی به اسم یک چیز عامی کن، به اسم بنده نکنید. یک آخوند جوانی که در کیش پانزده سال بوده حالا یک مریدی میخواهد یک مغازه به اسمش کند میگوید: نه، نمیخواهم. ماهی ده پانزده میلیون مهم است. جناب عالم دیگر، جناب آقای شاکری، خودشان نزد آقای علیدادی میروند و میگویند: این مسجد را تحویل بگیرید، من پیر شدم. اینها دیگر نیست، افرادی یک سجاده دارند هرکس میآید، میگوید: مگر کوری؟ سجاده مرا دیدی چرا پایت را روی سجاده گذاشتی؟ یک سطل زباله وقف میکند، به سطل زباله مینویسد، بانی سطل زباله محسن قرائتی، بر پدر و مادر کسی که ته سیگار بیاندازد لعنت! یعنی یک سطل زباله را نمیگذرند. دو تا خواهر شش ماه با هم قهر هستند. میگوییم: چه مشکلی دارید؟ میگوید: در عروسی زهره خانم به او گفتند: برو در سواری، به من گفتند: برو در مینی بوس! ما گیر هستیم. کسی اینقدر حر باشد و 35 سال امام جمعه باشد و بعد هم بگوید: من پیر شدم و به یک جوان بدهید. آن جوان را مغازه به اسمت کنیم؟ نه، اینها ارزش است.شما برای ابالفضل گریه میکنید برای اینکه آب را آورد و نخورد. این ارزش است. حالا آب هم خورده بود مگر ابالفضل چقدر زنده بود؟ خوردن و نخوردن خیلی طول نمیکشد. حالا علی اصغر آب هم میخورد مگر چقدر زنده بود؟ این گذشتها مهم است. امام فرمود چه؟ اینها شاگردان امام هستند. امام فرمود: به من رهبر نگویید. به من خدمتگزار بگویید. این مهم است. وقتی من پیش آمد همه چیزها به هم میخورد. من، هیأت من، اسم من، جایگاه من، شأن من، مدرک من، من که آمد خراب میشود. یک چیزی را از شیخ حسن صانعی شنیدم. میخواستم در تلویزیون بگویم احتیاطاً یکبار زنگ زدم گفتم: یکبار دیگر بگو من پایین و بالا حرف نزنم. گفت: چیه؟ گفتم: امام در پلههای خانهاش یک چیزی شما گفتی و ایشان یک چیزی گفت، گفت: بله یادم آمد. امام خانهای داشت و هنوز هم هست، چند پله در اتاق داشت، در پلهها رفت بالا برود، آقای صانعی گفت: به ایشان گفتم که شاه آخوندهای اوقافی را دعوت کرده، اوقاف زمان شاه جزء دربار بود و به اینها گفته: مرجعیت را از قم به نجف ببرید. این حوزه علمیه زیر گوش ما نباشد مزاحم است. بفرستید آقایان نجف مرجع باشند. تبلیغ کنید از مراجع نجف نه از قم! این را به عنوان یک خبر آقای صانعی به امام میگوید. امام فرمود: مرجعیت من ربطی به شاه ندارد که شاه بخواهد من مرجع بشوم یا نشوم. مرجعیت من تثبیت شده است. این را امام گفت و سحر هم او را گرفتند و یک سال سوریه بردند، ببخشید ترکیه، چهارده سال هم عراق، پانزده سال تبعید بود و بعد از پانزده سال که آمد امام به آقای صانعی گفت: بیا، یادت هست در این پلهها به من گفتی: شاه میگوید: مرجعیت نجف برود و قم نباشد، شما گفتی: مرجعیت من کاری به اراده شاه ندارد. آن روز من گفتم: من، مرجعیت من! خدا پانزده سال مرا تبعید کرد تا دیگر نگویم من! ببینید اگر گفتم: من، خراب میشود.بنده خدایی بود، میترسم چون خیلی مشهور است سعی میکنم یک طوری بگویم او را نشناسید. یک آدمی بود، در یک شهری خیر بود. چند مدرسه، زایشگاه، درمانگاه، آب انبار، مسجد، حسینیه، خیلی کارهای خیر کرد منتهی به همه مینوشت، بانی این زایشگاه، بانی این مدرسه، بانی این... اسمش را مینوشت. طوری هم نیست ولی اصرار داشت که اسمش باشد. این را یکی از علمای قم که خودش از علماست و پدرش هم مرجع بود برای من نقل میکرد که این بنده خدا از دنیا رفت، گفتند: چه کردی؟ گفت: من همه اموالم را در راه خیر دادم. گفتند: بله در راه خیر دادی ولی اصرار داشتی اسمت باشد. دنبال اسمت هم بودی. گفتم: پس چه؟ گفتند: اخلاص نیست. قبول نشد. ای بابا! آخر گفتم: پس همه عمر ما هرچه گیر آوردم دادم، هیچی به هیچی! گفتند: چرا. یک کاری کردی برای قیامت تو ذخیره شده است. گفت: چه؟ گفت: کنار خیابان قم ایستاده بودی، یک جوانی رسید و گفت: حاج آقا، تو که این همه کار خیر میکنی، بیا ما هم داماد کن، آن زمان با ده هزار تومان میشد داماد شد. اگر ده هزار تومان به من بدهی من داماد میشوم. گفتیم: از کجا معلوم که راست بگویی. قسم خورد والله داماد میشوم. دلت سوخت کنار خیابان قم ساکت را باز کردی و ده هزار تومان به او دادی. این را جایی ننوشتی و هیچ جا نگفتی و یادت رفت. چون ننوشتی خدا نوشت. آنجا چون نوشتی خدا پاک کرد. آخرین جملهاش شنیدنی است. پیغمبر ما وقتی به مدینه هجرت کرد، یکبار خواست بیاید یک عمره انجام بدهد، مردم مکه چون مکه دست مشرکین بود، مردم مکه بیرون آمدند و گفتند: نمیگذاریم بیاید. مکه دست ما است، شما اجازه نمیدهیم برای عمره به مکه بیایید. آنجا بنا بود جنگ شود، صبح شد و اسمش هم صلح معروفی است... صلح حدیبیه، در صلحنامه نوشتند: قرارداد صلحنامه بین محمد رسول الله و مردم مکه (صلوات حضار) گفتند: چه؟ ما محمد رسول الله را قبول نداریم. اگر واقعاً محمد رسول الله است تشریف بیاورید. ما قبول نداریم پیغمبر رسول الله باشد. پاک کنید. آنهایی که نوشته بودند نمیخواستند پاک شود. آنها گفتند: اگر محمد رسول الله باشد ما زیر بار نمیرویم. پیغمبر فرمود: کدام کلمه محمد رسول الله است؟ دستش را گرفتند و گفتند: این است. خود پیامبر محمد رسول الله را پاک کرد. ها... پاک شد. وقتی پیغمبر محمد رسول الله را پاک کرد، آیه نازل شد «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» (فتح/29) یعنی آیه «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» وقتی آمد که «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه» را به دست رسول الله پاک کرد! یعنی اگر خودت را پاک کردی خدا مینویسد. خودت را نوشتی، یکبار دیگر... اگر ما اسممان را نوشتیم خدا پاک میکند. اگر ما خودمان را پاک کردیم، خدا مینویسد.غصه نخوریم که من بودم یا او، البته این حرفهایی که میزنم خودم عمل نمیکنم. چون من هم تربیت شده قرآنی نیستم. کلماتی از قرآن بلد هستم ولی هستند. یک پیر زن یک کاری کرده من چند سال از این پیر زن تقلید میکنم. شبها که میخوابد دو رکعت نماز میخواند و میخوابد. به او گفتند: نماز شب یازده رکعت است. این دو رکعت چیه؟ گفت: چه میدانم چیست. من میدانم امروز یک عده مردند. میدانم شب اول قبر سخت است. دو رکعت نماز میخوانم و میگویم: خدایا نمیدانم چه کسی کجا مرده است ولی هرکس مرده و امشب شب اول قبرش است، شب اول قبر سخت است، خدایا رحم کن. این دو رکعت نماز به کل تبلیغات من میارزد. چون نه طرف را میشناسد. من که اینجا میآیم باید امام جمعه دعوت کند و هواپیما هم باشد، جلسه هم باشد. صدها شرط باشد تا من بیایم سخنرانی کنم. این پیرزن نه شرط دارد، نه دوربین دارد، نه اضافه کار میگیرد، نه مأموریت است، نه روابط دارد، نه خط سیاسی است. بعضی همه کارهایشان سیاسی است. اصلاً نگاه میکنم هیچ چیز را طبیعی نمیبینم. یک کسی زمان شاه حدود 45 سال، 50 سال پیش، من بچهها را جمع کرده بودم و کلاسداری میکردم. یک کسی آمد دید من سی چهل تا بچه را پای تخته سیاه جمع کردم و کلاسداری میکنم. گفت: آقای قرائتی تو خیلی سیاستمدار هستی! گفتم: کجای کار من به سیاست میخورد؟ یک عده بچه پای تخته سیاه هستند. گفت: چهل سال دیگر این بچهها که تاجر شوند سهم امامشان را به تو خواهند داد. ببین گاهی آدم مالیخولیا میگیرد، وقتی خودش مطرح است هیچ چیز جز خودش را نمیبیند. کسی سوار اسب بود به نهر آبی رسید، نهر یک وجب آب بیشتر نداشت. اسب میتوانست از یک وجب آب رد شود، ایستاد. شلاق زد نرفت، میخ کوبید، نرفت. افسار کشید نرفت. یک مرد حکیمی گفت: چه شده؟ گفت: یک وجب آب اسب میتواند برود، ایستاده است. گفت: یک بیل بردار آب را گلی کن اسب میرود. این هم یک بیل برداشت و آب را گلی کرد و اسب رفت. گفت: خدا پدرت را بیامرزد. دلیلش چه بود؟ گفت: آب تمیز بود اسب میآمد خودش را میدید. هرکس خودش را ببیند پا روی خودش نمیگذارد. هرکس خودش را ببیند و پا روی خودش نگذارد حرکت هم نمیکند. ما اگر خواستیم حرکت کنیم باید خودمان را نبینیم. آقا بگو: این از من بهتر است. این جوانتر است، این باسواد تر است. بیانش بهتر است. برای این کار این بهتر است. چه اشکالی دارد؟ ما به هر حال در این سفر سه تا عالم دیدیم با سه صفت، مغازه را به اسمش میکنند. از خودش هم نشنیدم و با واسطه شنیدم. ولی آنهایی که گفتند صادق بودند. این مسجد را چطور باید استفاده کرد؟ چقدر کرمان طلبه فاضل دارد؟ شیفتی بیایند. آقا هر ده روزی اینطور، دو نفر بیایند، هر یک ماهی یک نفر بیایند، بالاخره این مسجد الآن خواسته باشی نمیتوانی با صدها میلیارد چنین مسجدی بسازی. این مسجد در این جایگاه این همه جوان و این همه نیاز، خیلی نیاز است. با یک نماز جماعت قانع نباشیم. نماز جماعت محور کار ما هست ولی در سایهی نماز جماعت باید همه چیز باشد. بس است...بنا بود امشب خداحافظی کنیم، آقای علیدادی گفتند که امام جمعه محترم گفت، بمان کسی را نداریم. گفتم: حالا که کسی نیامده دو سه شب دیگر بمانیم. یک سلام بدهیم «السلام علیک یا أبا عبدالله...» با هم بلند بگویید «السلام علیک یا أباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتک، السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و رحمة الله و برکاته» خدایا تمام کسانی که در طول تاریخ عزاداری کردند و الآن نیستند همه را با امام حسین و اصحابش محشور بفرما. ما و نسل ما را تا آخر تاریخ بهترین شیعیان امیرالمؤمنین و بهترین عزاداران امام حسین قرار بده. کسانی که به گردن ما هر رقم حقی دارند، حق تولد، پدر و مادر، حق انقلاب، شهدا، حق رهبری امام و مراجع، هرکس هر رقم حقی دارد، حق تعلیم اساتید و مربیان و معلمین، هرکس هر رقم حقی به گردن ما دارد، خیر دنیا و آخرت به زنده و مردهشان مرحمت بفرما. به بی همسرها همسر خوب، به بی مسکنها مسکن خوب، به بیکارها شغل خوب، به مریضها شفاء، به کدورتها صفا، توطئهها خنثی و توطئهگران نا اهل را نابود و سفرها بی خطر بفرما. هرچه به عمر ما اضافه میکنی به معرفت و مودت و اطاعت و عقل و علم و اخلاص و برکت کار ما بیافزا.