أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا في مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ (15) أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ (16) أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذيرِ (17) وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكيرِ (18) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَي الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصيرٌ (19) أَمَّنْ هذَا الَّذي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ إِنِ الْكافِرُونَ إِلاَّ في غُرُورٍ (20)﴾
سوره مبارکه «مُلک» که در مکه نازل شد، عناصر محوري آن، مسايل توحيد و معاد و مانند آن است و ضمناً جامعه را کريمانه اداره ميکند. خداي سبحان روزيِ انسان را به عهده گرفته است؛ چه اينکه روزيِ موجودات ديگر را هم به عهده دارد و ميخواهد انسان با کرامت زندگي کند و در کنار سفره خودش بنشيند؛ لذا روايات فراواني است که مسئله مزدوري در اسلام مکروه است.1 نهيهايي که در کتاب اجاره وارد شد، اين را غالباً فقها بر کراهت حمل ميکردند و ميگويند اين نهيها نهيهاي تنزيهي است که انسان اجير کسي بشود، مزدور کسي بشود؛ اما براي خودش کار کند يا تعاوني باشد و توليد، اينها با عزت و کرامت همراه است. در روايات نهي از مزدوري آمده که شما تمام برکات خود را به ديگري واگذار نکنيد؛ کنار سفره خودتان بنشينيد.
فرمود من زمين را براي شما نرم کردم، همه امکانات را فراهم کردم و اگر مستقيم باشيد، فضا و هوا را طرزي تنظيم ميکنم که به موقع و مناسب باران بيايد. اين برای آسمان. زمين را هم برابر آيه سوره «هود» فرمود حتماً زمين را شما آباد کنيد، من براي شما نرم کردم و همه امکانات را فراهم کردم که در کنار سفره خودتان بنشينيد و کريمانه زندگي کنيد.
در بعضي از دعاهاي نوراني است: «وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَكُونَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَل»؛2 اگر بين خود و خداي خود يک واسطهاي در کار نباشد، که از او نان بگيري اين کار را بکن. مستحضريد اهلبيت(عليهم السلام) واسطه نيستند، مأمور الهي هستند؛ لذا توسل به اينها توسل به خداست. «مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ»،3 اين بيگانه نيست. توسل به او غير از خواستن از زيد و عمر است. خود همين ذوات قدسي که فرمودند به ما متوسل بشويد «الي الله» فرمودند: «وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَكُونَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَل». خدا اگر بخواهد بدهد به وسيله همين ذوات قدسي ميدهد. چطور به وسيله باران ميدهد!؟ به وسيله ابر ميدهد، به وسيله آفتاب ميدهد، به وسيله بالاتر از ابر و باران نميدهد؟ اين واسطه نيست که بيگانه باشد از بيگانه بگيريم، اين داده خداست.
بنابراين اصرار قرآن اين است که جامعه اسلامي جامعه کريمانه باشد. وقتي اجازه نميدهد که يک شخص به بيگانه وابسته باشد، به نظام اسلامي، به جامعه اسلامي، به کشور اسلامي هم اجازه نميدهد که به بيگانه وابسته باشد. ميفرمايد من به جدّ از شما ميخواهم که زمين را آباد کنيد: ﴿وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها﴾، اين «الف و سين و تاء» که در بحث ديروز اشاره شد، اين هم مثل «استجاب» است. «استجاب» اين «الف و سين و تاء»؛ يعني حتماً اين کار را ميکند. حتماً از ما خواسته است که زمين را آباد کنيم.
يک بيان نوراني از امام سجاد(سلام الله عليه) است که در يکي از اين دعاهاي صحيفه سجاديه حضرت اينطور ميفرمايد؛ ميفرمايد چگونه ميشود که يک مخلوق از مخلوق چيزي بخواهد؟! اين چه توحيدي است که اينها به ما آموختند؟! دعاي سيزدهم است؛ در دعاي سيزدهم اول عنوان دعا اين است که طلب حوائج را «الي الله» عرضه کنيد: «اللَّهُمَّ يَا مُنْتَهَی مَطْلَبِ الْحَاجَاتِ وَ يَا مَنْ عِنْدَهُ نَيْلُ الطَّلِبَاتِ وَ يَا مَنْ لَا يَبِيعُ نِعَمَهُ بِالْأَثْمَانِ»؛ رايگان ميدهد، «وَ يَا مَنْ لَا يُكَدِّرُ عَطَايَاهُ بِالامْتِنَانِ»؛ بر کسي منّت نمينهد. آنگاه اين دعاها را ميرساند تا به اينجا، ميفرمايد به اينکه «كَيْفَ يَسْأَلُ مُحْتَاجٌ مُحْتَاجاً»؛ چگونه ميشود که بشر از بشر چيزي بخواهد؟ «وَ أَنَّی يَرْغَبُ مُعْدِمٌ إِلَی مُعْدِمٍ»؛ اين ندار چگونه از ندار طلب ميکند؟ آن وقت راه باز است.
بنابراين هم مسئولان عاقل و مدير و مدبّر باشند که چگونه وسايل توليد را فراهم کنند، هم جامعهاي که مال به دستشان است. اگر اکتناز کنند، همان گرفتار آيه سوره مبارکه «توبه» ميشوند که ﴿الَّذِينَ يَكْنزِونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ﴾،4 توليد از بهترين نعمتهاست، اشتغال از بهترين کارهاست که کسي نيازمند به ديگري نباشد. در بعضي از تعبيرات ديگر هم هست که «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَي الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ»،5 اين در همان صحيفه است؛ ولي در دعاي سيزدهم اين است که «كَيْفَ يَسْأَلُ مُحْتَاجٌ مُحْتَاجاً».
بنابراين ما فقر اقتصادي نبايد داشته باشيم. فقر طبيعي کسي بچه است، کسي پيرزن است، کسي پيرمرد است، کسي از کارافتاده است، آن را بر اساس آيه صدقات و امثال آن بايد تأمين کرد که ﴿**إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ**﴾6 و اين هشت صنف. آن فقر طبيعي در عالم يقيني و حتمي است و قابل علاج نيست که ما بگوييم ما جامعهاي ميخواهيم که فقير طبيعي نداشته باشد؛ يعني بچه نباشد، پيرزن نباشد، پيرمرد نباشد، از کارافتاده نباشد، تصادفي نباشد، اينکه شدني نيست. تمام تلاش و کوشش قرآن و روايات اين است که ما فقر اقتصادي نداشته باشيم، هيچ کسی بينان نباشد.
اين جريان ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً﴾؛7 واقعاً حيرتآور است! حيرتآور! همين 24 و 25 همين ذيحجّه در کنار مباهله نازل شد، اين﴿يُطْعِمُونَ الطَّعامَ﴾ همين جاست. يتيم و مسکين را انسان ميفهمد. حالا ما کاري نداريم به اينکه اينها روزه گرفتند، در موقع افطار بود، آب را چگونه تهيه کردند، وجود مبارک صديقه کبريٰ(سلام الله عليها) اين را دستاس کرد، اينها بماند، ولي به هر حال اين اسير که بود؟ ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً﴾، اين اسير يک بتپرست بود، مشرک بود، کافر بود، در جنگ بدر و امثال بدر آمده که پيغمبر را بکشد و اسير شد. از ما اسير ميگرفتند، ما از آنها اسير ميگرفتيم. ما در مدينه مسلمان اسير نداشتيم. اينکه کافر و مشرک و بتپرست بود آمده به جنگ اسلام و حالا اسير شده، در جامعه اسلامي است. آن علي با آن فرزندانشان ببينيد بخشي از افطاريه را به اين مشرک دارند ميدهند که در کشور ما کسي گرسنه نماند. اين علي بوسيدني نيست؟! يتيم و مسکين را همه کمک ميکنند؛ اما اين مشرک بود آمده براي کشتن پيغمبر. اين دين است.
غرض اين است که ما فقر اقتصادي نبايد داشته باشيم. فقر طبيعي، طبيعي هست، در عالم نميشود که ما بچه نداشته باشيم، پيرزن و پيرمرد نداشته باشيم، اينها فقرهاي طبيعي است که صدقات تأمينشان ميکند؛ اما فقر اقتصادي ممنوع است، کسي بيکار باشد، کسي کار نداشته باشد.
پرسش: با توجه به اين زندگی اجتماعی که انسانها میخواهند داشته باشند و اين آيه سوره «زخرف»، «بَعْضاً سِخْرِيًّا»؛
پاسخ: ﴿بَعْضاً سُخْرِيًّا﴾،8 نه «سِخريا»! يعني تسخير متقابل.
پرسش: آن باز گويي به چه معنا میشود؟
پاسخ: نه، متقابل است. ﴿**بَعْضُهُمْ بَعْضاً**﴾ يکجانبه که نيست. الآن وقتي اين پزشک از ماشينش پياده شد يا از هواپيما پياده شد، اين کارگر اين ساکش را ميگيرد ميبرد در منزل، پسفردا که همين کارگر بيمار شد، آن پزشک ميآيد ادرار او را آزمايش ميکند! اين تسخير متقابل است. اين چه فخري است که اين پزشک بر آن کارگر دارد؟ فرمود اگر تسخير يک جانبه باشد، بله؛ اما دو جانبه است، امروز اين ساک او را گرفته برده منزل، پسفردا او ميآيد ادرار او را آزمايش ميکند. اين بد نيست. اين چه فخري او بر اين دارد؟ ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا﴾؛ يعني متقابل. تسخير متقابل، نه مسخره کردن، نه تحقير کردن، نه استعمار کردن. آن هم کار اين را ميکند، اين هم کار او را ميکند. در سوره «زخرف» هم اين بحث گذشت.
غرض اين است که ما فقير اقتصادي نبايد داشته باشيم. کسي نان نداشته باشد آن هم بيمنّت! بيمنّت بايد تأمين کرد. اين دين است. فرمود به اينکه زمين ذلول است، همه چيزها را ما براي شما قرار داديم؛ منتها بايد حواستان جمع باشد، نبايد بگوييد من خودم کار کردم! تمام اين امکانات را فراهم کرديم. فرمود به اينکه اين باران که ميآيد، شما فقط ميبينيد باراني ميآيد؛ اما ما يک نيروی پليس راهوري داريم در تمام اين بخشهاي زير زمين که اين آبها را کجا تقسيم بکند! کسي که ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي الْأَرْضِ﴾،9 ما اين آبها را که ميرود، ميگوييم برو برو، ايست! اينجا بايد بايستي، چون اگر يک قدر پايينتر برود، اينها بخواهند چاه بکَنند، چه طوري آب دربيايد؟ ﴿أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾،10 اگر يک قدر يک کيلومتر اين آبها پايين بروند، اين ميشود نفت و گاز! کسي که نميتواند چاه بکَند. فرمود من ميگوييم برويد برويد، ايست! اينجا بايد بايستيد که اينجا چشمه بشود، آنجا چاه بشود، مردم چاه بکَنند، زندگيشان تأمين بشود. ما همه اينها را راهنمايي ميکنيم. اينطور نيست که اين آبها به خودي خود هر جا دلشان خواست، بروند. ما روي همين خاکها نگهشان ميداريم. خاک است، سنگ که نيست، سِفت که نيست. روي همين خاکها نگهشان ميداريم. دوراهه کجا، سهراهه کجا، يکراهه کجا، ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي الْأَرْضِ﴾. کجا نزديک بشود چشمه بشود، کجا نزديک بشود چاه بشود. شما اين چشمههايي که ميبينيد اينها از لاي لجن و گِل در ميآيند؛ اما شفاف هستند. در اين بعضي از ييلاقها که تشريف برديد، ديديد. ما تاريخ داريم هستند. هزار سال است از اين گِل آب درميآيد، اين ريگها شفاف شفاف است. بعد وقتي که بيرون آمده، البته خاک ميشود. اين از گِل درميآيد، همانطور که در جريان شير فرمود که﴿مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ﴾،11 يک ديوارهاش فرث است، يک ديوارهاش دم است، شير شفاف درميآيد. آنجا که نايلون نگذاشتند، کاغذ نگذاشتند، پارچه نگذاشتند، ديوار نکشيدند، ﴿مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ﴾ است. يک طرفش فرث است، يک طرفش دم است، از اينها بدتر چيست؟ شير شفاف درميآيد.
فرمود حواستان جمع باشد، اگر به راه بوديد، زمين و آسمان را من ميگويم در خدمت شما باشند. بيراهه رفتيد: ﴿أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً﴾، يک قدر ما فرمان بدهيم پايينتر بروند: ﴿فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾؟ «ماء معين» آبي است که «تراه العيون و تناله الدلاء»، آن آبي که دَلْوْرَس است و چشمبين است، آن را ميگويند «ماء مَعين». يکي از القاب اصيل وجود مبارک حضرت «ماء مَعين» است. به نيابت آن حضرت به علما هم ميگويند «ماء مَعين»؛ يعني آب جاري که خيرشان، قلمشان، قدمشان به همه ميرسد. فرمود اگر يک قدر ما دستور بدهيم پايين برود، چه کسي برايتان چشمه و چاه درميآورد؟ اين خداست.
فرمود ما همه اين کارها را کرديم که شما عزيزانه زندگي کنيد. هيچ گاه ذلت را خداي سبحان براي ملت اسلامي نميپذيرد. وقتي به يک فرد اجازه نميدهد که او مزدور باشد، چگونه به يک کشور اجازه ميدهد که شما تحريم را با ذلت تحمل کنيد!؟ به افرادي مال ميدهد، آزمايش ميکند که اينها عزيزانه زندگي کنند. اينها به فکر همه چيز هستند، فقط به فکر خودشان نيستند.
فرمود ما زمين را ذلول کرديم؛ ولي حواستان بايد جمع باشد، نگوييد من خودم کار کردم: ﴿كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ﴾، وقتي که کنار سفره شديد «الحمد الله الذي رزقنا». نگوييد من خودم کار کردم، نگوييد زمين به من داده، نگوييد باغ به من داده، نگوييد باران به من داده. همه اينها را ما داديم، «کلوا من رزق الله و الي الله نشور» است. اين توحيد را بايد حفظ بکنيد، براي اينکه همه کارها را ما کرديم، الآن هم همه کارها را ما ميکنيم. من ميخواهم شما عزيز باشيد، کريم باشيد.
ببينيد در يکي از جملهها در نهج البلاغه هست، حضرت دارد که خدا به من احترام کرده، آن ديني که براي ملائکه، برنامهاي که براي ملائکه، دستوري که براي ملائکه قرار داد، همان را از من خواست. اين دعاي حضرت، شکر حضرت است. ما چه راهي بايد برويم؟ راهي که فرشتهها ميروند. آنها کساني هستند که به دستور خدا عمل ميکنند: ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾،12 به ما هم همين را گفتند. شما در «زيارت جامعه» که حضرت هادي(سلام الله عليه) فرمود، در وصف ائمه چه ميخوانيد؟ حضرت در وصف ائمه همين جملههايي را فرمود که ذات أقدس الهي در سوره «انبياء» درباره ملائکه دارد.13 ملائکه چکاره هستند؟ ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾، در سوره «انبيا»ست. همين در «زيارت جامعه» مال ائمه است. به ما هم همين را گفتند. تکليف آنها که جداي از تکليف ما نيست؛ منتها آنها عمل ميکنند، ما عمل نميکنيم. استدلال حضرت امير براي شکر اين است که من چگونه خدا را شکر کنم؟ او برنامهاي که براي ملائکه قرار داد، براي من قرار داد؟ اين شکر ندارد؟ ملائکه را چگونه تدبير ميکند؟ اداره ميکند؟ تربيت ميکند؟ همين است. همان دين، همان مکتب، همان برنامهاي که براي ملائکه قرار داد، براي من همه قرار داد. غرض اين است که ميخواهد عزيز باشد، شريف باشد، کريم باشد، اينطور است.
پرسش: اينها مانع شرايط غضب را ندارند؟
پاسخ: نه، ولی تکليف اين است. آن تکليفهايي که از او خواستند، مرحله قوي را که از ما نخواستند، مرحله مناسب ما را خواستند؛ لذا گفتند که راه شهوت هست، حلالش هم هست. آنها شهوت ندارند، ازدواج هم ندارند؛ اينها شهوت هست، ازدواج هم هست. راه باز است، اينطور نيست که چيزی نباشد. شما احکام حيوانات را بخوانيد در صيد و ذباحه به اينکه کسي که سوار ميشود، اين مرکوب شش، هفت حق بر راکب دارد، يکي اينکه صورتش را نزند. ميخواهد بزند که راه برود، پهلويش را بزند، صورت او را نزند، اين اهانت به اسب است. اين دين بوسيدني نيست؟! اسب را ميخواهيد شما بزنيد، پهلويش را بزنيد، چرا صورتش را ميزني؟ اين دين است. اين دين بوسيدني نيست؟! اين دين حاضر نيست که پرندههاي فضا گرسنه باشند و نان کسي را ببينند. ببينند که کسي دارد غذا ميخورد و خودش گرسنه باشند. اينها نميخواهند ما ذليل باشيم؛ ميخواهند کريم، عزيز، بزرگوار باشيم. اين دين اگر نتواند اين مسئولين را اداره کند و هدايت کند، ويل بر اينها!
فرمود به اينکه درست است که ما زمين را نرم کرديم، حالا توليد کرديد، بگوييد «الحمد لله رب العالمين»! ﴿كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ﴾، نگوييد من خودم زحمت کشيدم! ﴿وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ﴾. بعد ميفرمايد آنها که ما نعمت داديم و بيراهه رفتند، اين خطر آنها را تعقيب ميکند: ﴿أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ﴾، به هر حال خدايي که مدبر ارض و سماست، فرشتههايي در آسمان دارد و تدبير اين امور به وسيله آنهاست، اين شهابسنگها از بالا ميآيد، از پايين زلزله، از بالا شهابسنگ و خطرات ديگر تو را تهديد ميکنند: ﴿أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ﴾، در بخشهاي ديگر ميفرمايد: ﴿فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ﴾. در سوره مبارکه «اعراف» فرمود به اينکه از مکر خدا جز افراد خاسر کسي در امان نيست: ﴿أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ﴾، کسي خود را در امان ببيند، بگويد ما در امان هستيم! حالا يک خانه خوبي دارد يا زير زمين خوبي دارد، ميگويد ما در امان هستيم. اين يک امنيت کاذب است، فرمود اينها چه امنيتي دارند؟ ممکن است هر لحظهاي يا از زمين يا از بالا خطر اينها را تهديد بکند: ﴿أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ﴾، اين ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾؛14 هميشه هست، اين رانش زمين هميشه هست، اين زلزله هميشه هست. ﴿فَإِذا هِيَ تَمُورُ﴾، اين زميني که ميلرزد و گسل زلزله دارد به حيات همه خاتمه بدهد: ﴿أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً﴾، «حاصب»؛ يعني تُندبادهايي که اين شهابسنگها را هدايت ميکنند. حصب همان سنگهاست: ﴿فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذيرِ﴾، «نذير»؛ يعني عقاب. هم نذير مصدر است به معناي إنذار، هم به معناي کيفر تلخ، مثل نکير. نذير به معناي پيغمبر نيست. آن نذير فعيل به معناي پيغمبر که ﴿جاءَهُمْ نَذيرٌ﴾، آن انسان است. اينجا نذير مصدر به معناي إنذار؛ يعني إنذار من و ترساندن من چگونه است. نکير هم همينطور. اينها فعيل به معناي پيغمبر و امام نيستند. ﴿فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ﴾ «أنذاري». اين «راء» علامت حذف «ياء» است. يا نکيري، يعني انکاري که علامت حذف «ياء» است: ﴿فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذيرِ﴾، براي اينکه ﴿وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكيرِ﴾، قبلاً يک عدهاي بودند سرکشي کردند ما به حيات همه خاتمه داديم: ﴿**فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ﴾،15 ﴿كَيْفَ كانَ﴾، ﴿كَيْفَ كانَ﴾، ﴿كَيْفَ كانَ﴾ که در قرآن کم نيست. برويد اين آثار فرهنگي را ببيند. اينها ميروند اين آثار فرهنگي را ببينند که کجا يک سفال کهنهاي علامت ده هزار يا پنج هزار سال است! ديگر فکر نميکنند که ما هم اين سفال کهنه خواهيم شد. اينها فقط ميخواهند ببينند که اين سفال کهنه مال چند هزار سال قبل است؟ اين چه اثر علمي دارد؟ فرمود اين سفال کهنه را ببين که قبل از شما بودند، مقتدرتر از شما بودند. ما قويتر و غنيتر از شما را خاک کرديم. در سوره مبارکه «سبأ» اين سه بخش ذکر شد: يک بخش از آن معاصران پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند که در آيات سوره «سبأ» دارد که خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به اينها بگو! اينها وضعشان اين است که ﴿مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾؛16 اينها حواسشان جمع باشد، اينها چهارتا شتر و اينها را دارند، وضع سرمايه سنگين که ندارند. اينها يک دهم ثروت و قدرت قارونيها را ندارند: ﴿مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ﴾. معشار يعني يکدهم. ﴿ مِعْشَارَ مَا آتَيْنَا**﴾ آن قوم قبلي را. اين بخش اول.
بخش دوم که جريان قارون و اينهاست، فرمود اين قدر ثروت و قدرت دارد که چند نفر قدرتمند حالا يا بايد کنزهاي او را، گنجهاي آنها را جابجا کنند، مخازن آنها را جابجا کنند يا مفاتح آنها را جابجا کنند. مفتاحهاي آنها را جابجا بکنند يا مَفتَحهاي آنها را. خزائن آنها را يا کليدهاي آنها را، اين بخش دوم.
در جريان قارون که شما ميرسيد، ميفرمايد قارون بايد بداند که ما قبل از او کساني را هلاک کرديم که از قارون سرمايهدارتر بودند؛ اما ما آنها را خاک کرديم. اين سه بخش. چيزي نميماند براي افراد ديگر.
بنابراين ما براي تماشا خلق نشديم. ما براي عبرت خلق شديم: ﴿فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الأبْصَارِ﴾،17 عبرت يعني آدم عبور بکند «من الجهل الي العلم»، «من الجهالة الي العقل»، «من العصيان الي الطاعة» و مانند آن. اين را ميگويند عبرت، عبور کردن. جريان سيد الشهدا(سلام الله عليه) را هم ميگويند هم براي عَبر است هم براي عِبر؛ يعني هم براي عَبرَت که «أَنَا قَتِيلُ العَبَرَة»؛18 هم براي عِبرت است. تنها براي اشک نيست؛ هم براي اشک است که «أَنَا قَتِيلُ العَبَرَة»، هم براي عِبر است؛ يعني ﴿فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الأبْصَارِ﴾. اينجا هم فرمود شما اين کار را بکنيد، از سابق هم ببينيد، قبل از شما همه قدرتها را داشتند، ما چگونه بساط اينها را برچيديم؟ در يک بخشهايي هم فرمود به اينکه ما طوري بساط اينها را جمع ميکنيم: ﴿كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾،19 حالا آثار سلاطين قبلي را الآن ما شاهد نيستيم؛ اما دوره پهلوي را که شاهديم، فرمود اينها ريشههاي کهن دارند؛ مثل درخت چنار خيلي قوي که ساليان متمادي در اينجاست. فرمود ما طرزي اينها را ريشهکَن ميکنيم: ﴿كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾، ببينيد اين علفهاي باريکي که کنار اين نهرها هست، اين قدّ آن يک سانت است، شما اگر يکي از اين علفهاي يک سانتي را بکَنيد، جاي خالي فردايش روشن نيست، چون او چقدر مگر جا گرفته که حالا فردا گودالي باشد، اينجا که کسي بيايد بگويد اينجا يک علف يک سانتي بود، کنده شده!؟ اين اما يک چناري را که بکَنند، مدتها جايش خالي است. فرمود اينها که ريشهدار بودند، چندين ساله بودند، ما طرزي اينها را ريشهکَن کرديم؛ مثل يک علف که ﴿كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾؛ گويا ديروز در اين سرزمين نبودند. «أمس»؛ يعني ديروز. الآن شما هيچ اثري از آثار پهلوي را نميبينيد. اينطور جمع ميکند بساط را. فرمود اينطور نيست که اينها حالا يک چنار سابقهدار بودند، چندين سال بودند، آثار اينها بماند. نه خير! اگر يک علف يک سانتي را شما از کنار يک نهر برداريد، جاي خالي ندارد که حالا فردا بيايند ببينيد که يک علف اينجا کَنده شد. فرمود ما طرزي اينها را ريشهکَن ميکنيم: ﴿كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾. غَنا يعني در اينجا غنوده شد، اينجا بود. گويا اينها ديروز اينجا نبودند اصلاً. اين خداست!
حالا اگر اين است، قدرت اين است، عنايت اين است، از آن طرف کرامت آن است، چرا ما بيراهه برويم؟ اينها آياتي است که در مکه براي تربيت جامعه نازل شده است: ﴿وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكيرِ﴾، اگر نعمت است، فرمود: ﴿كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ﴾، اگر نقمت است ﴿نَذيرِ﴾، ﴿نَكيرِ﴾. همهاش توحيد است. بعد فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَي الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصيرٌ﴾، شما اين پرندهها را ببينيد، اينها چرا بال ميزنند؟ براي اينکه اين مانع را کنار بزنند، يک قدم جلوتر بروند. بال زدن براي همين است، اينها بال ميزنند که اين هوايي که جلوي اينهاست، اين را پس بزنند، فشاري بيايد، جلوتر بروند. فرمودند آن هوا، اين بال، اين بال زدن، اين قبض و بسط، همه آيات الهي است، چه کسي اينها را تدبير کرده؟ مديريت اينها چيست؟ شما اگر بگوييد اين کسي که بال ميزند، براي اينکه چه طور ميرود و اين آب را ميشکافد؟ براي اينکه چون بال ميزند يک قدر اين آب را کنار ميزند، يک قدم جلوتر ميرود؟ آن آب به دستور چه کسي ميرود؟ اين دست را چه کسي داده؟ اين قدرت حرکت دست را چه کسي داده؟ اين جابجا کردن آب را چه کسي داده؟ شما بر فرض رفتيد آن سبب را پيدا کرديد، آن را چه کسي داده؟ چه بهتر که از همين اول تا آخر بگوييد «هو الله، هو الله، هو الله، هو الله». فرمود صفيف اينها، دفيف اينها، چهار حالت دارد؛ همهاش يکسان باشند، «باذن الله» است، همهاش دفيف و پَر بزنند، «باذن الله» است، صافّاتش و صف زدنشان به صورت اسم دربيايد، «باذن الله» است، قبضشان به صورت اسم دربيايد، قابضات باشند، «باذن الله» است. هر دو به صورت فعل دربيايند که «صفَّ و قبضَ»، «باذن الله» است. فرق نميکند چه ﴿صافَّاتٍ﴾ که اسم است، چه ﴿يَقْبِضْنَ﴾ که فعل است؛ منتها حالا نياز اصلي اينها اين است که اين پَر باز باشد تا بتوانند اين هوا را کنار بزنند و مانع را از جلو بردارند يک قدر بروند و اين دفيف بودن آنها و بال زدن آنها يک تقويت است، براي آن صافّاتشان.
يک بيان لطيفي جناب زمخشري دارد که چطور ﴿صافَّاتٍ﴾ را به اسم ذکر کرده و ﴿يَقْبِضْنَ﴾ را به فعل ذکر کرده که آن را سيدنا الاستاد هم در الميزان مطرح کردند.20فرمودند تمام اينها به عنايت الهي است، مبادا کسي بگويد که اين چون بال ميزند، جلو ميرود! آن بال را چه کسي خلق کرده؟ آن اطاعت آب از اين شناور را چه کسي خلق کرده است؟ آن قدرتي که اينها را رهبري ميکند، چه کسي خلق کرده است؟ فرمود: ﴿صافَّاتٍ﴾، در حال صاف بودن نگهدار اينها خداست. ﴿وَ يَقْبِضْنَ﴾، آن وقتي که بال را جمع ميکنند، نگهبانشان خداست. اين جِرم سنگين کرکس را به هر حال کسي نگه ميدارد: ﴿ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ﴾، سراسر ميشود توحيد. ﴿إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ﴾ هم﴿بَصيرٌ﴾ است هم ﴿كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ**﴾21 است؛ هم بيناست و هم مقتدر است. «بصيرٌ لا بجارحة»؛ يک بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه دارد که «فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»!22 خداي سبحان با اراده کار ميکند نه با حرکت تا خسته بشود. لذا فرمود: ﴿أَ فَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الأوَّلِ﴾**،23 ما اگر اين کل آسمان و زمين را خلق کرديم، مگر خسته شديم؟ مگر با دست و پا کار ميکنيم؟ مگر با ابزار و آلات کار ميکنيم؟ ما با اراده کار ميکنيم، «فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»؛ لذا خستگي ندارد. الآن شما يک قطره آب را تصور کنيد، بعد اقيانوس آرام را که به تنهايي با تمام خشکيهاي روي زمين برابري ميکند بلکه بيشتر تصور کنيد هر دو يکي است. کسي با اراده بخواهد کار کند، با تصور کار کند، با انديشه کار کند که خسته نميشود، «فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»؛ لذا خستگي درباره ذات أقدس الهي فرض ندارد.
فرمود ما همه اين کارها را انجام ميدهيم و هيچ خستگي نداريم، هم بصير هستيم هم قدير هستيم و ميدانيم چگونه اداره کنيم.
«و الحمد لله رب العالمين»
. وسائل الشيعة، ج19، ص103.
. تحف العقول، ص78.
. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج4، ص576.
. سوره توبه، آيه34.
. صحيفه سجاديه، دعای28.
. سوره توبه، آيه60.
. سوره انسان، آيه8.
. سوره زخرف، آيه32.
. سوره زمر، آيه21.
. سوره ملک، آيه30.
. سوره نحل، آيه66.
. سوره انبياء, آيه27.
. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص610.
. سوره قصص، آيه81.
. سوره آلعمران، آيه137؛ سوره نحل، آيه36.
. سوره سبأ، آيه45.
. سوره حشر، آيه2.
. الأمالي(للصدوق)، ص137.
. سوره يونس، آيه24.
. الميزان في تفسير القرآن، ج19، ص359.
. سوره طلاق، آيه12.
. ر.ک: نهج البلاغه, خطبه1؛ «مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَی الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَة».
. سوره ق، آيه15.