أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿قُلْ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ (23) قُلْ هُوَ الَّذي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (25) قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذيرٌ مُبينٌ (26) فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سيئَتْ وُجُوهُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ قيلَ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ (27) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللَّهُ وَ مَنْ مَعِيَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ يُجيرُ الْكافِرينَ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ (28) قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنَّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ في ضَلالٍ مُبينٍ (29) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ (30)﴾
بخش پاياني سوره مبارکه «مُلک» هم مثل بخش ابتدايي و مياني اين سوره، درباره معارف دين است؛ مخصوصاً بخش معاد. فرمود ذات أقدس الهي مجاري ادراکي شما را انشاء کرد، يک؛ بدن شما را از خاک خلق کرد، دو؛ همه اين شئون را حکيمانه و مدبّرانه آفريد، سه؛ هدفمند خلق کرد، چهار؛ قيامت هدف مشخص ميشود هر کسي محصول کار خود را ميبيند.
جريان «انشاء» و «ذرأ» را از هم جدا کردند؛ گاهي ممکن است هر کدام به جاي ديگر استعمال بشود؛ لکن معمولاً وقتي سخن از بدن و طبيعت و خاک است، عنوان «ذَرَأ» به معناي «خلق من الارض» را به کار ميبرند. هر جا سخن از مجاري علمي و ادراکي و امر روحي است، «انشاء» را به کار ميبرد. آيه 23 و 24 اين تفاوت را نشان ميدهد. در آيه 23 که از مجاري ادراکي سخن به ميان آمده، فرمود: ﴿قُلْ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ﴾، آيه 24 که از خلقت بدن و خاک سخن به ميان ميآيد، فرمود: ﴿قُلْ هُوَ الَّذي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾، اين تفاوت در ساير آيات هم هست، مخصوصاً در سوره مبارکه «مؤمنون» آنجا که سخن از بدن هست، از جريان «خَلَقَ» و امثال «خلق» استفاده ميشود؛ اما آنجا که تبديل بدن به يک موجود مجرد عقلي است به نام روح، آنجا سخن از «انشاء» آمده است. در سوره مبارکه «مؤمنون» فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ﴾،1 نفرمود ما روح او را خلق کرديم يا «ذَرأ روح»؛ فرمود او را با آفرينش ديگري انشاء کرديم. اين نشان ميدهد که کاربرد انشاء در آن معارف مجرد بيشتر از کاربرد اوست در مسائل مادي و کاربرد «ذرأ» که برخيها بر آن هستند که ذريه هم از همين «ذَرَأ» هست، کاربرد آن در مسائل مادي است و زمين است؛ لذا فرمود: ﴿جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ﴾؛ ولي درباره بدن فرمود: ﴿ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ﴾.
مطلب بعدي آن است که حشر عبارت از ظهور همين حقايق و ملکات است که هر کسي اعمال خود را ميبيند و اگر يک نظام عدلي مستقر نباشد، اين عالم ميشود لغو، يعني هر کسی هر کاري کرد، کرد؛ لذا در بخش پاياني سوره «قيامت» فرمود: ﴿**أَ يَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي**﴾.2 ﴿سُدي**﴾؛ يعني ياوه، يعني انسان ياوه است، هر کاري بکند بکند. گرچه انسان ميخواهد ياوه و بيهود باشد براي اينکه در اوّل سوره مبارکه «قيامت» آنجا دارد که اينها که منکر معادند، خيال ميکنند ما توان آن را نداريم که ـ معاذالله ـ دوباره انسان را زنده کنيم: ﴿بَلي قادِرينَ عَلي أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ ٭ بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾،3 «کما سيأتي إنشاءالله»؛ يعني او شبهه علمي ندارد، شهوت عملي دارد، ميخواهد جلويش باز باشد؛ لذا منکر معاد است. او دليلي بر نفي معاد ندارد، براي اينکه ذات أقدس الهي انساني که ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾4 او را آفريد، دوباره نميتواند اين پراکندهها را جمع بکند؟! ﴿أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ في لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ﴾،5 فرمود او حرف علمي ندارد، مشکل علمي ندارد. اين ﴿بَلْ﴾اضراب است؛ يعني حرفهاي علمي ندارد، فقط مشکل عملي دارد: ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾، او ميخواهد هيچ چيزي جلوگير او نباشد. اينجا هم ميفرمايد: ﴿إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾، اينطور نيست که هر کسی هر کاري کرد، کرد! اينکه نميشود. بعد آنها سؤال ميکنند، اين قيامت چه موقع قيام ميکند؟ فرمود علمش «عند الله» است. در سوره مبارکه «جن» هم که قبلاً اشاره شد، آنجا هم ميفرمايد ذات أقدس الهي علمش را به انسان عطا ميکند و آن کسي که «عالم الغيب» است: ﴿فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاّ مَنِ ارْتَضَي﴾**،6 که قدر متيقن آن غيب، همان مسئله معاد است که به پيغمبر و اهلبيت(عليهم السلام) علمش را عطا ميکند.
جريان ظهور حضرت هم همينطور است، آنها حالا براي کسي نميگويند، فقط علايم ظهور را ميفرمايند، مطلب ديگر است و گرنه حقيقت ظهور را براي انسان کامل همانطوري که حقيقت معاد را تشريح ميکنند، حقيقت ظهور را هم براي انسان کامل تشريح ميکنند؛ لذا فرمود اين ﴿إِنَّمَا الْعِلْمُ﴾؛ يعني «بالذّات» علم الهي است. اينطور نيست که غير خدا نداند. غير خدا ذاتاً نميداند، و گرنه اين همه اسرار، ﴿**تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْك**﴾،7 يکجا و دو جا که نيست. فرمود اين اسرار غيبي است که ما براي فلان پيغمبر گفتيم، براي تو ميگوييم. ﴿**تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْك**﴾، اين اخبار غيبي است که ما داريم ميگوييم.
بنابراين اين حصرها يعني بالذات خدا عالم است، البته درست است و غير خدا بالذات عالم نيست، درست است؛ اما خدا علوم غيبيه را به انبيا و اوليايش ميدهد، اين هم درست است، براي اينکه قرآن صريحاً ميفرمايد که اين همه اخبار غيب را ما به شما گفتيم: ﴿**تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْك**﴾، به انبيا ميفرمايد. اينجا هم ﴿إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذيرٌ مُبينٌ﴾.
گاهي بعضي از آيات که خوانده ميشود به عنوان نقل به معناست، نه نقل به لفظ. اين آيه سوره مبارکه «اسراء» که ﴿**إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً**﴾،8 گاهي چون به سرعت خوانده ميشود و نقل به لفظ است نه نقل به معنا، اين «ذلک» گفته ميشود؛ ولي اصلش ﴿**أُوْلئِكَ**﴾ است، آيه 36 سوره مبارکه «اسراء» اين است: ﴿وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ﴾؛ يعني «کان الانسان» ﴿عَنْهُ مَسْئُولاً**﴾**.
مطلب بعدي آن است که اين کلمه «سين» يا «سوف» و امثال آن که درباره ذات أقدس الهي گفته ميشود، اين «سين»، سين تحقيق است نه سين تسويف و امثال آن. اگر کسي بخواهد قرآن را برابر همان حرفهاي مغني و امثال مغني حلّ کند، او بايد بداند که «از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل».9 اينها فقط آن جامع الشواهد و فلان شعري که جاهليت گفته شد به چه معناست و اينهاست؛ اما محقّقان اينها که تربيت شده مکتب قرآن هستند، آنها خيلي از اين لطايف با خبر هستند. يک حرف لطيفي را جناب فخر رازي داشت که قبلاً هم نقل شد، در ذيل آيه ﴿**لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ**﴾،10 ايشان آنجا اين حرف را دارد که «تَهلُکه» مصدر ثلاثي مجرد است، يک؛ مصدر ثلاثي مجرد هم سماعي است، قياسي نيست، دو؛ اينکه گفته شد مصدر «فَعل قياسُ مصدرٍ»؛ يعني قاعده، نه قياسي. اين قياسي که در الفيه آمده است، در قبال سماع نيست. قياس يعني «فَعل قياس مصدرٍ ثلاثي»، نه يعني قياسي است؛ يعني قاعدهاش اين است، يعني قاعده سماعي. در اين حرفها که ايشان ميگويد ما مصدر ثلاثي مجرد بر وزن «تَفعُله» نشنيديم. سماعی نشنيديم! حرف لطيفي که جناب فخر رازي دارد اين است که ميگويد شما قواعد ادبي مسلّم تحقيق شدهاي قبل از قرآن داشتيد يا همهاش چهار تا شعر در محفوظات شما بود؟ کلّ مکه آنهايي که بديهيات را بتواند بنويسد، انگشتشمار بودند. همه اين کتابهاي عربي و ادبي نحوي، صرفي که نوشته شده بعد از قرآن است. اين سيبُويه يا سيبوِيه را قرآن تربيت کرده است، «عبد القارة» را قرآن تربيت کرده، الکتاب را، آن دلائلالاعجاز را همه را قرآن تربيت کرده است. قرآن ادبيات آورده چه اينکه علوم ديگر آورده است. شما به چه سند ميگوييد ما «تَفعُله» مصدر ثلاثي مجرد نداريم؟ شما علمي نداشتيد، نحوي نداشتيد، صرفي نداشتيد. يک سلسله مسموعاتي داشتيد.11
بنابراين شما حق نداريد بگوييد ما نداشتيم. شما اصلاً کتاب نداشتيد، يک کتاب نحوي در مکه نبود. اين قرآن همه چيز آورد، نحو آورد، صرف آورد، فلسفه آورد، کلام آورد، فقه آورد. حرف بسيار لطيفي است؛ اما لطايف قرآن را بايد با کمک قرآن کريم حلّ کرد. اينکه ميگوييم اين «سين» سين تحقيق است نه «سين» سين تسويف، در سوره مبارکه «توبه» دارد که ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛12 يعني بعدها خدا ميبيند؟ که اين «سين» سين تسويف باشد؛ نظير «سوف»؟ اين را قرآن بايد معنا کند که بعد ميبيند يا الآن ميبيند؟! قرآن در سوره مبارکه «يونس» آيه 61 اين چنين دارد، فرمود: ﴿**وَ ما تَكُونُ في شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآ**نٍ وَ لاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾؛ همين که ميخواهيد دهن باز کنيد، حرف بزنيد ما ميفهميم. همين که وارد جايي ميخواهيد بشويد، ما ميفهميم. ميخواهيد قرآن بخوانيد، ميخواهيد حرف بد بزنيد، ميخواهيد حرف خوب بزنيد، همين که ميخواهيد وارد بشويد، ما ميبينيم، نه ميفهميم! ميبينيم. ﴿**وَ ما تَكُونُ في شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآ**نٍ﴾ اين ذکر خاص بعد از عام است. ﴿وَ لاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً﴾ نه «عالمين» ما ميبينيم، ﴿إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾؛ همين که ميخواهيد وارد بشويد ما ميبينيم. اين ديگر اجازه نميدهد که ما آيه سوره مبارکه «توبه» را ﴿فَسَيَرَي﴾؛ يعني بعدها ميبينيم. اين «سين» ميشود سين تحقيق.
پرسش: معنايش اين نيست که اينها وعده دادند که ما چنين و چنان میکنيم، خداوند فرمود به زودی کارهای شما را میبينيم؟
پاسخ: نه، الآن ما ميبينيم در سوره «يونس» دارد همين که ميخواهيد وارد بشويد، ما ميبينيم، شاهديم.
پرسش: ﴿فَسَيَرَي الله﴾ معنی ندارد؟
پاسخ: اين «سين» سين تحقيق است. گفت: «از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل». مگر يک معارف دقيق علمي يعني علمي! اين را که نميشود از مغني حلّ کرد! او اصلاً عقلش به اين حرفها نميرسد. مگر هشام و امثال هشام را اجازه ميدهند که شما قرآن تفسير کنيد؟ «از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل». خود قرآن تبيان است، خودش را بيان ميکند. اگر نور است که مبهم نيست؛ منتها يک چشم ميخواهد که نور را ببيند، همين! فرمود همين که دهن باز کرديد، ما ميفهميم و ميبينيم که چه داري ميگويي. ﴿إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾، بعد يک اصل کلّي را فرمود: ﴿وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ﴾.
اما جريان اينکه اگر ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾13 شد؛ چرا حضرت خضر(سلام الله عليه) آن بچه را کُشت او را هم به وجود مبارک موساي کليم(سلام الله عليهما) گفت که اين منشأ فتنههاي فراوان بود. خداي سبحان ما را وادار کرد، اعزام کرد که جلوي فتنههاي فراوان را بگيريم. گاهي علم غيب اثر فقهي دارد؛ مثل اين! بنابراين اگر وجود مبارک خضر(سلام الله عليه) فرزندي را کُشت، براي اينکه جلوي چندين کشته و امثال آن را بگيرد.
﴿إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذيرٌ مُبينٌ﴾، بعد فرمود وقتي جريان معاد نزديک ميشود کمکم صورت اينها سياه خواهد شد، علايم قرب ساعه است. اصرار بعضي از مشرکان علني کردن، اعلام يا اصرار اينها يا انتظار اينها اين بود که ـ معاذالله ـ حضرت زودتر بميرد، يک؛ يا وقتي وارد جبهه شد زنده و سالم برنگردد، دو. اينها را قرآن کريم يکي پس از ديگري نقل ميکند، بعد در اين آيه پاياني سوره مبارکه «مُلک» ميفرمايد حالا بر فرض ما رفتيم، مشکل شما حلّ نميشود. شما ﴿بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ﴾ داريد، يک؛ ميگوييد وقتي جبهه رفت سالم برنميگردد، دو. بسيار خب! حالا ما رفتيم مشکل شما حلّ نميشود. نه مشکل شما را اين بتها حلّ ميکنند، نه خودتان حلّ ميکنيد، نه عامل ديگري هست. خلاصه بايد پاسخگو باشيد.
در سوره مبارکه «طور» بخشي از اين آيات آمده که اينها منتظرند که مثلاً حضرت زود رحلت کند؛ آيه سي سوره مبارکه «طور» اين است: ﴿أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ﴾، «منون»؛ يعني مرگ. ما منتظريم او زود رخت بربندد. فرمود: ﴿قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصينَ﴾.14 در سوره «فتح» هم مشابه اين تعبير آمده که اينها دلشان ميخواهد که حضرت رفته به ميدان جنگ سالم برنگردد؛ آيه دوازده سوره «فتح» اين است: ﴿بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْليهِمْ أَبَداً﴾؛ فکر ميکرديد که حضرت رفته به جبهه زنده برنميگردد. بسيار خب! حالا يا برابر آيه سوره مبارکه «فتح» يا برابر آيه سوره مبارکه «طور» حالا ما رفتيم، اين قسمت ميفرمايد: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللَّهُ﴾، چون هلاک به معني مرگ هست، بار منفي ندارد. درباره حضرت يوسف دارد: ﴿حَتَّي إِذا هَلَكَ﴾،15 اين ﴿هَلَكَ﴾؛ يعني يوسف هلاک شد.﴿هَلَكَ﴾؛ يعني «ماتَ». حالا ممکن است در قبال کلمهاي قرار بگيرد، بار منفي داشته باشد. وگرنه ﴿هَلَكَ﴾، خود عنوان هلاک بار منفي ندارد. ﴿كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ﴾16اين هالک بودن؛ يعني فاني بودن، نه هلاکت به معني معذّب بودن است؛ لذا وضعاً اين کلمه بار منفي ندارد.
﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللَّهُ وَ مَنْ مَعِيَ﴾، حالا يا من رفتم جبهه و برنگشتيم يا به زعم شما زود مُرديم، مشکل شما را چيزي حلّ نميکند. ﴿فَمَنْ يُجيرُ الْكافِرينَ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ﴾، چه کسي شما را پناه ميدهد؟ نه خودتان آن توان را داريد، نه از اين بتها کاري ساخته است.
بعد فرمود: ﴿قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ﴾، اصل کلّي را او اداره ميکند. ﴿آمَنَّا بِهِ﴾، در اصل هستي. اصل دين به ايمان است. بعد از ايمان تدبير را بايد به وکيل بسپاريم. وقتي آدم خودش کارها را نميتواند انجام بدهد، وکيل بايد بگيرد: ﴿وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا﴾، با اينکه او وليّ ماست به ما اجازه داد که او را وکيل قرار بدهيم. بعد فرمود: ﴿فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾، اين «سين» همان سين تسويف است؛ يعني بعدها ميفهميد که چه کسي در ضلالت است.
جريان پيدايش آب، پرورش آب، خروش آب و بردن آب، قدم به قدم همه اين عناوين چندگانه را قرآن کريم تنظيم کرده است. در بخشهايي از سوره مبارکه «واقعه» فرمود اين آب را چه کسي نازل کرده؟ آبي در عالم نبود؛ يعني باراني نبود، اين آفتاب تابيد، تبخيري شد، ابري پيدا شد، بادي را ما فرستاديم، همه اينها رسالت الهي را به عهده دارند: ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾؛17 ما اين را فرستاديم، باد توليد کرديم، باد فرستاديم تا کمکم اينها را باردار بکند، ابر باردار بشود، ابر بيبار بشود، بعد راهنمايي بکند، رانندگي اينها را سائقاً اداره بکند: ﴿نَسُوقُ الْماءَ إِلَي الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾؛18 تا به حدّ بارش برسد که باران بيايد اين کار ماست ما فرستاديم، ديگري که اين کار را نکرد. ما که فرستاديم، رهبري کرديم، هدايت کرديم که در کدام قسمت زمين برود! سه راهش کجا، چهار راهش کجا، دو راهش کجا، بزرگراهش کجا. چقدر از سطح زمين فاصله داشته باشد، همه را ما تنظيم کرديم که نياز مردم تأمين بشود. اگر يک وقت دستور بدهيم پايينتر برود که در دسترس شما نباشد، چه کار ميکنيد؟ چه اينکه اگر نخواستيم باران بيايد، چه کار ميکنيد؟ اين براي تبيين ربوبيت ذات أقدس الهي است. قدم به قدم اين موضوعات را ذکر فرمود.
در سوره مبارکه «واقعه» فرمود: ﴿أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذي تَشْرَبُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ﴾،19«مُزن»؛ يعني ابر باراندار ﴿أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ﴾؛ شما از بالا آب ميآوريد يا ما براي شما ميآوريم؟ اين برای آب که ﴿تَشْرَبُونَ﴾؛ چه اينکه در قسمتهاي ديگر هم فرمود اين کشاورزي که شما ميکنيد، شما زارع هستيد يا ما؟ شما اهل حرث هستيد نه اهل زرع. ما يک حارث داريم و يک زارع؛ حارث آن کسي است که اهل حرث است؛ يعني اين بذرها را از انبار بعد از شيار به زمين ميدهد، همين! اين کار مادي است. زمين را شيار ميکند، اين بذرهاي انبار را از انبار ميبرد در دل خاک ميريزد، همين! اين حرث است؛ اما آن که مرده را زنده ميکند، اين بذر مرده را زنده ميکند، بخشي از آن را پايين ميبرد به عنوان ريشه، بخشي از آن را بالا ميآورد به عنوان خوشه، فرمود اين کار ماست. شما که زارع نيستيد: ﴿أَ فَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾، نه «ما تزرعون». ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾،20 آن که اين مرده را زنده ميکند که ما هستيم. شما کارتان اين است که جمادي را از جايي به جايي ميبريد؛ اما آن که اين جماد را زنده ميکند، روح به آن ميدهد، بخشي از آن را پايين ميبرد به عنوان ريشه، بخشي از آن را بالا ميآورد به عنوان خوشه، ما هستيم: ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾. گرچه آن حرثتان هم باز به «اذن الله» و عنايت الهي است. اين برای کشاورزي، آن هم برای آبياري.
در زمينه اين آب هم فرمود او کسي است که ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي الْأَرْضِ﴾،21 ما سه راه و چهار راه و امثال آن زديم که اين تنظيم بشود و ميوههاي مناسب هم عطا بکند. در سوره مبارکه «اعراف» و اينها به اين صورت آمده که شما اين را جابهجا کرديد و جابهجا ميکنيد يا اينکه ما اين را تنظيم کرديم و ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي الْأَرْضِ﴾ کرديم؟ آيه 21 سوره مبارکه «زمر» اين است: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً﴾، اين يک؛ ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي الْأَرْضِ﴾، يعني راهنمايي اينها در «تحت الارض» به عهده مدبرات ماست که کجا اين آبها را ببريم؟ دو راه، سه راه، چهار راه، کجا از زمين فاصله داشته باشد، بشود چشمه؟ کجا فاصله بيشتر داشته باشد، بشود چاه؟ ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي الْأَرْضِ﴾، ينبوع و چشمه زيرزمين بزنيم. ﴿ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ﴾، بعد حالا يا با چاه يا با چشمه براي اينکه کشاورزي شما را تأمين بکنيم. ما بايد به وسيله آب اين مرده را زنده کنيم: ﴿زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ﴾، شما کلّ اين باغ را که هزارها برگ است، دو تا برگ شبيه هم نميبينيد. در اوايل سوره مبارکه «رعد» دارد که به هر حال يک هکتار زمين است؛ آبش يکي، هوايش يکي، خاکش يکي، کودش يکي، اما ميوههايش انواع و اقسام با يکديگر، ﴿مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ﴾؛22 رنگهايشان فرق ميکند، طعمهايشان فرق ميکند، قيافههايشان فرق ميکند. برگها و شاخهها و خوشههايشان فرق ميکند: ﴿نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ﴾،23 «أُکُل»؛ يعني مزه، نه «أَکل». «أَکل»؛ يعني خوردن، «أُکُل»؛ يعني خوراکي. در سوره مبارکه «رعد» به اين بخشها اشاره کرده، فرمود تمام اين جزييات را با همه اختلافات ما خلق کرديم با اينکه يک قطعه زمين است. آيه چهار سوره مبارکه «رعد» اين است: ﴿وَ فِي الأرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾؛ در جوار هم هستند، در اين يک هکتار زمين خاکهايشان يکي است؛ ولي ﴿وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقي بِماءٍ واحِدٍ﴾؛ اما ﴿وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلي بَعْضٍ﴾، آفتاب يکي، هوا يکي، آب يکي، خاک يکي، اما انواع و اقسام ميوهها را ما عطا ميکنيم:﴿وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾.
بنابراين بعد از تبيين اين معارف توحيدي، ميفرمايد: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً﴾، چه کار ميکنيد؟ حالا اين معادن را چه کار ميکنيد؟ کمي اين نفت اگر برود پايين، حالا تنها سخن از بيگانه نيست، اگر ـ خداي ناکرده ـ يک قدر اين نفت برود پايين، اين گاز برود پايين، در دسترس صنعت هم نباشد، چه کار بايد کرد؟ اين غفلت ماست که از توحيد باز ميمانيم، هميشه دست ديگران را ميبينيم يا ميخواهيم دست ديگران را کوتاه کنيم. ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ﴾؛ يعني «أخبروني»؛ به من گزارش بدهيد. ﴿إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً﴾، «إن اصبح» نفت شما، «إن اصبح» گاز شما! چند کيلومتر پايينتر برود که دسترس صنعت نباشد، چه ميشود؟ ﴿**إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾**، بنابراين برهاني که ذات أقدس الهي اقامه ميکند، ضمن اينکه توحيد هستي را ارائه ميکند؛ يعني خداي سبحان واحد است «لا شريک له» واحد است، احد است و امثال آن، توحيد ربوبي را هم اقامه میکند.
بعد فرمود که ﴿فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾، حمد را بر همه ما لازم کرده است. اين شکر گفتن تنها چيزي که در قيامت ترازو را پُر ميکند حمد است. انسان اگر در همه امور حامد و شاکر باشد، هيچ محذوري ندارد، نه بيراهه ميرود نه راه کسي را ميبندد. هيچ وقت کسي را محتاج ديگري نکرده است. اين روايتها هم در صحيفه سجاديهخوانده شد. وجود مبارک امام سجاد ميفرمايد اين سفاهت است که کسي چشمش به غرب باشد: «طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَي الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْيِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِه»،24 اين سفاهت يک ملّت است که ـ خداي ناکرده ـ چشمش به غرب باشد. اينها ما را به عقل دعوت کردند.
پرسش: «ماء معين»ی که تعبير به آن کرده چگونه معنا میشود؟
پاسخ: همين، چون «مَعين» از القاب رسمي وجود مبارک حضرت است25 که در بحث قبل اشاره شده و يکي از القاب تبعي امام که به شاگردان امام گفته ميشود، به عالمان دين هم ميگويند «ماء مَعين»؛ يعني اين يک جمله خبريهاي هست که به داعي انشا القا شده است. ما در حقيقت غايب هستيم نه او. خود حضرت به همه امور توجه دارند، به همه امور ميرسند، اين «ماء مَعين» مائي است که «تناله الدلاء و تراه العيون»26 آن که دلو به اين ميرسد و چشم آن را ميبيند، عطش تشنهها را برطرف ميکند، چون جاري است، راکد که نيست. اگر جاري نباشد که «تناله الدلاء و تراه العيون» نيست. آبي که در چاه است، بايد سر خم کند تا آن را ببيند. اين آب جاري را ميگويند «ماء مَعين». بالاصاله حضرت است، اين «ماء معين» است. کجاست که حضرت نيست؟ کجاست که مشکل مردم را حلّ نميکند؟ اما کسي که گوش کند اين ندا کم است. حضرت فرمود چه کسي ميخواهد؟ چه کسي ميخواهد؟ چه کسي ميخواهد؟ کسي نخواهد حرف ديگري است. اين چه کسي ميخواهد؟ چه کسي سؤال دارد؟ چه کسي نميخواهد؟ چه کسي ميخواهد؟ هر روز حضرت ميگويد. عالمان ديني هم بايد همينطور باشند. اين لقب عالمان دين هم هست بالتبع. بالاصاله مختصّ وجود مبارک حضرت است. گفتند: «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه»،27 اين ظاهراً به آن معنا نيست که طبيب دورهگرد است؛ طبيبي است که طب خود را دور ميدهد، نه خود را. گاهي ميبينيد اينکه جناب سعدي و امثال سعدي اين لطايف را گفتند، چون از همين بيانات اهلبيت استفاده کردند. گفتند آن طبيبي دوّار به طب است؛ يعني طبّش را دور ميدهد نه خودش. «چو رگزن که جراح و مرهم نه است».28 طبش را دور ميدهد؛ کجا بايد بشکافد؟ نيش بزند؟ آنجا جايش است. کجا بايد پانسمان کند؟ مرهم بگذارد؟ آنجا جايش است. جامعه را گاهي با نيش، گاهي با نوش. کسي که گرفتار اختلاس و نجومي است، با نيش. کسي که مشکلي دارد، با نوش. اين دوّار بودن مربوط به طب است نه مربوط به طبيب که بشود دورهگرد. بعداً سعدي هم خوب فهميد که اين طبيب طبّش را دور ميدهد، يکجا جاي نيش است، يکجا جاي مرهم است، «چو رگزن که جراح و مرهم نه است». عالمان دين هم همينطور هستند، حاکمان دين هم همينطور هستند. کلّ مردم، همه ما مؤمنين موظّفيم که چنين باشيم، به نام خود «ماء معين» باشيم. حالا اگر علما به تبع وجود مبارک حضرت بالعرض ميشود «ماء مَعين»، شاگردان علما چرا اينطور نباشند؟! جامعه ما چرا «ماء معين» نباشد؟! که ـ إنشاءالله ـ اميدواريم همگان به اين صورت دربيايند!
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره مومنون، آيات12و13و14.
. سوره قيامت, آيه36.
. سوره قيامت, آيات4و5.
. سوره انسان، آيه1.
. سوره ق، آيه15.
. سوره جن، آيات26و27.
. سوره هود، آيه49.
. سوره إسراء، آيه36.
. ديوان حافظ، غزليات، غزل307.
. سوره بقره, آيه195.
. التفسير الكبير، ج5، ص294.
. سوره توبه، آيه105
. سوره شمس، آيه8.
. سوره طور، آيه31.
. سوره غافر، آيه34.
. سوره قصص، آيه88.
. سوره حجر، آيه22.
. سوره سجده، آيه27.
. سوره واقعه، آيات98 و69.
. سوره واقعه، آيات63 و 64.
. سوره زمر، آيه21.
. سوره انعام، آيه141.
. سوره رعد، آيه4.
. صحيفه سجاديه، دعای28.
. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص339 و340.
. جامع البيان فی تفسير القرآن، ج29، ص9.
. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه108.
. سعدی «بوستان»، باب اوّل در عدل و تدبير و رای.