أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿**وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَني لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ (25) وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ (26) يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ (27) ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ (28) هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ (29) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ في سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ (32) إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظيمِ (33) وَ لا يَحُضُّ عَلي طَعامِ الْمِسْكينِ (34) فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَميمٌ (35) وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلينٍ (36) لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ (37) فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ (38) وَ ما لا تُبْصِرُونَ (39) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ (40) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤْمِنُونَ (41) وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ (42) تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ (43) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ (44) لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ (46) فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ (47) وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقينَ (48) وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبينَ (49) وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَي الْكافِرينَ (50) وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقينِ (51) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ (52)**﴾
بخش پاياني سوره مبارکه «حاقه» در تبيين مسئله معاد است، گرچه در سوره مبارکه «توبه» و مانند آن مردم را به چند قسم تقسيم کردند: سابقون اوّلون از مهاجرين و انصار، تابعون، ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾،1 ﴿وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾2 و مانند آن تقسيم کردند؛ ولي در جمعبندي به هر حال بعد از توزين اعمال، يک عده اهل سعادت هستند و يک عده اهل شقاوت. آنها که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً﴾، ممکن است مقداري آسيب ببينند و ممکن است مشمول شفاعت بشوند که «آخَرُ مَنْ يَشْفَعْ هُوَ أرحَمُ الرّاحِمِين» است.3پس آن توزيع پنجگانه با اين دوگانه که حرف اساسي است، منافاتي ندارد، براي اينکه مردم يکسان نيستند، درجاتي دارند، از يک سو؛ درکاتي دارند، از سوي ديگر. در جمعبندي به هر حال يا اهل سعادت هستند يا اهل شقاوت. نامه اعمال گروهي که به دست راستشان داده شد قبلاً گذشت؛ اما اينها که نامه اعمالشان به دست چپشان داده ميشود، ميگويند آنچه براي من بود، قدرتهاي علمي من يا عملي من ﴿هَلَكَ﴾. ﴿ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ﴾؛ يعني «مَا لِي»، نه «مالي»! نه مال من مشکل مرا حلّ نميکند! «ما لِي» آنچه براي من بود؛ علم بود، قدرت بود، جاه بود، نفوذ بود، هيچ کدام از اينها مشکل مرا حلّ نکرده و نميکند و همه نفوذهاي من هم رخت بربست: ﴿هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ﴾.
اينکه فرمود اينها را ﴿يُدَعُّونَ إِلى نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا﴾4 که در بعضي از آيات قبل بود، با آنچه در سوره مبارکه «ماعون» هست، هماهنگ است. در سوره «ماعون» دارد که اينها﴿يَدُعُّ الْيَتيمَ﴾،5 «دَع» که مضاعف است؛ يعني دفع کردن. اينها دست به سينه فقرا ميزنند و اينها را طرد ميکنند. در قيامت دست به سينه اينها ميزنند و اينها را به طرف جهنم پرت ميکنند: ﴿يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلى نارِ﴾، اين «دَع» و دفع کردن يتيم، با آن «دَع» و انداختن در جهنم روبهرو خواهد بود. در سوره «ماعون» فرمود: ﴿فَذلِكَ الَّذي يَدُعُّ الْيَتيمَ﴾، «دَعَّ» که مضاعف است؛ يعني «دَفَعَهُ»؛ دست به سينه اينها ميزند و آنها را بيرون ميکند. در قيامت هم ﴿يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلى نارِ جَهَنَّمَ﴾؛ اينها دست به سينه اينها ميزنند و اينها را در جهنم مياندازند. اين همان «دَع» است که به اين صورت درميآيد.
فرمود اينکه ﴿في سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً﴾، ظاهراً کنايه از امتداد سلسله است، وگرنه اينطور نيست که واقعاً هفتاد ذرع باشد، کمتر نباشد يا بيشتر نباشد. در سوره مبارکه «توبه» آيه هشتاد که دارد: ﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً﴾، اينکه هفتاد بار، نه معنايش اين است که اگر 71 بار استغفار بکني، ما ميبخشيم! اين ناظر به کثرت عدد است. اگر هفتاد بار هم استغفار بکني، از اينها خدا صرف نظر نميکند، ﴿إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ﴾، کنايه از کثرت عدد است. اينجا هم کنايه از کثرت زنجير و غُلها و آن بندهاي زنجيري است، براي اينکه گناهان اينها هم زياد بود، برابر هر گناه بندي از زنجير دامنگير اينهاست. اينکه فرمود: ﴿سَبْعُونَ ذِراعاً﴾، ناظر به کثرت است.
پرسش: آنجا قرينه است، در اينجا شما قرينه را چه چيزی میگيريد؟
پاسخ: نه، اينجا هم قرينه است، چون «سبعون» خصيصهاي ندارد. اينهايي که گناهان آنها بيش از سبعون است. اينجا گناهانشان بيش از سبعون است، سيّئاتشان بيش از سبعون است. هر وقت به آنها بگوييد به فقرا کمک بکنيد، اين کمک به فقرا را ملاحظه کرديد که جزء احکام بينالمللي اسلام است؛ يعني اسلام يک سلسله احکام محلّي دارد؛ مثل نماز و روزه و اينها، يک سلسله احکام منطقهاي دارد که مخصوص موحّدان است؛ اعم از مسلمان و يهودي و مسيحي و اينها مثل جزيه و امثال جزيه، يک سلسله احکام بينالمللي دارد که مخصوص جامعه انسانيت است، ولو کافر هم باشد به هر حال اينها را بايد انجام بدهد. در سوره مبارکه «يس» ميبينيد قرآن انتقاد ميکند و ميگويد که اينها مشکل فقرا را حلّ نميکنند، کفّار در قيامت معذّب هستند، چرا؟ براي اينکه اينها در دنيا مشکل فقرا را حلّ نکردند. در سوره مبارکه «يس»، ﴿وَ إِذا قيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾،6 اگر خدا به آنها بدهد! ببينيد کمک به فقرا نظير زکات و اينها نيست که مخصوص مسلمين باشد. اين جزء احکام بينالمللي مسلمانان است که انسان چه مسلمان چه کافر بايد به فقير کمک بکند. در چند جاي قرآن کريم دارد که اينها گرفتار عذاب ميشوند، براي اينکه ميگويند: ﴿لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾،7 يک؛ نه تنها کمک نميکردند، بلکه تشويق هم نميکردند، پس معلوم ميشود که ما دو تا کار بايد بکنيم: يکي خود کمک، يکي ديگران را تشويق کنيم. فرمود: ﴿يَحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْكين﴾، «حضّ»؛ ترغيب، تشويق. اين کفّار چون ديگران را تشويق نميکردند به کمک به فقرا، بايد بسوزند. معلوم ميشود اين حکم براي همه هست؛ يعني کفّار در اين فروع هم مثل اصول مکلّف هستند و ترغيب به رفع نياز نيازمندان هم جزء تکاليف است.
پرسش:
پاسخ: آنجا هم آزاد نيستند، قبلاً هم گذشت که آنها يک جاي وسيعي را ميسازند که اينجا باش بسوز؟! اين در بند بود، مرتّب در فشار بود. اين ﴿مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفادِ﴾8که در وضع جهنميهاست، همين است. اين در فشار است، در بند است، همه را در زحمت مياندازد. اينکه همه را در زحمت مياندازد، هميشه در زحمت بايد باشد. اينطور نيست که حالا جاي وسيع را به او بدهند، بگويند بسوز! اين فشاري که بر جامعه وارد ميکند، او را رها نميکند. آنجا ﴿مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفادِ﴾، در بندها ميسوزانند، جايشان هم تنگ است. اين تنگي و تنگگيري و سختگيري و تحريم به آن صورت درميآيد. قرآن بگويد اين ﴿ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.9
پرسش:
پاسخ: اينجا دارد که ﴿عَلی طَعامِ الْمِسْكينِ﴾ که ما خوانديم همان بود. اين مشرکين چه در سوره مبارکه «مدثر» چه در ساير سور اين بود که ما به فقرا کمک نميکرديم:﴿لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ ٭ وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ ٭ وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾، ما نه تنها کمک نميکرديم، تشويق هم نميکرديم. تشويق نميکرديم، معلوم ميشود که مکلف به فروع هستند. ﴿وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾.10 در سوره مبارکه «مدثر» که نشان ميدهد اينها به فروع هم مکلف هستند؛ نظير اصول همين است. در سوره مبارکه «قيامت» اين بود، فرمود: ﴿فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی ٭ وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّی﴾،11 «کَذّبَ»؛ تکذيب، کفر است. اينها اهل تکذيب بودند، قبول نکردند. نماز نميخواندند، صدقه هم نميدانند. معلوم ميشود به فروع هم مکلف هستند. آنجا هم همينطور بود. ﴿لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾ بود، ﴿لا يَحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْكينِ﴾ بود، ما تشويق نميکرديم بود، ما مسکين را کمک نميکرديم بود، ﴿وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾. بنابراين معلوم ميشود که تکليف حتي در مسئله اطعام فقرا، جزء مشترکات بين مسلمان و غير مسلمان است.
پرسش: از کجا بفهميم ... ؟
پاسخ: سوخت و سوز بيشتر! اگر فقط به اصول باشد، چون در قرآن کريم دارد: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾12 اين يک آيه است فقط درباره جهنميهاست؛ يعني هيچ ممکن نيست که کيفر بيش از گناه باشد، البته پاداش بيش از ثواب است: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾13 است. سنبله باشد، هفتصد تا باشد، 1400 تا باشد، ﴿وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾14باشد که ديگر رقمبردار نيست؛ اما تنها آيهاي که درباره کيفر است، همين است. اين هم تحديد به لحاظ نفي مازاد است. اينکه فرمود: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾، معنايش اين نيست که حتماً برابر گناه آنها ما کيفر ميدهيم. در فقه ملاحظه فرموديد که گاهي حدّ به لحاظ نفي مادون و مافوق است. دم حيض نه کمتر از سه روز نه بيشتر از ده روز. اين يک حدّ طرفيني است؛ اما در مسافت که ميگويند هشت فرسخ، يعني کمتر نباشد، نه اينکه بيشتر نباشد. در کُر که ميگويند سه وجب و اندي باشد؛ يعني کمتر نباشد. اين تحديد دو طرفه نيست، تحديد يک طرفه است. فقط تحديد حيض و امثال حيض است که دو طرفه است. از اين کم نباشد، از آن زياد نباشد. اين ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾؛ يعني از اين زيادتر نيست، نه اينکه از اين کمتر نيست. تخفيف هست، عفو هست، شفاعت هست. پس جزاء، وفاق است، اگر کسي مکلّف به فروع نباشد، به اندازه اصول بايد آسيب ببيند؛ ولي اگر مکلّف به فروع باشد چه اينکه هست، هم در برابر ترک اصول و هم در برابر ترک فروع کيفر ميبيند.
در سوره مبارکه «مدثر» که بالصّراحه روشن کرده بود که ما اين کار را ميکرديم، چون نه به قيامت معتقد بودند، آيه سوره مبارکه «مدثر» اين بود؛ وقتي از آنها سؤال ميکنند که چه طور شد که به جهنم افتاديد: ﴿ما سَلَكَكُمْ في سَقَرَ ٭ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾؛15 ما نماز نميخوانديم. ﴿وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾؛ فقرا را کمک نميکرديم. ﴿وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ ٭ وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾، اين معلوم ميشود که هم اصول را منکر است و هم به فروع عمل نميکند. از اين آيات فراوان است. در اينجا هم غرض اين است که «دَع»ي که هست، آنجا که مطلق است، آن هم مطلق است، اختصاصي به مسلمان ندارد. اگر کسي مشکل فقرا را حلّ نکند: ﴿وَ لا يَحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْكينِ﴾، ديگران را بايد هيأت امنا، انجمن خيريه، مواظب محل، اين طور نيست که فقط خودش مشکل فقرا را به اندازه پول حلّ کند، نه، ديگران را هم بايد تشويق بکند، ترغيب بکند، هيأت امنا تشکيل بدهد که به هر حال در محل آنها فقير نباشد. بعد فرمود: ﴿فَلَيْسَ﴾، چنين آدمي در قيامت کسي که دوست گرم او باشد، «حَميم»؛ يعني گرم. دوست گرم و صميمي او باشد؛ «صَميم»؛ يعني پُر. دوستي که در دوستياش هيچ خللي نيست، در دوستي پُر است، به او ميگويند دوست صميمي. «صخره صمّاء»؛ آن سنگي است که پُر است. گوشِ پُر را ميگويند «أصمّ»؛ يعني ديگر حرف نفوذ نميکند، نميشنود اين شخص. صميم بودن، دوست صميمي بودن، يعني پُر از دوستي است، داخل آن هيچ خلل و خلافي نيست. فرمود حميم ندارد، صميم ندارد: ﴿وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلين﴾ که ﴿لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ﴾.
آنگاه ذات أقدس الهي ميفرمايد: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾. قَسمهاي خدا گاهي مشخص است که به چه چيزي قسم ميخورد؛ گاهي به قرآن، گاهي به شمس، به قمر و مانند آن؛ نظير سوره مبارکه «شمس» که يازده سوگند دارد. گاهي هم به کلّ جهان قسم ميخورد. قبلاً ملاحظه فرموديد که قسم خدا در مقابل بيّنه نيست، به بيّنه است. در محاکم يمين در مقابل بيّنه است که «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»؛16 اما قسمهاي قرآني به بيّنه است نه در قبال بيّنه. مثالش هم اين بود که وقتي کسي حالا در جاي تاريک است، ديگري از او سؤال بکند که آيا روز شده يا نه؟ او براي اينکه اطمينان پيدا کند، ميگويد قسم به کذا روز شده است، من مثلاً صداي اذان را شنيدم يا فلان. يک وقت است کسي نابيناست از بصيري سؤال ميکند که روز شده است يا نه؟ او با سوگند ميگويد قسم به اين آفتاب روز شده است. اين به دليل قسم ميخورد، نه به غير دليل. قسمهاي خدا به بيّنه است، نه در قبال بيّنه. در آغاز سوره مبارکه «يس» دارد که ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾؛17 قسم به اين قرآن، تو پيغمبر هستي. قسم به دليل است. قسم به معجزه، قسم به دليل است. قسم در قبال دليل نيست. قسم به دليل است، به بيّنه است: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾، قسمهاي خدا اينطور است؛ منتها بعضيها روشنتر است بعضي روشن، بعضي هم نياز به توضيح دارد. اين «لا» که زائده باشد، معنايش اين است که من به آنچه در نظام هستي است، قسم ميخورم. مستحضر هستيد که ذات أقدس الهي نظام هستي را مرآت قرار داد. اين در بيانات نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه است که جهان مرائي يا مراياي خداي سبحان است که دو نسخه نقل شده است.18 ما در عرف يک آينه داريم، قرآن هم براي اصطلاح خود يک آينه دارد. ما در عرف به چه چيزي ميگوييم آينه؟ به اين شيشهاي که پشت آن جيوه است و قابي دارد و طول و عرض و قطري دارد و خريد و فروش ميشود، به آن ميگوييم مرآت، چون آلت ديدن آن صورت است و قرآن به اين شيشهاي که پشت آن جيوه است و قطري دارد، نميگويد آينه! به اين نميگويد مرآت! به آن صورتي که در آينه است به آن ميگويد مرآت، براي اينکه آن صورت خدا را نشان ميدهد. يک آينه ويژهاي است، يک آينه فقط سازنده خود را نشان ميدهد. ما چنين آينهاي در عالم سراغ نداريم که فقط سازنده خود را نشان بدهد. فرمود کلّ صحنه ﴿وَ فِي الأرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ ٭ وَ فِي أَنفُسِكُمْ أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ﴾19 تاريکی شب آينه من است: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾،20 شما چه کار داريد شب تاريک است، اين تاريکي مرا نشان ميدهد. اين نظم رياضي دقيق ليل و نهار، آفريدگارش را نشان ميدهد: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ﴾، اين يک آيت تاريک است، آن يک آيت روشن است، هر دو نزد من روشن است، هر دو مرا نشان ميدهند و يک آينه ويژهاي هم هستند که فقط سازنده خودشان را نشان ميدهند. اگر کسي به اين آينه قسم بخورد به دليل دارد قسم ميخورد؛ منتها او که نميبيند، نميبيند! او اين شيشه را ميبيند، جيوه را ميبيند، قطر را ميبيند، خريد و فروش هم ميکند. فرمود ما غير از آينه چيزي در عالم خلق نکرديم. هيچ چيزي نيست که آيت نباشد، چون قبلاً هم اين قضاياي پنجگانه مشخص شد؛ يک: آيت بودن اعتباري نيست. الآن پرچم هر مملکتي آيت و علامت استقلال آن مملکت است براساس قرارداد. اين پارچه وقتي در مغازه است علامت نيست، وقتي که با يک چوب در بالايي و جايي نصب شده، برای اين مملکت بود، علامت اين مملکت است، پس يک امر اعتباري است. آيت بودن اشيا اعتباري نيست، يک؛ تکويني است و حقيقي است. حالا که حقيقي است در بين قضاياي چهارتاي مانده، از سنخ عرض مفارق نيست که ما بگوييم «الهواء حارٌّ، الماء حارٌّ» که عرض مفارق باشد که زمين، آسمان، شب، روز گاهي آيت حق باشد، گاهي نباشد! عرض مفارق نيست، دو. عرض لازم هم نظير زوجيت اربعه نيست، زيرا زوجيت گرچه لازم اربعه است؛ ولي در حريم اربعه نيست، لازم از ملزوم جداست. سه: ذاتي باب ماهيت، نظير ناطقيت براي انسان نيست، که آيت بودن، ذاتي زمين باشد آنطوري که ناطقيت ذاتي انسان است، براي اينکه به ماهيت برميگردد و ماهيت اصل نيست، اصل آن هويت و هستي است که از خدا صادر ميشود. پنج؛ پنج يعني پنج! آيت بودن، هستي هر چيزي است؛ يعني تمام هويت زمين ميگويد خدا. آن وقت اگر کسي نبيند، فرمود مشکل زمين نيست، اين آينه است، مرا نشان ميدهد: ﴿لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾.21 حالا کور نميبيند، نميبيند! و در قيامت هم کور محشور ميشود. اينطور نيست که علم ديني معنايش اين باشد که ما چيزي را از خارج بياوريم به زمين و زمان بچسبانيم. زمين ميگويد خدا، آسمان ميگويد خدا. چطور در روز آخر بحث تمام حرفها و گزارشها را زمين ميدهد: ﴿تُحَدِّثُ أَخْبارَها ٭ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحی لَها﴾،22 اگر اين آينه نباشد، نفهمد، فردا چگونه زمين گزارش ميدهد؟ چه کسی گزارش میدهد؟ اين زمين حيّ است، ناطق است، رؤيا دارد، ميفهمد. اينکه در روايات ما هست که مسجد از همسايهها شکايت ميکند، نسبت به عدهاي شفاعت ميکند، چه کسي آمده؟ چه کسي نيامده؟ چه کسي ميآيد؟ چه کسي نميآيد؟23 معلوم میشود ميفهمد. اگر امروز نفهمد که فردا شهادت نميدهد. اين را همه شما مستحضريد که شهادت دو مرحله دارد: شهادت در محکمه مقام اداست، هر ادايي مسبوق به تحمّل است. اين شاهد بايد در متن حادثه باشد، ببيند، ضبط کند بدون فراموشي تا در محکمه ادا کند. اگر اين زمين نفهمد که چه کسي آمده و چه کسي نيامده، آن وقت چگونه ميتواند شکايت کند يا شفاعت کند؟
بنابراين فرق مؤمن و غير مؤمن، همان فرق بصير و اعمي است. اين علم ديني يعني همين! نه اينکه علم ديني معنايش اين است که قرآن ميگويد نفت را اينطوري استخراج بکن، گاز را آنطور استخراج بکن! البته شواهد روايي و اينها تأييد ميکند؛ اما علم ديني يعني اين! که انسان در زمين زمينآفرين را ببيند، در آسمان آسمانآفرين را ببيند. اين که نشان ميدهد، در اينکه اين که نشان ميدهد که خلافي نيست؛ منتها انسان بايد چشم باز کند. آن که ميگويد «به صحرا بنگرم تو، به دريا بنگرم تو»،24گوشهاي از اين حرفها را ميزند. اين اختصاصي به او ندارد. اگر کلّ جهان آينه باشد چه اينکه هست، همه اينها سازنده خودشان را نشان ميدهند. اين ميشود علم ديني. دانشگاه اينطور اسلامي ميشود، نه اينکه قرآن ميگويد اگر بخواهي نفت استخراج کني، آنطور استخراج کن! بخواهي گاز استخراج کني، اينچنين استخراج کن! اينکه کار قرآن نيست. قرآن آن عقلي که داد، آن هوشي که داد، آن چشم درون به نام فطرت را هم داد که فرمود چه کسي اين را ساخته؟ براي چه ساخته؟ اين را ببين! فرمود کّل جهان ميگويد: خدا خدا خدا خدا! لذا فرمود آنچه ديدني و ناديدني است، مورد سوگند من است، چون «لا» «لام» زائده است: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾، دنيا، آخرت، غيب، شهادت، آسمان و زمين، روح، بدن، همه ميگويند خدا! هيچ چيزي نيست که نگويد خدا! حالا ما چون اينها براي ما سخت است باور کردن، اين آيات را توجيه ميکنيم به ما گفتند: «خويش را تأويل کن ني ذکر را»،25 در ذيل اين آيه سوره مبارکه «بقره» ملاحظه بفرماييد: ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾،26 بعضي از سنگها از ترس خدا جابهجا ميشوند! ما اينها را چگونه توجيه کنيم؟ چرا بعضي از قلوب ﴿أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ هستند؟ برهان قرآن اين است که ﴿أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ از سنگ. ﴿كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾، اين در سوره مبارکه «بقره» است. چرا فرمود بعضي از دلها مثل سنگ هستند و بعضي از سنگ سختتر؟ براي اينکه سنگها گاهي ناله ميکنند از جايي به جايي پايين ميآيند. مرحوم شيخ طوسي نقل کرد که وجود مبارک پيغمبر فرمود، قبل از اينکه من پيغمبر شوم، هر وقت رد ميشدم، ي سنگي است که هر وقت مرا ميديد، سلام ميکرد «إِنِّي لَأَعْرِفُهُ الْآن»، حالا هم آن سنگ را ميشناسم.27 اين است که فرمود بعضي از سنگ سختتر هستند. اين را همه شيعهها نقل کردند28 هم سنيها نقل کردند،29 مربوط به قبل از نبوت آن حضرت است. فرمود: «إِنِّي لَأَعْرِفُهُ الْآن»؛ من الآن هم آن سنگ را ميشناسم. پس تمام جهان ميشود آينه. آينهاي است که دومي ندارد. شما آينهاي را ديديد که فقط سازنده خود را نشان بدهد؟! اينکه نيست. هيچ آينهاي در عالم مثل ذرّات عالم نيست که فقط بگويند خدا خدا! آن که ميگويد: «ما رأيت شيئا الا و رأيته قبله و بعده» گرچه سندي هنوز پيدا نشده، ولي مطلبش مطلب قرآني است. او هم که ناله دارد «به صحرا بنگرم، به دريا بنگرم»؛ يعني اينطور شدم. همه ميگويند خدا؛ لذا فرمود که تمام آنچه در جهان هست؛ اعم از غيب و شهادت به همه اينها من سوگند ياد ميکنم: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾، قسم به کلّ نظام، اين حرف رسول من است! نفرمود حرف فلان شخص است. رسول «بما أنه رسول»؛ يعني حرف مرسل را ميرساند. خود حضرت و سيزده معصوم ديگر و همه اصحاب و صحابه و همه متواترين، به صورت قطع گفتند پيغمبر ميگويد اين کتاب، کتاب خداست. آن وقت اگر کسي بگويد که ـ معاذالله ـ اين رؤياي اوست، اين جهانبيني خود اوست، اين خاطرات خود اوست، اين کتابي است که خودش گفته ديگران نوشتند، اين با همه اين حرفها مخالف است؛ لذا فرمود حرف رسول «بما أنه رسول» است، حرف او نيست. اينکه فرمود شاعر نيست، کاهن نيست، براي اينکه مسئله شِعر، کهانت، سِحر، فريه، همه اينها را ـ معاذالله ـ اسناد دادند؛ حالا يا در زمانهاي گوناگون افراد خاصي بودند که اين تهمتها را ميزدند يا نه، گروههاي متعدد بودند، بعضي ميگفتند ـ معاذالله ـ اين شعر است، بعضي ميگفتند اين سحر است، بعضي ميگفتند اين کهانت است، بعضي ميگفتند اين دروغهايي است که خودش ساخته و به «الله» ـ معاذالله ـ نسبت داده است! به هر حال گاهي در اثر اينکه نظم فکري نبود، به اينها اسناد دادند. در بحثهاي قبل هم داشتيم که ديگر حساب از دست اينها در رفته، يکي ميگويد ساحر است، بسيار خب! يکي ميگويد مجنون است، بسيار خب! يکي ميگويد شاعر است، يکي ميگويد دروغ بسته، اينهاست! اما يک نفر در حين واحد بگويد اين ساحري است مجنون! سحر از دقيقترين مسائل رياضي است، مگر سحر را هر کسي بلد است؟ بين سحر و جنون جمع نمیشود! يک وقت است بگويد ساحر است، يک وقت بگوييد مجنون است، دو تا تهمت بزني بله؛ اما دفعتاً واحده بگويد اين ديوانهاي است ساحر، منتها حالا حرام است. بله اين علم، علم حرامي است؛ اما يک علم دقيقي است؛ مثل بناي عقلا و فهم عرف و ظاهر اين و آن که نيست، اين جانکَندن علمي دقيقي ميخواهد؛ منتها جهنم هم در کنارش است. مگر سحر کار آساني است؟ يک علم آساني است؟ مگر ميشود ديوانهاي ساحر باشد؟ منتها اينها جمع کردند که قبلاً گذشت. اگر در دو زمان باشد، اين حرف ممکن است. دو گروه باشند، اين حرف ممکن است؛ اما يک نفر در يک زمان بگويد، اين بايد توجيه بشود.
فرمود اينها تهمتهاي فراواني ميزدند و ذات أقدس الهي همه اينها را دفع ميکند و دفاع ميکند از پيغمبر، ﴿وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤْمِنُونَ ٭ وَ لا بِقَوْلِ كاهِن﴾ و ساحر ﴿قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ﴾، پس چيست؟ ﴿تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ﴾، نه رؤياي اوست، نه شعر اوست، نه سحر اوست، نه کهانت اوست، نه فريه اوست، ﴿تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ﴾. بعد فرمود شما بگوييد که حرف خودش را به ما نسبت ميدهد، من که اجازه نميدهم که به دين من کسي سرايت کند. در اينکه اين چهارده معصومِ پاک بالصّراحه گفتند قرآن کلام خداست، حرفي نيست. در اينکه اصحاب و صحابه خاص، مکرر از اين چهارده نفر شنيدند که قرآن کلام خداست، حرفي نيست. در اينکه به صورت متواتر قطعي به ما رسيده است که پيغمبر و اهلبيت فرمودند قرآن کلام خداست، حرفي نيست. آن وقت خدا ميفرمايد که اگر ـ معاذالله ـ کسي بگويد اين حرف خدا نيست، من به حيات او خاتمه ميدهم. حالا اگر کسي بگويد ـ معاذالله ـ قرآن رؤياي پيغمبر است! پيغمبر که اين را به خدا اسناد داد. همين کتاب دارد که اگر کسي به ما خلاف واقع نسبت بدهد، ما به حياتش خاتمه ميدهيم! اين نکتهاي دارد که سيدنا الاستاد هم به آن توجه کردند در الميزان، همه شما هم ملاحظه فرموديد. يک وقت است که يک بيگانهاي است، متنبّيان ارقامشان کمتر از انبيا نيست، هر وقت پيامبري آمده، يک نبي صادق مصدقّي آمده، چهار تا متنبّي هم دنبالش هستند. هر وقت امامت جلوه کرد، مدّعيان حضور و ظهور هم کم نيستند. متنبّيان هميشه در کنار نبوت هستند و ارقامشان هم کم نيست؛ اما حرف متنبّي را کسي گوش نميدهد؛ ولي درباره نبوت، فرمود من معجزه را به دست پيغمبر إعمال کردم، يک؛ او سکه قبولي گرفته از طرف من دو؛ در فضايي که سکه قبولي از طرف من گرفته، لحظهاي لبش بجنبد، به حياتش خاتمه ميدهم. اين تهديد را نسبت به هيچ کس نکرد. متنبّيان در عالم زيادند، نسبت به آنها گفت ما آنها را رها ميکنيم، شما بساطشان را جمع ميکنيد؛ ولي کسي که من معجزهام را به دست او دادم، او «وجيهُ الملّة» شد، سکه قبولي دارد، در چنين شرايطي بخواهد دهن باز کند ـ معاذالله ـ چيزي برخلاف خواسته من بگويد، من تمام حياتش را قطع ميکنم: ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأقَاوِيلِ ٭ لَأَخَذْنَا مِنْهُ﴾؛ قدرتش را ميگيرم، يک؛ رگ حياتش را قطع ميکنم، دو؛ نه تنها او، به همه انبيا هم گفتم: ﴿وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ﴾،30 اگر کسي از طرف من آمد، بايد تا آخر عبد محض باشد. اينها ـ معاذالله ـ ميگويند قرآن کلام خدا نيست و رؤياي حضرت است و قرائت پيغمبر از جهان است و جهانبيني اوست، قانون نيست، کتاب الهي نيست! از اين طرف هم ادعاي او، ادعاي همه معصومين و اصحاب اين است که پيغمبر فرمود، اين کتاب، کتاب خداست. اگر اين طليعه ـ معاذالله ـ درست باشد؛ يعني پيغمبر به خودش بخواهد اسناد بدهد اين هيچ ممکن نيست!
نتيجه اينکه اين تهديد برای انبياست، نه اينکه هر کسي بگويد من از طرف خدا آمدم، خدا به حيات او خاتمه میدهد. از اين حرفهاي باطل در عالم زياد است؛ ولي اگر کسي سکه قبولی خورد؛ مثل عالمي که وجيه يک ملّت شد، او اگر بلغزد، خدا بعيد است به او فرصت بدهد، براي اينکه او در کنار سفره دين نشسته است، احترامي که ميبيند به نام دين ميبيند. اگر ـ خداي ناکرده ـ دستش بلغزد، پايش بلغزد، خدا هم مهلت نميدهد. اين کسي که آبرويش را از دين و مسجد و حسينيه دارد، بخواهد ـ خداي ناکرده ـ بازی بکند، بساطش فوري جمع ميشود؛ اما ديگري ممکن است ساليان متمادي بيراهه برود و خدا به او مهلت بدهد. فرمود ما اگر مهلت داديم، امهال کرديم، املاء کرديم ـ املاء همان امهال است ـ مهلت داديم، او مغرور نشود؛ اما به برخيها مهلت نميدهيم.
«أَعَاذَنَا اللَّه مِنْ شُرُورِ أَنْفُسِنَا وَ مِنْ سَيِّئَاتِ أَعْمَالِنَا»!
«و الحمد لله رب العالمين»
سوره نبأ، آيه26.
. سوره توبه، آيات100و102.
. سوره توبه، آيه106.
. تفسير القرآن الكريم (ملاصدرا)، ج۴، ص321.
. سوره طور، آيه13.
. سوره ماعون، آيه2.
. سوره يس، آيه47.
. سوره مدثر، آيه44.
. سوره ابراهيم، آيه49؛ سوره ص، آيه38.
. سوره طور، آيه16؛ سوره جاثيه، آيه28.
. سوره مدثّر، آيات44 ـ46.
. سوره قيامت، آيات31 و32.
12
. سوره انعام، آيه160.
. سوره بقره، آيات247 و261 و268.
. سوره مدثّر، آيات42 و43.
. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص244.
. سوره يس، آيات1 ـ 3.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه185.
. سوره ذاريات، آيات20و21.
. سوره إسراء، آيه12.
. سوره حج، آيه46.
. سوره زلزله، آيات4و 5.
. الامالی(للطوسی)، ص696؛ «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: شَكَتِ الْمَسَاجِدُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی الَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَهَا مِنْ جِيرَانِهَا فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهَا وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَا قَبِلْتُ لَهُمْ صَلَاةً وَاحِدَةً وَ لَا أَظْهَرْتُ لَهُمْ فِي النَّاسِ عَدَالَةً وَ لَا نَالَتْهُمْ رَحْمَتِي وَ لَا جَاوَرُونِي فِي جَنَّتِي».
. اشاره به دوبيتيهاي بابا طاهر، شماره162؛ «به صحرا بنگرم صحرا ته وينم ٭٭٭ به دريا بنگرم دريا ته وينم به هر جا بنگرم کوه و در و دشت ٭٭٭ نشان روي زيباي ته وينم».
. مثنوی معنوی مولوی، دفتر اوّل بخش59؛ «کردهای تاويل حرف بکر را ٭٭٭ خويش را تاويل کن نه ذکر را».
. سوره بقره، آيه74.
. الأمالي (للطوسي)، ص341.
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج17، ص372.
. جامع البيان فى تفسير القرآن، ج1، ص289.
. سوره انعام، آيه88.