أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿**فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ (13**) وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً (14**) فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (15) وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ (16) وَ الْمَلَكُ عَلی أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ (17) يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفی مِنْكُمْ خافِيَةٌ (18) فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ (19) إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ (20) فَهُوَ في عيشَةٍ راضِيَةٍ (21) في جَنَّةٍ عالِيَةٍ (22) قُطُوفُها دانِيَةٌ (23) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخالِيَةِ (24) وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَني لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ (25) وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ (26) يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ (27) ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ (28) هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ (29) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ في سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ (32) إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظيمِ (33) وَ لا يَحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْكينِ (34) فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَميمٌ (35) وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلينٍ (36) لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ (37)**﴾
سوره مبارکه «حاقه» که در مکه نازل شد، بخش اوّلش که مربوط به مسائل توحيد و جريان عقاب چند گروه ياد شده بود، بخش دومش مربوط به علايم قيامت و احکام قيامت است. از قرآن کريم برميآيد که کلّ اين آسمان و زمين مجموعاً مرتبط بودند، بسته بودند و زمين کرهاي است که از آسمان جدا شدند.
در سوره مبارکه «انبياء» آيه سي اين بود: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما﴾؛ يعني اگر شما آسمانشناس باشيد، سپهرشناس باشيد، تجربه علمي نشان ميدهد که اينها مجموعاً يک واحد و يک کره بودند. اين ستاره زمين نظير ستارههاي ديگر کرهاي است که از اين مجموعه جدا شده است. اينها فتق و بسته بودند، ما رتق و باز کرديم؛ يعني اگر بررسي علمي بکنيد به اين نتيجه ميرسيد، به رؤيت شما ميرسد: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً﴾؛ بسته بودند. ﴿فَفَتَقْناهُما﴾؛ فتق رتق، اينکه ميگويند رتق و فتق! رتق و فتق! يعني بسته را باز ميکنند، ما فتق کرديم: ﴿وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ﴾.
بعد در اين بخش معاد هم ميفرمايد ما کلّ اين دو کره را به هم جمع ميکنيم و ميکوبيم، وقتي کوبيديم چيزي ديگر نيست. نه اينکه فتق ميکنيم و بسته را ميبنديم. قبلاً آفريديم، بسته بود، بعد اين را باز کرديم تا جاي سکونت شما باشد. آب را آفريديم و مانند آن؛ اما اينها را ميکوبيم، وقتي کوبيديم چيزي از آسمان و زمين نميماند. دوباره آسمان و زمين جديد ميسازيم، پس يک مرحله رتق است که فتق شده و براي سکونت مردم و زيست مردم. در پايان اين دو را به هم جمع ميکنيم، ميکوبيم و يک آسمان و زمين ديگر ميسازيم که اين در سوره مبارکه «ابراهيم» گذشت که فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾;1 که اين ﴿وَ السَّماواتُ﴾ نائب فاعل آن «تبدّل» است: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾، که معمّايي هم هست به همراه که در آن سوره گذشت که اين انسان چه وقت از زمين زنده ميشود؟ آيا قبل از تبديل است؟ همراه با تبديل است؟ بعد از تبديل است؟ اگر تبديل ميشود، انسانها کجا هستند؟ يا با خود اين مجموعه عوض ميشوند؟ وقتي انسان وارد زمين شد و خاک شد، کلّ زمين تبديل ميشود به زمين ديگر، انسان تبديل ميشود به انسان ديگر، موجودات آسماني هم تبديل ميشوند به موجودات ديگر، براي اينکه اينها اين ميلياردها بشر ﴿**إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ**﴾؛2 اينها همهشان در زمين خاک شدند، اين ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾، وقتي ميخواهد زمين تبديل بشود به زمين ديگر، اين ميلياردها بشر هم تبديل ميشوند به زمين ديگر؛ اما چون هويّت هر کسي به روح اوست، وقتي ذات أقدس الهي اين ابدان را دوباره زنده کرد و روح هر کسي را به بدن او مرتبط کرد، اين ميشود همان شخص. به هر حال اينطور نيست که انسانها بيرون بيايند و کلّ زمين تبديل بشود به زمين ديگر و آسمان تبديل بشود به آسمان ديگر. در اين مجموعه گاهي فتق است و رتق، تا جامعه بتواند زندگي کند، گاهي کلّ اين نظام آسمان و زمين تبديل ميشود به آسمان و زمين ديگر، به هر حال تبديل شد.
گاهي ميفرمايد نفخه اوّل است، گاهي نفخه دوم. بيان سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين است که اين نفخه اوّل است،3 در نفخه اوّل جا براي عرضه نيست. در نفخه اوّل همه خاموش ميشوند. وقتي ﴿نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾ اينها خاموش ميشوند. نفخه دوم وقتي که دميد: ﴿فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾،4 دوباره زنده ميشوند. اين تعبير که وقتي نفخ شد، شما بر خدا عرضه ميشويد، نشانه نفخه ثاني است نه نفخه اوّل. نفخه اوّل همه فرو ميريزند؛ يعني کلّ جهان خاموش ميشود. با يک فوت کردن خاموش ميشوند، با فوت کردن ديگر کلّ عالم روشن ميشود. آن نفخه دوم که کلّ عالم روشن شد، شما ﴿عُرِضُوا عَلی رَبِّك﴾،5 حالا اين نظر نهايي بايد بعد معلوم بشود که آيا اين نفخه، نفخه اوّل است يا نفخه، نفخه ثاني؟ به هر حال گاهي اينها را جداي از هم ميبينند، گاهي با هم ميبينند. با هم بودن اينها زمان فتق بودن اينهاست که ﴿كانَتا رَتْقاً﴾6 جدا شدن اينها: ﴿كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما﴾؛ رتق بودند ما فتق کرديم. گاهي هم زمين و کوهها را با هم ميکوبند، نه زمين با آسمان را. زمين و کوهها را که اين کوهها رواسي زمين بودند، اينها را درهم ميکوبند. آسمان هم نظير جبال که عهن منفوش ميشود.
پرسش: حضرت علی(عليه السلام) میفرمايند: زمانی که روی زمين آب بود، از برخورد موجهاي آب به يکديگر کفهايی به وجود میآمد که باعث پيدايش آسمانها شد.
پاسخ: عيب ندارد، چون «اصل کلّ شيء من الماء»، در همان سوره مبارکه «انبياء» بود که آب بود، ما از آب اين چيزها را خلق کرديم «اصل کلّ شيء» آب بود، ما از آب اين چيزها را خلق کرديم. بنابراين وقتي اين جبال را دَر هَم ميکوبد، ديگر چيزي از زمين نميماند. در بحثهاي قبل اين بود که اين سلسله جبال را روي زمين گذاشتند که جلوي زمينلرزه را بگيرند، آن قسمتي که گسلهاي زلزله هست و گسلهاي زمينلرزه است، آن قسمتها حسّاس است، روي همان قسمتها سلسله جبال را گذاشتند که کمتر آسيب ببيند وگرنه اگر اين سلسله جبال نبود يا سلسله جبال جاي ديگر بود، آن گسلهاي زمين زندگي را بر آدم تلخ ميکرد. آن حرارتي که زير زمين هست و مرتّب بايد تخليه شود، جا براي زندگي نيست. اگر کوهها نبود يا کوهها را در جاي ديگر قرار ميداد، روي گسلها قرار نميداد که جا براي زندگي نبود؛ لذا تمام گسلهاي زمين زير کوههاست. بعد ميفرمايد اين کوهها که رواسي است، ما اين را عهن منفوش قرار داديم، بعد نسف ميکنيم و ميکوبيم، با هم ميکوبيم: ﴿وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً﴾، ما يک دَق داريم کوبيدن و يک دَک داريم لِه کردن. دَک دقيقتر و ريزکردنتر از دَق است. ﴿فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً﴾ ميشود «هَباءِ مَنْثُور»،7 چيزي از آن نميماند. آنگاه دوباره از همين، آسمان و زمين جديد را ميسازد. اين نشان ميدهد که نفخه اوّل است.
فرمود: ﴿وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا﴾، نه «دُقَّتَا»! دَکّ دقيقتر است. اينها که خُرد ميکنند را ميبينيد بعضيها يک مختصر قابل احساس است با دستها قابل احساس است، بعضي به قدري نرم ميشود که قابل احساس نيست. ﴿فَدُكَّتا﴾، اين «دُکَّتا» دقيقتر از «دُقَّتا» است. ﴿فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً ٭ فَيَوْمَئِذٍ﴾ به جاي اينکه بفرمايد «تَقَعَهُ الواقِعَة»، ميفرمايد: ﴿وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾، اين همان است که مستقبل «محقّق الوقوع» در حکم ماضي است. به زبان ما اينطور است؛ اما به زبان آنها اين واقعه و اين قيامت الآن هم هست. ببينيد حالا چه کسي اين سؤال را کرد؟ ذات أقدس الهي چگونه يادِ اينها داد که سؤال بکنند! يک وقت سؤال ميکنند که قيامت چه وقت قيام ميکند؟ اين خيلي علمي نيست. يک وقت سؤال ميکنند که اين کِشتي قيامت چه وقت لنگر مياندازد؟ اين سفينه چه وقت لنگر مياندازد؟ چه کسي اين سؤال را کرده، خدا ميداند! کشتي لنگری دارد، اين لنگر کشتي را ميگويند سکّان. سکّان به حسب ظاهر يک وزن جمعي دارد؛ ولي کلمه مفرد است؛ مثل کلمه «کُبّار» که به حسب ظاهر صورت جمعي دارد؛ ولي مفرد است. اين کلمه ﴿کُبّار﴾8 که در قرآن آمده مفرد است. سکّاني که ما ميگوييم و در عرف ميگويند، سکّان آن لنگر کشتي را ميگويند، اين مفرد است. ﴿**مُرْسا﴾، چون «أرسيٰ يُرسي مُرسيٰ مُرسِي»، يعني لنگر انداخت، «مُرسا»؛ يعني لنگرگاه. در کشتي نوح ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾،9 بخواهد حرکت کند به نام خدا، بخواهد لنگر بيندازد به نام خدا، اين معنايش روشن است؛ اما حالا سؤال کردند که قيامت چه وقت لنگر مياندازد؟ ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ﴾ که ﴿أَيَّانَ مُرْساها﴾، معلوم ميشود که قيامت يک کشتي باسرنشين است و دريايي متلاطم دارد و در حرکت است و در يک روز لنگر مياندازد، پس الآن هست. اگر جريان امام سجاد، امام باقر(سلام الله عليهما) هر دو در سرزمين عرفات گفتند که خير!10 حاجي زياد است، ناله کم است، شما چرا ميگوييد ناله زياد است؟ حاجي کم است. ميگوييد نه، ببين! هم امام باقر نشان داد، هم وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليهما) نشان داد. فرمود اينها که با امام زمانشان ارتباطي ندارند به اين وضع هستند، همين حال را دارند. الآن قيامت موجود است، يک عده دارند ميبينند، عدهاي دارند آتش ميخورند. ببينيد در اوايل سوره مبارکه «نساء» دارد که ﴿إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامي ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ نارا وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيرا﴾،11 براي ما مسلّم شد که الآن آتش نميخورند تا ما بگوييم اين ﴿يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً﴾؛ يعني به علاقه «ما عُول»، به علاقه «ما يأتي» گفته شد؟ يا نه، الآن دارند آتش ميخورند؟! ما چون آشنا نيستيم قرآن را تأويل ميبريم، آنها گفتند «خويش را تأويل کن ني ذکر را»!12 آنها گفتند: ﴿إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً﴾؛ يعني ﴿يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ نارا﴾؛ منتها قيامت ظاهر ميشود نه قيامت حادث بشود. ما ميگوييم اين ﴿إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً﴾؛ يعني حرام ميخورند و در قيامت آتش ميشود! چاره غير از اين نداريم، وگرنه ظاهر آيه اين است که اينها دارند آتش ميخورند. البته قيامت هم ﴿وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيرا﴾؛ اما ما اين ﴿إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً﴾ را هم مثل ﴿وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيرا﴾ به قيامت برميگردانيم؛ يعني ميگوييم در آينده! چون هيچ چارهاي نداريم، چيزي ديگر که نميبينيم؛ اما اينکه سؤال کرد کشتي قيامت چه وقت لنگر مياندازد؟ ﴿أَيَّانَ مُرْساها﴾ معلوم ميشود الآن هست. الآن در حرکت است، بعد يک وقت آرام ميشود. اين ديد، يک ديد ديگري است. اين همان خطبه نوراني حضرت امير است که «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا»**13 اينطور است.
در اين قسمت به حسب اينکه ما ميفهميم؛ يعني بشر ميفهمد، فرمود مَلک که اسم جنس است بر اطراف اين آسمان هست: ﴿وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ**﴾؛ يعني «فوق الخلائق»، نه فوق خودشان. اين تختي نيست که اين هشت نفر بالا سر خودشان داشته باشند. فوق اوّلين و آخرين است. حالا نه آسمان مانده که اين تخت را بگذارند روی زمين، نه زمين مانده است، اين تخت کجاست؟ اين تخت آسماني نيست، زميني نيست. اين تخت، تخت مديريت و ربوبيت و فرمانروايي خداست که ﴿اسْتَوی عَلَی الْعَرْش﴾،14 آن تخت ديگر تخت جسماني نيست و فوق اوّلين و آخرين هم هست. اين ﴿فَوْقَهُمْ﴾ که برای ملائکه نيست، اين ضمير به خلائق برميگردد، نه اينکه ـ معاذالله ـ اين تختي باشد که هشت نفر مَلک اين تخت را روي سر خودشان حمل ميکردند، پس آسماني در کار نيست، زميني در کار نيست، اين تخت، تخت آسماني نيست، تخت زمينی نيست، تخت ربوبي است. اين فرشتگان حاملان و مديران و مدبّران امر الهي هستند که قرآن از اين فرشتهها به عنوان مدبّرات امر ياد ميکند: ﴿وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ**﴾. اين اگر نفخه اوّل باشد، ديگر عرض بر خدا نيست، چون نفخه اوّل همه خاموش ميشوند. اين به نفخه ثاني شبيهتر است.
پرسش: ...
پاسخ: غرض اين است که عرضه مربوط به نفخه ثاني است، چون در نفخه اوّل همه خاموش ميشوند. مگر اينکه نفخه اوّل و دوم به حسب ما باشد، وگرنه کار ذات أقدس الهي ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَة﴾،15 يک حقيقت است که با اين يک حقيقت کلّ جهان خاموش ميشود بعد عرضه ميشود «علي الله»، وگرنه ﴿يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ﴾، اين با نفخه دوم سازگارتر است نه با نفخه اوّل. ﴿لا تَخْفی مِنْكُمْ خافِيَةٌ﴾، الآن هم که چيزي بر خدا مخفي نيست که در آيه 61 سوره مبارکه «يونس» اين بود که هر کاري که ميکنيد در مشهد پروردگار هستيد: ﴿إِلاّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ﴾؛ همين که ميخواهيد وارد شويد در مشهد ما هستيد، مشهود ما هستيد، معلوم ما هستيد:﴿**إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ﴾،16 بعضي از چيزها را فرمود ممکن است بر خود شما مخفي باشد؛ ولي خدا ميداند: ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَي﴾،17 فرمود کارهاي شما سه قسم است: يک قسم جهري و علني است که شما هم ميدانيد، خدا هم ميداند. يک قسم کارهايتان سرّي است که شما ميدانيد، ديگري نميداند؛ ولي خدا ميداند. يک قسمت کارهايي است که شما هم نميدانيد؛ ولي خدا ميداند: ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ﴾، جهر را چون «لازم و بيّن» بود ديگر ذکر نکرد، فرمود: ﴿وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ﴾، فضلاً از جهر! ﴿فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَي﴾**، گاهي انسان در اثر آن ملکات ده، بيست ساله قبل در درون درون او چيزي است که او را دارد اداره ميکند، خودش غافل است. فرمود اگر درونکاوي بکنيد، روانکاوي بکنيد، به عمق دل خود برسي، ميبينيد که در اثر کينه بيست سال قبل داري کار ميکني. ما ميدانيم! اين اخفاي از سرّ است. سرّ نيست که خودت بداني و ديگري نداند، اخفاي از سرّ است، چون روانکاوري نکردي، آن کينه بيست سال قبل در آن هست؛ مثل بيماري که انسان يک غذاي مسمومي را خورده در چند سال قبل، حالا که سن بالا آمده در او اثر ميگذارد. اين خداست.
بنابراين چيزي بر خداي سبحان مخفي نيست، آن روز همه چيز علني خواهد بود. فرمود: ﴿لا تَخْفی مِنْكُمْ خافِيَةٌ﴾، در اين قسمت از سوره «حاقه» فرمود انسانها دو قسم هستند؛ ولي در بخشهايي از سوره مبارکه «توبه» به پنج قسم تقسيم کرده؛ سابقين اوّل و مهاجر و انصار، تابعين و آخرين ﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ﴾،18 ﴿وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ﴾،19 آنهايي که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾، اينها پنج گروه هستند که در سوره مبارکه «توبه» اينها را مشخص فرمود؛ يعني سوره مبارکه «توبه» آيه صد شروع ميشود که ﴿وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ﴾، يک؛ ﴿وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ﴾، دو؛ بعد آيه 101: ﴿وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ﴾، سه؛ 102: ﴿وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾، چهار؛ 106: ﴿وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ﴾، پنج. در اين اقسام پنجگانه به طور تفصيل ذکر فرمود؛ اما جمعبندي نهايي اين است که به هر حال يک عده يا اهل سعادت هستند يا اهل شقاوت. در جمعبندي نهايي اين است، چون در جمعبندي نهايي اين پنج گروه به دو گروه تقسيم ميشوند؛ لذا فرمود نامه اعمال يا دست راست است؛ يعني به يُمن و برکت است؛ يا به مشئمه و شمال و دست چپ. ﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ﴾، به فرشته و غير فرشته همينهايي که در دنيا اعمالشان را نميگذاشتند کسي ببيند و باخبر بشود و رازدار بودند و سرّ ناله ميکردند، همينها حالا آن روز که جا براي ريا نيست، ميگويند بياييد نامه اعمال ما را به وسيله هدايت انبيا عمل کرديم ببينيد. اين ﴿يَظُنُّونَ بِاللَّهِ﴾،20 در مورد قطع استعمال ميشود، نه ظن مصطلح. در همان سوره مبارکه «بقره» گذشت که ﴿يَظُنُّونَ**﴾**،21 اين ظن در مورد علم به کار برده ميشود. سرّ اينکه ظن در مورد علم به کار برده ميشود اين است که اگر درباره قيامت کسي گمان هم داشته باشد، بايد مواظب اعمالش باشد؛ چه رسد به يقين! براي اينکه نه تنها دفع خطر محتمل لازم است، دفع خطر مظنون به طريق اُولي لازم است و اينها اگر گمان هم داشته بودند عمل ميکردند، اما الان که يقين دارند، اينجا هم همينطور است، اينها يقين دارند مؤمن به قيامت هستند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، يعني اينها مؤمن هستند، يقين دارند، چرا از يقين به مظنه تعبير کردند، نکتهاش همين است که اگر مظنه هم داشته بودند، عمل ميکردند فضلاً از يقين. از اين دقيقتر؛ اگر کسي احتمال خطر هم بدهد دفع چنين خطري لازم است، فضلاً از مظنّه. دو مرحله، مرحله اولويت را دارد، وگرنه اينها ﴿وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾،22 در همان اوايل سوره مبارکه «بقره» از يقين اينها شروع شد: ﴿وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾.23 اينها يقين صد درصد دارند؛ يعني خود حضرت امير از باب تفسير آيه به آيه از همان اوّل که سوره مبارکه «بقره» شروع شد با ايمان يقين، ايمان يقين، ايمان يقين شروع شد. اينطور نيست که ـ معاذالله ـ اينها گمان داشته باشند؛ اما نکته اين است که چرا در مورد يقين به مظنه تعبير شد؟ براي اينکه به ما بفهماند اگر کسي مظنه داشته باشد به خطر مهم، بايد حواسش جمع باشد، چه رسد به يقين! اينجا هم همينطور است.
﴿إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ﴾ با اينکه يقين دارند، چون ﴿هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾. اگر ﴿بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾، ﴿عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ﴾24 هم چرا تعبير به مظنّه ميکنند؟ مثلاً اگر کسي پنج درصد احتمال ميدهد که اين غذا مسموم باشد، پنج درصد است! يقيناً پرهيز ميکند. گرچه احتمال ضعيف است؛ ولي محتمل قوي است. حتي يک درصد هم اگر احتمال بدهد که اين آب مسموم است، نميخورد. اگر احتمال ضعيف است، چون محتمل قوي است، قوّت محتمل به احتمال سرايت ميکند، چه رسد به مظنّه و چه رسد به يقين؛ وگرنه صدر و ساقه آن بخشها که درباره مؤمنين است: ﴿وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾، اينهاست.
پرسش: ...
پاسخ: بله، آنجا هم همينطور است، درباره بعضيها که مؤمنين محض نيستند، آنجا ممکن است مظنّه معناي خاص خود را داشته باشد؛ اما وقتي که درباره مؤمنين شد، آن جز يقين چيزي ديگر نيست، چون دارد: ﴿وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾ که فراوان هست. درباره کساني که احتمال ميدادند يا مظنّه ميدادند، چون پنج فرقه بودند، همه آنها که جزء سابقون و اوّلون نبودند. ﴿وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ﴾ بودند، يک؛ ﴿وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ﴾ بودند، دو؛ آنها که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾ بود، چهار؛ آنها که ﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ﴾ اينها بودند.
پرسش: ...
پاسخ: اينها هم يقين دارند. يقين دارند؛ منتها چرا از يقين به مظنّه تعبير شد؟ براي اينکه آدم اگر در اين مهم گمان هم داشته باشد، حتماً بايد مواظب باشد. اينها ﴿وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ﴾ که فراوان است درباره اين گروه. اما براي اينکه به ما بفهماند اگر کسي گمان هم داشته باشد بايد دست و پايش جمع باشد؛ در احتجاج وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) در کنار کعبه با عبدالکريم بن ابي العوجاء زنديق معروف است،25چون معمولاً سالانه ميآمدند در ايام حج و تماشاي عمومي ميکردند. بعد ميگفت که مرا با دانشمندي که در جمع اينها باشد، آشنا کنيد. او را خدمت وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) بردند. گفتند اينها چه کار ميکنند دور اين «يطوفون»؟ دور اين چهار تا سنگ ميگردند براي چه؟ حضرت براهيني براي او اقامه کرد، خودش در پايان ميگفت که بين خود و بين من آن قدر براهين توحيدي اقامه میکرد که من نزديک بود خدا را ببينم؛ ولي ايمان نياوردم. بعد گفت چرا دنبال اين ميگردند؟ فرمود که اين از دستورات الهي است. اگر هم ـ معاذالله ـ خبري نباشد بعد از قيامت، اينها ضرر نکردند. يک کار بيهودهاي کردند. اما اگر باشد، چه اينکه هست، تو جواب خدا را چه ميگويي؟ او ساکت شد. چندين سؤال و جواب کرد، بعد وقتي که مصاحبه تمام شد، از او سؤال کردند که «کيف وجدتُهُ»؟ گفت من به شما گفتم، مرا به يک دانشمند معرفي کنيد، شما مرا به يک دريا انداختيد! بعد گفت: «إِنَّهُ ابْنُ مَنْ حَلَقَ رُءُوسَ مَنْ تَرَوْن»؛او پسر کسي است که پدرش سر همه را تراشيد! چون ميدانيد سر تراشيدن حرام است؛ يعني کسي بخواهد سر جواني را بتراشد! در روايات ائمه هست که فرمودند که «فَإِنَّ الشَّعْرَ أَحَدُ الْجَمَالَين»؛26 مگر ميشود سر جواني را آدم بیخود و به زور بتراشد؟ اين گناه است، يک؛ ديه يعني ديه! بايد ديه بپردازد. نه اينکه پول سلماني را بدهد! اگر کسي سر جواني را به زور بتراشد، معصيت کرده، اوّلاً بايد ديه بپردازد، ثانياً. چون حضرت فرمود: «فَإِنَّ الشَّعْرَ أَحَدُ الْجَمَالَين»، جوان است، زيبايي او هم به همين است. مگر عرب حاضر است که سرش را بتراشد آن هم «قربة الي الله»؟ نه آنطوري که ميرود سلماني! اگر کسي روز دهم سرش را تيغ بکند به طور عادي، اينکه مقبول نيست. بگويد آنچه در سر داشتم در پاي تو ريختم «قربة اليک»! مثل نماز است، چون بايد به قصد قربت حلق کند سرش را. همينطوري سرش را بدهد ديگری بتراشد که کافي نيست. همانطور که رمي جمره «قربة الي الله» است، قرباني «قربة الي الله» است، سرتراشيدن هم «قربة الي الله» است. ابن ابي العوجاء گفت که اين پسر کسي است که پدرش سر همه را «قربة الي الله» تراشيد! من با او که نميتوانستم بحث کنم.
غرض اين است که اين وضع اين است. حضرت فرمود اگر ـ معاذالله ـ يقين در کار نباشد، احتمال هم باشد، خطر خيلي مهم است، انسان بايد که به دستور الهي عمل بکند؛ لذا در مورد اينکه يقين است و علم قطعي و صد درصد است تعبير به مظنّه ميکنند که اگر گمان هم باشد بايد حواستان جمع باشد. ﴿إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ﴾، اين گروه ﴿فَهُوَ في عيشَةٍ راضِيَةٍ﴾، «عيشه» بايد مرضيّه باشد نه راضي! يعني ذات رضاست. زندگي مرضي انسان است، نه راضي است؛ منتها اينجا ذات رضاست؛ يعني هر کسی به اين زندگي رسيده است، راضي است. ﴿في عيشَةٍ راضِيَةٍ﴾ نه از خوراک و خوردن راضي است، اينها کساني هستند که نفس مطمئنه دارند. نفس مطمئنه به دو وصف موصوف است: يکي «راضي عن الله» است؛ يکي «مرضيّ لله» است. «راضي عن الله» است که به قضا و قدر الهي راضي است، آنچه از ناحيه ذات أقدس الهي به او ميرسد، راضي است. «رضی برضاء الله، رضي بِقَضَاءِ اللَّه»، کار مؤمن است. مرضي است، چون تمام کارهاي او مورد رضاي خداي سبحان است. از جمع رضا و مرضي که در آيات ﴿رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾،27 از جمع اين دو بخش آيات، به ﴿راضِيَةً مَرْضِيَّة﴾ تعبير شده است. ﴿رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ﴾، چون تمام کارهايشان درست است. ﴿وَ رَضُوا عَنْهُ﴾ ديگر در هيچ جا گله نکردند، هيچ جا شکايتی نکردند، راضي بودند به رضاي الهي، در موارد امتحان، در بلا و در رخاء در همه موارد «رِضَي اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْت»28 و مانند آن. از مجموع ﴿رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ﴾ اين دو جمله به عنوان ﴿راضِيَةً مَرْضِيَّة﴾ ياد شده است که اين شخص داراي نفس مطمئنّه است. اين ﴿في عيشَةٍ راضِيَةٍ﴾ نسبت به بدنشان البته هر چه بخواهند لذائذ بهشت هست و هيچ رنجي را احساس نميکنند: ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾،29هيچ رنجي، ناروايي، هيچ چيز ناملايمي را احساس نميکنند. روحشان چون راضي است به مقام رضوان ميرسد که آن مقام رضوان لذتبخشتر از اين عيش راضيه است.
﴿في جَنَّةٍ عالِيَةٍ﴾، در بحثهايي که قبلاً بود، اين بود که گاهي مطالبي است که لفظ کوتاه است. حالا بگوييم لفظ وضع بکنند، لفظ وضع بکنند، بايد معنا را آدم بفهمد که براي آن لفظ وضع کنند. ذات أقدس الهي بخواهد به ما فهماند، فهم ما آن اندازه نيست که آن معارف بلند بهشت را بفهماند، فرمود الآن شما درکتان همين مقدار است، نميدانيد آنجا چه خبر است! اين نکره در سياق نفي همين است: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم**﴾،30 که اين مربوط به نماز شبخوانهاست که به نماز شبخوانها چه ميدهند؟ فرمود از خيلي از فضايل و برکاتي براي نماز شبخوانها هست که اين آقا نميداند ما به او چه ميدهيم! ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ**﴾، چه چيزهايي که چشم او را روشن ميکند، ما چه بگوييم؟! او هر چه ميبيند دنيا و آسمان و زمين ميبيند که مادي است. در آسمان و زمين آن مطالب که نيست تا ما بگوييم اين شبيه آن است. اين همان نظير استبرقي است که در بحث قبل گذشت. ميفرمايد مؤمنين در قيامت روي فرشهايي مينشينند و برميخيزند که آسترش ابريشم است، ابرهاش يقيناً بالاتر است. ابرهاش چيست؟ اين به فهم ما نيست. ما چون نميدانيم و جنس آن را نديديم! چه بگويد؟ فقط بايد بگويد که ابرهاش بهتر است، همين! ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾،31 «بطائن» جمع «بِطانة» است؛ يعني آستر. اين قسمتي که روي خاک است، آن قسمت ابريشم است، ابره يقيناً بالاتر است. ديگر از ابره در قرآن هيچ يعني هيچ! هيچ خبري نيست که ابرهاش چيست. چون به ما چگونه بفهمانند؟ براي اينکه ما نمونههايي را ديديم و چيزهايي را هم که ديديم، ميفهميم، چيزهايي که نديديم را که نميفهميم!
لذا فرمود: ﴿في جَنَّةٍ عالِيَةٍ﴾. ﴿قُطُوفُها﴾، يعني چيدن اين ميوهها نزديک است، زحمتي نخواهد داشت: ﴿كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئاً﴾؛ اما ﴿بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخالِيَةِ﴾.
پرسش: با توجه به اينکه روايت دارد که ثمن بهشت عمل صالح است اين تعبير ﴿بِما أَسْلَفْتُمْ﴾ میتواند ناظر به آن معنا باشد؟
پاسخ: بله، اما حالا آنچه شما گذرانديد، ذات أقدس الهي ﴿بِما أَسْلَفْتُمْ﴾ ميدهد؛ اما کريمانه با ما رفتار ميکند. فرمود شما يک قدم ﴿بِما أَسْلَفْتُمْ﴾ که بياوريد، ما ده برابر ميدهيم. اين ده برابر که جزء ﴿أَسْلَفْتُمْ﴾ نيست. فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾،32 اين هم قبلاً ملاحظه فرموديد نفرمود اگر کسي در دنيا کار خوب بکند، همان ﴿أَسْلَفْتُمْ﴾ بشود. اين ﴿أَسْلَفْتُمْ﴾ با ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ تفسير ميشود. ﴿بِما أَسْلَفْتُمْ﴾؛ يعني کار خوبي کردهايد، «کار خوبي کردهايد» را کسي پاداش نميدهد. اين کار خوبي را کردهايد و نگه داشتيد و به هم نزديد و در دستتان بود و ﴿جاءَ﴾ بله، ما قبول ميکنيم، نه «من فعل الحسنة»! اگر کسي کار خوبي کرد، در روايات هست که مدام به اين بگويد، به او بگويد اين بنِر بزند، اين به او بگويد، يک عظما بگويد، يک اعظم بگويد، فرمود مثل گلي است که هر باري که گفتيد يک بار به آن دست بزنيد، اين برگ گل پژمرده ميشود، چيزي از آن نميماند. نبايد به اين گل دست بزنيد. مدام اين بگويد، آن بگويد اين بگويد و او بگويد! براي چه ميگوييد اصلاً؟ در روايات ملاحظه بفرماييد که عمل صالح مثل برگ گُل است، هر بار که گفتيد مثل اينکه يک بار به آن دست زديد، به هر حال پژمرده ميشود. براي چه کسي گفتيد؟ ﴿بِما أَسْلَفْتُمْ﴾مشکل را حلّ نميکند. ﴿بِما أَسْلَفْتُمْ﴾ و «حفظتم و حفظتم و حفظتم و حفظتم» که در قيامت ميآييد در دستتان باشد: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾. بگوييد من قبلاً فلان کار را کردم که کسي گوش نميدهد. شما در محکمه، در حساب بايد بياوريد، در نامه عمل بايد بياوريد، در «عند الحساب» بايد بياوريد. اين بايد در دستتان باشد، ديگر نبايد به اين و آن بدهيد، اگر به اين و آن گفتيد ديگر در دستتان نيست، به هوا رفت! پس اين ﴿بِما أَسْلَفْتُمْ﴾ي است که ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾، آن را تفسير ميکند.
فرمود: ﴿وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَني لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ ٭ وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ ٭ يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ ٭ ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ ٭ هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ﴾ بعد ميگويند: ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ ٭ ثُمَّ في سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ﴾، که اين ﴿إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظيمِ ٭ وَ لا يَحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْكينِ﴾.ببينيد اينطوري است.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره ابراهيم، آيه48.
. سوره واقعه، آيات49 و50.
. الميزان في تفسير القرآن، ج19، ص396.
. سوره زمر، آيه68.
. سوره کهف، آيه48.
. سوره انبياء، آيه30.
. اشاره به سوره فرقان، آيه23.
. سوره نوح، آيه22.
. سوره هود، آيه41.
. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج4، ص184؛ «قَالَ أَبُو بَصِيرٍ لِلْبَاقِرِ(عَلَيْهِ السَّلَام) مَا أَكْثَرَ الْحَجِيجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِيجِ فَقَالَ بَلْ مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِيَاناً فَمَسَحَ عَلَي عَيْنَيْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِيراً فَقَالَ انْظُرْ يَا أَبَا بَصِيرٍ إِلَی الْحَجِيجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَكْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِيرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَيْنَهُمْ كَالْكَوْكَبِ اللَّامِعِ فِي الظَّلْمَاءِ...».
. سوره نساء، آيه10.
. مثنوی معنوی مولوی، دفتر اوّل بخش59؛ «کردهای تاويل حرف بکر را ٭٭٭ خويش را تاويل کن نه ذکر را».
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه193.
. سوره اعراف، آيه54؛ سوره يونس، آيه3؛ سوره رعد، آيه2.
. سوره قمر، آيه50.
. سوره بقره، آيه284.
. سوره طه، آيه7.
. سوره توبه، آيه106.
. سوره توبه، آيه102.
. سوره آلعمران، آيه154.
. سوره بقره، آيات 46 و 78 و 249.
. سوره نمل، آيه3؛ سوره لقمان، آيه4.
. سوره بقره، آيه4.
. سوره محمّد، آيه14.
. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص249 و 250 و 251.
. دعائم الاسلام، ج2، ص196.
. سوره مائده، آيه119؛ سوره توبه، آيه100؛ سوره مجادله، آيه22.
. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص61.
. سوره طور, آيه23.
. سوره سجده، آيه17.
. سوره الرحمن، آيه55.
. سوره انعام، آيه160.