أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿إِنَّ لِلْمُتَّقينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعيمِ (34) أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ كَالْمُجْرِمينَ (35) ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (36) أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ (37) إِنَّ لَكُمْ فيهِ لَما تَخَيَّرُونَ (38) أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ (39) سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعيمٌ (40) أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقينَ (41) يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ فَلا يَسْتَطيعُونَ (42) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ (43) فَذَرْني وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَديثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (44) وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ (45) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (47) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ ... (48)﴾
سوره مبارکه «قلم» همان طوري که ملاحظه فرموديد در مکه نازل شد، ضمن اينکه عناصر محوري که اصول دين است را اشاره فرمودند، سخن عدهاي که مسئله قيامت را منکر بودند و فکر ميکردند که اگر قيامتي باشد مثل دنيا آنها پيروز هستند، اين فکر را باطل ميداند و براساس سبر و تقسيم چندين احتمال ميدهد و همه را باطل ميداند. سبر و تقسيم مستحضريد يکي از راههاي تحقيق منطقي است که اگر کسي خواست چيزي را بفهمد، گاهي از راه تجزيه است گاهي از راه تحليل است گاهي از راه ترکيب است، گاهي از راه سبر و تقسيم که فلان حادثه براي چه پيش آمده؟ مثل اينکه يک طبيب بخواهد بيماري را تشخيص بدهد، احتمال ميدهد که اين بيماري منشأ آن فلان چيز باشد بررسي ميکند ميبينيد درست نيست. فلان شيء باشد بررسي ميکند ميبيند درست نيست.
در جريان داوري باطله اينها، اينها دو تا تساوي داشتند يک تساوي مثبت، يک تساوي منفي. هر دو را قرآن نقل ميکند و رد ميکند. تساوي منفي آن است که ـ معاذالله ـ اگر معادي نباشد قيامتي نباشد حساب و کتابي نباشد، بين حق و باطل و صدق و کذب و خير و شرّ و بين حَسن و قبيح فرقي نيست. هر کس هر چه کرد کرد! چون وقتي معدوم شد، چه عادل، چه ظالم وقتي معدوم بشوند فرقي بين اينها نيست. اين تساوي را قرآن کريم نقل ميکند و رد ميکند. ميفرمايد هرگز کافر و مسلمان يا مسلمان و مجرم يکسان نيستند.
آيه 21 سوره مبارکه «جاثيه» که قبلاً بحث شد اين بود: ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ﴾، اگر قيامتي نباشد، مؤمن و کافر يکساناند، عادل و ظالم يکساناند. اين چنين نيست که ﴿سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ﴾، حساب و کتابي هست، حق و باطلي هست، ميزاني هست، در آن ميزان يعني ترازو يک کفهاش وزن قرار دارد يک کفهاش موزون که عقايد و اعمال قرار دارد، آن وزن و آن واحد سنجش حق است که ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾;1 نه «و الوزن حقٌ». يک وقت است در جريان تلقين ميت و امثال آن ميگويد: «المَوتُ حَقٌّ و الْجَنَّةُ حَقٌ»،2 يعني وزني هست، بهشتي هست، جهنمي هست که «حقٌّ» يعني «ثابتٌ».
اما اين آيه سوره «اعراف» که نميگويد وزني هست؛ ميفرمايد: ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾، نه «و الوزن حقٌ»؛ يعني وقتي که ترازو را گذاشتيم، در دنيا ترازو که نصب ميشود در يک کفه سنگ ميگذارند در کفه ديگر نان؛ فرمود وقتي ترازوي عدل برقرار شد در يک کفه ما حقيقت را ميگذاريم در کفه ديگر عقايد و اخلاق را، ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾، نه «و الوزن حقٌ». آن روز حسابي هست کتابي هست. پس نميشود گفت که همه معدوم ميشوند حالا که معدوم شدند بين مؤمن و کافر فرقي نيست، نخير!
اين در سوره «جاثيه» فرمود اين طور نيست که هر چه که اينها در دنيا کردند از بين رفته باشد: ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ﴾، در دنيا فرق نکنند، در آخرت فرق نکنند، يک مساوات منفي، اين چنين نيست.
مساوات مثبت اين است که در سوره مبارکه «کهف» آيه 36 آن يکي ميگفت ـ معاذالله ـ قيامتي نيست: ﴿وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً﴾،3 بر فرض قيامت هم باشد قيامت هم مثل دنياست ما در آنجا موفق هستيم. ﴿وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلي رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً﴾، ما از دنيا بهتر زندگي ميکنيم.
اين دو تساوي يعني تساوي منفي يعني هر دو معدوم شوند و هيچ تفاوتي بين اينها نباشد، يا هر دو در قيامت بيايند و کافر مثل مسلمان باشد، هر دو را در دو بخش قرآن کريم خدا نقل کرد و ابطال کرد. در جريان تساوي منفي آن «بيّن الغي» است براهين فراواني هست که قيامت هست و انسان معدوم نميشود و مرگ به معناي تخلل عدم بين متحرک و مقصد نيست. اين متحرّک مرتّب حرکت ميکند ﴿ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾.4 اين طور نيست که مرگ يک حفره عدمي باشد اين انسانها در اين گودال عدم بروند نابود بشوند دوباره در قيامت سر از قبر بردارند، اين طور نيست. اينها وارد برزخ ميشوند، بعد وارد ساهره قيامت ميشوند، آن مواقف فراواني قيامت را پشت سر ميگذارند ـ إنشاءالله ـ وارد بهشت ميشوند.
هيچ چيزي از بين نميرود. اين بيان نوراني حضرت امير است که فرمود: «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»،5 شما مسافر هستيد هجرت ميکنيد؛ منتها هجرت دو چهره دارد: يک چهره «منقول عنه» دارد که نسبت به اينها چون اينها را نميبينند خيال ميکنند که از بين رفتهاند. يک چهره «منقول اليه» دارد، اينها که به عالم برزخ ميروند، چون بين ما و اينها فاصله است و با ما نيستند، خيال ميکنيم از بين رفتهاند. اينها وفات ميکنند نه فوت.
به هر تقدير هيچ موجودي در بين راه نابود نميشود. همه اينها حرکت ميکنند: «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»، «مِنْ دَارٍ»، «مِنْ دَارٍ»، «مِنْ دَارٍ»، «إلي لقاء الله». آن را آيات فراواني فرمود قيامت حق است و افراد هر کسي برابر اعمالش پاداش ميبيند.
پرسش: ...
پاسخ: يعني همين! يعني مال و اينها از بين ميروند، ولي شما باقي هستيد. شما که «وجه الله» هستيد باقي هستيد. منتها اين زمين، اين خانه، اينها از بين ميبرد، ﴿وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾6 آن چهره «وجه الله»ي آن ميماند و با شما در قيامت هست. همين مال در قيامت به صورت خوبي در ميآيد ـ إنشاءالله ـ يا ـ خداي ناکرده ـ همين سکههاي اختلاسي را داغ ميکنند به پيشاني افراد ميزنند. اين آيه سوره مبارکه «توبه» که چندبار قرائت شد همين بود. فرمود اينها که اين سکهها را اختلاس کردند يا جامعه را در فشار قرار دادند، ما همينها را داغ ميکنيم و به پيشانو و پهلو و پيشت آنها ميزنيم. ﴿وَ الَّذِينَ يَكْنزِونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لَا يُنفِقُونهَا فىِ سَبِيلِ اللَّهِ﴾ اينها را فرمود: ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾، چرا؟ براي اينکه ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾،7 «تُکوي» يعني داغ ميکنند.
بنابراين چيزي از بين نميرود؛ منتها تبديل ميشود به صورتي ديگر. اگر تبديل ميشود به صورتي ديگر، پس عدم نيست. پس مساوات عدمي را قرآن نقل ميکند و ابطال ميکند. اما مساوات مثبت را که در سوره «کهف» اشاره شده بود و در ساير سور هم اشاره شده بود، اينجا با سبر و تقسيم و با چندين وجه ابطال ميکند. ميفرمايد اينها که ميگويند ما اگر در قيامت بياييم مثل مسلمانها هستيم دليلشان چيست؟ يا دليل عقلي بايد بياورند، يا دليل نقلي. نقلي بايد از کتابهاي آسماني بياورند که از قيامت خبر بدهد. يا اگر نه، يک تعهّد خصوصي با خدا و انبيا دارند که مثلاً خدا به اينها تعهّد سپرده، تعهدات خصوصي چون شخصي و جزئي است قابل اثبات عقلي يا نفي عقلي که نيست. مگر با آن براهين کليه هماهنگ باشد.
پس اين سه امر «بيّن الغي» است دليل عقلي نداريد که شما در قيامت با مؤمنين يکسان هستيد! دليل نقلي نداريد در کتابي از کتابهاي آسماني که ﴿لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ﴾، نداريم مثلاً رهبران الهي سوگند ياد کرده باشند که با شما کاري نداشته باشند، اين هم که نيست. از غيب خبر داشته باشيد که در کتابهاي آسماني نيست، اين هم که نيست. کار به دست خود شما باشد که اين طور تصميم بگيريد، اين هم که نيست. پس چرا اين طوری ميگوييد که ما در قيامت مثل شما هستيم؟ مگر اينکه شانه از زير بار مسئوليت خارج کنيد و بگوييد دينداري هزينه دارد و ما آن هزينه را نميپردازيم. دينداري هزينه ندارد، فقط يک محبت است و آن محبت اهل بيت است. اين هم به سود شماست، ما که از شما چيزي نخواستيم.
اگر بگوييد دينداري هزينه دارد، ما آن هزينه را نداريم، کسي از شما چيزي نخواست. اگر بگوييد از اسرار غيبی باخبر هستيد، که نيست. اگر بگوييد کار به دست شماست که نيست. اگر بگوييد در کتابي از کتابهاي آسماني نوشته است که نيست. اگر بگوييد برهان عقلي با شماست که نيست. چندين وجه است که بعضي از اينها اشاره شده اين را ميگويند براساس سبر و تقسيم. ميفرمايد که اينها نميخواهند زير بار مسئوليت بروند همين! وگرنه حرفي براي گفتن ندارند. فرمود: ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعيمِ﴾. پس کفّار آن طور هستند که ﴿سَنَسِمُهُ عَلَي الْخُرْطُومِ﴾، با آن تهديدهاي ياد شده. متقين همينهايي هستند که فرمود ﴿جَنَّاتِ النَّعيمِ﴾ هستند. اين قبلاً هم عرض شد که اين ﴿جَنَّاتِ النَّعيمِ﴾، غير از آن ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾8 است. عدد جنّات چقدر است را که خدا ميداند. فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾،9 بعد فرمود: ﴿**وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ**﴾،10 اين باغها چقدر است؟ چه تفاوتي بين اينهاست؟ چه اعمالي در باغها هست؟ آن را خدا ميداند. فقط اجمالش اين است که يک بخش از آن مربوط به لذتهاي جسمي است، يک بخش از آن مربوط به لذتهاي معنوي است؛ منتها فرمود آنچه ما ميگوييم: ﴿جَنَّاتٌ﴾، ﴿جَنَّاتٌ﴾، مقداري از آن را شما ميفهميد. بخش وسيعي از اينهاست که اصلاً به درک شما نميآيد و شما در دعا يا غير دعا از خدا آنها را نميخواهيد. ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّة أَعْيُنٍ**﴾**؛11 که اين درباره نماز شب و اينهاست. فرمود چيزهايي ما داريم که اصلاً شما خبر نداريد. وقتي خبر نداريد چه چيزي را ميخواهيد؟ در دعا چه ميخواهيد؟ هر چه ميخواهيد برابر است؛ يعني حوزه خواستن، دعا کردن و طلب کردن به حوزه معرفت وابسته است. آدم اگر بداند چه چيزي هست، همان را ميخواهد. اگر بداند که در اين باغ چه ميوههايي است، همانها را ميخواهد؛ اما اگر نداند که چيست، چه چيزي را بخواهد؟!
اين مثال قبلاً هم چند بار ذکر شد، الآن يک کشاورز در تمام مدت عمر ممکن است آرزو بکند که اي کاش من نسخه خطي تهذيب شيخ طوسي را داشته باشم! او اصلاً شيخ طوسي را نشنيد، نسخه تهذيب را نشنيد! چنين چيزي را آرزو نميکند. اين را يک محقّق و پژوهشگر بله آرزو ميکند؛ اما يک کشاورز اصلاً در تمام مدت عمر چه دعا بکند مکه برود مدينه برود دعا بکند، چنين چيزي در خاطره او نيست که خدايا آن نسخه خطي تصحيح شده تهذيب شيخ طوسي را براي من برسان! او اصلاً نميداند که اين چيست.
در اينجا فرمود چون ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ**﴾ نميدانند که در آنجا چه خبر است؛ لذا فرمود: ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها﴾12 يک؛ ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾؛ يعني فوق مشيئت اينهاست. يعني چيزهايي هست که اصلاً نميخواهند، چون وقتي ندانند چه چيزي را بخواهند؟! اين را ذات اقدس الهي فرمود ما براي مؤمنين ذخيره کرديم. اين﴿جَنَّاتِ النَّعيمِ﴾ به آن قسمت برميگردد؛ وگرنه اين جنّاتي که ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾** است، در اينها هم نعمتهايي است که انسان نميتواند بررسي کند. اينها مربوط به لذتهاي جسماني نيست و مربوط به جسم است. آن مربوط به معاد روحاني است.
فرمود اينها که ميگويند ما با مسلمانها يکسان هستيم، دليل عقلي ندارند، دليل نقلي ندارند، به ميل آنها هم نميشود حکم کرد و کار به دست آنها هم نيست، علم غيب هم ندارند. ما تعهّدي هم به اينها نسپرديم، مگر خدا به اينها تعهد سپرده که اينها را در قيامت مثل مسلمانها قرار بدهد؟! يک وقت است که ميگوييم ما دليل عقلي نداريم براي اين کار، دليل نقلي هم نيست، ولي خودش به ما وعده داد. کجا وعده داد؟ به چه دليل وعده داد؟ چه کسي سوگند ياد کرد که شما را پذيرايي کند؟ ﴿أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ﴾، تا روز قيامت ما بايد به اين سوگند عمل بکنيم. ﴿إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ﴾؛ يعني سوگند ياد کرديم که هر چه شما حکم کرديد برابر آن عمل بشود؟ چنين چيزي هم نيست. بعد فرمود: ﴿سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعيمٌ﴾، اگر کسي بگويد چنين تعهدي ما گرفتيم، مسئولشان کيست؟ چه کسي چنين حرفي ميتواند بزند؟ شرکاي آنها چه کساني هستند؟ شهدايشان چه کساني هستند؟ کسي بگويد ما سند داريم که دين به ما گفته که در قيامت به شما مثلاً اين نعمتها را ميدهيم! زعيم و مسئول کيست؟ گوينده کيست؟ متکلم از اين جمعيت کيست؟ شرکاي او چه کساني هستند؟ شهداي او چه کساني هستند؟ ﴿أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ﴾، در اين داعيه بيجا، ﴿فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقينَ﴾، اگر ميگويند خدا به ما تعهد سپرده يا پيغمبر به ما تعهد سپرده، شاهدتان و شرکاي خود را بياوريد که چه حرفي دارند؟ اين سبر و تقسيم است.
بعد آن بخش پاياني را در آيه 46 فرمود: ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾، اينها بهانهاي هم که ندارند. مگر دينداري هزينه سنگيني دارد که حالا آنها به بهانه آن هزينه سنگين، از دينداري فاصله ميگيرند؟ ما چيزي از اينها نخواستيم. ما فقط محبت اهل بيت را خواستيم که اين محبت اهل بيت به سود خود اينهاست. قبلاً هم به عرض شما رسيد اينکه فرمود: ﴿**قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي**﴾،13 اين را در آيه ديگر فرمود: ﴿ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾؛ به سود شماست. شما رهبران الهي را که عدل محضاند دوست داشته باشيد که راحت زندگي ميکنيد؛ منتها قبلاً هم بحث شد اينکه فرمود: ﴿**قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي**﴾، اين دوستي اهل بيت به معناي حال، نه به معني ملکه، اين نه مقصود قرآن است نه اجر رسالت است. دوستي ابي عبدالله، دوستي حضرت امير؛ مگر ممکن است کسي حضرت امير را بشناسد و حسين بن علي(سلام الله عليهما) را بشناسد و به اينها علاقهمند نباشد؟ شما ببينيد ايام تاسوعا و عاشورا اين کليميها صف ميبندند براي اينکه نذري بگيرند، اينکه فرمود: ﴿**إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي**﴾، معنايش اين نيست که صرف دوستي اين خاندان باعث نجات است. سرّش اين است که اين ﴿فِي الْقُرْبَي**﴾، مفعول واسطه براي مودت نيست. ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي**﴾، اگر اين ﴿فِي الْقُرْبَي**﴾** مفعول واسطه براي مودّت بود، صرف دوستي کافي بود؛ اما اين ظرف لغو نيست که مفعول واسطه براي مودت باشد. اين ظرف مستقر است، چون ظرف مستقر است:
هر ظرف كه آن حال و صفت يا خبر است ٭٭٭ البته مدان لغو كه آن مستقر است
اين ﴿فِي الْقُرْبَي**﴾** متعلّق به مستقر است. «قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ المستقِرَّةَ فِي الْقُرْبَي»، اين شيعه محض ميشود وگرنه آن وجود مبارک حضرت امير را هر کس شناخت دوست داشت. دوستي که تابع او نباشد که دوستي نيست. اين بيان در تمام نهج البلاغه هست، مرحوم شيخ صدوق(رضوان الله تعالي عليه) ايشان درامالي خود اين حديث را نقل ميکنند؛14 به حضرت امير گفتند که شما به هر حال مهمترين رزمنده اسلام هستيد، پرچمدار پيغمبر هستيد، اگر جنگ تنبهتن است که پياده حرکت ميکنيد، ولي وقتي دشمن سواره است، شما بايد سواره برويد. اين اسبي که شما يا بغلهاي که شما سوار ميشويد و ميرويد به جنگ، اين براي کسي است که از روستايي به روستايي يا شهري به روستايي بخواهد باري ببرد يا مسافري ببرد، اين اسب مسافربري است اينکه اسب جنگ نيست، چرا شما اين اسب را سوار ميشويد شما که خليفه هستيد، امکانات فراواني داريد پول هم در دست شماست يک اسب خوب تهيه کنيد براي ميدان جنگ، چون دشمن با آن اسب دارد ميآيد!
فرمود: «أَكِرُّ عَلَی مَنْ فَرَّ وَ لَا أَفِرُّ مِمَّنْ كَر»،15 همين يک جمله است؛ منتها اين را مرحوم صدوق در امالي باز کرد. فرمود اسبِ برو برای کسي است که بخواهد بدود. من که در ميدان جنگ از کس فرار نميکنم. کسي هم که فرار کرد من او را تعقيب نميکنم. اين علي دوستداشتني نيست؟! او کافر است مشرک است آمده براي کشتن پيغمبر! اين را هر کسي او را بشناسد، او را دوست دارد. فرمود: «أَكِرُّ عَلَی مَنْ فَرَّ وَ لَا أَفِرُّ مِمَّنْ كَر»؛ من که فرار نميکنم، آن کسي که از من فرار کرد، من او را تعقيب نميکنم. من اسب تُندرو را براي چه بخواهم؟ هر کس اينها را شناخت دوست داشت. اين دوستي کافي نيست. اگر اين ظرف ظرف لغو بود، بله، اجر بود؛ اما اين ظرف ظرف مستقر است ملکه ميخواهد. عقيده، ايمان، عمل، در هم شئون من تابع اينها هستيم، اين محبت است اين نجات پيدا ميکند.
فرمود ما که از شما چيزي نخواستيم. آنچه را هم که خواستيم به سود شماست. حالا اين هفت تا را سيدناالاستاد بررسي کرد16 شايد در جاي ديگر هم قابل ارزيابي باشد. اين به راه سبر و تقسيم برميگردد که در منطق ملاحظه فرموديد براي بررسي يک مطلب، گاهي تجزيه ميکنند؛ مثلاً الآن اين پژوهشگران تجربي يا مثلاً پژوهشگران پزشکي و غير پزشکي، اينها غدهاي را گرفتند مرتّب تجزيه ميکنند تحليل ميکنند تا بفهمند اين بيماري چيست. يا براي ساختن چند چيز را ترکيب ميکنند تا معجوني به دست بيايد. اين انحاي تعليميه که در منطق ملاحظه فرموديد گاهي تحليل است گاهي ترکيب است گاهي تجزيه است گاهي سبر و تقسيم است همين است. يعني روش منطقي همين طور است.
قرآن در اين بخش براساس سبر و تقسيم ميگويد شما بهانهتان چيست؟ اگر آن مساوات منفي باشد که آن «بيّن الغي» است که چون هر دو معدوم ميشويد فرقی بين حق و باطل نيست. اگر مساوات مثبت باشد که در قيامت همان طوري که در سوره «کهف» ادعا کرديد که ـ معاذالله ـ قيامتي نيست اگر باشد ما هم در قيامت مثل دنيا هستيم، برهان شما چيست؟ يا عقلي است يا نقلي است يا تعهد خاص است يا اطلاع داشتن از اسرار غيبيه است يا اينکه حکم به دست خود شماست، هيچ کدام از اينها نيست. يا اينکه نه، اصلاً ميخواهيد زير بار مسئوليت نرويد.
﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾، زير بار سنگين ميرويد؟ اين هم که نيست. مستحضريد اين ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾، در قبال آنها نيست. اين حرف آخر است که شما چرا دين را نميپذيريد؟ مگر هزينه دارد براي شما؟! جز اينکه بهتر زندگي کردن را به شما ياد ميدهد. فرمود: ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعيمِ ٭ أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ كَالْمُجْرِمينَ﴾، اين مساوات منفي باطل، مساوات مثبت هم باطل. مساوات منفي را آن قسمتهايي که ميگفتند قيامتي نيست ابطال کردند. مساوات مثبت را با شش هفت دليل يا کمتر و بيشتر از راه سبر و تقسيم ابطال ميکنند. میفرمايد: ﴿ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾، که ميگوييد ما با مسلمانها که مسلم در قبال مجرم هست، نه در قبال کافر. ﴿أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ﴾، که در سوره مبارکه «احقاف» آنجا فرمود به هر حال دليل يا بايد عقلي باشد يا نقلي. در سوره «احقاف» که در بحث ديروز گذشت، اين بود: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُوني ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾، به هر حال يا دليل عقلي يا دليل نقلي بياوريد که شرک و وثنيت حق است يا در اينجا هم دليل بياوريد به اينکه در قيامت شما هم با مسلمانها با مسلمين يکسان هستيد، اينکه نيست.
اگر بگوييد نه، ما دليلي نداريم؛ نه دليل عقلي نه دليل نقلي؛ اما يک پيمان خاص خصوصي با خدا و رهبران الهي داريم، سند شما بر اين پيمان چيست؟ ﴿أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا﴾، ما سوگند ياد کرديم که در قيامت شما مرفه باشيد، ﴿أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾، يا نه، اصلاً کار به دست خود شماست؟ ﴿إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ﴾، چون کار به دست شماست هر طور که خواستيد صحنه قيامت را صحنهگرداني ميکنيد. اين است؟ اين هم که نيست. ﴿سَلْهُمْ﴾، چه کسي متولّي اين حرف است؟ چه کسي عهدهدار اين حرف است که در معاد اين کارها را بکنند؟ مسئول کيست؟ شريک دارد؟ آن شريکش کيست؟ شاهد دارد؟ آن شاهدش کيست؟ ﴿سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعيمٌ﴾، مسئول کيست؟ ﴿أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ﴾، در اين کار که زمام قيامت به دست شما باشد، شريک داريد؟ يا شاهد داريد که حاکميت آن صحنه به دست شماست مثل دنيا؟﴿فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ﴾؛ شاهدها را بياوريد، ﴿إِنْ كانُوا صادِقينَ﴾. بعد چون آن هفتمي يا آن پاياني با اينها خيلي فرق ميکند، قدري فاصله انداخت و آن امر پاياني اين است که مگر ما خواستيم که بار سنگيني را بر شما تحميل بکنيم؟ اينها مستحضريد در قبال ادله نيست؛ لذا با فاصله دو سه آيه نقل فرمود. فرمود: ﴿يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ﴾، کشفِ ساق کنايه از امر مهمي است؛ مثلاً کسي بخواهد يک کار خيلي مهمي بکند، ميگويند آستين بالا زد! يعني کار مهمي است. يا بخواهد از جايي عبور بکند، از نهر عبور بکند ميگويد پارچهها را وَر ماليد! پايش را برهنه کرد که مثلاً از رودخانهها و اينها بگذرد. کشف ساق کنايه از ورود در کار مهم است. آستين بالا زدن کنايه از ورود در کار مهم است. فرمود روزي که قيامت کشف ساق ميشود يا اهل قيامت پارچهها را بالا ميزنند ببينند که چه در ميآيد، اين کنايه از اهميت آن مطلب است.
پرسش: ﴿إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ﴾، قسيم أيمان است يا همان قَسمی است که آنها گرفتهاند؟
پاسخ: نه، پيمان سپردند که به ما بدهيد. يک وقت است که نه، پيمان نگرفتند، کار به دست شماست. يک وقت است که خداي سبحان سوگند ياد کرده که به شما چيزي بدهد، شما بگوييد خداوند سوگند ياد کرده که ما را با مسلمانها يکسان قرار بدهد. شاهد بياوريد، يک وقت نه، کار به دست شماست که خودتان را با مسلمانها يکسان بکنيد. ﴿إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ﴾، چون در اختيار شماست؟ اينکه نيست.
پرسش: ظهورش اين نيست که قسم همان است که اين کار دست شماست؟
پاسخ: نه، اگر کار به دست شما باشد که لازم نيست کسي تعهّد بسپارد.
﴿سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعيمٌ ٭ أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقينَ ٭ يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ﴾، کشف ساق کنايه از پديد آمدن يک امر مهمي است. انسان بخواهد کار مهمي انجام بدهد، ميگويند آستين بالا زد؛ يعني کار خيلي مهم است. براي کارهاي عادي که آستين بالا نميزنند. براي عبور از يک جاي عادي که کشف ساق نميشود، پارچه بالا نميکشند. اين کار در محاوره کنايه از کار مهم است.
فرمود در آن روز اينها به خضوع دعوت ميشوند، ولي نميتوانند، چون آن روز حرف و کار در اختيار عمل است. ببينيد اينکه فرمود: «إِنَّ النَّوْمَ أَخُو الْمَوْت»،17 و درباره خواب هم تعبير شده است که ﴿**اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا**﴾؛18 يعني «الله يتوفي الانفس في منامها» انسان که ميخوابد ميميرد. يکي از چيزهايي که بشر درباره آن کمتر کار کرد و کمتر موفق شد حقيقت خواب است واقعاً اگر حقيقت خواب مشخص بشود حقيقت موت هم مشخص ميشود. ارتباط روح و بدن چقدر است و اين روح که بدن را ميخواباند کاملاً از آن مراقبت ميکند بالاي سر او هست هر کسي صدا بزند اوّل روح ميشنود بعد بدن را بيدار ميکند، نه اينکه اوّل انسان بيدار بشود بعد بشنود. اوّل روح که مراقب اوست و مواظب اوست و او را هم به اذن خدا جابهجا ميکند گاهي مثلاً شب انسان که خسته است چندين بار از پهلوي راست به چپ، يا چپ به راست پهلو به پهلو ميکند که خسته نشود. خودش اصلاً نميداند که چند بار از اين پهلو به آن پهلو آمده؛ مثل اينکه بچه که مادرش او را عوض ميکند و پهلو به پهلو ميکند که خسته نشود، اين روح هم اين بدن را در خواب پهلو به پهلو ميکند که خسته نشود و انسان خودش نميفهمد که چند بار اين پهلو و آن پهلو کرده است. روح تعلّقش را از بدن به استثناي حيات گياهي و بخشي از حيات حيواني فاصله ميگيرد. غذايي که او خورده دارد هضم ميکند، اين کار گياهي است. بخش ضعيفي از حيات حيواني را به او داده؛ اما قسمت مهم که انديشه و تفکر و اينها باشد فاصله گرفته است، ولي مواظب اوست که اگر کسي او را صدا زده است، اين روح ميشنود و اين بدن را بيدار ميکند و به او تعلّق ميگيرد.
فرمود انسان که ميميرد، روح او را خدا ميگيرد و اگر نمرد در حال خواب روح او را خدا ميگيرد. «إِنَّ النَّوْمَ أَخُو الْمَوْت». انسان در حال خواب رؤياهايي دارد و چيزهايي را خواب ميبيند، يک؛ و گاهي در خواب هم حرف ميزند، اين دو؛ اين رؤياهايي که دارد افرادي را يا بزرگاني را ميبيند بعد وقتي بيدار شد ميگويد اي کاش فلان مطلب را من سؤال ميکردم؛ اما چرا فلان مطلب را سؤال نکردم و چيزي ديگري سؤال کردم؟! گاهي هم در خواب حرف ميزند، اين دو يعني دو! اين دو رشته که دو فصل از بحث است، هر دو محصول اعمال بيداري است. انسان همان طوري که بيدار است با همان ملکات ميخوابد. وقتي با آن ملکات خوابيد تمام رهبريها را اين ملکات به عهده دارد. ببينيد يک آدم مؤدّب در خواب هم که حرف ميزند مؤدّبانه حرف ميزند. يک آدم «بذي اللّسان» و بددهن، در خواب هم که حرف ميزند فحش ميگويد. اين در اختيار او نيست در اختيار ملکات قبلي اوست. اگر کسي را در عالم رؤيا ديد و مطلبي را سؤال کرد اگر بخواهد مطلب خوب بپرسد بايد در بيداري آدم خوبي باشد. اينکه سؤال در عالم رؤيا در اختيار خود او نيست ميگويد اي کاش من فلان مطلب را سؤال نميکردم فلان مطلب را ميپرسيدم مربوط به بيداري اوست که اگر بيداري آن طور بود در خواب آن طوری سؤال ميکرد در بيداري اگر اين طور بود در خواب اين طوری سؤال ميکند. خواب نمونهاي از مرگ است.
فرمود تمام اين حالات را در تمام اين نشئات ما داريم بررسي ميکنيم در قيامت آنچه انسان انجام داد برابر همان ظهور ميکند؛ يا سفيدصورت است، يا سياهصورت است. اگر آبروي مردم را برد بيحيثيت که ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ﴾19 محشور میشود و مانند آن، اين ميشود کشف ساق.
﴿يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ﴾، آنجا که جا براي تکليف نيست، جاي نماز و روزه و اينها نيست. دعوت ميشود که خضوع کند در پيشگاه خدا. مقدورش نيست، چرا؟ چون تمام کارهاي معاد در دست ملکات اوست، نه در دست خود او. هر چه که ملکات اوست دارد انجام ميدهد. آن وقت برهان مسئله اين است که ﴿خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ﴾؛ هراسناک هستند. ﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ﴾، اينها که عزيز بيجهت بودند ذليل باجهت هستند. مستحضريد ديگر ممکن نيست کسي عزتش هم دروغ ذلتش هم دروغ باشد. آنها که وقتي سفارش ميکنيد و امر به معروف و نهي از منکر ميکنيد: ﴿**وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ**﴾20 اين آقاي عزيز بيجهت امر به معروف و نهي از منکر شما را گوش نميدهد. فرمود: ﴿**أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ**﴾؛ يعني اين عزيز بيجهت است. اگر عزت بيجهت بود، ذلت باجهت است. ديگر نميشود که عزت هم بيجهت ذلت هم بيجهت باشد و در قيامت آنچه حق است ظاهر ميشود؛ لذا در قيامت او ذليل محشور ميشود: ﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ﴾. همينهايي که ﴿**وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ**﴾، يعني اين عزيز بيجهت است. اگر عزيز بيجهت بود ذليل باجهت است و ذلت باجهت در قيامت ظهور ميکند. فرمود: ﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ﴾، چرا؟ براي اينکه﴿وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ﴾، در دنيا به خضوع و سجود به معني مطلق؛ هم در نماز، هم در غير نماز، خاضع دستورهاي الهي باشيد، اينها امتناع ميکردند. اينها که امتناع ميکردند ﴿**أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ**﴾ بودند. چون عزت اينها کاذب است، ذلت اينها صادق است و «يوم القيامة» که روز حق و صدق است ذلت اينها ظاهر ميشود.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيّئات اعمالنا»
. سوره اعراف، آيه8.
. الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا(عليه السلام)، ص177.
. سوره کهف، آيه36.
. سوره سجده، آيه11؛ سوره جاثيه، آيه15.
. الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج1، ص238.
. سوره الرحمن، آيه27.
. سوره توبه، آيات34و35.
. سوره بروج، آيه11.
. سوره الرحمن، آيه46.
. سوره الرحمن، آيه62.
. سوره سجده، آيه17.
. سوره ق، آيه35.
. سوره شوری، آيه23.
. الأمالي( للصدوق)، ص170.
. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج42، ص59.
. الميزان في تفسير القرآن، ج19، ص382و383.
. مصباح الشريعة، ص44.
. سوره زمر، آيه42.
. سوره مائده، آيه33.
. سوره بقره، آيه206.