أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدي آمَنَّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً (13) وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً (14) وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (15) وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً (16) لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً (17) وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (18) وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً (19)﴾
سوره مبارکه «جن» که به عنوان «سورة يذکر فيها الجن» و در حقيقت بسياري از معارف عميق قرآني در آن هست، در مکه نازل شد. در جريان «اشراط البعثة، اشراط المبعث»؛ يعني علايم بعثت وجود مبارک حضرت، بحثهاي تاريخي زيادي شد، درست هم هست. خاموش شدن آتشکده فلان شهر، فروکش کردن درياچه ساوه، ريزش چهارده کنگره مدائن، اينها نقل شده است؛ اما يک سند تاريخي جهاني که «لا ريب فيه» باشد، آن را قرآن ارائه ميکند و آن اين است که يک خبر جديدي در آسمان و زمين پيدا شده است. اين نظير خاموش شدن فلان آتشکده نيست تا کسي بگويد يک قرائن خارجيه هست؛ درست است يا درست نيست يا فروکش کردن درياچه ساوه و يا کنگره مدائن و اينها نيست. اين کلام خداست که يک خبر جديدي در آسمان و زمين اتفاق افتاده است و اين خبر را جنها کشف کردند و خبري که جن کشف بکند «يحتمل الصدق و الکذب»؛ اما اين سوره تمام قد خدا به عنوان سخنگوي اين جريان دارد گزارش ميدهد، پس معلوم ميشود «مما لا ريب فيه» است. آنچه «لا ريب فيه» بود قبلاً، قرآن خبر داد که ما آسمان را ﴿بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾،[1] اينها را قبلاً گفته بود.
در علوم طبيعي هم کشف شده بود که ما شهابسنگ داريم، اين آسمانها که داراي ستاره هستند، شهابسنگ توليد ميکنند، اينها در علوم طبيعي بود. در اشعار جاهلي جريان شهابسنگها بود. اسناد تاريخي درباره شهابسنگها بود؛ اما هيچ يعني هيچ! هيچ کدام از اينها جريان بعثت را تشريح نميکند. هيچ کدام از اين عناصر چهارگانه و مانند آن نميگويند تيري بود، آتشي بود، تيراندازي داشت، آن تيرانداز فرشته بود، خطا نميکرد، هر کسی را ميخواست، ميزد؛ چه وقت ميزد؟ چه خبر بود؟ اين را فقط قرآن ميگويد. ميگويد وحي وقتي بخواهد از عاليترين منطقه جهان هستي بيايد، بشر که از او خبر ندارد. فرشتهها با خبر هستند و جن. فرشتهها هم همه ميگويند: ﴿ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾[2] و جزء خدمتگزاران وحی هستند: ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾؛[3] يعني تمام اين خطّ نزولي وحي را قدم به قدم فرشته پُر کرده؛ فرشتههاي معصوم! پس اينها که مشکلي با وحي ندارند، از اطلاع داشتن اينها هم خطري نيست. از صدر تا ذيل، از ذيل تا صدر در پايان همين سوره آمده است که به دست فرشتهها آمده است: ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾، بالا هست، پايين هست، طرف راست هست، طرف چپ هست که کسي نفوذ نکند.
اين خبر يک خبر جديد جهاني است. اين کاري به چهارده تا کنگره مدائن ندارد يا نظير خاموش شدن فلان آتشکده فارس ندارد، اينها نيست. اين را شما عزيزان بايد پژوهش کنيد، تحقيق کنيد، اين خبر جهاني را ذات أقدس الهي به همه داد؛ منتها فرشتهها با خبر بودند به خدمت آمدند، شياطين با خبر بودند رفتند خيانت کنند، به فرمان الهي همان خدمه را تيرانداز اين خائنين قرار داد، بساطشان را جمع کرد. اينها گفتند بايد ببينيم در عالم چه خبر است؟ چه شده است؟ که ما قبلاً اگر ميخواستيم برويم، چيزهايي از آسمان کشف بکنيم، مقدور ما بود؛ اما الآن غير از تير خبري ديگر نيست. ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾، اين ستارههاي دنبالهدار و اينها شايد جزء تتمه همين حرفها باشد. تير هست، آتشي هست، تيراندازش فرشته است، خطاپذير نيست، به هر کسی هم نميزند، به جنّي که ميخواهد برود بالا ببيند چه خبر است، چون بين جن و فرشتهها اين رابطه هست به دليل اينکه چند هزار سال همين ابليسي که ﴿كانَ مِنَ الْجِنِّ﴾، در جمع آنها بود که ﴿إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ﴾، اين ميشود خبر جهاني. اين ميشود مبعث، يعني يک خبر جهاني که از صدر تا ذيل همه با خبر شدند که در عالم چه اتفاقي ميخواهد بيفتد. حالا آن مسائل فرعي ديگر اينها جزء مسائل تاريخي است، اساس کار اين است.
پرسش: جنها که از جنس لطيفی هستند.
پاسخ: نه، جن جسم است بدن دارد، رفت و آمد دارد؛ منتها نميبينيم. بدن دارد، زن دارند، فرزند دارند، زندگي دارند. سوخت و سوز دارند.
پرسش: خبرهای غير از وحی هم همين طوری حفاظت شده میآيد مثل شبهای قدر؟
پاسخ: اگر معصوم باشد، بله؛ اما غير معصوم باشد، ممکن است که انسان اشتباه بکند. ما درباره معصوم «مما لا ريب فيه» هستند، اين چهارده نفر قرآن ناطق هستند، فرقي نميکند. حالا غير اينها ما دليلي نداريم نه اينکه دليل بر خلاف داريم.
غرض اين است که يک خبر جهاني است. اين را چه کسي رفته جستجو کرده؟ هيأتي از جن. هيأتي آمدند، بررسي کردند، کلّ جهان را ببينند چه خبر است، ديدند در مکه چنين خبري هست. چه کسي گزارش ميدهد؟ گزارشگر کيست؟ خداست! وجود مبارک حضرت ميگويد که به من وحي شده؛ يعني خدا وحي کرده که چنين خبري در عالم هست. چند نفر آمدند، بفهمند که چرا اين تير هست؟ براي چه هست؟ ديدند مکه خبر تازهاي است، از پيغمبر آمده است، احدي قدرت ندارد در حرم امن وحی او راه پيدا کند. هنوز نيامده تير ميزنند: ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾، اين «أنّ، أنّ، أنّ،»! که تقريباً در بيست آيه است، همه را خدا به عنوان سخنگوي اينها دارد نقل ميکند: ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾،[4] اي کاش اين را در تمام نمازها ميخوانديم و به نام سوره «جن» معروف نبود! اين چه عظمت و جلالي را براي بعثت ذکر ميکند!
ميفرمايد درست است که جنها خيلي از کارها را کردند و ميکنند؛ اما مرزشان مشخص است.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينکه اين قانون را احدي به آن دسترسي پيدا نکند. کم نکند، زياد نکند، تحريف نکند، به ميل خود نکند، خبر نداشته باشد. خيلي از چيزهاست که ذات أقدس الهي به رسولش فرمود فلان وقت است، فلان وقت بايد حمله کنيد، فلان وقت بايد پيروز بشويد، بدر اينطور بود. وجود مبارک حضرت امير دارد که ما که جنگ نکرده بوديم. تجربه جنگ هم نداشتيم. چند نفر افراد عادي به دنبال ما راه افتاده بودند، آن هم ما اسلحه نداشتيم، اسب نداشتيم، غذاي کافي نداشتيم، جنگ نديده بوديم. آنها غارتگري داشتند، کارشان جنگجويي بود. شب هم شب بدر است، ما هم اوّلين جنگ ماست با اينکه حضرت امير يلِ تمام اين صحنهها بود؛ دارد که خيلي از ماها ميلرزيدند، اصلاً نميدانستند فردا چه خبر است. آنها را که شنيده بودند. وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) زير يک درخت تا صبح مشغول مناجات بود،[5] اصلاً گويا خبري نبود. اين را کسي به او گفته است! اين را گفته فردا چه خبر است، چه کسي ميآيد، چه کسي ميزند، چه کسي ميبرد، ما تو را چگونه پيروز ميکنيم! چون او رهبر جمعيت آورده در ميدان بدر، دست خالي! مثل اينکه فردا هيچ خبري نيست، تا صبح مشغول مناجات بود. کسي به او گفته است!
بنابراين اين بايد محفوظ باشد، نبايد کسی با خبر شود. دين مردم است، اين دين «الي يوم القيامة» است، نميشود کم کرد، نميشود زياد کرد. در همين بعضي از ادعيه ملاحظه فرموديد که خيلي از جاها دارد که او «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الأبْصَار»[6] است، حضرت در اينجا فرمود: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ»، آن شخص گفت: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الأبْصَار»، فرمود درست است خدا «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الأبْصَار» است؛ اما اينجا آن نيست، اينجا بايد اين کلمه را بگويي. ما غير از چشم در برابر وحي وظيفه ديگر که نداريم. اينکه از آسمان تا زمين خبر دارد. آنجا دو رکعت بخوان، چشم! آنجا سه رکعت بخوان، چشم! عقل مستحضريد که در مقابل نقل است نه در مقابل شرع. عقل يک چراغ است از چراغ کاري ساخته نيست. آن مهندس راه را ساخته اين چراغ دارد ميبيند. اينکه ميگويند: «کلما حکم به الشرع»، از چيزهايي است که هيچ اصلي ندارد، عقل هيچ حکمي ندارد. اين «العدل حسنٌ» را عقل ميبيند نه اينکه او بسازد، براي اينکه قبل از اينکه اين حکيم به دنيا بيايد، عدل حَسن بود، بعد از مرگ او هم اين هست. پس او نساخته است.
پرسش: تعقّل معنايش چيست؟
پاسخ: تعقل معنايش اين است که خودت بساز، تعقل معنايش اين است که بفهم چه چيزي آوردند. عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع. عقل سراج است نه صراط. صراط مستقيم قرآن است و اهلبيت ساختند، راه اين است. عقل که مهندس نيست که بفهمد در عالم چه خبر است. اينطور بايد، آنطور نبايد! اين «العدل حسنٌ» را که حکيم نياورد، قبل از اينکه اين حکيم به دنيا بيايد، «العدل حسنٌ» بود، بعد از مرگ او هم هست، پس معلوم ميشود او قانونگذار نبود. او قانونشناس بود. عقل در مقابل نقل است، نه در مقابل شرع. شرع مقابل ندارد، شرع صراط است، صراط دو تا نيست. سراج دو تاست، چراغ دو تاست. اين راهها را ذات أقدس الهي به ما نشان داد.
«أنّ، أنّ، أنّ» تا به اينجا رسيد. درباره جنها يک عده بخشي از کارهاي خيلي سنگيني را ميکنند. در سوره مبارکه «نمل» آيه 39 اين است: ﴿قالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمينٌ﴾، وجود مبارک سليمان در فلسطين است، اين تخت در يمن است، بين يمن تا فلسطين فاصله زياد است. اين جن ميگويد من چند ثانيه که طول بکشد، اين تخت را از يمن به فلسطين ميآورم، فرمود اين طول ميکشد. چنين کاري از جن برميآيد. اينها در خدمت سليمان بودند. ﴿أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ﴾، آن که بالاتر بود: ﴿قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾؛[7] اما اينطور نيست که اينها ذاتاً علم غيب بلد باشند، اسرار عالم را بلد باشند، براي اينکه در سوره مبارکه «سبأ» که آن حادثه اتفاق افتاده، اينها با خبر نبودند. اگر با خبر بودند که در آن رنج به سر نميبردند. آيه چهارده سوره مبارکه «سبأ» اين است که وقتي سليمان(سلام الله عليه) رحلت کرده است: ﴿فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلی مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ﴾، اين عصا را که خورده، حضرت افتاده، اينها فهميدند که سليمان رحلت کرد: ﴿فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ﴾، اينها بعداً معلوم شد که عالِم به غيب نيستند، از جايي بايد ياد بگيرند. اين قدرت را جن دارد.
درباره فرشتهها آمده است که ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾;[8] ما همه در خدمت ذات أقدس الهي هستيم، مسلمان هستيم، موحد هستيم، مؤمن هستيم؛ منتها هر کدام يک درجه خاصي داريم. انسانها هم معلوم ميشود که بعضي مسلمان هستند، بعضي کافر هستند. جن هم همينطور است ﴿مِنَّا الصَّالِحُونَ﴾ ﴿مِنَّا الْقاسِطُونَ﴾ ﴿أَمَّا الْقاسِطُونَ﴾ کذا، اينها مسلمان دارند، کافر دارند؛ مثل انسان هستند؛ اما آن که يکدست موحد است، فرشتهها هستند که اين سه قسمت را قرآن کريم نقل کرد. قرآن کريم نقل کرد که فرشتهها ميگويند: ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾، جنها ميگويند: ﴿مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً﴾، انسانها هم که وضعشان مشخص است. اين حرفها را که يک هيأت تحقيقي تحقيق کردند که چه خبر است، آمدند بررسي کردند، ديدند اين کار کار بشر نيست، اصلاً از او معجزهاي نخواستند، بشرها معجزه خواستند. اين از بالا آمده، گفت از آسمان ما چيزهايي شنيديم، معلوم ميشود از آسمان يک خبري هست. ديدند اين است؛ ولي به پيغمبر نگفتند که به چه دليل تو پيغمبري که معجزه بياور! اينها از بالا با خبر شدند. انسانها حق دارند معجزه بخواند؛ البته وجود مبارک حضرت امير هرگز از پيغمبر معجزه نخواست. آنها يک حساب خاصي دارند؛ اما افراد عادي حق دارند از پيغمبر معجزه بخواهند، بگويند تو که از طرف خدا آمدي، دليل شما چيست؟ اما اينها نيامدند بگويند که تو معجزهات چيست! اينها آمدند، گفتند چيزي بود، کشف کنند که آورنده اين معجزه کيست، ديدند اين است. اينها اوّل اعجاز برايشان روشن شد، بعد گشتند، آورنده را پيدا کردند؛ اما بشرهای عادي اوّل مدعي را ميبينند بعد ميگويند دليل شما چيست. اين خيلي فرق است. اين ميگويد ما از آسمانهاي دور با خبر شديم که آنجا غير از تير خبري نيست. فرشته تير ميزند، تيرش هم آتشي است، به هدف هم ميرسد، هيچ کسی هم راه ندارد برود، قبلاً هم اينطور نبود. معلوم ميشود خبري است. اين معجزه را از آسمان شنيدند، گشتند صاحبش را پيدا کردند نه اينکه آمدند خدمت حضرت درس حضرت را گوش دادند، ديدند او ميگويد من پيغمبر هستم، بعد از او معجزه بخواهند. اينها معجزه نخواستند، اينها اوّل معجزه را ديدند، بعد صاحبش را پيدا کردند و خداي سبحان «أنّ، أنّ، أنّ» با همين «فتحه» ياد کرده است که اينها گفتند: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ﴾، يک عده از ما موحّدند، يک عده از ما ظالم هستند. ظالم اين «الف و لام» آن «الف و لام» عهد نيست «الف و لام» آن «الف و لام» جنس است. ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ﴾؛ چه از انسان چه از غير انسان هيزم جهنم است اين بايد بسوزد، چون در خود قرآن کريم در بخشهاي ديگر دارد: ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ ﴾ که ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾،[9] وقود بالاتر از اين حطب است. وقود «ما يوقد به النار» است؛ حالا يا آتشزنه است يا آتشگيره است به هر حال قبلاً که با هيزم استفاده ميکرديم همه ما، در اين اجاقها يک بخشي وقود بود. وقود آن هيزمهاي بزرگ بود که در اين آشپزخانهها نگه ميداشتند که هيزمهاي ريز را با آن نگه ميدارند. الآن هم حالا يا آن «تي ان تي» است يا آن مواد منفجره است، آن «ما توقد به النار» است. ذغال سنگها را ميگذارند يا نفت را ميگذارند، آن مواد را که زدند اين گُر ميگيرد. وقود «ما توقد به النار» است.
انسانها وقود هستند و ديگران هم حطب؛ اما نه هر انساني، وقتي قسمت وقود را قرآن نقل ميکند ميگويد: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾،[10] اينها «وقود النار» هستند، همانطوري که در دنيا اين کاره بودند: ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾;[11] اينها ائمه کفر هستند. اينها «وقود النار» هستند. اين ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ﴾، «الف و لام» آن «الف و لام» عهد نيست که به قاسطون قبلي برگردد که ﴿مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ﴾، ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ﴾ خير! اين «الف و لام»، «الف و لام» جنس است؛ چه انسان، چه جن، کسي ظالم باشد، اختلاسي باشد، نجومي باشد، گُر ميگيرد. اين موعظه نيست، اين حکمت است؛ البته موعظه هم در کنارش هست، فرمود عالم مثل عدد رياضي منظم است. نميشود با آن بازي کرد: ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛[12] شما حالا عدد را بخواهيد بشماريد، از يک بشماريد تا ميلياردها به هر حال هر چيزي سر جايش خود است. اين 95 را بين 94 و 96 بخواهد کسي بردارد، اين رسوا ميشود، کجا ميخواهد بگذارد؟! حرفي که بجا نباشد، تهمتي که بجا نباشد، فعلي که بجا نباشد، قولي که بجا نباشد، مالي که بجا نباشد، اين حتماً آدم را رسوا ميکند. اين موعظه نيست، اين در حکمت ثابت شده است که کارهاي عالم، مثل درجات رياضي و عدد است که فرمود: ﴿ما تَري في خَلْقِ﴾، چرا آدم رسوا ميشود؟ براي اينکه اين جايش نبود. حالا يک عدد پنج را بين چهار و شش گرفته، اين جيب بگذارد يا آن جيب بگذارد، اين بانک بگذارد آن بانک بگذارد، به هر حال جايش نيست. هر جا بگذارد، ميگويد من جايم اينجا نيست، من بايد سرجاي خودم باشم، اين است!
«خزي»؛ يعني همين! فرمود حرفي که زد همينطور است، حرفي که ميزنيم، کاري که ميکنيم، نگاهي که ميکنيم، غذايي که ميخوريم، هر چيزي بايد سرجايش باشد: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾،[13] فرمود ما براي هر چيزي اندازه قرار داديم. ميزان قرار داديم، آن وقت آبروي آدم در دنيا و آخرت هم محفوظ است. کسي که رياضي کار ميکند، آبروي او محفوظ است، آبروي دنياي او محفوظ است، آبروي آخرت او محفوظ است و اين «الف و لام» ﴿الْقاسِطُونَ﴾، «الف و لام» جنس است نه «الف و لام» عهد. کسي که ظالم است، اين گُر ميگيرد، حالا چه جن چه انس. ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾!
پرسش: ...
پاسخ: آن در جريان سوره مبارکه «احقاف» آنها سابقه داشتند که آمدند، ديدند که بعد از وجود مبارک موساي کليم کتابي آمده: ﴿إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسي﴾،[14] کذا و کذا و کذا. اينها معلوم ميشود يهودي بودند، سابقه داشتند؛ اما اينها وحيشناس بودند. اينها خوب گوش دادند، ديدند کتابي است به نام قرآن، يک؛ نه عجيب است؛ بلکه عجب است! خيلي از چيزها را بلد بودند. فرمودند ما ديديم اين قرآن است، کلام الهي است و عجب است، نه عجيب! ﴿فَآمَنَّا بِهِ﴾، وقتي حق روشن شد، ما دنبال چه بگرديم؟ ما فهميديم يک خبر تازهاي است؛ منتها گشتيم، ببينيم چه کسي آمده؟ ديديم اين آقا آمده است. ما که از او سؤال نکرديم، او که ادّعا نکرد. الآن شما ببينيد کلّ شهر را آيين بستند. شما وقتي ببينيد همه جا را آيين بستند، معلوم ميشود يک خبر جديدي است، عيدي است؛ مثلاً سيزده رجب است، بعد وقتي که بررسي کرديد ديديد بله، سيزده رجب است؛ اما آيين بستن را اوّل شما ديديد. ديگر بعد سؤال نميکنيد که براي چه کسي؟ دنبال آن ميگرديد که چه کسي آمده که کلّ شهر را آيين بستند! وقتي کلّ شهر را شما ببينيد آيين بستند، معلوم ميشود خبري است، شب عيد است، روز عيد است، حالا بعد تقويم مراجعه ميکنيد، ميبينيد سيزده رجب است. يک وقت است که کسي ميگويد امروز سيزده رجب است، آدم تازه با خبر ميشود. يک وقت ميبيند که شهر را آيين بستند، اين به دنبال اين ميگردد که براي چه چيزي هست؟ نه اينکه چرا بستند! چرا بستند را اوّل ميفهمد. براي چه کسي بستند را دوم ميفهمد. اين تيراندازي از آسمان شروع کرده را ميفهمد که يک خبر جديدي است؛ اما آن خبر را چه کسي آورده آمدند ديدند که اين آقا در مکه آورده است. اينطور بود؛ لذا از پيغمبر معجزه نخواستند. ديدند که از بالا تا پايين همه آيين بستند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، ذات أقدس الهي گذاشت. پيغمبر به وسيله وحي الهي خبردار شد. يک عده آمدند، رفتند؛ اما حضرت به حسب ظاهر خبري پيدا نکرد؛ اما ﴿أُوحِيَ إِلَيَّ﴾، به حضرت گفتند، ذات أقدس الهي وحي فرستاد که شما داشتيد جلسه درس ميگفتيد يا فلان جا تشريف آورديد، هيأتي آمدند خدمت شما اين حرفهاي شما را شنيدند، تحقيق کردند، ديدند قرآن است، ديدند عجب است. بررسي کردند که چه گفتي؟ اينها چه پذيرفتند؟ چقدر فهميدند؟ ايمان آوردند. همه اين «و أنّ، و أنّ، و أنّ» اين تقريباً بيست آيه را خدا به عنوان سخنگو دارد گزارش ميدهد که اين هيأت آمدند، اينطور گفتند. معلوم ميشود همهاش حق است و «لاريب فيه»، چون گزارشگر خداست: ﴿قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ﴾، اين هيأت آمدند، اينطور گفتند. اينها گفتند که ﴿مِنَّا الْمُسْلِمُونَ﴾، ﴿مِنَّا الْقاسِطُونَ﴾، ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، اينها را «الله» دارد ميگويد اينها که آمدند در جلسه درس تو، اينها اينطور گفتند. اين معلوم ميشود که «حقٌ مما لاريب فيه» است.
بعد خود کلمات الهي شروع ميشود. در کلمات الهي فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا﴾، چون آن ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ﴾، ديگر با آن ﴿الْقاسِطُونَ﴾ قبلي خيلي فرق ميکند، آن ﴿الْقاسِطُونَ﴾ قبلي «الف و لام» آن برای خود آنهاست؛ اما اين ﴿مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ﴾ که «مِنّا، مِنّا» ميگويند؛ اما آيه پانزده اين است که ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ﴾، «الف و لام» آن «الف و لام» جنس است؛ چه ظالم چه کافر، ما اينها را از مجلس درس ياد گرفتيم. آن ﴿مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ﴾ که خود بلد بوديم، ما اين طوري هستيم، بعضيها مسلمان هستند، بعضيها کافر؛ اما آنچه ما از اين مجلس درس ياد گرفتيم، اين است که کسي که ظالم است، خودش گُر ميگيرد. اين را ما اينجا فهميديم و ذات أقدس الهي همين را امضا کرده است. بعد فرمود درست است، اينها انذار هستد؛ ولي ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾ همانهايي هم که شما ميگوييد قاسط هستند، اگر قاسط نبودند چه انسان چه غير انسان و کلّ جنّ و انس، اينها در راه باشند، ما به اندازه کافي روزي به اينها خواهيم داد: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ﴾، اين را مستحضريد که «سقي» خودش متعدي است: ﴿يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ﴾،[15] «ساقي و سقا» اينها متعدي است؛ اما باب «اسقاء»، يک وقت ميگوييم ما يک ليوان آب داديم به اين زيد، «سقيتُ». يک وقت ميگوييم اين شطّ فرات را باز کرديم به روي اين منطقه ميگوييم: ﴿لَأَسْقَيْناهُمْ﴾، اين درياچه را يا اين رود فراوان را داديم به اين منطقه. اينجا جاي «اسقاء» است با اينکه «سقي» خودش متعدي است. اين «اسقاء» که مبالغه را ميرساند، ميفرمايد اگر اينها به راه باشد، ما باران ميفرستيم نه تنها يک قطره آب به اينها بدهيم، از سنخ ﴿يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ﴾ نيست. از سنخ ﴿لَأَسْقَيْناهُمْ﴾ است، باران فراوان ميفرستيم، درياچههايشان را پُر ميکنيم، چشمههايشان را پُر ميکنيم، چاههايشان را پُر ميکنيم. اين را خدا رحمت کند مرحوم بوعلي را که از بزرگان حکماي شيعه است! ايشان يک رساله نوشته ميگويد آن کسي که نتواند ثابت کند، نماز استسقاء در نظام اثر دارد، «إنما يدفعه هؤلاء المتشبهة بالفلاسفة»[16] او که فيلسوف نيست. او که بگويد چه ارتباطي بين نماز ما و نماز استسقاء و باران هست! او اصلاً جهان را نشناخت، او اصلاً خدا را نشناخته است! «إنما يدفعه هؤلاء المتشبهة بالفلاسفة»، اين را در کتاب غني و قوي و بزرگ خود به نام شفا دارد. رسالهاي هم درباره تأثير نماز پُر برکت استسقا درباره اثر او دارد. گفت: «إنما يدفعه هؤلاء المتشبهة بالفلاسفة»؛ آن کسي که نتواند ثابت کند، نماز استسقاء اثربخش است، او که فيلسوف نيست.
فرمود ما باران به انداه کافي ميفرستيم؛ چه اين ملّت، چه ملل ديگر؛ چه در سوره مبارکه «مائده»، چه در سوره «اعراف» اين مسئله کلّي را بيان کرد. سوره مبارکه «مائده» اين است: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعيمِ ٭ وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ﴾،[17] اگر اينها راه باشند، ما اقتصادشان را کامل ميکنيم؛ اما به آن بگو اختلاس بکند، به آن بگو نجومي بکند، به او بگو احتکار بکند، اينها به خودشان رحم نميکنند، ما داديم؛ ولي اينها به دست خودشان دارند غارت ميکنند، ما چه کار بکنيم؟ بنا نيست که ما مردم را به اجبار به بهشت ببريم. داديم! اينطور نبود که نداده باشيم. اين يک قدر گرفته، او يک قدر گرفته، ارباً ارباً کردند! ما چيزي کم نگذاشتيم. فرمود: ﴿مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ﴾، اين در سوره مبارکه «مائده» بود.
در سوره مبارکه «اعراف» آيه 96 هم همين است: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾، اگر اينها براه باشند، ما تمام نعمتها را ميفرستيم؛ اما ما تمام نعمتها را داديم، قدري اين گرفته، يک قدر آن گرفته فرار کرده، يک قدر آن گرفته اختلاس کرده، يک قدر اين گرفته! بنا بر اين نيست که ما مردم را به اجبار به بهشت ببريم. بنا بر اين است که مردم با اختيار خودشان به بهشت بروند. ما هر چه هم لازم بود به اينها داديم، اين است!
فرمود يک اصل کلّی در جهان است. ما با يهوديها حرفي داريم، با مسيحيها حرفي داريم، با جنها هم حرفي داريم، با انسها حرفي داريم که شما براه باشيد، ما همه چيز را به شما ميدهيم. بيراهه رفتيد، مشکل خودتان است. اين اصل ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ﴾، نه «لسقيناهم»؛ ﴿لَأَسْقَيْناهُمْ﴾، ما به اينها که بطري آب نميدهيم. ما به اينها نهر و بحر ميدهيم. ما به اينها فرات ميدهيم. ما به اينها درياچه ميدهيم. ما به اينها رودخانه ميدهيم. ﴿لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾، اين «إسقاء» که باب افعال هست، مبالغه را ميرساند، در بخشهاي ديگري هم از قرآن کريم که اين باب إفعال آمده است، آيه 27 سوره مبارکه «مرسلات» اين است: ﴿وَ جَعَلْنا فيها رَواسِيَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً﴾، آب گوارا، اين با جمع دارد صحبت ميکند که يک ليوان آب که برای جمع نيست، ليوان آب برای ﴿يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ﴾ است؛ اما وقتي رودخانهاي را نصيب شهري ميکند، اين ميشود «إسقاء».
در جريان شيري که از بين فرث و دم حيوانات خارج ميشود، آنجا هم ميفرمايد: ﴿نُسْقيكُمْ مِمَّا في بُطُونِها﴾،[18] ميبينيد دو طرفش آلودگي است آنجا که خطکشي نيست. آنجا که سيمکشي نيست، آنجا که شيشهبندي نيست. اين طرفش فرث، آن طرفش هم دم است. «من بين فرث و دم»، چه کسي بايد اجازه بدهد که اينها مخلوط بشوند؟ آن که اجازه بايد بدهد، ميگويد اينجا مخلوط نشو! فرمود اين چيزي نيست که ما خطکشي کرده باشيم، ديوار و پردهکشي کرده باشيم يک طرفش! نه، يک طرفش دم است، يک طرفش فرث است، گفتيم مخلوط نشويد، ميگويد چشم! ﴿مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً﴾، الآن شما ببينيد اين چشمه اعلاي دماوند که خيلي از شما تشريف برديد ديديد. اين قرنها دارد ميجوشد، اينکه در آنجا لولهکشي نيست، مگر آنجا زيرزمين لولهکشي است؟! مگر آنجا جابندي است؟! اين از لجن درميآيد؛ اما شفاف شفاف است! آنجا که در ميآيد که کار الهي است، کسي حق ندارد آلوده بکند. تمام اين ريگهايي که آنجا هم هست همه اينها شفاف هستند؛ مثل اينکه اصلاً هيچ رسوباتي در اينجا نبود. آن که بخواهد نه بگويد، ميگويد نه. فرمود: ﴿مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً﴾، شما تمام اين بحثهاي پزشکي را بررسي کنيد، ببينيد آنجا خطکشي شده است، شيشهکشي شده است، جلد ظريفي هست؟ اينها نيست. يک طرفش فرث است يک طرفش دم است. اين است! اين خدا ميفرمايد: ﴿نُسْقيكُمْ﴾، چون برای يک نفر و دو نفر و سه نفر و امثال آنها نيست.
در همين ذات أقدس الهي که در اوّلش فرمود: ﴿تَعالى جَدُّ رَبِّنا﴾ که وصف ذات أقدس الهي است، در خطبه نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبه 191 آنجا وجود مبارک حضرت امير دارد، در همين سطر اوّلش: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْفَاشِي فِي الْخَلْقِ حَمْدُهُ وَ الْغَالِبِ جُنْدُهُ وَ الْمُتَعَالِي جَدُّهُ». اين ﴿تَعالى جَدُّ رَبِّنا﴾ که در سوره «جن» آمده، در آغاز خطبه 191 نهجالبلاغه هم آمده است. «جَدّ»؛ يعني جلال و شکوه و مَجد، نه جَدّ يعني پدربزرگ ما.
اين خداي سبحان فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾، اين براي همگان است؛ ولي چون تبشير و انذار کنار هم است: ﴿لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ﴾، ما اينهايي که ميدهيم، البته کسي را که بهشت برديم، در بهشت چيزي به او ميدهيم، اين معلوم ميشود که نتيجه عمل اوست. از اين به بعد امتحان نيست، آنجا دار تکليف نيست. اين نتيجه عمل اوست. يک وقت است که عسل را با زنبور ميسازند، اين ميشود دنيا که کندو ميخواهد. يک وقت عسل را با صلوات و با دعا و با «مناجات شعبانيه» و اينها ميسازند، اين ديگر يک عسل نيست که حالا روي آن مگس بنشيند، پشه بنشيند، اينها نيست. اين عسل برای بهشت است، در آنجا از اينها چيزي نميخواهيم، اين نتيجه عمل است، آنجا که جاي تکليف نيست.
پرسش: وقود هم نوعی حطب است؟
پاسخ: نه، يا حطبهاي درشت هستند يا ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾، جزء بتهايي که درست ميکردند: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾ در جريان وقود هم که آلفرعون را مثال زد: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾، حالا ممکن است هيزمهاي بزرگ باشد؛ نظير سابق که ما در آشپزخانه اين را داشتيم؛ يعني هفتاد سال قبل که گازي نبود، نفتي نبود و مانند آن، تمام اين آقايان در آشپزخانههايشان وقودي داشتند؛ يعني يک تکه چوب محکمي داشتند ضخيم که اين هميشه در اين کنار اجاق بود، ظهر که ميشد اين آشپزها با اين هيزمهاي کوچک، اين اجاق را روشن ميکردند، براي اينکه آن هيزم بزرگ که آتش بود، بود. اگر هم نبود، گاهي از همسايه آتش ميگرفتند؛ ولي آن را با عنوان «وقود النار» در غالب آشپزخانهها بود. گاهي آن است، گاهي هم نظير ذغالسنگ است، گاهي ممکن است انسان باشد که ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾.
فرمود اين کار را کرديم: ﴿وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً﴾، آن درباره تبشير و اين درباره انذار. اگر کسي نام خدا، ياد خدا اعراض بکند، اين «سَلَک» هم لازم است هم متعدي. ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي الْأَرْضِ﴾؛[19] يعني اين باران که ما ميفرستيم، شما ببينيد باراني آمد و بعد زمين آن را فرو برُد، همين! اما چه کسي جاسازي ميکند؟ کجا بزرگ راه است؟ کجا کوچک راه است؟ کجا سه راه است؟ کجا دو راه است؟ کجا چهار راه است؟ کجا يک قدر بايد بالاتر باشد؟ کجا يک قدر پايينتر باشد؟ همه اين برنامهها را ما داريم انجام ميدهيم. ﴿فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي الْأَرْضِ﴾، يک مقدار اينها را جاسازي ميکنيم، نزديک اين زمين باشد که به صورت چشمه دربيايد. يک مقدار را پايينتر ميبريم که به صورت چاه دربيايد، بعد ميفرمايد که اين چاههايي که شما با اين کشاورزي خود را اداره ميکنيد، اگر ما دستور بدهيم اين چاهها يک قدر پايينتر برود؛ مثل چاه نفت بشود، شما نميتوانيد زندگي کنيد: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾،[20] «ماء مَعين»؛ يعني مائي است که «تراه العيون و تناله الدلاء»، آبي که چشم آن را ميبيند، در نهرها هست و دلو به آن دسترسي دارد، اين را ميگويند «ماء مَعين». يکي از القاب نوراني حضرت «ماء مَعين» است، براي اينکه فيض او جريان دارد و علمايي که جانشين آن حضرت هستند، آنها هم به تبع «ماء مَعين» هستند. اين از القابي است که به اين علما ميدهند.
پس «ماء مَعين»؛ يعني مائي که «تراه العيون و تناله الدلاء». فرمود الآن اين چاههايي که هست اگر ما دستور بدهيم يک قدر پايين برود، آن وقت شما چگونه ميتوانيد استخراج بکنيد؟ ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ﴾؛ يعني «أخبروني»، ﴿إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾، همه اينها را ما مهندسي ميکنيم. مهندسي زير زمين، مهندسي روي زمين، مهندسي بالاي زمين، همه اينها حساب شده است. شما در راه باشيد، نه بيراهه برويد نه راه کسي را ببنديد، ما آبروي شما را در دنيا و آخرت حفظ ميکنيم؛ اما اين بلند شود اين کار را بکند، او بلند شود آن کار را بکند اينکه نشد! ما به اجبار شما را ببريم بهشت؟! چنين چيزي را تعهّد نسپرديم؛ اما به هر حال راه باز است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره صافّات، آيه6.
[2]. سوره صافّات، آيه164.
[3]. سوره عبس, آيات15 و 16.
[4]. سوره نساء, آيه122.
[5]. ابن کثير، سيرة النبوية، ج2، ص401 و 402.
[6]. کمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص352.
[7]. سوره نمل، آيه40.
[8]. سوره صافّات، آيه164.
[9]. سوره تحريم، آيه6.
[10]. سوره آلعمران، آيه11.
[11]. سوره هود، آيه98.
[12]. سوره ملک، آيه3.
[13]. سوره قمر، آيه49.
[14]. سوره احقاف، آيه30.
[15]. سوره شعراء، آيه79.
[16]. الشفاء(الالهيات)، ص439.
[17]. سوره مائده، آيات 65 و66.
[18]. سوره مومنون، آيه21.
[19]. سوره زمر، آيه21.
[20]. سوره ملک، آيه30.