أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (15) الْجَوارِ الْكُنَّسِ (16) وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ (17) وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ (18) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ (19) ذي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكينٍ (20) مُطاعٍ ثَمَّ أَمينٍ (21) وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ (22) وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبينِ (23) وَ ما هُوَ عَلَی الْغَيْبِ بِضَنينٍ (24) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجيمٍ (25) فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ (26) إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ (27) لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقيمَ (28) وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ (29)﴾.
سوره مبارکه «تکوير» که در مکه نازل شد و محور اصلي آن هم معارف و اعتقادات دين است، بخش اول آن درباره معاد است، بخش دوم آن درباره وحي و نبوت و هر دو بخش زير مجموعه توحيد اداره ميشود که در پايان ميفرمايد اين ذکر عالمين است و هيچ ارادهاي از شما نشأت نميگيرد مگر بعد از اراده الهي. در قسمت اول که «أشراط الساعة» بود راجع به معاد بود گذشت البته يک بازنگري نهايي در روز پايان هست.
بخش دوم که مربوط به وحي و نبوت است با چند قَسم شروع ميشود که اين «لا» زائد است ﴿فَلا أُقْسِمُ﴾ اينکه ميگويند «نه سوگند» اين خودش سوگند است که بحث آن در ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ﴾[1] گذشت ﴿فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ ٭ الْجَوارِ الْكُنَّسِ﴾. يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است درباره اين ستارههايي که هم جوارياند، هم خنّساند هم کُنّس.[2] ستارهها را طبق رصدي که پيشينيان داشتند و متأخران دقيقتر بررسي کردند ديدند اين ستارهها بعضيها متحرّکاند و بعضيها ساکن به نظر ميرسند گرچه آنها که ساکناند هم دليل بر سکون نيست گاهي ممکن است در اثر بُطء و کُندي حرکت اينها محسوس نباشد ستارههايي که متحرّکاند پيشينيان کشف کرده بودند همين هفت ستاره معروف بود که قمر و عطارد و زهره و شمس و مريخ و مشتري و زحل اين هفت ستاره بود آنچه بعديها کشف کردند اورانوس و نپتون و پلوتون و البته ستارههاي ديگري هم هست که اينها متحرکاند منزل دارند حرکت ميکنند حرکت آنها هم سريع است. بعضيها هستند که حرکت آنها دوري است مستقيم است از برج اول که حَمَل است به اصطلاح فروردين شروع ميشود تا اسفند دوباره به همان جايگاه اوليشان برميگردند اين مدار را در دوازده ما طي ميکنند حَملَ و ثور و جوزا و أسد و سرطان و سنبله و دلو و حوت و اينهاست، اينها به زعم اينکه ستارهها حرکت ميکنند بعدها که روشن شد زمين به دور اينها حرکت ميکند آنها حرکتهاي مخصوص خودشان را دارند اين حرکت ليل و نهار محصول حرکت وضعي زمين است که به دور خود ميگردد و حرکت فصول چهارگانه محصول حرکت انتقالي زمين است که به دور شمس ميگردد قبلاً اين چنين نبود فکر ميکردند که شمس و قمر حرکت ميکنند البته آنها حرکتهاي خاص خودشان را دارند؛ اما اين دو حرکت محسوس کارساز که شبانهروز توليد ميشود به حرکت وضعي و سال توليد ميشود به حرکت انتقالي، اينها برای حرکت زمين است.
برخيها فکر ميکردند که با پيشرفت علم و تغيير اين گونه از مسائل برخي از مسائل ديني هم مثلاً ـ معاذالله ـ بايد عوض بشود در حالي که مهمترين تحوّل در نجوم پيدا شد حرکت از آسمان به زمين آمد و سکون از زمين به آسمان رفت مهمترين تحول بود ولي حلال خدا همچنان حلال است و حرام خدا همچنان حرام است، اين طور نيست که اگر تحولي در عالم پيدا شد احکام ديني عوض شده باشد آنها خيال ميکردند که در اثر قبض و بسط وقتي يک سلسله علوم تغيير پيدا کرد و يک سلسله مباني تغيير پيدا کرد احکام الهي هم مثلاً حجاب و عفاف و مانند آنها هم بايد عوض شود. در همين هيئتهاي قبلي هم همين طور بود که قمر حرکت ميکند شمس حرکت ميکند و زمين ساکن است؛ بعد به صورت مسلّم روشن شد که زمين به دو رخودش حرکت ميکند شب و روز پيدا ميشود شمس و قمر محور حرکتاند نه متحرّک.
بنابراين حرکت زمين به دور خود باعث پيدايش شب و روز است و حرکت زمين به دور شمس باعث پيدايش ماه و سال است حرکت به زعم پيشينيان، برای آسمانيها بود و زمين ساکن، به نظر علمي و تحقيقيِ متأخران حرکت برای زمين است و آنها ساکناند؛ اين يک تحول جهاني بود يعني حرکت از آسمان به زمين آمد و سکون از زمين به آسمان رفت ولي حجاب الهي، احکام الهي، حلال الهي، حرام الهي، دين الهي همچنان محفوظ است. نبايد خيال کرد که احکام الهي هم تابع تحوّلات علوم جديد است، آنکه براي انسان احکام و حِکَم آورد گذشته و حال و آينده را هم ديد.
درباره اين آسمان و زمين يک بيان نوراني از حضرت امير است در همين بحثهاي روايي که بخشي از اينها را سيدنا الأستاد در الميزان نقل کرد[3] و قسمت ديگر را هم شيخنا الأستاد علامه شعراني در آن نثر طوبي ذکر کردند. اين چند ستارهاي که سابقيها حرکت آنها را احساس کرده بودند، يعني قمر و عطارد و زهره و شمس و مريخ و مشتري و زحل که در آسمان هفتم است، آسمان هشتم را فکر ميکردند برای ثوابت است آسمان نهم را ميگفتند که «فلک الأفلاک» است ستارهاي در آن نيست و مانند آن. اين هفت ستاره را، طبق رصدهايي که خودشان داشتند ميگفتند که شبانهروز دوازده تا سيزده درجه حرکت ميکند از مغرب به طرف مشرق حرکت ميکند ماه را در اول شب که هلال است در کرانه غرب ميبينيد شبِ بعد که دوازده درجه حرکت يا سيزده درجه حرکت قدري جلوتر ميبينيد و شب هفتم در اين ربع ميبينيد شب چهاردهم در وسط آسمان ميبينيد شبانهروز دوازده تا سيزده درجه از مغرب به طرف مشرق حرکت ميکند. شمس را ميگفتند از مشرق به طرف مغرب حرکت ميکند. حرکت شمس را ميگفتند «علي التوالي» است، حرکت قمر را ميگفتند «علي خلاف التوالي» است؛ يعني ماه از مغرب طلوع ميکند به طرف مشرق ميرود، براي اينکه هلال را ما در شب اول در کرانه غرب ميبينيم در همان اول مغرب شب چهاردهم در وسط ميبينيم؛ شبانهروز دوازده الي سيزده درجه حرکت ميکند که سي تا دوازده يا سيزده درجه ميشود 365 درجه و همه ما طلبهها اين حاشيه ملا عبدالله را خوانديم در منطق آنجا مثالي دارد که «لا شيء من القمر بمنخسف وقت التربيع»؛[4] اين براي خيليها روشن نبود که «وقت التربيع» يعني چه؟ چون طبق نجوم سابق و هيئت سابق هيچ ماهي در نيمه اول خسوف ندارد در نيمه دوم خسوف ندارد وسط ماه يعني سيزده و چهارده و پانزده خسوفي دارد سرّش آن است که در اين مرحله زمين کاملاً بين ماه و آفتاب قرار ميگيرد ماه که ميخواهد عبور کند در آسمان به زعم آنها حرکت کند ميافتد در سايه زمين، آن طرف زمين رو به آفتاب است پشت زمين سايه مخروطي دارد، اين سايه مخروطي ميافتد بالا و ماه که ميخواهد عبور کند ميافتد در سايه قمر، ميگويند ماه را ظلّ گرفت يعني در سايه زمين قرار گرفت. چه اينکه ظلّ گرفتن در کسوف شمس اين طور است شمس که حرکت ميکند، قمر بين زمين و شمس قرار ميگيرد آن طرف قمر که رو به آفتاب است روشن است سايه کره قمر ميافتد روي زمين، زمين را ظلّ ميگيرد، ما را ظلّ ميگيرد نه آفتاب را ظلّ بگيرد ولي اين اصطلاح براي ما مانده است که ميگويند آفتاب را ظلّ گرفت آفتاب هيچ وقت تحت ظلّ قرار نميگيرد آفتاب بالاست و شعاع دارد شعاعش ميخورد به کره قمر و قمر مثل کره زمين يک جِرم خاکي و سنگين است سايه قمر ميافتد روي زمين و زمين را ظلّ ميگيرد نه آفتاب را.
به هر تقدير اين حرکت هست. در اين حرکتها اينها از فروردين شروع ميکنند به اصطلاح حَمَل، ثور، جوزا، اسد، سرطان، سنبله تا برسد به اسفند، دوباره برميگردند اين دوازده را حرکت ميکنند؛ کار شمس و قمر اين طور است منتها يکی از مغرب به مشرق ميرود يکي از مشرق به مغرب ميآيد. اما آن پنج ستاره ديگر ستاره ثوابت ديگر از اينها به «خمسه متحيره» ياد ميکنند. «خمسه متحيره» در هيئتهايي که تدريس ميکردند اين طور بود که مثلاً اين مشتري و زحل و عطارد و مانند آنها، وقتي که سير ميکنند از حَمَل که درآمدند به ثور، يک چند بخشي حرکت ميکنند دوباره برميگردند گاهي مخفي ميشوند گاهي آشکار ميشوند بعد راه خودشان را ادامه ميدهند. به نظر کساني که آگاه نيستند از نظم آسمانيها خود اين منجّمين ميگفتند که اينها «خمسه متحيره» هستند. اين هفت ستارهاي که پيشينيان کشف کرده بودند دو تاي آنها که شمس و قمر است وضعشان روشن است که کل اين مدار 365 درجه را با نظم طي ميکنند، اما آن پنج تا يعني عطارد و زهره و مريخ و مشتري و زحل از اينها به «خمسه متحيره» ياد ميکنند زيرا اينها از اول فروردين شروع ميکنند وقتي که يک مقدار راه را طي کردند دوباره برميگردند مخفي ميشوند نورشان کم ميشود، بعد دوباره برميگردند راهشان را ادامه ميدهند. به نظر اهل زمين گويا اينها سرگرداناند متحيرند نميدانند کجا بروند و چه وقت بروند در حالي که آنها بر نظم و تدبير خاص خودشان هستند.
پس از آنها به «خمسه متحيره» ياد ميکنند، يک؛ اينها يک «خَنس» و «کَنسي» دارند، دو؛ چون جمعاند جمع «خانس» را به «خُنّس» و جمع «کانِس» را به «کُنّس» تعبير کردند؛ مثل اينکه موجودي خودش را گاهي مخفي ميکند، حيواني خودش را در لانه مستور ميکند، اگر در لانه مستور کرد کَنس کرد ميشود جزء «کُنّس» و اگر در تاريکي خودش را مستور کرد ميشود «خُنّس». اين «خَنس» و «کَنس» برای اين پنج ستاره متحير است. آن مثالي که در مقدمات هست در حاشيه ملاعبدالله است که «لا شيء من القمر بمنخسف وقت التربيع»؛ يعني در وقت تربيع که اين سي روز را به چهار قسمت بکنيد، هيچ خسوفي راه نميدهد هيچ خسوفي پيدا نميشود، شب هفتم يا شب بيست و دوم و سوم هيچ ممکن نيست خسوف راه بدهد؛ وقتي تربيع کرديد يعني به چهار قسمت ماه را تقسيم کرديد؛ اما وقتي تنصيف کرديد به دو تا پانزده تقسيم کرديد بله، اتفاق ميافتد اصلاً ممکن نيست که خسوف در غير اين شبهای سيزده و چهارده و پانزده اتفاق بيفتد. پس وقت تربيع و وقت تثليث، جاي خسوف نيست «إلا و لابد» وقت تنصيف است؛ اين است که در حاشيه ملاعبدالله مثالي که ميزنند ميگويند «لا شيء من القمر بمنخسف وقت التربيع» پس تربيع، تثليث، تسديس، تسبيع، هر تقسيمي باشد اين در هيچ کدام از اين تقسيمها خسوف راه پيدا نميکند الا در تنصيف؛ لذا تمام خسوفها در نيمه ماه است حالا يا سيزده يا چهارده يا پانزده در اين محدوده است.
اين «خمسه متحيره» را قرآن تعبير ميکند به «خُنّس» و «کُنّس». قرآن دو تا کار ميکند: يک حرف علمي، حرفي که فهميدنش جان کَندن ميخواهد. اين حرفهاي علمي را دارد که ساليان متمادي انسان بايد درس بخواند که تا اين چهار مرحله را بفهمد که چطور قرآن تعبير کرد به «الْمَغْرِبِ وَ الْمَشْرِقِ»[5] به «الْمَغْرِبَيْنِ وَ الْمَشْرِقَيْنِ»[6] به «الْمَغَارِبِ وَ الْمَشَارِقِ»[7] به «الْمَشَارِقِ»؛[8] پس مغارب کجاست؟ جان کَندن يعني جان کَندن ميخواهد اين کار قرآن است و کار علمي است؛ اما بخواهد با مردم حرف بزند مثل زبان محاوره حرف ميزند، زبان محاوره بعد از زبان علم است. اين منجّمين مينشينند تمام بحثهاي رياضي دقيق را حساب ميکنند وقتي ميخواهند با توده مردم حرف بزنند نميگويند درجه فلان شد، ميگويند وقتي آفتاب طلوع کرد. بنابراين اينکه اين بنده خدا نوشته که قرآن کتاب علمي است با محاوره نميشود او اصلاً تشخيص نداده اين بنده خدا که حرف در کجاست.
بنابراين قرآن اين راهها را انجام ميدهد آن بحثي که با مردم دارد به زبان مردم است؛ الآن تمام منجّمين عالم وقتي ميخواهند حرف بزنند چگونه حرف ميزنند؟ با زبان رصدخانهاي حرف ميزنند يا به زباني که مردم بفهمند؟ در تمام تقويمها نوشته است وقتي آفتاب طلوع کرده! آفتاب چه وقت طلوع ميکند؟ نماز چه وقت قضا ميشود؟ نماز چه وقت ادا است؟ حرف رصدخانه برای رصديهاست برای حوزويهاست برای دانشگاهيهاست، حرف توده مردم که تقويم مينويسند دست آنها ميدهند حرف محاورهاي است.
در جريان فقر و اينها هم همين طور است؛ قرآن کريم وقتي مال را وسيله قوام ميداند در سوره «نساء» فرمود اگر بخواهيد بايستي بايد جيب شما پر باشد نه أشرافي باشد، دستت نزد ديگري دراز نباشد بخواهي قيام کني بايد دستت نزد ديگري دراز نباشد، بخواهي مثل حزب الله لبنان مقاوم باشي بايد دستت نزد ديگري دراز نباشد ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً﴾[9] آنکه جيبش خالي است کيفش خالي است او گدا نيست او فقير است اين بر وزن «فعيل» به معناي مفعول، مثل «قتيل» به معني مقتول؛ يعني کسي که ستون فقراتش شکسته است. جريان شعب ابيطالب را ما در جبههها داريم در حوزهها داريم در بخشي از دانشگاهها داريم، وگرنه در توده مردم ما جريان شعب ابيطالب نداريم.
مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در جلد پنجم کافي، کتاب معيشت، آنجا اين روايت نوراني را از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل ميکند. همين پيغمبري که در شعب ابيطالب بود همين پيغمبري که سه سال را تحمل کرد با خواص اصحابش، دست به دعا برميدارد؛ اين دعا را کليني در جلد پنجم «کتاب المعيشة» کافي نقل ميکند عرض ميکند خدايا بين ملت ما و نان ملت جدايی نينداز! «اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِي الْخُبْزِ». مستحضريد که ما در فارسي از اقتصاد به نان تعبير ميکنيم، در عربي از اقتصاد به خُبز تعبير ميکنند؛ خُبز به معني نان نيست به معني اقتصاد است اين يک تعبير رايجي است ميگوييم نان مردم! وقتي ميگوييم نان مردم يعني اقتصاد مردم «اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِي الْخُبْزِ وَ لَا تُفَرِّقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صُمْنَا وَ لَا صَلَّيْنَا وَ لَا أَدَّيْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا عَزَّ وَ جَل»[10] خدايا اگر ميخواهي دين تو محفوظ باشد جيب مردم بايد خالي نباشد همين! وگرنه يک «مارکس» و «انگلس» اين دو نفر پيدا شدند ده برابر ما را کمونيست کردند. شما ببينيد يک قَدَري است چين، اين يک ميليارد و هشتصد ميليون جمعيت دارد بيست برابر ماست. ما قرآن و عترت و علي(سلام الله عليه) را داريم او دستش خالي است و بيست برابر ماست آسمان و زمين را گرفته است. اگر يک وقت جيب مردم خالي باشد به آن سمت رو ميآورند. الآن شما ببينيد چه آنها و چه شوروي سابق چه بعضي از کشورهاي کمونيستي، بر اساس همين فقر رفتند اين مکتب را پذيرفتند.
بنابراين چند نفري که در شعب ابيطالب بودند اينها براي ما معيار نيست، آنچه براي ما معيار است در فرهنگ عمومي، اين دعاي نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که عرض کرد خدايا! اگر نان مردم، اقتصاد مردم گراني و فشار و قحطي و محروميت زياد بشود دينداري براي مردم بسيار مشکل است «اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِي الْخُبْزِ وَ لَا تُفَرِّقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ فَلَوْ لَا الْخُبْزُ مَا صُمْنَا وَ لَا صَلَّيْنَا وَ لَا أَدَّيْنَا فَرَائِضَ رَبِّنَا عَزَّ وَ جَل» اين را به زبان اکثري مردم فرمود.
«فتحصّل» که آن خواص يک حساب دارند اکثري مردم يک حساب دارند. بحث رصدخانه يک بحث است که لسان دقيق علمي دارد، بحث فرهنگنويسي و تقويمنويسي يک حساب ديگري دارد که نبايد باهم اشتباه شود. غرض با سوگند ياد کردن ذات اقدس الهي به اين «خمسه متحيره» که هم «خَنس» دارند هم «کَنس»، هم «خفاء» دارند هم در لانه رفتن دارند، هم گاهي هم علناً هستند به اين پنج ستاره بعد از چند آيه سوگند فرمود اين حرفها را جبرئيل از طرف ما آورده است گيرنده آن هم وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) است که مخزن فکري او جز آينه خواست ما چيزي ديگر نيست.
پرسش: ...
پاسخ: بله اگر بخواهد ولايت را از دست بدهد امر داير بشود بين دين و آخرت، البته آخرت مقدم است، اين طوري هم هست. جبههها را همين پر کرده است، حوزهها را همين نگه ميدارد بخشي از دانشگاهها را هم همين نگه ميدارد. اگر امر داير بشود ـ معاذالله ـ بين اين و آن، انسان تمام تلاش و کوشش خود را ميکند تشيع خودش را حفظ ميکند، هرگز مثل چين و شوروي نخواهد بود؛ اما در حال عادي بخواهد فشار ببيند امر داير بين علي و دنيا نباشد، بين حسين(عليهما آلاف التيحة و الثناء) و دنيا نباشد، سخت است و تحمل نميکند.
غرض اين است که اگر امر به آن صورت داير بشود سخت است. اينکه بسياري از کشورها دست از همين کليسا برداشتند؛ الآن اين اندلس سابق(اسپانيا)، هفتصد هشتصد مسجد بود که همه آنها تبديل به کليسا شد. خلاصه ميشود با فشار، مردم را از دين منحرف کرد؛ مگر در جنگهاي صليبي هفتصد هشتصد مسجد در همين اسپانياي فعلي و اندلس سابق نبود؟! مگر همه اينها خراب نشد؟! مگر همه اينها به دست بيگانهها نيفتاد؟! مگر همه اينها کلوپ نشد؟! مگر همه اينها به دست کمونيست يا غير کمونيست نيفتاد؟! پس ميشود که ـ خداي ناکرده ـ در اثر فشار، جامعه را يا به صورت چين دربياورند يا به صورت اتحاد جماهير شوروي در بياورند. جنگهاي صليبي محصول آن چه شد؟ ششصد هفتصد مسجد در همين اسپانيا بود الآن يکي هم نيست. آن دستور جمله خبريهاي است که به داعي انشاء القا شده است؛ يعني اي شيعيان! اگر خطري رسيد دست از ولايت برنداريد مقاومت بکنيد اين دستور اسلامي است درست هم هست، اما آن کس که گوش کند اين ندا، کم است.
غرض اين است که بعد از اين چند سوگند، فرمود اين حرفي است که از طرف ما آمده، يک؛ کسي که صد درصد امين است، دو؛ کسي که زير مجموعه او که فرشتههايي هستند که بايد از او اطاعت کنند کاملاً از او اطاعت ميکنند اين سه، که ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[11] او هم مطاع است و مورد اطاعت فرشتههاست و مکين است و «ذو العرش» است و مقرّب است؛ پس از بارگاه ما تا زمين به دست همين فرشته امين به نام جبرئيل(سلام الله عليه) با ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ اسکورت شده آمده است؛ آمده در قلب مطهر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که اين هم ﴿وَ مَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾. پيامبر را طرزي معرفي کرد که صدر و ساقه او عصمت است؛ يعني آنچه از لبان مطهرش صادر ميشود حرف ماست، آنچه را که ما گفتيم هيچ چيزي را پنهان نميکند. دو بيان نوراني در قرآن در گفتار و رفتار پيغمبر است: يکي اينکه هر چه ميگويد از ما ميگويد ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾؛[12] يکي اينکه هر چه ما گفتيم او ميگويد چيزي را کتمان نميکند ﴿وَ مَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾. سلب و إيجاب او با عصمت تأمين شده است؛ انساني است که حرف ميزند وحي است، وحي را يافت ميگويد. «ضنين» يعني «بخيل»، چيزي نيست که ما بگوييم و او کتمان بکند براي خودش، اين طور نيست. چيزي او نميگويد مگر اينکه سخنگوي ماست از طرف ما دارد حرف ميزند. خيلي اين دو تا آيه پيام دارد، يکي هر چه او ميگويد گفته ماست، يکي هر چه ما گفتيم او ميگويد ﴿وَ مَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾، «ضِنّت» نميورزد، «بُخل» نميورزد، کتمان نميکند چيزي را براي خودش نگه نميدارد، بگويد اين جزء علوم غريبه است و اسرار است و خود من بايد بدانم، نه! بازگو ميکند؛ منتها افراد بعضيها متوجه ميشوند، بعضي کمتر متوجه ميشوند، بعضي بيشتر متوجه ميشوند، بعضيها را بايد به اهل بيت بگويند، بعضيها را به صورت عمومي ميگويند، بعضيها را به صورت قرآن است، بعضيها به صورت حديث قدسي است، بعضي به صورت روايت است؛ ولي ﴿وَ مَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾؛ هيچ ضِنّت نميورزد. پس اين سخنگوي کامل ماست، يعني هر چه او ميگويد حرف ماست، هر چه ما گفتيم او ميرساند. تمام محدودهاش ميشود عصمت. در سوره مبارکه «مدّثّر» هم گذشت که شما فکر نکنيد اين يک حرف سادهاي است، يک پيامبر سادهاي است؛ آنها نشستهاند در اتاق فکر که ما چه بگوييم؟ درباره قرآن چه نظري بدهيم ـ معاذالله ـ نشستند گفتند که از طرف خدا که چيزي نيامده از آسمان به زمين فرستادهاي نيامده و اين شخص هم که مدعي رسالت است رسول نيست، او يک آدم معمولي است ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَر﴾[13] که در سوره «مدثّر» خوانديم؛ اين حرف آنهاست. حالا مسئله کاهن بودن و ساهر بودن و شاعر بودن و مجنون بودن و اينها که ـ معاذالله ـ تهمتهاي ديگر است؛ ولي محصول اتاق فکر آنها که در سوره مبارکه «مدثّر» گذشت اين بود که قرآن ميفرمايد: ﴿إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ ٭ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ٭ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ٭ ثُمَّ نَظَرَ ٭ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ٭ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ﴾[14] بعد از تمام اين کفر و إلحادورزي، ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾ نه از آسمان خبري است نه اين گيرنده پيغمبر است نه سفير آسماني داريم نه رسول زميني، حرف بشر است.
در همين سوره «مدثّر» بعد از تبيين بسياري از معارف، دو بار کلمه بشر را ذکر کرد؛ آنجا که آن وليد و امثال وليد گفتند که ﴿إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ ٭ إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾؛[15] يعني ـ معاذالله ـ بشر عادي اين حرف را زد، از آسمان خبري نيست از فرشته خبري نيست، از رسالت خبري نيست از سفارت خبري نيست يک بشر عادي است. اما در همان سوره مبارکه «مدثّر» دو بار ذات اقدس الهي از بشر نام بُرد؛ فرمود اشتباه نکنيد اين حقوق بشر است، اين قانون بشر است بشر حالا هفت ميليارد است هشت ميليارد است هر چه هست ما براي او قانون آورديم؛ تنها براي عرب و عجم و تازي و فارسي که حرف نزديم، تنها براي مسلمانها و غير مسلمانها مثل اهل کتاب که حرف نزديم؛ فرمود: ﴿وَ مَا هِيَ إِلاّ ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[16] حقوق بشر اين است ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾[17] ما حقوق بشر آورديم کتاب بشر آورديم جوامع بشري آورديم، مکتب بشرساز آورديم انسانساز آورديم. شما ميگوييد اين حرف يک آدم معمولي است ميگوييم خير حرف «اله» است به وسيله رسول امين بر قلب رسول زميني نازل شده است براي نجات بشريت، از همان اول فرمود بشري است. قبلاً هم ملاحظه فرموديد بخشهايي از قرآن ملي و محلي است که با ما مسلمانها کار دارد، بخشي از آن منطقهاي است که با ما مسلمانها و اهل کتاب کار دارد که وحي و نبوت را قبول داريم، بخشي بينالمللي است که با ما و اهل کتاب و با کفار کار دارد، با کمونيستها کار دارد با لائيکها کار دارد، با سکولارها کار دارد، اگر انساني است نه بيراهه برو نه راه کسي را ببند؛ اين حرفها در قرآن فراوان است. فرمود: ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾[18] نه ما کلمهاي جامعتر از شيء داريم، نه اگر اين شيء به جمع بسته بشود و اشياء بشود معادل دارد. فرمود جهانيان! هيچ چيز مردم را کم نياوريد هيچ چيز! حق کسي را ضايع نکنيد اين حقوق بشر است، ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾؛ نه از «الناس» بالاتر و جامعتر داريم، نه از شيء مخصوصاً وقتي جمع بسته شد؛ اين حقوق بشر است. از همان اول آمد فرمود من کاري به عرب و عجم ندارم من کار به انسان دارم؛ منتها تعليمات من از يک گروه خاص شروع ميشود وگرنه ما در اينجا نايستادهايم.
غرض اين است که او هر چه ميگويد از ماست، يک؛ هر چه ما گفتيم او به مردم ميرساند، دو؛ ميشود رسول امين. هم ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾ است هم ﴿وَ مَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾ است اين جز محو در کلام الهي و رسالت الهي چيزي ديگر نيست، يک آينه تمامنماست، اين آينه هر چه در برابر آن باشد نشان ميدهد و هر چه نشان ميدهد، معلوم ميشود در برابر آن است؛ وگرنه آينه چيزي که از خودش ندارد اين ميشود آينه. اين مهمترين تعريفي است که ذات اقدس الهي از وجود مبارک پيغمبر نقل ميکند فرمود اين محدوده، محدوده مرآت ماست، هر چه او نشان ميدهد ما ارائه کرديم، هر چه نگفته ما مخفي کرديم براي اينکه ديگري صلاحيت او را ندارد. اين قسمتها را بازگو کرده از همان اول فرمود اين حقوق بشر است.
فرمود قَسم به «خُنّس» و «کُنّس» و قَسم به شب آن وقتي که ميخواهد نفس تازه بکشد يعني پايان شب، ﴿وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ﴾ همين است؛ آن وقتي که ميخواهد نفس تازه بکشد و صبح بدمد که بعدش فرمود: ﴿وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ﴾ به اين چند چيز: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ﴾، اين يک؛ ﴿الْجَوارِ الْكُنَّسِ﴾، اين دو آيه؛ ﴿وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ﴾، سه آيه؛ ﴿وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ﴾، چهار آيه؛ آنجا فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ﴾؛ اين کريم هم قبلاً ملاحظه فرموديد که اولين درسي که خداي سبحان به جوامع بشري داد درس کرامت است؛ يعني وقتي ميگويند فلان مَدرَس فقيه دارد تدريس ميکند يعني چه؟ يعني دارد درس فقه ميگويد. در دانشگاه وقتي ميگويند فلان کلاس طبيب دارد درس ميگويد يعني درس طب ميدهد. اين سوره «علق» وقتي شروع شد با اين نام شروع شد: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾[19] اکرم دارد تدريس ميکند يعني درس کرامت ميدهد. نفرمود خداي عليم که به شما علم ميدهد علم مخصوص يک گروه خاص است اما کرامت برای انسانيت است برای فرشتهمنش بودن است ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾. در پايان همان سوره مبارکه «علق» براساس کرامت سخن گفته است فرمود: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾[20] انسان کريم با ادب کرامت زندگي ميکند مگر نميداند که در مشهد و محضر و مظهر خداست؟ چرا خلاف ميکند؟ اين غير از بگير و ببند جهنم است اين محصول کرامت است. اين ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾ برای يک انسان کريم است، يک کريم ميگويد من در حضور خداي سبحان چرا اين طور بکنم؟ اين شايسته نيست در حضور او من معصيت بکنم بعدها سخن از بگير و ببند و ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه﴾[21] آمده وگرنه در آن سوَر اوّلي که سخن از جهنم نبود اين خداست ما را ميخواهد فرشته کند آن وقت اين خدايي که ميخواهد ما را فرشته کند در سه بخش با ما حرف زد اين بخش اخير را در سوره مبارکه «مدثّر» بيان فرمود هم که گذرانديم فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ﴾ اين يعني جبرئيل(سلام الله عليه) قدرتمند است هيچ عاملي مثل ابليس و امثال آن ولو شش هزار سال هم عبادت بکنند نميتوانند در حرم امن جبرئيل راه پيدا کنند نفوذ پيدا کنند فرشتگان فراواني مطيع او هستند زير مجموعه او هستند ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾ بعد از اين سوگندها ميفرمايد: ﴿وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ﴾ قَسم به اينها پيامبر شما عاقل است نگوييد او ديوانه است اين طور خداي سبحان از او دفاع ميکند تعريف ميکند همين عرب جاهلي اين حرف را زدند ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبينِ﴾ همين پيامبري که محور عقل است جبرئيل(سلام الله عليه) را در افق مبين ديد بار ديگر ديد گاهي به صورت اصلي ديد گاهي به صورتهاي غير اصلي ديد و ارتباط تنگاتنگ بين جبرئيل و وجود مبارک حضرت است گاهي حضرت بالا ميرود و جبرئيل را در بالا ميبيند گاهي جبرئيل تنزّل ميکند حضرت او را در مرحله نازل ميبيند ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبينِ ٭ وَ ما هُوَ عَلَی الْغَيْبِ بِضَنينٍ ٭ وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجيمٍ﴾ چون گاهي ـ معاذالله ـ ميگفتند که اين سحر است شعبده است جادو است اين حرفهاي جنّي است شيطان هم جنّ است که ـ معاذالله ـ به آن حضرت القا شده است همه اين تهمتها را نقل ميکند بعد ميفرمايد: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾ کجا ميخواهيد برويد؟
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره قيامت، آيه1.
[2] . الدر المنثور فى التفسير بالماثور، ج6، ص320.
[3] . الميزان في تفسير القرآن، ج20، ص221.
[4] . التعريفات، الجرجانی، الشريف، ج1، ص254.
[5] . سوره بقره، آيات115 و 142 و 177؛ سوره شعراء، آيه28؛ سوره مزمل، آيه9؛ ﴿الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾.
[6] . سوره الرحمن، آيه17؛ ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْن﴾.
[7]. سوره معارج، آيه40.
[8]. سوره صافات، آيه5.
[9]. سوره نساءآيه5.
[10]. الكافي (ط _ الإسلامية)، ج6، ص287.
[11] . سوره عبس، آيات16 و 17.
[12]. سوره نجم, آيات3 و 4.
[13]. سوره مدثر، آيه25.
[14]. سوره مدثر، آيات18 ـ 23.
[15]. سوره مدثر، آيات24 و 25.
[16]. سوره مدثر، آيه31.
[17]. سوره مدثر، آيه36.
[18]. سوره أعراف، آيه85.
[19] . سوره علق، آيات3 و 4.
[20]. سوره علق, آيه14.
[21]. سوره الحاقه، آيه30.