مجموعه تفسیر سوره نازعات از آیت الله جوادی آملی
پنجشنبه، 30 آبان 1398
30 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسي (15) إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي (16) اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي (17) فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّي (18) وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشي (19) فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْري (20) فَكَذَّبَ وَ عَصي (21) ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعي (22) فَحَشَرَ فَنادي (23) فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي (24) فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى (25) إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشي (26) أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها (27) رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها (28) وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها (29) وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها (30) أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها (31) وَ الْجِبالَ أَرْساها (32) مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ (33) فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْري (34) يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعي (35) وَ بُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِمَنْ يَري (36)﴾.
سوره مبارکه «نازعات» که در مکه نازل شد و محور اصلي سور مکي همان اصول اعتقادي و معارف است و خطوط کلي اخلاق و حقوق را هم در بردارد اول مسئله معاد را بازگو فرمود. دعوت انبيا عموماً و وجود مبارک حضرت خصوصاً براساس راهنمايي خداست که فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[1] اين سه روش است در اينجا هم مسئله حکمت است هم مسئله موعظه و اگر جدالي هم باشد در ضمن اين گفتگو خواهد شد.
بعد از برهان بر ضرورت معاد که اين نظم دقيق بيهدف نيست موعظه را شروع فرمود به عنوان عبرت که فرمود: >إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشي< موعظه همان «جذب الخلق الي الحق» است عبرت يعني عبور کردن از جهل به علم، از معصيت به اطاعت، از شرک و کفر به توحيد و مانند آن که انسان وقتي داستاني را بررسي ميکند بتواند عبور بکند از نقص به کمال و از عيب به صحت. جريان موساي کليم(سلام الله عليه) را از وسط شروع کردند، چه اينکه جريان فرعون(عليه من الرحمن ما يستحق) را هم از وسط شروع کردند. قصههاي وجود مبارک موساي کليم تقريباً بيش از صد بار نام مبارک آن حضرت در قرآن کريم آمده، هر جا از گوشهاي و از مقطعي براي نکتهاي هست؛ گاهي از آغاز جواني آن حضرت که در مصر اتفاق افتاد بعد مسافرتي کردند به مدين و چند سال در مدين تلاش و کوشش کردند تحت هدايت شعيب(سلام الله عليه)، بعد به طرف مصر برگشتند در برگشت به طرف مصر نوري را ديد يا شعلهاي را ديد گفت: ﴿إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ﴾[2] که آن جريان کوه طور و اينها پيش آمد اما اينجا از خود کوه طور شروع کرده است.
فرمود آيا جريان موساي کليم را شنيدي با اينکه قبلاً در سوره مبارکه «مزمّل» اين را فرمود؛ اين به جهت دو نکته است: يکي اهتمام به اين قصه است؛ يکي دعوت مخاطب به استماع تام اين قصه. خود اين قصه مهم است آموزنده است اولاً؛ توجه مخاطب را به اين قصه جلب ميکند ثانياً؛ وگرنه خود حضرت در سوره مبارکه «مزمّل» و مانند آن جريان موساي کليم را از راه وحي شنيد.
اينجا فرمود: >هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسي< يعني اين جريان خيلي مهم است عبرتانگيز است؛ منتها از اينجا شروع ميشود >إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي<؛ «طوي» نام همان وادي است که در بحثهاي قبل داشتيم ما «وادي أيمن» نداريم اين وادي به نام طوي است. «أيمن» وصف جانب است، يعني کسي که وارد دامنه کوه شد حالا ميخواهد به بالا برود از کدام طرف برود؟ دست راست برود يا دست چپ؟ فرمود از دست راست خود برو بالا و آنجا قصهاي است که بايد بررسي کنيد ﴿مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ﴾[3] که اين ﴿الْأَيْمَنِ﴾ وصف «شاطئ» است، «شاطئ» يعني جانب وگرنه کوه دست چپ و راست ندارد وادي أيمن هم نداريم يعني أيمن وادي يعني جانب راستِ اين کوه طور که اين کوه آن قسمت هم به نام طُوي معروف است.
وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را از اين قصه دارد آگاه ميکند در آنجا کيفيت وحي و نبوت برايش در کوه طور مشخص شد، >ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسي<[4] مشخص شد، >فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعي<[5] مشخص شد، وجود مبارک موساي کليم هراسناک شد چون اولين بار بود مشخص شد؛ بعد فرمود: >خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعيدُها سيرَتَهَا الْأُولى<[6] همان جا مشخص شد، از آن به بعد مأموريت آمد؛ آن مأموريت اين است که فرمود: >اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي< که بعد موساي کليم عرض کرد به هر حال کسي که رهبر جامعه اسلامي است پيغمبر است امام است مسئول است بايد جامعه را دعوت کند، گرچه من قدرت بيانم خوب است ولي برادرم هارون از من أفصح است. در تبليغ سخنگوبودن، سخنرانبودن، سخنوربودن، سهم تعيينکنندهاي دارد. سخنگوي پيغمبر بايد يک انسان فصيحتر باشد که برادرم هارون را وزير من قرار بده، براي اينکه >هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً< مگر شما سخنگو نميخواهيد؟ سخنگوي وحي، سخنران وحي، سخنور وحي! او بايد أفصح باشد، من فصيح هستم نقصي در من نيست اما او براي تبليغ و سخنراني و سخنگويي از من أفصح است؛ لذا برادرم را به عنوان وزير من قرار بده که او سخنگوي وحي باشد. در خود وجود مبارک موساي کليم که در بخشهاي ديگر فرمود، او از همان اول صبغه مبارزه عليه طغيان را داشت، آن دعاها و مناجاتهايي که با ذات اقدس الهي داشت عرض ميکرد ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾[7] اين پيام رسمي موساي کليم است که قرآن ما را هم دعوت ميکند اين راه را شما بشناسيد و ادامه بدهيد. ما در نماز چه ميگوييم؟ در نماز سوره مبارکه «حمد» که جزء رسمي نماز ماست عرض ميکنيم: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾،[8] اين >أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ چه کساني هستند؟ ما اجمالاً ميدانيم انبيا و اولياي الهي هستند؛ اما آن را در سوره مبارکه «نساء» مشخص کرد که «منعم عليهم»، ﴿مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ﴾،[9] اين دو اصل.
پس ما صراط «منعم عليه» را ميخواهيم، اين يک اصل؛ «منعم عليه» را هم در سوره «نساء» مشخص کرد نبيين و صديقين و صلحا و شهدا هستند، اين دو اصل اين همهاش کلي است؛ اما وجود مبارک موساي کليم به عنوان تطبيق کلي بر فرد که آن هم به لسان وحي است ميگويد تو به من نعمت دادي، من جزء «منعم عليه» هستم اما اين نعمتي که تو به من دادي من شکرانه اين نعمت را مبارزه عليه ستم قرار بدهم و هرگز يار و ياور مجرم نخواهم بود؛ من اگر تأييد کنم با زبانم يا با فعل خودم ظهير و پشتوان يک ظالم ميشوم و اگر ساکت و بيطرف باشم طبق بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که فرمود: «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ»[10] يک وقت آدم حق را ميبيند هيچ حرف نميزند، اين شايد در طريقه ما هم باشد «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ». گاهي انسان بيجا حرف ميزند «شيطانٌ متکلم»، گاهي در جا ساکت است در برابر حقکشي ساکت است؛ «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ» کسي هم که بيجا اعتراض ميکند به امام معصوم يا پيغمبر(عليهما السلام) او شيطان متکلم است.
در آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که در نهج است خطبه همّام آن شخص «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً كَانَتْ نَفْسُهُ فِيهَا» حضرت فرمود: «هَكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظ» موعظههاي رسمي اين طور اثر ميکند که جان مستمع را ميگيرد. کسي که بيادبانه اعتراض کرد گفت پس چرا در شما اثر نکرد؟ حضرت فرمود اين حرفي است که شيطان در زبان تو آورد.[11] يک کسي مثل درياست تحمل ميکند و هر سيلي بيايد ويران که نميشود. يک وقت است که يک استخر است يک ظرفيت محدودي دارد وقتي سيل آمده ويران ميشود فرمود توقع داشتي که اين حرف در من و در اين شخص هم يک گونه اثر کند؟ من يک جور هستيم، خدا به من يک نعمتي داد يک قدرتي داد که ما بيش از اينها را ميتوانيم تحمل کنيم فرمود اين شيطان «نَفَثَ الشَّيْطَانُ عَلَي لِسَانِك و روحه». پس گاهي انسان شيطاني است که سخن ميگويد آنجا که بيجا حرف بزند يعني عليه حق، عليه وحي، عليه توحيد سخن ميگويد. يک وقت است که بجا ساکت است که «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ» ظلمي را ميبيند و ساکت است، وحي و توحيد را عدهاي دارند انکار ميکنند اين ساکت است. لذا فرمود جريان موساي کليم از همين جا شروع ميشود که ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ﴾؛ نعمتي که به من دادي، ﴿فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾؛ من هرگز ظهير و پشتوان و پشتوانه مجرم نيستم. اينکه ميگويند تظاهرات، اين از ظَهر است نه ظهور، نه مردم ظاهر میشوند حرفها را علنی میگويند نه، ظَهر و پشتوان يکديگر هستند، پشتيبان نظاماند، پشتوانه نظاماند، اين را ميگويند تظاهرات؛ يعني همه ظهير يکديگر، ظَهر يکديگر، پشتوان يکديگر، پشت به پشت هم ميدهند تا نظامشان را حفظ بکنند اين به معني تظاهرات است. موساي کليم(سلام الله عليه) به خدا عرض کرد من هرگز پشتيبان و ظهير و ظَهر مجرم نيستم ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾.
بر اساس اين نظم طبيعي که بيان شد، ما در هر شب و روز چند بار به خدا عرض ميکنيم و تعهد ميسپريم و از خدا ميخواهيم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾،[12] يک؛ ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾،[13] دو؛ ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ هم مشخص شد که >مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ<، سه؛ موساي کليم هم گفت: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ﴾، چهار؛ براساس اين اصول چهارگانه، ما از خداي سبحان حرف موساي کليم را ميخواهيم که ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ اين صراطش است مگر ما اين راه را نميخواهيم؟! ما فقط نميگوييم صراط مستقيم يک امر کلي بخواهيم ما ميخواهيم راه برويم و بايد مشخص بشود که کلّيخواهي که مشکل را حلّ نميکند. ما صراط مستقيم ميخواهيم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ سرجايش محفوظ است؛ صراط مستقيم بايد به هر حال مشخص باشد که خيليها ادعا دارند که صراط مستقيم دارند؛ صراط مستقيم را در اصل دوم مشخص کرد >مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ< وجود مبارک موساي کليم هم که >مِنَ النَّبِيِّينَ< است پس صراط اينها هستند. آن وقت ما راه اينها را ميخواهيم، فرقي هم بين موساي کليم و عيساي مسيح نيست.
يک بيان نوراني مرحوم کليني از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميکند اين در کتاب شريف کافي هست در جلد هشتم بايد باشد اين خيلي لطيف است. وجود مبارک امام صادق نيازي ندارد که سخنان حضرت مسيح را نقل کند، ولي ميخواهد بفرمايد که حرفهاي انبيا يکي است، اين طور نيست که مبارزه با ظلم و ظالم را تنها ما آورده باشيم، وجود مبارک عيساي مسيح گفت: «إِنَّ التَّارِكَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِيكٌ لِجَارِحِه»؛[14] امام صادق(سلام الله عليه) فرمود که حرف مسيح(سلام الله عليه) اين است که اگر کسي زخم خوردهاي را ببيند و براي درمان او و پانسمان او و درمان زخم او نشتابد، شريک جُرم کسي است که او را زخمي کرده است؛ اين اختصاصي به زخم دست و پا ندارد، يک مظلوم هم همين طور است، يک فقير رنجديده هم همين طور است؛ يک کسي را به هر حال غارت کردند به هر وسيله است او الآن افتاده يا ضعيف است يا فقير است يا حقير است به هر حال در جامعه زخمي است. اگر کسي زخمي بودن يک برادر مظلوم را ببيند و براي درمان زخم او نکوشد شريک جُرم زخمزننده است: «إِنَّ التَّارِكَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِيكٌ لِجَارِحِه» اين حرفها بوسيدني نيست؟! اين حرف خداست، منتها حالا يک وقت موساي کليم ميگويد، يک وقت عيساي مسيح ميگويد، يک وقت وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليهم اجمعين) از عيساي مسيح نقل ميکند.
غرض اين است که قصص اينهاست؛ ما نماز ميخوانيم نماز يعني همين! بله ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾، تندتند هم ميخواهيم رد ميشويم، ولي به هر حال راه اين است. اينکه موساي کليم گفت، گفت چون به من نعمتِ هدايت دادي من پشتوان ظالم نيستم. آدم اين صحنهها را ببيند، يمن و امثال يمن را به هر حال به سراغ آنها ميرود؛ آنها که اينها به اين صورت درآوردند معلوم ميشود که خبري از اسلام نيست وگرنه ميگفت من طرفدار مظلوم هستم اين کلمات هم هست؛ اما برهان اقامه کند که ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾ آن وقت اين قصه عبرتآموز است. لذا وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را خطاب می فرمايد اين قصه عبرت دارد، هر کس قصه موساي کليم را بشنود، بايد عبور بکند از يک نقصه به کمال و از يک عيب به يک صحت.
هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسي ٭ إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ <که آن وادي مقدس عطف بيانش اين است که ﴿طُوي﴾ است خدا چه فرمود؟ فرمود: >اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي<؛ طغيانش در مسئله توحيد است وحي و نبوت است از اين جهت، و ظلم بر مردم است از جهت ديگر. >فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّي< به او بگو راه هست آيا ميتواني به راه بيايي؟ پاک بشوي؟ چون در قرآن يک سلسله اموري آلوده است که فرمود: ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُم وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ ... أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾[15] «غائط» آن مکان پست و مکان مخفي است که مکان منخفض است که کسي آن محل را نميبيند باد نميوزد، آنجا را ميگويند غائط. قبلاً هم گذشت که کلماتي که بار منفي دارد اسماي فراواني براي آنها هست، براي اينکه اول اسم خود آن شيء را ميبرند و چون قبيح است طبع منزجر است، کمکم لوازم و ملزومات و ملازمات و کنايات را ذکر ميکنند؛ لذا معاني قبيح الفاظ، فراواني دارد يک چند روزي لفظي را براي او قرار ميدهند، اين حالا قبحي پيدا ميکند بعد يک لفظ ديگر وگرنه غائط به معني مدفوع نيست، غائط يعني همان مکان منخفض؛ يعني از آن جاي پست آمدي بيرون، يعني کارتان را که انجام داديد «فکذا و کذا و کذا»، >فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ< مثل دستشويي، سرويس بهداشتي، کمکم اين سرويس بهداشتي هم قبيح ميشود، اين را ميگذارند کنار، يک لفظ ديگري را ميگذارند، معاني قبيح اين طور است الفاظ فراواني دارد؛ طهارت و اينها هم همين طور است، تزکيه و اينها هم همين طور است. اين آلودگي را در قرآن کريم هم آلودگي مادي ميماند نظير مدفوع و اينها، هم عقيده بد را آلوده ميداند؛ اينکه ميگويد ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾[16] براي اينکه حامل نجس و آلودهاي هستند﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر﴾[17] از همين قبيل است؛ ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾[18] از همين قبيل است حالا يا قذارت ظاهري دارد يا قذارت باطني دارد. فرمود ميتواني پاک بشوي، تزکيه در اينجا پاک شدن و طاهر شدن و رشد و نمو کردن است >هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّي< الآن آلودهاي ميخواهي پاک بشوي؟ >وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشي<؛ پاک بشوي بعد جزء عالمان دين بشوي و توفيق خشيت پيدا کني؟ چون خشيت بهره عالمان دين است؛ آن طوري که در سوره مبارکه «فاطر» آيه 28 آمده اين است که فرمود بعضيها شبيه حيواناتاند رنگهايشان فرق ميکند >وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ إِنَّما يَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ< بعضيها رنگشان جسمشان هيأتشان صورتشان فرق ميکند وگرنه باطنشان يکي است. فرمود عدهاي در حقيقت حيواناند به حسب ظاهر، «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَي فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَي فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»[19] اين در بيانات نوراني حضرت در نهج البلاغه است يا فرمود: ﴿اُولئکَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[20] از همين قبيل است.
در اينجا بعد از اينکه فرمود: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ< فرمود خشيت برای عالمان دين است: ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ حضرت به فرعون فرمود به هر حال ميخواهي خدا را بشناسي و اهل خشيت بشوي يا نه؟ >وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشي<؛ اما اينجا يک سؤال و جوابي شد که آن سؤال و جواب را ذات اقدس الهي در اين سوره نقل نکرد، در سوره «طه» و مانند آن نقل کرد گفت از ربّ خودت حرف ميزني، رب تو کيست؟ گفت: >رَبُّنَا الَّذي أَعْطی كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى<[21] رب را معرفي کرد آثار ربوبيت را معرفي کرد. بعد فرعون اين چنين گفت: >فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْري< او گفت معجزهاي دليلي چيزي داريد؟ در بحثهاي قبلي گذشت که در دستگاه ما آن عقل نظري که حوزه و دانشگاه با او کار ميکند کاملاً از مسئله ايمان و اعتقاد جداست دو تا قوّه جداست. اگر روح قوي باشد و بتواند هماهنگ کند از قوه عقل نظر که انديشهورز است به عقل عمل که انگيزهورز است بدهد آن را تربيت ميکند، وگرنه اگر اين عقل عملي که مسئول انگيزه است مسئول عمل است نيروي اجرايي است نه نيروي تقنيني اين اگر ضعيف باشد هيچ چيزي آن را درمان نميکند يک کسي که آن عقل عملي «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[22] ضعيف باشد شما هر چه آيه يا روايت براي او بخواني او مشکل علمي ندارد او خودش آيه خوانده و تفسير کرده و در سخنراني هم کرده. ما بايد بدانيم که صد درصد کار عقل نظر مشخص است که چيست، ميخواهد بفهمد همين! علم از آن جهت که علم است هيچ اثري در عمل کردن ندارد، عمل مربوط به قوه ديگري است. در بحثهاي سال گذشته نمونههايش را ما عرض کرديم که ذات اقدس الهي از بيرون ما به درون ما، ما را راهنماي کرده است.
پرسش: داعي که ايجاد ميکند!
پاسخ: هيچ، هيچ يعني هيچ! حالا اين سالبه کليه را خوب بررسي کنيد. روحي است قوي و غني، او از جايي ميگيرد، داعي ايجاد ميشود کمک ميکند، خيلي اثر دارد تا اينکه اين بخش عملي را راهاندازي کند، اين اگر ضعيف باشد اين بخش علمي به نحو صد درصد هيچ اثري در تحريک ندارد. «بيان ذلک» اين است که هر چه هست قدرت روح است قدرت نفس است که از چه کسي ميگيرد و در چه چيزي اثر دارد؟ در بدنمان يک مَقسم داريم و چهار قِسم، در درون هم همين طور است. در بيرون هويت ما يعني ظاهر ما يعني چشم و گوش ما، بخشي از قواي ما مسئول ادراک و فهميدن هستند بخشي مسئول عمل هستند. هيچ ارتباطي بين دستگاه درک ما با دستگاه عمل ما نيست مگر اينکه آن واحد به نام روح که از اين ميگيرد و در اين ميدهد و آثار ميگذارد و با علم زندگي ميکند اين مَقسم است. چهار قسم زيرمجموعه اين مقسم است: يا هر دو سالماند يعني نيروي درک و نيروي کار، يا هر دو بيمار هستند يعني نيروي درک و نيروي کار، يا نيروي درک قوي است و نيروي کار ضعيف است «أو بالعکس». پس يک مقسم است و چهار قسم، تمام حرف را آن واحد هماهنگ يعني روح و نفس يعني خود انسان ميزند.
ما الآن يک چشم و گوشي داريم که مسئول فهماند، يک دست و پايي داريم مسئول کارند؛ اين چهار قسم است: يا هر دو سالماند يا هر دو مريضاند يا آن سالم است و اين مريض، يا اين سالم است و آن مريض. الآن کسي که چشمش سالم است گوش او سالم است دست و پاي او سالم است، وقتي مار و عقرب را ديد فرار ميکند اين هم مسئول علمش قوي است خوب تشخيص داد اين مار و عقرب است، هم دست و پايش سالم است، نجات پيدا ميکند اين قسم اول است اين ميشود عالم عادل.
قسم دوم آن است که چشم و گوش او سالم است اما دست و پايش فلج است، او مار و عقرب را ميبيند ولي قدرت فرار ندارد، چون چشم که فرار نميکند گوش که فرار نميکند دست و پا بايد فرار کند که فلج است شما مدام آيه بخوان، مدام عينک بده مدام دوربين بده مدام ذرّهبين بده مدام تلسکوپ بده مدام ميکروسکوپ بده؛ اين بنده خدا که معتاد است و شب با يک تکه مقوا در کنار جدول ميخوابد مرتّب نصيحت بکن مرتّب موعظه بکن، اينکه هر شب دارد ميبيند. علم هيچ يعني هيچ! صد درصد وظيفه ندارد، کار علم اين نيست، آنکه بايد بدود آن فلج است؛ اين مشکل علمي که ندارد آنکه بايد انگيزه داشته باشد بکوشد و بجوشد او فلج است فرمود: ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَض﴾[23] مثل کسي که دست و پايش فلج است ويلچري است شما مرتّب عينک بده مرتّب دوربين بده، ميبيند نيازي به دوربين و ذرّهبين ندارد.
پس اولي که هر دو سالماند عالم باعمل است، دومي که دستگاه علمي او خوب است، دستگاه عملي او فلج است عالم بيعمل است، سومي دستگاه عملي او خيلي خوب دست دست و پاي تندوتيزي دارد اما چشم و گوش ندارد اين مقدس بيدرک است هر چه به او بگويي انجام ميدهد.
پرسش: ...
پاسخ: آن بخش وسيعي از قرآن کريم درباره تربيت و اخلاق و حقوق است ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾،[24] ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾، ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾ براي همين است؛ اما اگر روح قوي باشد، همين که به وسيله چشم و گوش ديد، دست و پا را راه مياندازد، اگر دست و پا فلج است فوراً درمان ميکند. اگر روح قوي باشد به مجرد اينکه آيهاي را شنيد روايتي را از معصوم شنيد فتوايي را از مرجع ديد، چون هم علم او تام شد هم مشکل عملي ندارد عقل عملي که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» سالم است فوراً عمل ميکند هيچ مشکلي ندارد. اينجاست که ميگويند علم صد درصد اثر دارد چرا؟ براي اينکه اين عقل عملي منتظر است ببيند عقل نظري چه ميگويد، اين دستگاه عمل نفس، اين فقط منتظر است که ببيند در رساله چه نوشته يا در روايت چه نوشته يا در قرآن چه نوشته همين که فهميد فوراً شروع ميکند به عمل کردن؛ اين اصلاً منتظر اوست. غرض اين است که يک واحد هماهنگکننده اگر نباشد، ممکن است يکي مريض باشد ديگري آشنا آنجا هم که سالماند آن واحد هماهنگکننده عنايت ميکند. اما آنکه ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَض﴾ شد؛ لذا اين دو تا آيه خوب توجيه ميشود ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[25] فرمود اينها صد درصد يقين داشتند حق با موساي کليم است، ولي عمل نکردند چون علم عمل نميکند. بخش دوم موساي کليم(سلام الله عليه) به او گفت: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾[26] براي تو مسلّم شد صد درصد که اين از طرف خداست صد درصد کسي ميبيند که مار و عقرب است، اما چشم و گوش فرار نميکند عقل نظر کار نميکند قوه عالمه کار نميکند آن عقل عملي کار ميکند که فلج است اين ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَض﴾ شد، اين است که آدم بايد تلاش و کوشش بکند که اين سالم باشد تا از علمش بهره بگيرد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره نحل، آيه125.
[2]. سوره نمل، آيه7.
[3]. سوره قصص، آيه30.
[4]. سوره طه، آيه17.
[5]. سوره طه، آيه20.
سوره طه، آيه21.
[7]. سوره قصص، آيه17.
[8]. سوره، آيات6 و 7.
[9]. سوره نساء، آيه69.
[10]. فقه السنّة, ج2, ص611؛ التفسير الكاشف، ج2، ص226.
[11]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه 193.
[12]. سوره حمد، آيه6.
[13]. سوره حمد، آيه7.
[14]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص345.
[15]. سوره مائده، آيه6.
[16] . سوره توبه، آيه28.
[17]. سوره مدثر، آيه5.
[18]. سوره توبه، آيه28.
[19]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه87.
[20]. سوره اعراف، آيه179.
سوره طه، آيه50.
[22]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص11.
[23]. سوره بقره، آيه10؛ سوره مائده، آيه52؛ سوره انفال، آيه49.
[24]. سوره بقره، آيه129؛ سوره آلعمران، آيه164؛ سوره جمعه، آيه2.
[25]. سوره نمل، آيه14.
[26]. سوره اسراء، آيه102.