مجموعه تفسیر سورهی مطففین از آیت الله جوادی آملی
شنبه، 7 دی 1398
38 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ (1) الَّذينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ (2) وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ (3) أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (4) لِيَوْمٍ عَظيمٍ (5) يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ (6) كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفي سِجِّينٍ (7) وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ (8) كِتابٌ مَرْقُومٌ (9) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (10) الَّذينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (11) وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثيمٍ (12) إِذا تُتْلي عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ (13) كَلاَّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (14) كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (15) ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحيمِ (16) ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (17)﴾
سوره مبارکه «مطفّفين» يعني سورهاي که «علم بالغلبه»اش اين است سورهاي که «يذکر فيها المطفّفين»[1] نه اينکه نام سوره «مطفّفين» باشد. وجود مبارک حضرت که از مکه به مدينه مهاجرت کردند ديدند اولين مشکل مردم مدني بدرفتاري تاجران و کاسبان است در کيل و وزن؛ اين مشکل اقتصادي و بدرفتاري خريد و فروش را ذات اقدس سريعاً درمان کرد ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ﴾، کلمه «مطفّف» فقط يک بار در قرآن ذکر شد آن هم در همين سوره است. «تطفيف» اين است که انسان حق کسي را کم بگذارد، اين گاهي در خريد و فروش است گاهي در تدريس است گاهي در پژوهش است گاهي در تحقيقات پزشکي است گاهي در تحقيقات داروسازي است اگر پزشکي فرصت کافي براي معاينه ندارد به هر اندازهاي که ديد اين بيماريِ بيمار را سهل بگيرد و با جان مردم بازي کند اين هم گرفتار تطفيف است. پژوهشها همين طور است تدريس اساتيد اين طور است، استادي که در حوزه يا دانشگاه بدون تحقيق قبلي، تحقيق مستوفا، تدريس ميکند گرفتار همين تطفيف است و اگر روزي فرصت نکرد تحقيق نهايي را به عمل بياورد، روز بعد لااقل جبران بکند که گرفتار تطفيف نشود.
مسئله ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ﴾ در خريد و فروش خواه در اين سوره خواه در سوره مبارکه «إسراء» و مانند آن که ميخوانيم آمد جامع اينها همان است که در سوره مبارکه «هود» بود. در سوره کنوني سخن از کيل و وزن است در سوره «إسراء» آن هم سخن از کيل و وزن بود که آن را دو بار بايد بخوانيم: يکي اينکه قرآن کريم اين را جزء حکمت عملي ميداند، يکي اينکه اصل کيل و وزن را فرمود بايد رعايت کنيد. سوره مبارکه «إسراء» اين بود: ﴿وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاَّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّي يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً ٭ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ﴾،[2] يک؛ ﴿وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقيمِ﴾،[3] دو؛ ﴿ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً﴾[4] در خريد و فروش در کيل و وزن که غالبِ داد و ستد در کيل و وزن بود وگرنه در معدود و ممسوح مثل گردو و تخم مرغ که در يک عصر با شمارش خريد و فروش ميشد آن هم همين طور است. پارچهها که ممسوح است آن هم همين طور است کارها يا با کيل است يا با وزن است يا با عَدّ است يا با مساحت که «إکتيال، إتّزان، إعتداد» اينها انواع سه ـ چهارگانه بود که مرحوم شيخ طوسي در تبيان ذکر کرد[5] که قبلاً بحث شد.
آنهايي که خريد و فروش آنها است با عدّ است اعتداد است، يعني عدد را معيار خريد و فروش قرار دادند، بعضيها اکتيال است بعضيها إتزان است که وزن ميکنند و مانند آن. در اين کريمه سوره مبارکه «إسراء» به کيل و وزن اشاره کردند که دوباره بايد بحث شود. در سوره مبارکه «هود» که قبلاً اشاره شد و جزء «جوامع الکلم» است که آيه سوره مبارکه «هود» اين بود: ﴿وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْميزانَ إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحيطٍ ٭ وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ﴾[6]بعد فرمود اينها تمثيل است و نه تعيين. آنکه تعيين است و جزء «جوامع الکلم» است اين است: ﴿وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾[7] پس اگر پزشکي فرصت کافي ندارد براي معاينه دقيق، مشمول اين بَخس است و اگر محقّقي فرصت کافي براي پژوهش ندارد مشمول اين نهي است که قبلاً اشاره شد که ما کلمهاي جامعتر از «شيء» نداريم مخصوصاً وقتي به جمع بسته شود و بشود «اشياء». کلمهاي هم جامعتر از «ناس» نداريم، «ناس» همه مردم را شامل ميشود مسلمان و غير مسلمان. اين سخن جزء حقوق بينالمللي اسلام است؛ يعني چه بين مسلمانها چه بين اهل کتاب چه بين انسانها هر کس هست، در خريد و فروش و در صادرات کم نگذاريد، نقصي در کيل و وزنتان نباشد و اين ﴿لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾ شامل حوزويها و دانشگاهيها و پزشکان همه ميشود که اگر پزشکي فرصت کافي ندارد براي اينکه بفهمد اين بيماري چيست يا داروي آن چيست او بَخس کرده و مشمول اين نهي است. جامعه وقتي به مقصد ميرسد که هيچ کسي در هيچ چيزي کم نگذارد. اين ﴿وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾ جزء «جوامع الکلم» است و آن کيل و وزن و مانند آن، جزء تمثيل مندرج در اين قانون کلياند نه تعيين و اينکه در خصوص سوره مبارکه «مطفّفين» نام کيل و وزن را بُرد براي اينکه محل ابتلاي مردم مدينه بود.
مطلب بعدي آن است که درست است که مسئله اقتصاد يک امر مادي است، اما از يک نظر جامعه را آرام ميکند در صورتي که عدل در کيل و وزن رعايت بشود و جامعه حکيم آرام زندگي ميکند. همين مسئله کيل و وزن را که در سوره مبارکه «إسراء» مطرح کرد در رديف ساير مسائل به عنوان حکمت الهي ميشمارد. در سوره مبارکه «إسراء» از آيه 22 به بعد از توحيد شروع ميکند ﴿لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً﴾ اين تقريباً بيش از بيست آيه است که اول از توحيد شروع ميشود، بعد حرمت پدر و مادر است، بعد رعايت حقوق «ذي القربي» است، بعد تحريم تبذير و اسراف و مانند آن است؛ بعد تحريم قتل اولاد است ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾[8] که قبلاً هم به عرض شما رسيد که قرآن کريم به آن نکات اساسي اشاره ميکند، نميگويد کسي گدا ميشود، فرمود فقير است فقير بر وزن «فعيل» به معني مفعول است فقير يعني کسي که ستون فقراتش شکسته است و قدرت قيام ندارد و خشيت املاق هم همين طور است، کسي که جيبش خالي است کيفش خالي است او گرفتار إملاق است يعني تملّق و چاپلوسي. نفرمود خشيهی گدايي، فرمود اگر وضع مالي شما خوب نيست براي اينکه مبادا بترسيد گرفتار تملّق و چاپلوسي بشويد فرزندتان را نکشيد. آنها در خشکساليها فرزندان خودشان را ميکشتند «يغذوا [يَغْذُو] أَحَدُكُمْ كَلْبَهُ وَ يَقْتُلُ وَلَدَهُ»[9] فرمود اين کار را نکنيد. نفرمود براي اينکه مبادا مسائل ماليتان تمام بشود، فرمود اگر وضع مالي کسي خوب نبود گرفتار املاق، تملّق، چاپلوسي، مدح اين، ذمّ آن خواهد بود. در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم است که «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»؛[10] اين «إِذَا أَمْلَقْتُمْ» کنايه از آن است که اگر وضع ماليتان کم بود و ضعيف بوديد، تجارت کنيد با خدا و آن اين است که صدقه بدهيد هر اندازه که داريد صدقه بدهيد اين تجارت با خداست. «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة». اينجا هم فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ﴾ بعد مسائل عفّت را ذکر فرمود قتل نفس را ذکر فرمود، بعد مسئله کيل و وزن را ذکر فرمود آنگاه ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ﴾ بدون تحقيق حرف زدن را نهي کرد؛ فرمود: ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً ٭ ذلِكَ مِمَّا أَوْحي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾. اينکه خدا فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[11] در اين بيست آيه يا بيشتر حکمت الهي را ذکر کرد توحيد حکمت است، پرهيز از کمفروشي هم حکمت است. اين قدر مسئله اقتصاد و رعايت حقوق مردم محترم است که ذات اقدس الهي اين را در رديف مهمترين کارهايش شمرده؛ در پايان در نتيجهگيري فرمود که ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾[12] اينها حکمت عملي است، آن مسئله توحيد حکمت نظري است، اين مسئله عفيف بودن، پاکدامن بودن، بيراهه نرفتن، راه کسي را نبستن و کيل و وزن را رعايت کردن اينها حکمت است. کاسبي که کم نميدهد گران نميفروشد حکيم است؛ شما ميخواهيد او بوعلي باشد؟! اگر همه کسبه، همه ماها در کاري که داريم کم نگذاريم جامعه، جامعه حکمت است راحت هستيم. اطمينان جزء بهترين برکات زندگي است. ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾ آن مسائل توحيدي و معارف اعتقادي سرجايش محفوظ است؛ البته حکمت درجاتي دارد مثل اينکه علم درجاتي دارد ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾.
«فتحصّل» که اينها مصاديق هستند، يک؛ آيه سوره مبارکه «هود» که دارد: ﴿وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾ جزء «جوامع الکلم» است قانون کلي است و قانون اساسي است، دو؛ و جامعه، هم در بخش انديشه هم در بخش عمل با حکمت آرام ميگيرد، سه.
اما ﴿الَّذينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ﴾ درباره بعضي از کسبه مدينه داشتند که اينها دو تا کيل داشتند. بحثي که قبلاً مطرح شد که اينها وقتي ميخريدند با کيل عمومي ميخريدند؛ اين هم رسم است اين عيب ندارد، با آن کيلهاي عمومي يکجا چند تُن کالا ميخرند، بعد جزء جزء ميفروشند اين نقص نيست؛ اما نقص در اين است که در گرفتن کامل بگيرند و در دادن ناقص بدهند آن نقص است. برخيها در مدينه دو تا ترازو داشتند چيزي که ميخواستند بخرند با آن ترازو ميخريدند وقتي چيزي ميخواستند بفروشند با تراوز ديگر يا دو تا کيل داشتند؛ اين بد بود، چه آن قسمي که اکتيال کامل باشد کيل ناقص باشد بد است چه دو کيله بودن و دو ترازو بودن هم نقص است. فرمود: ﴿أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ﴾ اين نه به اين معناست که مظنّه درباره معاد کافي است، بلکه گمان هم اگر باشد انسان پرهيز ميکند که نمونهاش در بحث ديروز اشاره شد؛ منتها آيه آن را نخوانديم.
پرسش: ...
پاسخ: بله منتها باوري که احتمال خلاف هم در آن است اما اگر يقين باشد که احتمال خلاف در آن نيست. در بعضي از موارد ميفرمايد که اين مورد به قدري مهم است که اگر کسي مظنه هم داشته باشد بايد عمل بکنند براي اينکه قدرت آن محتمل، به احتمال سرايت ميکند؛ همان مثالي که معروف است. اگر کسي احتمال بدهد که مثلاً اين کاسه و اين ظرف اين استکان يا اين نعلبکي خوب شسته نشد آدم اين طور نيست که چايي نخورد؛ اما اگر احتمال بدهد که ـ خداي ناکرده ـ يک مقداري سمّ در آن هست ولو احتمال خيلي ضعيف، اين قدرت محتمل، اين احتمال ضعيف را تقويت ميکند و انسان پرهيز ميکند. ميفرمايد وضع جهنم طوري است که شما احتمالش هم بدهيد بايد پرهيز کنيد. در سوره مبارکه «بقره» اين است: ﴿وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَي الْخاشِعينَ﴾[13] آنها که در دستگاه الهي خاشعاند نماز براي آنها سنگين نيست، وجود مبارک حضرت فرمود: «قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاة»؛[14] هنگام نماز که ميشد حضرت به بلال ميفرمود بلال اذان بگو، ما را سبک بکن ما را راحت بکن که با دوستمان سخن بگوييم؛[15]اين نماز براي افراد خاشع لذيذ است خستگي او را رفع ميکند؛ اما ديگران نه؛ يک بار سنگيني احساس ميکنند. فرمود: ﴿وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَي الْخاشِعينَ﴾ خاشعين چه کساني هستند؟ ﴿الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾ با اينکه يقين دارند مظنّه ندارند. چرا از خاشعيني که اهل يقين هستند و اهل علم هستند به مظنّه تعبير ميکند؟ براي اينکه بفهماند که قيامت طوري است که انسان اگر مظنّه هم داشته باشد بايد محتاطانه راه برود، اين قدر مهم است؛ لذا در سوره «مطفّفين» ميفرمايد که اينها گمان قيامت ندارند؟ گمان کافي نيست بايد يقين داشته باشند ولي آن قدر مسئله قيامت مهم است که گمانش کافي است براي اينکه انسان محتاطانه حرکت کند وگرنه در آيه 46 سوره مبارکه «بقره» خاشعين يقين دارند، اينها که اهل مظنّه نيستند، ﴿الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾.
اما در جريان حکيم بودن ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ نشان ميدهد که اين حکمت اختصاصي به مسائل علمي و خداشناسي و عقايد نيست، هم مسائل عقايد و خداشناسي و اصول دين و فروع دين و نبوت و ولايت و امامت و اينها حکمت است، هم پرهيز از کمفروشي و گرانفروشي حکمت است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، معرفت علمي است عملي نيست؛ شناخت امر علمي است اما عمل به دستور خدا بله، حکمت عملي است. اما علم به خدا حکمت علمي است. غرض اين است که ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ آدم را ياد بدهد که ﴿وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾ چيزي را کم نگذاريد اين حکمت است؛ يعني طبيبي که درست معاينه ميکند درست دارو مينويسد حکيم است، کاسبي که درست پيمانه دارد درست وزن دارد کم و زياد در کسب او نيست حکيم است؛ کسي که بنا شد نگهباني بدهد و نميخوابد او حکيم است حکمت عملي دارد. فرمود اينها حکمتي است که خدا به شما گفته است. عدل حکمت عملي است، رعايت حقوق ديگران حکمت عملي است منتها اينها مراتبي دارد در بخشي از آيات فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[16] ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾؛[17] در بخشي از آيات فرمود: ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾[18] اين طور نيست که شافعي و امثال شافعي بگويند که اينجا «لام» محذوف است سخن از حذف «لام» نيست. ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ درباره گروه ضعيف و متوسط است، ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾ درباره گروه برتر است که درجه با صاحب درجه يکي است خود انسان بالا ميرود، نه اينکه اين شخص چند درجه سردوشي داشته باشد؛ اينها يک امور اعتباري است که فلان کس فلان درجه را دارد اما مؤمن ايمانش پنج درجه شد يعني گوهر هستي او بالاست لذا «لام» محذوف نيست. در سوره «أنفال» و «آل عمران» فرقشان همين است يک جا «لام» دارد ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾، يک جا لام ندارد ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾؛ آن که در راه است ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾، آن که به مقصد رسيده است ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾ اينها به هر حال حکمت است ولي اگر کسي مراحل حکمت را ارزيابي کند برابر اين بيست آيه سوره مبارکه «إسراء» مشخص ميشود؛ صدر آن از توحيد شروع شده بخشهاي پايانياش از مسئله کيل و وزن و مانند آن است. کاسبي که معتدلانه کيل کند و معتدلانه وزن کند او در حدّ يک اقتصاد حکيم است يعني بيراهه نرفت و راه کسي را هم نبست. ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ﴾؛ «جامع الکلم» آن، همان ﴿لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾ است.
غرض اين است که کلمه «مظنّه» اين طوري است که اگر در اين کار شما مظنّه هم داشته باشيد بايد که رعايت بکنيد. خداي سبحان اين طور نيست که به آدم فرصت بدهد هر کاري که دلش ميخواهد کم و زياد کند. در سوره مبارکه «لقمان» اين را فرمود در موارد ديگر هم باز هم آمده است. لقمان را که گفتند حکيم است و خداي سبحان فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ﴾[19] آنگاه حکمت لقمان را ميشمارد اولش معرفت الهي است بله، اين درست است حکمت است؛ اما پايين ميرسد به همين مسئله مثقال حبّه؛ اگر بازار مسلمانها طوري باشد که اختلاس در آن نباشد کم نباشد زياد نباشد ربا نباشد حلال و حرام مخلوط نشود اينها حکمت است. شما دلتان اين را نخواهد که يک کاسب بشود حکيمي مثل بوعلي، اين نيست؛ همين که عادل بود عدل حکمت است جامعه با اين راحت زندگي ميکند. خدا درباره لقمان فرمود ما به او حکمت داديم. آن وقت حرف لقمان حکيم را تشريح ميکند يعني اينها همه حکمت است. اگر در سوره «لقمان» آيه دوازده فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ﴾ بعد از ﴿أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ﴾ شروع کرد معرفت خدا، حمد خدا اين حکمت بود تا بخشهاي بعدي هم جزء حکمت است که لقمان ميفرمايد: ﴿يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ في صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطيفٌ خَبيرٌ﴾[20] حالا چه گناه چه ثواب، چه مال مردم چه مال وقف، چه مال خودت؛ يک مثقال حبّه، وزن يک حبّه باشد پس ريز است، همين ريز دور باشد، در حجاب باشد در تاريکي باشد ﴿يَأْتِ بِهَا اللَّهُ﴾ چرا؟ چون همه جا خداست دور است براي ما دور است نه براي او که ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِله وَ فِي الْأَرْضِ إِله﴾.[21] اگر ﴿في صَخْرَةٍ﴾ باشد او «مع کل شيء» حضور دارد، اگر «في السّماء» باشد ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِله﴾، اگر در زمين باشد ﴿فِي الْأَرْضِ إِله﴾ در زمين و آسمان ذات اقدس الهي حضور دارد براي او دور و نزديکي فرض ندارد، لذا فرمود يک مثقال حبّه باشد به او ميآورد. پس نه ريزي نه دوري، نه ديري، نه حجاب و نه تاريکي هيچ چيز مانع نيست اين حکمت است.
غرض اين است که اگر کارمندي، اگر کاسبي، اگر نگهباني وضع خودش را بداند اين حکمت عملي است در حيطه خودش حکيمانه دارد زندگي ميکند اين عدل است عدل به هر حال حکمت الهي است.
فرمود: ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ ٭ الَّذينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ ٭ وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ ٭ أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ﴾ اينها گمان نميکنند يعني گمان هم کافي است؛ البته گمان براي نگهداري انسان از بيراهه رفتن و راه کسي را بستن کافي است، ولي دين به گمان اکتفا نميکند. ﴿لِيَوْمٍ عَظيمٍ﴾ روزي است که همه ايستادهاند اصلاً قيامت را قيامت ميگويند براي اينکه رستاخيز است، کسي نشسته نيست کسي خوابيده نيست همه ايستادهاند؛ قيامت است ﴿أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ ٭ لِيَوْمٍ عَظيمٍ ٭ يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ﴾ تا پاسخ خواستهها و محاسبات الهي را بدهند. بعد فرمود: ﴿كَلاَّ﴾؛ اين ﴿كَلاَّ﴾ ردع خيالبافيهاي آنهاست. آنهايي که ميگويند ﴿لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾،[22] بعضيها مستحيل ميپندارند بعضيها مستبعد ميپندارند بعضي «في شک»اند بعضي سرگردان و کارشان مبهم است. فرمود ﴿كَلاَّ﴾ اين طوري نيست حساب روشن است راه روشن است صراط مستقيم است هر کسي مقصدي دارد، بعضي در سجّين هستند بعضي در علّيين هستند بعضي مستقيم راه جهنم را طي ميکنند، بعضي مستقيم راه بهشت را طي ميکنند؛ ﴿كَلاَّ﴾ اين خيالبافيها و اينها نيست اين ردع است. ﴿إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفي سِجِّينٍ﴾ همه اعمال آنها در سجّين است يعني خود همين سجّين است و اين منقول هم هست؛ حالا در سوره مبارکه «فجر» ـ به خواست خدا ـ ميآيد که جهنمي که قرآن معرفي ميکند يک شيء منقولي است گودالي باشد و آنجا آتش درست کنند و مردم را در آن بگذارند اين طور تعبير قرآن يادمان نيست. لذا فرمود که ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ﴾؛[23] جهنم را فرشتهها کشان کشان با زنجير ميآورند، معلوم ميشود شيء منقولي است فرمود آن روز جهنم را ميآورند. کتاب فجّار در سجّين است، بعد معلوم ميشود که براساس اينکه هيزم جهنم خود ظالميناند،[24] آن وقت تصور اين مطلب که جهنم يک شيء منقول است روشن خواهد شد، حالا خدا نکند که انسان برود ببيند و از آن باخبر باشد ممکن است جهنمهاي غير منقول هم داشته باشيم و راهها ديگري باشد ولي اينکه قرآن نقل ميکند يک جهنم منقول است.
﴿کَلّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفي سِجِّينٍ ٭ وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ ٭ كِتابٌ مَرْقُومٌ﴾؛ نامهاي است نوشته، پس کتاب اينها در کتاب ديگر است. ملاحظه بفرماييد کتاب فجّار، در سجّين است؛ سجّين عبارت است کتاب مرقوم است؛ پس کتاب در کتاب است مکتوب در مکتوب است. ﴿وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ﴾ آيا اين ﴿وَيْلٌ﴾ عبارت تفسيري همان کتاب مرقوم است؟ «يحتمل». مکذبين چه کسانياند؟ ﴿الَّذينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾ ميگويند ـ معاذالله ـ اين دروغ است انسان که ميميرد از بين ميرود خبري بعد از مرگ نيست مرگ را پوسيدن ميدانند؛ اما دين آمده حرف تازه آورده است فرمود انسان يک موجود ابدي است خيلي دير به ذهن ميآيد ابديت يعني هيچ چيزي به اندازه انسان نيست به هر حال درباره اين کرات آسماني، چند ميليون چند ميليارد سال هم محتمل است، اما انسان به جايي ميرسد که سخن از ميلياردها سال نيست ميشود ابدي. بهشت سال و ماه ندارد که مثلاً انسان يک ميليارد سال يا دو ميليارد سال در بهشت بماند اين طور که نيست؛ حالا درباره جهنم يک صحبتهايي هست اما درباره بهشت که هيچ صحبتي نيست ابديت است.
پرسش: ...
پاسخ: کفر عملي است، درباره کساني که مکه نميروند، بعد از اينکه فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً﴾ فرمود: ﴿وَ مَنْ كَفَرَ﴾[25] آنجا همه آقايان توجه کردند که منظور کفر عملي است کفر اعتقادي که نيست، اگر ـ معاذالله ـ کسي حرف خدا را باور نداشته باشد، بله اين ميشود کفر اعتقادي؛ اما باور دارد ولي معصيت ميکند کفر عملي است؛ چون جامعه را به هم ميزند و خداوند وقتي بخواهد بر مردم مکه منّت بنهد فرمود کسي که ﴿أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾[26] خدا اين دو تا کار را کرده مشکل مالي شما را حل کرده و ﴿أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ﴾ و جاهاي ديگر که رهزنها هستند غارتگري است اينجا امن است. اگر ذات اقدس الهي به جامعهاي امنيت اقتصادي داد امنيت سياسي داد اين بهترين نعمت را به او داد و اگر کسي به امنيت اقتصادي، امنيت سياسي جامعه آسيب برساند بدترين ظلم را به مردم کرده است.
غرض اين است که ذات اقدس الهي در اين قسمت فرمود اين کتاب در کتاب ديگر است و آن کتاب ممکن است خودش «ويل» باشد، يعني «هو ويلٌ». ﴿الَّذينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾ اينها به روز جزا اعتقاد ندارند و آن را تکذيب ميکنند. ﴿وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثيمٍ﴾؛ هر انساني که تجاوزکار است تعدّي ميکند اعتداء دارد که اين از باب إفتعال در اين بخشها، آن مبالغه را ميرساند؛ کسي که تعدّي دارد و مُعتدي است از مرز عقل و عدل تجاوز ميکند و حق را انکار ميکند و ميگويد انسان ميپوسد، به جاي اينکه بگويد انسان با مردن از پوست به در ميآيد ميگويد ميپوسد؛ مگر جان انسان ميپوسد؟! مگر انديشه ميپوسد؟! مگر علم ميپوسد؟! الآن اين علومي که انسان دارد اينها قواعد کلي است اينها که پوسيدني نيست اينها که جايي ندارند تا بپوسند يا زماني ندارند مکاني ندارند. انساني که اين حرفها و انديشهها را ميفهمد تدبير ميکند محقّقانه بررسي ميکند چگونه ميپوسد و اين دين حريم شخصي ماست، هيچ کسي با ما نيست، ماييم و ابديت ما؛ لذا بر همه ما لازم است که در آن ارتباطي که بين ما و خداي ماست هيچ کس را راه ندهيم؛ چون هيچ کس در آنجا راه ندارد و مشکل ما را حل نميکند. اين خلوت با خدا هم همين است در نماز همين است، اين خوب به ذهن اگر بيايد انسان به هر حال دست و پايش را جمع ميکند ما هستيم و ابديت ما. يک ميليارد سال دو ميليارد سال هزار ميليارد سال نيست و اين کتاب براي تغذيه آن ابديت است که انسان در حدّ فرشته زندگي بکند، حالا هيچ کسي سؤال کرد فرشتهها اين همه عمر ميکنند خسته نميشوند؟ آن «أيّ» و خستگي در بهشت نيست و انسان ثابت ميشود نه ساکن، چنين عالمي است. اگر چنين عالمي است کتاب اينها را ذات اقدس الهي مشخص ميکند ميفرمايد اينکه کتاب فجّار است ﴿إِذا تُتْلي عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ﴾؛ ميگويند ـ معاذالله ـ اين اسطورههاي ديگران است. بعضيها ميگفتند که همان طوري که در ايران سخن از رستم و اسفنديار و اينهاست او هم ـ معاذالله ـ در حجاز براي ما قصه نوح و ابراهيم و موسي و اينها را آورده است او اسطوره است قصه است. منکران در حجاز ميگفتند، همان طوري که در ايران قصصي است اين هم براي ما قصه ـ معاذالله ـ نقل ميکند فرمود اين چنين نيست ﴿إِذا تُتْلي عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ ٭ كَلاَّ﴾ اين حرفها نيست؛ مشکل او اين است که ما به اينها يک آينه شفاف داديم اينها اين آينه را غبارين کردند جايي را نشان نميدهد. ما يک صاحبخانه به اينها داديم گفتيم مهماني بياوريد که با صاحبخانه بسازد اينها يک مهمان بيگانه آوردند اين صاحبخانه را خفه کردند فرمود ما انسان را با سرمايه خلق کرديم فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[27] فرمود ما هيچ کسي را بدون صاحبخانه خلق نکرديم. ما نه اينکه کليات را گفتيم کليات به درد اين آقا نميخورد اين سه تا ضمير، هر سه به نفس برميگردد؛ ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نه اينکه ما گفتيم تقوا چيست عدل چيست حُسن چيست، اينها نيست. به هر کسي گفتيم خوبي تو چيست بدي تو چيست همين! ما همه را با صاحبخانه خلق کرديم بعد گفتيم برويد حوزه و دانشگاه درس بخوانيد؛ منتها درسي بخوانيد که مهمان شماست با صاحبخانه بسازد تکميل کند. اينها حرفهايي خواندند حرفهايي ياد گرفتند که صاحبخانه را خفه کرده است، چه کار کرده؟ اين صاحبخانه را دفن کرده است صاحبخانه را «دسّها»، «دسّسها»؛ دسيسه کرده است ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[28] يعني مقداري خاکها را کنار ميبرد چيزي را در درون آن بگذارند، بعد روي آن خاک بريزند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾. نگفتيم که در عالم چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است نخير! اين طور نيست. نفرمود «فألهمها الفجور و التقوی» چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است نخير! سه تا ضمير به خود نفس برميگردد ما گفتيم چه چيزی برايت خوب است و چه چيزی برايت بد است همه را گفتيم؛ به هر حال او ميرود دانشگاه و حوزه درس ميخواند، بخواند اما مهماني دعوت کند که با صاحبخانه بسازد آن وقت او تکامل پيدا ميکند ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ آن که رفته درسهايي را خوانده عملهايي کرده که اين نفسي که اين مقدار سرمايه دارد اين را بالا آورده؛ اما کسي چيزهايي ياد گرفته که اين صاحبخانه بيچاره را دفن کرده ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾؛ اين ﴿دَسَّاهَا﴾ که قبلاً هم ملاحظه فرموديد باب تفعيل است؛ سه تا «سين» دارد اين «سين» سوم تبديل به «ياء» شده بعد تبديل به «الف» شده. «دَسَّسَ» بود اين «دَسَّسَ» مبالغه «دَسَّ» است ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ همين است مبالغه «دسيسه» است. ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ اين جان خود را که مُلهَم بود اين را در اين اغراض و غرائز دفن کرده اين بيچاره که دفن کرده صدايش به جايي نميرسد بنابراين فرمود ما با سرمايه خلق کرديم همه اينها رِين است رِين يعني چرک. حالا آينه شفاف به ما دادند ما اگر اين آينه شفاف را چرکين کرديم اينجا را نشان نميدهد اين سخن از علم حصولي نيست اين سخن از مفهوم و استدلال و اينها نيست سخن از شهود است انسان وقتي با آينه کار دارد اين نظير کتاب است کتابي که ميخواند الفاظ را ميبيند مفاهيمش به ذهن ميآيد اما وقتي آينه را نگاه ميکند ميبيند نه اينکه بفهمد ميبيند فرمود ما به او آينه داديم علم شهودي داديم رِين يعني چرک، ﴿رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم﴾ چه؟ ﴿مَّا كَانُوا يَكْسِبُون﴾ حالا گفت:
دلا خود را در آينه چو کج بين هرآينه * تو کج باشي نه آينه تو خود را راست کن اول[29]
فرمود ما به او آينه داديم ما مفهوم که نداديم ما علوم حصولي که در حوزه و دانشگاه است را به او نداديم ما به او نشان داديم ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ همه بديها و خوبيها را به او گفتيم. ببيند هيچ بچهاي دروغ نميگويد مگر اينکه بعد دروغ را يادش بدهند اين اگر ميخندد واقعاً راحت جايش اگر گريه ميکند معلوم ميشود که جايش تَر است يا مثلاً جايياش درد ميکند هيچ بچهاي بيخود گريه نميکند هيچ بچهاي بيخود نميخندد خندهاش راست است گريهاش هم راست است، بعدها که بيراهه رفته بله، ممکن است که گريه بيجا يا خنده بيجا داشته باشد. فرمود ما علم شهودي به او داديم الهام کرديم نه اينکه مفاهيم را گفتيم سخن از لفظ و مفهوم و اينها نيست فرمود اين خودش به هم زده است ﴿كَلاَّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ بعد اين آب توبه هم همين طور است اينکه آب توبه آب توبه، نه يعني انسان برود يک استکان آب بگيرد و يک کسي دم بزند خير! خود «اسْتَغْفِرِ اللَّهَ تَعَالَي وَ اسْأَلْهُ التَّوْبَةَ» اين آب است، خدا پاک ميکند. حالا آن آب توبه جزء تشريفات و جزء مستحبات است.
خدا مرحوم مجلسي را غريق رحمت کند! ايشان در بحار اين روايت را نقل ميکند که گاهي انسان يک جا نشسته است لغزشي بيست سال قبل سي سال قبل کرده دفعتاً به يادش ميآيد اين را خدا به يادش آورده است همان جا بگويد: «اسْتَغْفِرِ اللَّهَ تَعَالَي وَ اسْأَلْهُ التَّوْبَةَ» کافي است. اين خداست! خدايا آمدم! الآن که بگويد آمدم، اين آب توبه است اين تطهير ميکند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، ذِکر خدا و ذُکر خدا ياد خدا در دل، نام خدا بر لب هم لفظ عبادت کند بدن عبادت کند قلب عبادت کند، همه اينها عبادت است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. تفسير التستری، ص238.
[2]. سوره اسراء، آيات34 و 35.
[3]. سوره اسراء، آيه35.
[4]. سوره اسراء، آيه35.
[5]. التبيان في تفسير القرآن، ج10، ص296.
[6]. سوره هود، آيات84 و 85.
[7]. سوره هود، آيه85.
[8]. سوره اسراء، آيه31.
[9]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج30، ص8.
[10]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت258.
[11]. سوره بقره، آيه129.
[12]. سوره إسراء، آيه39.
[13]. سوره بقره، آيه45.
[14]. الخصال، ج1، ص165؛ «حُبِّبَ إِلَيَّ مِنَ الدُّنْيَا النِّسَاءُ وَ الطِّيبُ وَ قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاةِ».
[15]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج79، ص: 193؛ «قَالَ النَّبِيُّ ص جُعِلَتْ قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاةِ وَ كَانَ يَقُولُ أَرِحْنَا يَا بِلَال».
[16]. سوره انفال، آيه4.
[17]. سوره انفال، آيه2.
[18]. سوره آل عمران، آيه163.
[19]. سوره لقمان، آيه12.
[20]. سوره لقمان، آيه16.
[21]. سوره زخرف، آيه84.
[22]. سوره سبأ، آيه7.
[23]. سوره فجر، آيه23.
[24]. سوره جن، آيه15؛ ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾.
[25]. سوره آل عمران، آيه97.
[26]. سوره قريش، آيه4.
[27]. سوره شمس, آيات7 و8.
[28]. سوره نحل، آيه59.
[29]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره1337.