مجموعه تفسیر سوره غاشیه از آیت الله جوادی آملی
چهارشنبه، 16 بهمن 1398
33 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْغاشِيَةِ (1) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ (2) عامِلَةٌ ناصِبَةٌ (3) تَصْلی ناراً حامِيَةً (4) تُسْقی مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ (5) لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَريعٍ (6) لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني مِنْ جُوعٍ (7) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ (8) لِسَعْيِها راضِيَةٌ (9) في جَنَّةٍ عالِيَةٍ (10) لا تَسْمَعُ فيها لاغِيَةً (11) فيها عَيْنٌ جارِيَةٌ (12) فيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ (13) وَ أَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ (14) وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ (15) وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ (16) أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ (17) وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ (18) وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ (19) وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ (20)﴾.
سوره مبارکه «غاشيه» که «علم بالغلبه» آن غاشيه است يعني «سورة يذکر فيها الغاشيه» اين در مکه نازل شد صدرش درباره معاد است اثنائش درباره توحيد است و بخش پاياني آن هم از باب «ردّ العَجُز علي الصدر»[1] درباره معاد است. اين سوره مبارکه معاد و قيامت را نام ميبرد. بعد از نام بردن از قيامت، محشوران در معاد را به دو گروه تقسيم ميکند گروه تبهکاران کيفرهاي خاص دارند که آنها را بيان ميکند و گروه پرهيزکاران پاداش خوبي دارند که آنها را هم ذکر ميکند بعد به مسئله دليل مطلب ميپردازد.
کلمه «غاشيه، غواشي» و مانند آن در قرآن کريم کم نيست يعني فراگير و فرآيند، اختصاص به يک موضع و يک گروه خاص ندارد همه را در بر ميگيرد؛ چون ﴿إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[2] پس «غاشية الکلّ» است؛ همانطوري که در «اشراط السّاعة» سخن از زلزله جهاني است جهانلرزه است نه زمينلرزه، ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شيْءٌ عَظِيمٌ﴾[3] نه اينکه زمين ميلرزد، آسمان همين طور است زمين همين طور است «ما بين الارض و السماء» همين طور است، جهانلرزه غير از زمينلرزه است ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شيْءٌ عَظِيمٌ﴾ لذا فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[4] لرزشي است که کلّ جهان دگرگون ميشود؛ لذا اين غاشيه فراگير و فرآيند است همه را در بر ميگيرد و کساني که زير مجموعه غاشيه معادند دو گروه هستند:
عدهاي چشمها و چهرههاي اينها هراسناک و ترسان است با ترس و لرز محشور ميشوند چرا؟ چون در دنيا خيلي کار کردهاند و دستشان خالي است يا بيراهه رفتند يا راه کسي را بريدند يا به کسي راه ندادند يا بين خود و خداي خود، آن وظايف شخصي را انجام ندادند ﴿عامِلَةٌ﴾؛ يعني خيلي کار کردند اما ﴿ناصِبَةٌ﴾ «نَصب» با «صاد» يعني درد و رنج و تهيدستي، کار زياد کردند ﴿عامِلَةٌ﴾ هستند، اما ﴿ناصِبَةٌ﴾ هستند دستشان خالي است؛ در دنيا بهرهاي نبردند چون گناه راه نيست خيانت به زيد و عمرو راه نيست تخلف فرمان الهي راه نيست. اينکه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُون﴾[5] يعني کجا ميخواهيد برويد؟ براي اينکه راه را ما تعيين کرديم صراط راهي است که مقصدي دارد مبدأيي دارد يک بين راهي دارد آسايشگاهي دارد اين را ميگويند صراط. از صراط کسي بگذرد ديگر راه نيست فرمود: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُون﴾؛ کجا ميخواهيد برويد؟ به هر حال خسته ميشويد در تعب و خستگي راه هستيد؛ مَثَلي است بين اعراب که معروف است «فَإِنَّ الْمُنْبَتَّ لَا أَرْضاً قَطَعَ وَ لَا ظَهْراً أَبْقَی»،[6] «إنبتّ» يعني «إنقطع» يعني «إبن السبيل». اين از امثال معروف عرب است «فَإِنَّ الْمُنْبَتَّ لَا أَرْضاً قَطَعَ وَ لَا ظَهْراً أَبْقَی»، اين شتر در اختيار اوست شتر راهوار است، زمين هم که زير پاي اوست؛ اين نه زمين را طي کرد که به مقصد برسد نه پشتي براي شتر گذاشت، از بس او را اين طرف و آن طرف دواند، اين شتر بيچاره را خسته کرد ولي به مقصد نرسيد. «بَتّ» يعني «قطع» منتها وقتي ميگويند «البتّة» که «الف و لام» روي آن گذاشتند يعني اين امر قطعي است وگرنه «بَتّ»؛ يعني قطع. «بَتّ» با تاء مشدّد. «البتّة»؛ يعني قطعاً. «مُنبَتّ»؛ يعني «منقطع»، يعني به مقصد نرسيده.
اينکه خدا ميفرمايد: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُون﴾؛ کجا ميخواهيد برويد؟ يعني ميخواهد کسي از راه حرام به مقصد برسد؟ حرام جاده خاکي است راه نيست، چه به صورت اختلاس و نجومي باشد چه به صورت رباي بانک باشد چه به صورت وقفخوري باشد ذات اقدس الهي برهاني سخن ميگويد فرمود اين راه نيست کجا ميخواهيد برويد؟! لذا در وسط ميماند. اين شخص ﴿عامِلَةٌ﴾ خيلي کار کرده است اما رنج دارد دستش خالي است، هم در دنيا دستش خالي است هم الآن دستش خالي است. اين وجوه ﴿عامِلَةٌ﴾ در دنيا، يک؛ ﴿ناصِبَةٌ﴾ چه در دنيا چه در آخرت. اين گروهي که پرتلاش و کوشش بودند اما نه در دنيا سهمي داشتند نه در آخرت «خسر الدنيا و الآخرة» بودند ﴿تَصْلی ناراً حامِيَةً﴾ براي مراحل ابتدايي يک روسوزي است يک سوخت و سوزي هست اما اين خيلي سوزان است اين نار حامي است يعني سوزان است داغ است. اين درباره سوخت و سوز بدني او و اگر مسئله کفر و اينها داشته باشد که ﴿تَصْلِيَةُ جَحيم﴾[7] است که قبلاً گذشت.
﴿تُسْقی مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ﴾ به هر حال تشنه ميشود، اين از يک چشمه جوشان به او آب ميدهند آب گوارايي به او نميدهند. اگر آيه نوراني ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[8] براي ما اصل باشد، معلوم ميشود همان طوری که هيزم جهنم خود ظالمين هستند آب سوزان جهنم هم آن سوزندگي که اين شخص دامنگير زيد و عمرو کرد عدهاي را سوزاند عدهاي را از هستي ساقط کرد اين به آن صورت در ميآيد. خدا نکند که ما از نزديک آن اسرار را ببينيم و اگر آياتي ادلهاي رواياتي فراوان دلالت بکند که از جاهاي ديگر هيزم ميآورند از جاهاي ديگر سنگ و چوب ميآورند همهاش حق است ولي آنکه قرآن گفته تا اينجايش را گفته که ما از جنگل براي سوخت و سوز جهنم هيزم نميآوريم خود همين استکبار هيزم جهنم است، همين صهيونيسم هيزم جهنم است. ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ﴾؛ قاسطون و مارقون و ناکثون در برابر حضرت امير ايستادند. «قاسط» کسي است که قَسط دارد يعني سهم ديگري را ميبرد اما «مُقسِط» کسي است که قِسط دارد، قِسط مجاور با عدل است، سهم خودش را دارد سهم ديگران را هم ميدهد که ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾[9] قِسط با عدل است، قَسط با جور است. کسي که سهم ديگري را ميبرد ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛ اما کسي که سهم خودش را دارد سهم ديگري را هم ميدهد، مقسِط است يعني اهل قِسط و عدل است ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾. آن وقت اگر آن اصل شد هم تلخيهاي جهنم با همه شعب آن مشخص ميشود، هم خوبيهاي بهشت با همه خصوصيات آن مشخص ميشود. ﴿تَصْلی ناراً﴾ که اين نار سوزان است ﴿تُسْقی﴾ از عيني که آن عين داغ است از چشمه داغ؛ غذاي او ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَريعٍ﴾ اين است که به اين شخص نيش ميزند به آن شخص نيش ميزند، آبروي اين را ميبرد آبروي آن را ميبرد، مال اين را ميبرد مال او را ميبرد؛ نه بيتالمال براي او مطرح است نه اموال شخصي براي او مطرح است، نه موقوفه براي او مطرح است. اين شخص در قيامت بايد ضريع بخورد، «ضريع» يک خار بياباني حجاز است که تا آن جايي که سبز است ممکن است شترها بخورند، ولي وقتي خشک شد، چند تا آثار سوء دارد: يکي اينکه خيلي تُند و تيز است يعني خار است نظير آهنِ تيز؛ يکي همين که سمّي است و شترها ضريع را نميخورند آن اوايل که کمي سبز است ممکن است که از گياهانش استفاده کنند. اين شخصي که آبروي اين را بُرد مال او را بُرد غارت کرد ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَريعٍ﴾ چون خودش اين کار را کرد خودش خواست. ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَريعٍ﴾ البته اين ضريع مثل طعام دنيا نيست.
در سوره مبارکه «حاقّه» قبلاً گذشت: ﴿فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَميمٌ ٭ وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلينٍ﴾؛ يعنی «چرک» که ﴿لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ﴾[10] انسان تبهکار فقط چرک را دارد ميخورد. اگر يک وقت قرآن گفت فلان کار چرک است فلان حرام چرک است ربا چرک است باورشان نميشود، وقتي در قيامت ديدند ميگويند اين همان کاري است که خودتان فراهم کرديد. اينکه حصر کرد ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَريعٍ﴾، در سوره مبارکه «حاقّه» فرمود: ﴿وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلينٍ﴾ اينها گروههاي مختلفياند: بعضي با ربا سرگرم هستند بعضي با وقفخوري سرگرم هستند بعضي با اختلاس بيتالمال سرگرماند هر کسي يک غذاي خاص خودش را دارد؛ بنابراين اين حصرها منافي هم نيست چون اين گروهها متعدد هستند آن گروه سوره «حاقّه» ﴿وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلينٍ﴾، اين گروه سوره «غاشيه» ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَريعٍ﴾؛ طعام در دنيا غذا در دنيا چند تا کار ميکند: يکي اينکه گرسنگي را برطرف ميکند، يکي اينکه بعضيها را سمين ميکند، يکي اينکه عدهاي را نمو ميدهد؛ البته «سِمَن» چيز خوبي نيست منظور از «سِمَن» در اينجا همان نموّ است. برخيها طبق همان مَثَل معروف عرب «استسمن ذا ورم». ميبينيد زنبور اگر دست کسي را بزند، دست ورم ميکند، اين چاقي نيست؛ مالِ حرام ورم است چاقي نيست ثروت نيست، تکاثر ثروت نيست، آنکه ثروت است کوثر است. کوثر مخصوص اهل بيت(عليهم السلام) نيست، مرحله عالي آن البته مخصوص آنهاست ولي به همه مؤمنين و به شماها وعده کوثر هم دادند، راه تکاثر را کسي طي نکند ذات اقدس الهي درِ کوثر را به روي او باز ميکند. ميبينيد که بعضیها در يک عمر کم، منافع فراواني براي خودشان، اهل بيتشان اهل قبيلهشان اهل شهرشان اهل کشورشان گذاشتند، با اينکه عمر زيادي هم نداشتند اين کوثر است؛ آثار خير گذاشتند ادب خير گذاشتند خدمات خير کردند ابتکارات خير کردند رونق خير دادند اين کوثر است مشکل جامعه را حل کردن کوثر است. آن معناي بالا و والاي کوثر، البته برای اهل بيت(عليهم السلام) است اما تکاثر را اگر کسي رها کند ـ إنشاءالله ـ به کوثر ميرسد. اينجا فرمود اين نه ماده غذايي دارد که گرسنگي را برطرف کند و نه چاق ميکند نه نموّ ميدهد هيچ کاري از اين ضريع ساخته نيست. اين برای يک عده است؛ اما در قبال، چون اين بهشتيها غير از آن جهنميها هستند با «واو» عطف نيامده است.
پس ﴿هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْغاشِيَةِ﴾ چون اين انذار قبل از تبشير است معمولاً بشير و نذير بودن وصف انبيا است تبيشر و انذار کار آنهاست؛ لکن در بسياري از آيات تبشير و تنذير کنار هم آمده است؛ گاهي در بعضي از آيات فقط انذار است چون آن اثري که انذار دارد تبشير ندارد ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذيرٌ﴾،[11] ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ﴾[12] آمده اما «إن أنت إلا بشير» نيامده است. غرض اين است که انذار و تبشير گرچه در خيلي از موارد باهماند اما چون اثر انذار بيش از اثر تبشير است در خيلي از موارد انذار به عنوان حصر آمده است ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذيرٌ﴾، ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[13] و مانند آن.
حالا اين انذار را مقدم داشت و تبشير را مؤخّر. بعد از انذار اين تبشير است ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ﴾ «نعومت» يعني نرمي. کودک وقتي که هنوز به جواني و به سنّ بالا نرسيد چهره او پوست صورت او ناعم است، نعومت دارد ظريف است اين دوران کودکي است اين نعومت است و از طرفي هم نعمتهاي فراواني در اختيار اينهاست لذا به هر يکي از دو معنا باشد اين چهرهها هم ناعماند؛ ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ يا بهرههاي ديگر دارد که ﴿نَضْرَةَ النَّعيمِ﴾[14] نعمتهايي که دارند چهرهشان شفاف و نرم و ملايم است و اينکه نعمتهاي فراواني هم دارند. ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ﴾ چرا؟ ﴿لِسَعْيِها راضِيَةٌ﴾ ديگران کار کردند دستشان خالي است چون بيجا رفتند، اين مؤمنين کار کردند دستشان پر است چون بجا کار کردند از سعي خودشان راضياند. در دنيا آبرومند بودند در آخرت بهرهمند. در دنيا ذات اقدس الهي فرمود اينها کسانياند که ميگويند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ﴾[15] در همان بخش سوره مبارکه «بقره» اين گروه ديگر را هم نام ميبرد فرمود: ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾،[16] تلاش و کوشش بعضيها اين است که خدايا به ما دنيا بده نميگويند ﴿فِي الدُّنْيا حَسَنَةً﴾ ميگويند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا﴾ همين! براي اينها حلال و حرام فرق نميکند. از اينکه نميگويند ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً﴾ معلوم ميشود حلال و حرام براي آنها فرقي نميکند. آن گروه اول ميگويند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ﴾ اما اينها ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا﴾ براي اينها حلال و حرام فرق نميکند چون فرق نميکند ولو لفظاً آن آيه اول را بخوانند ولي منطقشان اين است اين ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ﴾، ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ﴾ يعني منطق اين آقايان اين است سيره و سنّتشان اين است ولو حالا آن آيه قبلي را بخوانند ﴿فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا﴾ همين! ﴿ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾ اما اينها که ميگويند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾ اينها کسانياند که ﴿لِسَعْيِها راضِيَةٌ﴾ هم در دنيا راضي بودند هم در آخرت نتيجه خودشان را ميبينند سعي خودشان را ميبينند نتيجه خودشان را ميبينند.
اينکه فرمود: ﴿لِسَعْيِها راضِيَةٌ﴾ تفصيلاً تا حدودي بيان ميکنند که ما به آنها چه ميدهيم که اينها خوشحالاند؛ ﴿في جَنَّةٍ عالِيَةٍ﴾ در يک بهشت و بوستاني است برجسته، نه طبقه بالا، عالي است يعني منزل و درجه و ارزش او و عظمت او عالي است، اين يکي؛ ﴿لا تَسْمَعُ فيها لاغِيَةً﴾ در آنجا هيچ حرف بدي نميشنوند. يک وقت است که کسي ميخواهد طنز داشته باشد بگويد بخندد آن عيب ندارد؛ اما با آبروي کسي بازي نکند که مسخره بکند کسي را که ديگران بخندند. اصل اينکه انسان يک وسيله ضحک و خنده ديگران باشد اين را وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) در آن نامه که براي فرزندشان مرقوم فرمودند فرمود تو اين طور نباش که در جلسه تو بگويي و ديگران بخندند، اين کار تو نيست کار تو تعليم و تعلّم و سنگين و متقن حرف زدن است.[17] اينجا هم فرمود يک عده اصلاً حرف لغو نميشنوند: ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾[18] اين ﴿لَا﴾ «لا»ي نفي جنس است بايد «لا لغوَ» گفته ميشد ولي چون تکرار شد مرفوع است، نفي جنس است اصلاً حرف بد در آنجا نيست.
﴿فيها عَيْنٌ جارِيَةٌ﴾ اين ﴿عَيْنٌ﴾ جنس است، عيون فراوان را هم در زير مجموعه خود دارد. «عين» مفرد نيست اين جنس است پس چشمه است يعني جنس است چشمههاي فراواني دارد. در اين چشمهها هم تختهاي برجسته آماده است ﴿فيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ﴾، ﴿سُرُر﴾ جمع سرير است «مرفوع» يعني برجسته، برتر و ارزشمند، اين يکي؛ ﴿وَ أَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ﴾ الآن ميبينيد شما براي يک مهمان يک قَدح آب ميآوريد يا شربت ميآوريد در کنارش ليوان هست ﴿أَكْواب﴾ آن «ساغر»، «ساغر» يعني پيمانه. ساغر و پيمانههايي است که نه دسته دارد و نه به اصطلاح آنها خرطوم، اين چيز را ميگويند کوب، اکوابي است همه رديف شده آماده شده، دست نخورده شده، دست اول، مخصوص اين بهشتي. ﴿أَكْوابٌ﴾ ساغرها پيمانههايي است همه جا آماده ﴿وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ﴾ «نُمرقه» همين بالش، بالشهايي است تنظيم شده، صف بسته شده منظم شده رديف شده آماده است ﴿وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ﴾، «زرابي»؛ يعني اين بسترهاي براي خوابيدن. «بثّ» يعني «بَسَطَ»، پهن شده؛ اگر بخواهد استراحت کند آماده است، اگر بخواهد چيزي ميل کند آماده است اگر بخواهد سخني بگويد حکيمانه است، همه چيز براي او آماده است اينها محصول کار اوست يعني آنچه در دنيا انجام داد به اين صورت در ميآيد. اگر در آن طرف خود ظلم هيزم جهنم است از اين طرف عدل هم چشمه است عدل هم ساغر است عدل هم ساقي است ﴿وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ﴾. اين بخش اول را راجع به مسئله معاد است.
اگر کسي بخواهد گروه دوم بشود راهش چيست؟ و اگر ـ معاذالله ـ اين راه را طي نکرد گروه اول ميشود سرّش چيست؟ فرمود: ﴿أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾؛ اينکه الآن صحبت علم ديني است و اينکه عرض ميشود در دانشگاهها متأسفانه؛ البته مردان الهي و دانشجويان مؤمن حتي نماز شب خوانها، حتي اهل اعتکاف به لطف الهي به برکت خونهاي پاک شهدا ما در دانشگاهها داريم. شما بينيد ايام اعتکاف جمع زيادي از اين عزيزان جوانهاي متدين اهل اعتکافاند اينها را هم داريم بعضيها هم که متأسفانه هنوز آگاه نشدند آنها را هم داريم. حالا اين عزيزاني که ميبينيد اهل اعتکافاند اينها حرفهايشان را از مسجد و حسينيه و مرکز شهدا و راهيان نور و جبههها و اينها ياد گرفتند؛ وقتي خود دانشگاه اگر بخواهد اين گونه از انوار طيّب و طاهر تربيت کند بايد علمش ديني باشد الآن لاشه دانش در دانشگاهها تدريس ميشود، دانشگاهها وقتي اسلامي ميشود که دانش آن اسلامي باشد. آن کارهاي ديني وظيفه همه ماست يعني نمازخانه داشتن يعني کتابهايي که مينويسيم آرم جمهوري اسلامي داشته باشد عکس امام و رهبري داشته باشد، اين فرمايشات اينها بزرگان را داشته باشيم اينها وظيفه همه ما است؛ اما اينها کسي را نماز شبخوان نميکند آنچه نماز شبخوان ميکند انسان را به راه مياندازد و اهل کوثر ميکند، دانش است خود دانش بايد ديني باشد. مستحضريد بعضي از علوم و دانشهاست که تعليم آن واجب است اين علم ديني نيست تعليم اين ديني است، بعضي از علوم است که ياد گرفتن آن واجب است چون مورد نياز است اين علم ديني نيست تعلّم آن ديني است. ما الآن خيلي از چيزها را بايد بدانيم تا اينکه مشکلات جامعه ما حل بشود؛ اما علم ديني آن علمي است که موضوع آن دين باشد چون تمايز علوم به تمايز موضوعات است. اگر علمي درباره خداشناسي باشد اسماء خدا باشد اوصاف خدا باشد اقوال خدا باشد افعال خدا باشد سيره الهي باشد که کار درباره خدا باشد، چه قول خدا، چه فعل خدا اين علم ديني است؛ تفسير علم ديني است فقه علم ديني است حديث علم ديني است اخلاق علم ديني است؛ چون ميگوييم «قال الله قال الله»، «قال الله قال الله»! «قال الله قال الله»! آن هم که وجود مبارک پيغمبر و اهل بيت(سلام الله عليهم اجمعين) ميگويند آنها هم همين «قال الله» است، آنها ـ معاذالله ـ که از خودشان نميگويند. تمايز علوم به تمايز موضوعات است اگر موضوع علمي فعل خدا يا قول خدا يا وصف خدا يا اسم خدا باشد ميشود ديني. الآن تفسير چرا علم ديني است؟ براي اينکه سخن از قول خدا است، زمينشناسي هم علم ديني است براي اينکه سخن از فعل خداست. قرآن دو نحوه حرف ميزند يعني دو تا حرف ميزند که هر دو يکسان است يکسان است در يک رديف. فرمود: چرا آسمانها را نگاه نميکنند؟ چرا زمين را نگاه نميکنند؟ ﴿أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ﴾ چرا شترها را نگاه نميکنند؟ بعد در بخشهاي ديگر فرمود اينها کور هستند؛ اينها يعني چه؟ اينکه فرمود: ﴿أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾؛ بعد در جاي ديگر فرمود اينها ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾[19] اين يعني چه؟ مگر اينها آسمان را نگاه نميکنند؟ مگر اينها زمين را نگاه نميکنند؟ مگر اينها شترها را نگاه نميکنند؟ مگر اينها کوهها را نگاه نميکنند؟
الآن اگر تابلويي داشته باشيم که يک خط خيلي زيبايي روي اين تابلو باشد اين را به دست کور بدهيد اين فقط دست ميزند ميبيند شيشه است يا چوب است اين خط را که نميبيند؛ اما آن کسي که چشم دارد ببيند يک خط خوبي است ميگويد بَهبَه اين را چه کسي نوشته؟ عجب نويسندهاي است چون خط را ميبيند، يک خط يعني يک خط! اين آسمان با صدر و ذيل علمي عميق آن، اين زمين اين طور، اين سلسله جبال اين طور، اين سلسله حيوانات اين طور، آدم چه طور ميرود آسمان را ببيند آسمانآفرين را نشناسد؟ زمين را ببيند زمينآفرين را نشناسد؟ معلوم ميشود که کور است، يک قطره آب است که اين طور ساخته شد؛ بعضي از حيوانات تولدياند بعضي از حيوانات توالدياند اين جلال و شکوه طاووس يک تخم که بيشتر نيست اين بيان نوراني امير المؤمنين در نهج البلاغه است.[20] به هر حال اين مرغها تولدياند حيوانات و انسان و اينها توالدياند، بعضيها در رحم مادر هستند بعضيها تخم را ميگذارند زير پرِ مادر و تولد پيدا ميکنند. اگر کسي آسمان را ببيند نگويد خالق آسمان چه جلال و شکوهي دارد کور است.
دانشگاه ما زمينشناسي دارد آسمانشناسي دارد ستارهشناسي دارد ابرشناسي دارد هواشناسي دارد هزارها رشته دارد؛ اما اينها هزارها خط زيباست که ذات اقدس الهي خلق کرده است. اين علم فعل خداست؛ هيچ فرقي ندارد بين اينکه حوزه ميگويد خدا چنين گفت، دانشگاه ميگويد خدا چنين کرد؛ يعني کسي که درباره زمينشناسي بحث ميکند درباره فعل خدا بحث ميکند يا نه؟ اين ﴿هُوَ الْأَوَّل﴾[21] را کنار گذاشتند ـ معاذالله ـ اين «هُوَ الآخِر»[22] را کنار گذاشتند، اين زمين را لخت کردند درباره آن بحث کردند؛ چرا خدا ميفرمايد اينها کور هستند؟ ميشود يک انسان يک خط زيبا را ببيند بعد نگويد عجب خطي است، چه کسي نوشته است؟! چه نويسنده خوبي است! يک خطي است، مگر اينکه کور باشد نبيند دست ميزند فقط شيشه را ميبيند. اين بيان نوراني قرآن: ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾ غالب رشتههاي علوم دانشگاهي همينها است يا حيوانشناسي است يا آسمانشناسي است يا درياشناسي است يا صحراشناسي است يا انسانشناسي است؛ اينها يک خط هستند چگونه انسان سلسله جبال کوه را ببيند يک تکه خاک است سالها اين خاک به وسيله آفتاب بايد بگردد تا «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»،[23] همين خاکي که در کوههاي بدخشان افغان ميشود لَعل، در کوههاي سر به فلک کشيده يا متوسط يمن ميشود عقيق. اين خاک است يک قسمت ميشود طلا يک قسمت ميشود نقره. چه رشتههاي عميق علمي در بر دارد تا آدم بفهمد چه طور يک تکه خاک ميشود عقيق! يک تکه خاک ميشود فيروزه! «لعل گردد در بدخشان افغان يا عقيق اندر يمن» اگر کسي چشم داشته باشد موحّد است.
اين ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾ را درباره ديگران که نگفت درباره همينها گفت. فرمود چه طور شما يک خط را ميبينيد ميگوييد بَهبَه عجب نويسندهاي است! ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني﴾[24] يک قطره آب، بعد هم کار پدران را فرمود، کار پدران امناء است؛ يعني «نقل المني من موضوع الي موضع آخر»، ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾[25] صدها دانشکده است هنوز خيلي از اسرار بدن انسان روشن نشد، بيماريها روشن نشد درمان آن روشن نشد؛ فرمود اينها کور هستند اينها برهان ميشود عليه گروه اول و لهِ گروه دوم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. لغتنامه دهخدا، رد العجز علي الصدر: [رَدْ دُل ْ ع َ ج ُ زِ ع َ لَص ْ ص َ] بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بديع عبارت است از صفت تصدير که يکي از صنايع علم بديع و محاسن شعري است. به اصطلاح عروضي، صنعتي از شعر را گويند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند يا شعر را به کلمهاي ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهي شده است.
[2]. سوره واقعه، آيات49 و50.
[3]. سوره حج، آيه1.
[4]. سوره ابراهيم، آيه48.
[5]. سوره تکوير، آيه26.
[6]. المجازات النبوية، ص244.
[7]. سوره واقعه، آيه94.
[8]. سوره جن، آيه15.
[9]. سوره ممتحنه، آيه8.
[10]. سوره حاقة، آيات35 ـ 37.
[11]. سوره فاطر، آيه23.
[12]. سوره نازعات، آيه45.
[13]. سوره مدثر، آيه2.
[14]. سوره مطفّفين، آيه24.
[15]. سوره بقره،آيه201.
[16]. سوره بقره،آيه200.
[17]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه31؛ «إِيَّاكَ أَنْ تَذْكُرَ مِنَ الْكَلَامِ مَا يَكُونُ مُضْحِكاً وَ إِنْ حَكَيْتَ ذَلِكَ عَنْ غَيْرِك».
[18]. سوره طور, آيه23.
[19]. سوره بقره، آيه 18.
[20]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه165.
[21]. سوره حديد، آيه 3.
[22]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص115.
[23]. ديوان قصايد سنايي، قصيده شماره134؛ «سالها بايد که تا يک سنگ اصلی ز آفتاب ٭٭٭ لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن».
[24]. سوره قيامت، آيه37.
[25]. سوره واقعة, آيات58 و 59.