مجموعه تفسیر سورهی فجر از آیت الله جوادی آملی
چهارشنبه، 23 بهمن 1398
36 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿وَ الْفَجْرِ (1) وَ لَيالٍ عَشْرٍ (2) وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (3) وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ (4) هَلْ في ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ (5) أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ (6) إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (7) الَّتي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ (8) وَ ثَمُودَ الَّذينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (9) وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ (10) الَّذينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ (11) فَأَكْثَرُوا فيهَا الْفَسادَ (12) فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ (13) إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ (14) فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ (15) وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ (16) كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ (17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلی طَعامِ الْمِسْكينِ (18) وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا (19) وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20) كَلاَّ إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا (21) وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (22) وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّی لَهُ الذِّكْری (23)﴾
سوره مبارکهاي که «علم بالغلبه» آن «فجر» است، يعني «يذکر فيها الفجر»، اين با چند سوگند شروع ميشود، يک؛ و اين سوگندها به حسب ظاهر يک امر عادي است، دو؛ ذات اقدس الهي از اين سوگند به عظمت ياد ميکند و ميفرمايد براي مردان عاقل و خردمند اين سوگندها کافي است، اين سه؛ بعد آنچه در جهان به عنوان ظلم رخداد تلخ تلقي شد ذکر ميکند، چهار؛ کيفر الهي را که به حيات آنها خاتمه داد، پنج؛ آن وقت معيار ارزش و سعادت انسان را که بحث عميق انسانشناسي است ذکر ميکند، اين شش. در بخش پاياني هم باز از باب «ردّ العَجُز علي الصدر»[1] به بحث کيفردادن به ظالمان ميپردازد.
بخش کوتاهي از تفسير اين چند آيه صدر امروز مطرح ميشود بعد به آن مسئله اساسي ميپردازيم و در روزهاي بعد هم به مناسبتهايي از اين قسمها سخن به ميان خواهد آمد. ذات اقدس الهي به فجر و همان بامداد سوگند ياد کرد. مستحضريد که در فقه، فجر صادق دارند و فجر کاذب. فجر يعني شکافتن؛ گاهي اين شکاف عمودي است گاهي افقي. شب که به پايان ميرسد در پايان شب بخش پاياني سحر که به صبح نزديک ميشود يک نور عمودي از افق به طرف بالا ميآيد که اين «کذَنَب السّرحان»؛ «ذَنَب» يعني دُم، دُم گرگ، ذَنَب سرطان. اين يک نور عمودي نه افقي، عمودي از کرانه غرب بالا ميآيد اين صبح کاذب است که هنوز شب باقي است وقت نماز صبح نشده و فجر کاذب است. بعد از چند دقيقه اين نور عمودي که از کرانه غرب بالا آمده به طرف آسمان، در گستره افق شرق پهن ميشود اين ميشود فجر صادق. اگر کسي خوب دقت کند دو نوار سياهرنگ و سفيدرنگ در کرانه شرق است آن نوار سفيدرنگ پايين است و آن نوار سياهرنگ بالا است، آن نوار و مرز سياهرنگ که بالا است آن کرانه جزء شب است و اين نوار سفيدرنگ که زير است که سراسر افق را روشن کرده است اين اول روز است اين اول فجر صادق است که موقع نماز صبح است؛ به اين ميگويند فجر صادق که افقي است نه عمودي و سطح اين کرانه شرق را روشن کرده است بالاي آن يک نوار سياهرنگي است که امتداد دارد و آن شب است، شب بالا است و روز پايين؛ يعني معلوم ميشود که شمس تازه دارد رشد ميکند البته با اين منطقه فاصله دارد. نور آن اين کرانه شرق را روشن کرده است. کسي که افقشناس است کاملاً ميبيند که يک نوار سياهرنگي وسيع که بالا است يک نوار سفيد رنگي وسيع که پايين است اين ميشو فجر صادق که اول نماز صبح است و موقع روزه گرفتن هم اين موقع است.
آنچه اين مطلب را به صورت شفاف و روشن و رياضي بيان کرده است همان آيات سوره مبارکه «بقره» درباره روزه گرفتن است که ﴿حَتَّی يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ﴾[2] «خيط يعني خيط»! دو نوار سفيد رنگ وسيع، يکي هم سياه رنگ وسيع در کرانه شرق است. يک رياضيدان افقشناس کاملاً اين دو نوار را ميبيند پاييني کاملاً سفيد است و وسيع، بالايي کاملاً مشکي است و بالا است. ﴿حَتَّی يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ﴾؛ مثل اينکه دو تا نخ يکي نخ سفيد پايين، يکي نخ سياه بالاست و نزديک چشمتان که بياوريد خوب ميبيند. يک آدم بفهم رياضيدان و افقشناس وقتي ميرود کرانه شرق ميايستد مثل اينکه يک آدم عادي دو تا نخ سياه و سفيد را بالاي هم بگذارد. تعبير قرآن کريم اين است که اگر ستارهشناس بوديد، اگر آدم بفهم بوديد اگر آدم افقشناس بوديد اگر آدم رياضيدان بوديد، اگر مقداري درباره افق فکر ميکرديد، اين دو تا نخ را ميديديد؛ فجر اين نخ پاييني است. آن بالايي شب است اين پايينی صبح است؛ حالا که تبيّن شد روشن شد اين دو تا نخ، اول نماز صبح است و اول امساک کردن است ﴿كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّی يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ﴾.
آن روز مردم را با اين مسئله رياضي دقيق علمي آشنا کرده است که به ساعت و اينها نگاه نکنيد؛ منتها حالا که خيليها کاري به افق ندارند کاري به آسمان و زمين ندارند همين ساعت است، اما اين راه علمي را قرآن نشان داد که اگر کسي افقشناس باشد در کرانه شرق خوب نظر کند بين آن نخ سفيدي که عمودي رشد ميکند به نام «ذَنَب سرحان» مثل دُم گرگ بالا ميرود آن فجر کاذب است، وقتي عرضي شد در افق دو نوار متفاوت پيدا شد يکي مشکي بالا، يکی سفيد پايين، اول نماز صبح است و اول روزه گرفتن است و مانند آن، اين را ميگويند فجر.
گاهي ذات اقدس الهي از اين به عنوان فجر ياد ميکند گاهي به عنوان ﴿وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ﴾[3] ياد ميکند ميگويد نفس ميکشد از تاريکي شب درآمده است، گاهي به عنوان ﴿وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ﴾[4] «إسفار وجه»؛ يعني روشن شدن، اين شب پردهاي گذاشته روي تمام اين افق همه جا را تاريک کرد ﴿وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشی﴾[5] او غاشيه دارد پرده دارد پرده تاريکي را روي آن افق پهن ميکند همه جا ميشود تاريک. اما صبح شفاف ميشود ﴿وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ﴾، يک؛ ﴿وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ﴾ نفس کشيد از تاريکي درآمد، دو؛ شکافت اين افق تاريک را شده فجر. گاهي فجر است گاهي ﴿وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ﴾ است گاهي ﴿وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ﴾ است و مانند آن.
فرمود اين براي آدم بفهم کافي است حالا رياضي را نداند آسمان را نداند زمين را نداند ستارهشناس نباشد ماهشناش نباشد عادي باشد براي او حرف نميزنيم؛ اما ﴿هَلْ في ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ﴾. عقل را عقل گفتند طبق بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود براي اينکه هم در بخش انديشه وهم و خيال را عقال ميکند هم در بخش انگيزه شهوت و غضب را عقال ميکند و رام ميکند.[6] عقال آن زانوبندي است که جلوي چموشي را ميگيرد. اينکه گفت شد «با توكّل زانوي اشتر ببند»؛[7] آن زانوبند شتر چموش را ميگويند عقال. اين روايت نوراني از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شد که اين شتر چموش در درون خيليها هست خيليها به جاي تعقّل، گرفتار وهم و خيالاند در بخش علم و انديشه. خيليها در بخش عدل، گرفتار شهوت و غضباند در بخش انگيزه. اين زانوي شهوت و زانوي غضب اين دو زانو براي شتر چموش چموشي ميکند. فرمود عقل را عقل گفتند که اين زانو را ببندد عقال کند در بخش شهوت، اين در بخش غضب آن، در بخش وهم اين، در بخش خيال آن. اين را ميگويند عقل.
و اگر کسي هر چه خواست گفت و هر چه خواست کرد، اين عاقل نيست براي اينکه زانوبند ندارد عقال ندارد. عقل را «نُهيه» گفتند که فرمود: ﴿لِأُولِي النُّهَي﴾[8] اين «نُهَي» جمع «نُهيه» است «نُهيه» يعني نهي از منکر ميکند از زشتي باز ميدارد. عقل را «نُهيه» گفتند، عقلا را ﴿لِأُولِي النُّهَي﴾ گفتند، چه اينکه ﴿أُولُوا الْأَلْبابِ﴾[9] گفتند عقل جلوي آدم را ميگيرد. اين امر به معروف دارد ناهي از منکر دارد، هيچ کسي بهتر از خود آدم، حافظ خود آدم نيست، اين عقل را داده که انسان را از خطر حفظ بکند از عقلا در قرآن کريم به ﴿لِأُولِي النُّهَي﴾ و مانند آن ياد ميکند براي اينکه اينها نُهيه دارند، نهي از منکر دارند اين نهي از منکر اينها با اينها هست.
پرسش: ...
پاسخ: آزادي از خطر است اين عقل است، ما يک رهايي داريم يک آزادي. آزادي نعمت الهي است حُرّيت نعمت الهي است. آن روز در تفسير حُرّيت اين بيان نوراني حضرت در نهج البلاغه مشخص شد فرمود: «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ»؛[10] من يک ملت آزاد و آزاده ميخواهم که از مانده لاي دندان پهلوي و امثال پهلوي بگذرد. اين «لماظه»، با «طاء و ظاء»، اين غذايي که ميخورند پسمانده تهِ سفره و همچنين مانده لاي دندان را ميگويند «لماظه».[11] فرمود اين را قبلاً ديگران خوردند دست دوم به دست شما رسيد براي چه چيزي داريد ميجنگيد؟ من يک آدم بفهم ميخواهم تا چه وقت شلّاق! تا چه وقت زندان! «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ».
اين دوره پهلوي و امثال پهلوي اينها هم از راه حرام درآوردند و خوردند و دست دوم است که اينها دارند به جان هم ميافتند اينکه نو نيست. فرمود يک آدم بفهم ميخواهم که از مانده لاي دندان پسر پهلوي فاصله بگيرد «أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ» اين ميشود آزادي. اما بيبند و باري و رهايي که آزادي نيست، اينکه در حيوانات هم هست. اين کتاب شيرين و مفيد حيات الحيوان دميري اين يک کتاب خيلي شيريني است شيرينياش در اين است که حيوانشناسي خوبي دارد، يک؛ که اين حيوانات چگونه زاد و ولد ميکنند چگونه جفتگيري ميکنند و چگونه زندگي ميکنند، و اگر کسي فلان حيوان را در عالم خواب ببيند تعبيرش چيست؟ دو؛ و حکم فقهي آن از نظر طاهر و نجس بودن چيست، سه؛ حلال و حرام بودنش چيست، چهار؛ يک کتاب جامعي است اين حيات الحيوان دميري.
ايشان در اين کتاب مينويسد کسي که در اين زمينه کار ميکرد در جنگل تلاش و کوشش ميکرد که اين حيوانها را بشناسد؛ در روز برفي و باراني که اثر پاها ميماند، ديد يک حيوان شش دست و پا در اين جنگل حرکت کرده است، او تعجب کرده که ما حيوان شش دست و پا نديديم! دنبال اين اثر رفت، فاصله زيادي اين راه را طي کرد، ديد که يک خوک نري بالاي خوک مادهاي جهيد با دو دست و پاي آن مرکوب و دو پاي اين راکب، جمعاً شش تا شد ما حيوان شش دست و پايي نداريم، اين نر روي آن ماده جهيد بالاي آن ماده سوار شد آن چهار دست و پا مال آن ماده مرکوب بود و اين دو پاي اين راکب اثر گذاشت دو دست آن روي دوش اين بود. گفت اگر شهوت ميخواهيد اين است. اين طور شهوتراني که خوک دارد که اينها ندارند. اگر سخن از شهوتراني باشد آنها همان طوري که چنگ و دندانشان بيشتر است لذت آنها هم بيشتر است اين که آزادي نيست اين حيوانيت محض است.
فرمود اگر کسي عاقل باشد ﴿لِأُولِي النُّهَي﴾ است، نهي از منکر را با خودش دارد. هم «تحجير» از اينجاست هم «حِجر» از اينجاست. تحجير که ميکنند يعني چه؟ يعني ديگري را منع ميکند، حِجر هم به معني منع است. «حَجر» هم از آن جهت تحجير کردن هم به معني منع است. فرمود اگر کسي عاقل باشد جلوي بیحيثيتي خودش را ميگيرد همين! عقل را عقل گفتند براي اينکه نميگذارد آبروي او برود ولو بر فرض انسان ـ معاذالله ـ کافر باشد به هر حال با آبرو زنده است.
اين عقل نميگذارد او بيآبرو بشود مانع بيحيثيتي اوست. فرمود اگر کسي «ذي حِجر» باشد ميداند که اين قسمها چقدر سنگين است ما به نظام قسم خورديم؛ مگر ممکن است کسي شب خلق کند؟ مگر ممکن است کسي روز خلق کند؟ مگر کسي ممکن است سحر بياورد؟ مگر ممکن است کسي صبح بياورد؟ اين نظم دقيق رياضي در اختيار کيست؟ آن قدر اين نظم دقيق است که شب آيت حق است روز آيت حق است ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾،[12] ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾[13] همه آنها با نظم دقيق رياضي است اگر يک رياضيدان تحصيل کرده دقيق باشد هم خسوف و کسوف هزار سال قبل را وجب به وجب ميتواند استخراج کند، هم خسوف و کسوف هزار سال بعد را؛ از بس اين عالم منظم است از بس دقيق است اين خداست! فرمود يک آدم عاقل ميفهمد که ما داريم به چه چيزي قسم ميخوريم. درباره قسمهاي مواقع نجوم در سوره مبارکه «واقعه» فرمود: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ ٭ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ﴾[14] چقدر دقتهاي رياضي در اين ميليونها ستاره است که تصادف نکنند ﴿كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾ هر کدام سر جاي خودش باشد کار خودش را داشته باشد، طلوع و غروب خودش را داشته باشد اثر خودش را داشته باشد، از چه کسي نور بگيرد و به چه کسي نور بدهد مشخص است. ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾ ميليونها ستاره است آنجا هيچ تصادفي نيست ترافيکي نيست نظم است ﴿هَلْ في ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ﴾ اينها است.
فجر اين طور است در آيات گوناگون، گاهي به صورت صبح ﴿إِذا تَنَفَّسَ﴾ گاهي به صورت ﴿إِذا أَسْفَرَ﴾ گاهی به صورت فجر سوگند ميخورد. ليالي عشر خصيصهاي دارد که گفتند اين به همان دهه ذي حجّه قابل تطبيق است دَه شب. اين دَه شب، گذشته از اينکه فضايل و برکات فراواني در آن ليالي که از ميقات إحرام بستند و وارد مکه شدند و از مکه که إحرام بستند وارد سرزمين عرفات ميشوند، آنجا اين خصوصيتهاي عبادي سرجايش محفوظ است اينها درست است اين دهه ذي حجّه است؛ اما در جريان اربعين کليمي آن دهه ذي حجّه خيلي اثر مؤثري دارد. حضرت کليم الهي موسي(سلام الله عليه) که از اول ذي قعده مهمان الهي در طور شد و بعد دَه شب هم اضافه شد چهل شب شد، آنها که اهل سير و سلوک و اربعينگيرياند از همين اربعين کليمي خيلي استفاده ميکنند؛ گرچه اربعين براي همه مدت سال است؛ اما از اول ذي قعده تا پايان دهه ذي حجّه اين چهل شبانهروز فرصت مناسبي است که «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ يَومَاً»،[15] « مَن أَصبَحَ للهِ أَربَعِينَ صباحاً»[16] با تعبيرات گوناگون؛ آن وقت «فَجَّرَ اللهُ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَي لِسَانِه». بسياري از علما شاگرد همين اربعين بودند همه درسها که در کتابها نبود اگر همه درسها در کتابها بود بايد محدود ميشد؛ اينکه اين همه علماي بزرگ مطالب تازه و جديد آوردند، چه در اصول دين چه در فروع دين، چه در اخلاقيات چه در حقوق، بخش وسيعي از اينها شاگرد همين اربعين بودند که از اول ذي قعده شروع ميشد تا پايان ذي قعده ميشود يکماه، آن دهه ذي حجّه که ضميمه آن ميشد چهل روز ميشد که ﴿وَ وَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾[17] اين نماز دهه ذی حجّه که بين نماز مغرب و عشا اين دَه شب خوانده ميشود بعد از «حمد» و سوره مبارکه «توحيد»، اين آيه: ﴿وَ وَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾. اين يکي از مصاديق بارز و روشن ليالي عشر است که اين با همان جريان شب نهم و دهم خيلي کاملاً منطبق است احکامي که در عرفات است در مشعر است در منا هست هم با ليالی عشر قابل تطبيق است. با شب آن وقتي که دارد پايان ميپذيرد يعني سحر ﴿وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ﴾ که سير آن تمام شده، سَرَيان آن تمام شده به پايان رسيده.
مستحضريد که خداي سبحان آن جايزه خاص را فقط به مردان الهي ميدهد. مردان الهي کسانياند که محبوبي و مطلوبي غير از خدا ندارند. نگاه کنيد اين حديث شريف درباره «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ يَومَاً» تا کجا اخلاص را بُرد. يک وقت است که کسي آدم خوبي است ميخواهد به علوم برسد به معارف برسد، قرآن را بفهمد ولايت را بفهمد اين مخلِص نيست براي اينکه او به دنبال عالِم شدن است. اگر غرض کسي اين باشد که ولايت را بفهمد نبوت را بفهمد قرآن را بفهمد چهل شبانهروز هم با اخلاص باشد گفتند به او چيزي نميدهند براي اينکه به دنبال عالِمشدن خودش است کسي چهل شبانهروز هيچ نخواهد الا «لقاء الله»، وگرنه او به دنبال قصد اين است که عالِم بشود! اين اخلاص نشد. اين قدر کار دقيق است اين قدر صراط باريک است. اين صراط که باريک است رقيق است دقيق است که به هيچ وجه قابل حساب نيست؛ خيلي از ما خيال ميکنيم براي اينکه به بهشت برويم ميتوانيم اربعين داشته باشيم از جهنم نجات پيدا کنيم، نه! «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ يَومَاً» هيچ چيزي نميخواهد جز لقاي الهي. من از خدا جز خدا چيزي نخواهم؛ حالا به ديگري بگو هر چه ميخواهي بدهي بده! اين بيان نوراني امام حسن مجتبي(سلام الله عليه) است: «أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجُسْ فِي قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ يَدْعُوَ اللَّهَ فَيُسْتَجَابَ لَهُ»؛[18] فرمود من مستجاب الدعوه شدن افراد را تضمين ميکنم که اين شخص مستجاب الدعوه بشود، اگر جز خدا چيزي نخواهد؛ اما خدا و فلان! خدا و فلان! در قلب او غير از خدا چيزي ديگر هست، اين دعاي عادي است. گاهي مستجاب ميشود گاهي نميشود.
اگر کسي بخواهد مستجاب الدعوه بشود فقط خدا خدا خدا خدا! به قول حضرت آيت الله حسنزاده(حفظه الله) چرا خدا خدا نميکني؟ اين است. ببينيد اين خيلي حرف سنگيني است که «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ يَومَاً» اين ميخواهد نبوت را بفهمد ولايت را بفهمد ميخواهد قرآن را بفهمد از اينها در اسلام بهتر چيست؟ از اينها در اسلام بهتر چيزي نيست؛ اما بهتر از اينها همان لقاي الهي است. آنکه ميخواهد را به او نميدهند، اين کليم الهي است که يک گوشه تجلي حق نصيب او شد که ﴿وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾[19] البته آن نصيب هر کس نميشود و اگر اخلاص گفتند طوري که ما از خدا جز او چيزي نخواهيم و از ديگري بگوييد خواجه و مولاي ما ميداند چگونه مطلب را ادا کند. انسان وقتي عبد محض بود آن وقت چيزهايي نصيب او ميشود.
غرض اين است که ليالي عشر ميتواند آن باشد. ﴿وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ﴾ اين هم ميتواند به مسئله زوجيت و رياضيات و عدد و نظم حرکت کند که چه چيزي بايد شفع باشد چه چيزي بايد وتر باشد؟ اعضاي بدن انسان چه چيزي بايد شفع باشد چه چيزي بايد وتر باشد؟ در جهان چه چيزي بايد شفع باشد چه چيزي بايد وتر باشد؟ حالا آن ليالي دَهگانه هم شبهاي وتر يعني تَک آن يا فَرد آن يک اثري دارد، شبهاي زوج آن يک اثري دارد آن هم ميتواند باشد. حالا يک نکات ديگري هم ممکن است در طي روزهاي بعد ـ به خواست خدا ـ درباره همين چند قَسم باشد. ولي اين قَسمها را خدا قَسم سنگين ميداند ميگويد يک انسان عاقل به همينها اکتفا ميکند، ميگويد همه اينها آيات الهياند دقيقاند رياضياند، اولين و آخرين جمع بشوند نميتوانند شب بياورند نميتوانند روز بياورند ﴿هَلْ في ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ﴾ يعني «ذي عقل»، عاقل ميداند که اين قَسمها کافي است.
قسم ذات اقدس الهي قبلاً هم اشاره شد که او به دليل دارد قسم ميخورد، قسمهاي قرآني همه از همين قبيل است. يک وقت است که انسان چون احتمال صدق و کذب اينهاست براي تأييدش سوگند ياد ميکند؛ اما اگر کسي در وسط روز بگويد به اين آفتاب قسم الآن روز است اين به دليل قسم ميخورد نيازي نيست ولي او به برهان قسم ميخورد يعني اگر آفتاب را نگاه کني ميفهمي روز است. خدا به برهان قسم ميخورد مثل اينکه در اول سوره مبارکه «يس» دارد: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾[20] قسم به اين قرآن تو پيغمبر هستي! قسم به معجزه است؛ مثل اينکه انسان وسط روز بگويد قسم به اين آفتاب الآن روز است. کسي که نميبيند بايد چشم باز کند ببيند. قسم خدا به برهان است، ديگري چون بينه ندارد سوگند ياد ميکند اما خدا بينه دستش است ﴿فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ﴾[21] اختصاصي به حرم کعبه و مکه و مانند آن ندارد صدر و ساقه عالم ﴿فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ﴾ است. کسي با دليل حرف ميزند براي توجه دادن به دليل، به دليل قسم ميخورد، قسم به اين قرآن تو پيغمبر هستي! ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ﴾[22] نميتوانند بياورند؛ به برهان قسم ميخورد منتها بعضي از برهان مثل برهان «لِمّ» است بعضي مثل برهان «إنّ» است، بعضي خيلي شفاف است بعضي نيازي به مقداري تنبّه دارد.
قسمهاي قرآن به بيّنه است، لذا گاهي اگر به آسمانيها قسم ميخورد ﴿وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ﴾؛ اگر به شب و روز و مسائل رياضي قسم ميخورد ﴿هَلْ في ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ﴾. نظم ناظم ميخواهد هيچ ممکن نيست نظم دقيق در عالم باشد و ناظم نخواهد اين شدني نيست به برهان قسم ميخورد.
پرسش: ...
پاسخ: بله اگر کسي بخواهد از جهنم نجات پيدا کند بهشت برود مؤمن بهشتي باشد اينها کافي است؛ اما اگر کسي بخواهد آن کاري که «حارثة» گفت مرحوم کليني نقل کرد وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از نماز صبح از او حال پرسيد «كَيْفَ أَنْت؟»، عرض کرد: «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي عَرْشِ رَبِّي» آن مقام را به هر کسي نميدهند اين در حضور پيغمبر عرض کرد گويا من عرش خدا را ميبينم، حضرت هم تصديق کرد فرمود: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَأَثْبَت».[23] آن گونه يک اخلاص اربعيني ميخواهد وگرنه ميخواهد بهشت برود و جزء مؤمنين باشد و نعمتهاي بهشت فراهم بشود و سعادتمند دنيا و آخرت باشد بله، اسماء حسنا دارد، همين که عادل باشد کافي است. اما آن مقام، مقام خاص است که فقط نصيب مخلصين است مخلصيني که حتي هيچ چيزي نخواهد؛ اين بيان نوراني امام مجتبي همين است فرمود من ضامن هستم در قلب او جز خدا چيزي نباشد خدا ميدهد. اين حرفها که بعداً سرايندگان ما گفتند همه از برکت روايات است يک شاعر يک حکيم يک فيلسوف ايراني قبل از اسلام اين حرف حرفها را نزدند.
تو بندگي چو گدايان بشرط مزد مکن ٭٭٭ که دوست خود روش بنده پروری داند[24]
چنين حرفهايي ما قبل از اسلام نداشتيم!
تو چه کار داري بهشت و جهنمي هست، تو بگو چشم! او خودش ميدهد. کدام يکي از ما هستيم که اين گونهفکر ميکنيم؟ ما غالباً براي نجات از دوزخ و رسيدن به بهشت، کار خوبي هم هست سعادت هم هست براي خيليها از ما شرف است؛ ولي از اين بالاتر هم هست و آن بالاتر اين است که انسان بخواهد مستجاب الدعوه بشود طرزي دعا کند که خطر استکبار و صهيونيسم به خود آنها برگردد. اين دعا چه زماني مستجاب ميشود؟ امام مجتبي(سلام الله عليه)فرمود من ضامن هستم که اگر کسي در قلب او جز رضا و قضاي الهي نباشد دعاي او مستجاب ميشود مستجاب الدعوه شدن کم کاري نيست، در حدّ بالاترين فرشتهها است، اين براي انسان است منتها راهش سخت است.
اينکه ميگويند صراط مستقيم «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ» است «وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ»[25] همين است؛ اگر روي اين صراط کسي راه برود بله به جاهايي ميرسد؛ يک شمشير تيزي را حساب کنيد که خيلي تيز است و از مو هم باريکتر است آدم بايد روي آن راه برود و نلغزد؛ از مو باريکتر است ديدنش سخت است، از شمشير تيزتر است رفتنش سخت است. علمش سخت، عملش سخت؛ اين کار هر کسي نيست. فرمود اين صراط مستقيمي که به لقاي الهي راه دارد «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ» از مو باريکتر است، «أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ»؛ از شمشير تيزتر است، فهميدن و ديدنش خيلي سخت است، رفتنش هم سخت است اين صراط مستقيم است.
اگر کسي اين گونه شد امام مجتبي(سلام الله عليه) فرمود من ضامن هستم که او مستجاب الدعوه است اين مقام برای آن «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ» است. لذا ملاحظه ميفرماييد در قرآن کريم در عين حال که فرمود مؤمنين حتي ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾[26] درباره سوره مبارکه «انفال» و «آل عمران»، اين دو تا سوره اين دو تا آيه را دارد يکجا دارد: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[27] يکجا دارد ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[28] آدم خودش ميشود مظهر دين. اين البته در غير اهل بيت ما سراغ نداريم.
غرض اين است که خودش ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ ميشود نه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾؛ اينها هست. اگر کسي اخلاصش به آن حدّ باشد ميشود ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ بقيه جزء اولياي الهي است، مؤمن است اهل بهشت است و فضيلتهاي فراواني دارد. غرض اين است که ذات اقدس الهي به بيّنه قسم ميخورد به سَحر قسم ميخورد به صبح قسم ميخورد. ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً﴾ به وجود مبارک حضرت هم فرمود: ﴿وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ﴾ اگر ميخواهي پرچم حمد در دست تو باشد نماز شب بخوان! لواي حمد در قيامت در دست کيست؟ اين پرچم يک پرچم حمد است، پرچم حمد يعني چه؟ يعني هر کس بخواهد حمد کند به اين پرچم حمد ميکند و اين به دست من است. مظهر حميد بودن ذات اقدس الهي، وجود مبارک پيغمبر است؛ همه ما در برابر اين نعمت ديني که داريم شکرگزار هستيم مستقيماً در درجه اول که بالذّات از آنِ ذات اقدس الهي است ولي مظهرش پيغمبر است او را داريم ستايش ميکنيم او ما را هدايت کرد او ما را آدم کرد او ما را به صراط راست آورد. ﴿فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً﴾ مقامي که همه او را حمد ميکنند؛ چون مظهر «اللهِ محمود» هستي. الآن اين ميلياردها بشري که مسلمان و موحد هستند اينها هر شکري که ميکنند اين شکر به چه کسي برميگردد؟ اينها در کنار سفره پيغمبر نشستهاند. نعم! او مظهر ذات اقدس الهي است فرمود ميخواهي پرچم حمد را به دست بگيري که ميلياردها نفر تو را حمد بکنند چه بدانند چه ندانند، نماز شب يادت نرود! ﴿وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً﴾ نه تو حمد بکني، تو که عمري داري حمد ميکني مقامي داري که همه اين مقام را حمد ميکنند براي اينکه به برکت اين مقام به جايي رسيدند. هر کس مسلمان شد به برکت تو شد همه تو را حمد ميکنند تو به وسيله اين به اين مقام رسيدي. البته تو آينه من هستي و مظهر من هستي و اسماي الهي را ياد گرفتي، آن را نشان ميدهي.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. لغتنامه دهخدا، رد العجز علي الصدر: [رَدْ دُل ْ ع َ ج ُ زِ ع َ لَص ْ ص َ] بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بديع عبارت است از صفت تصدير که يکي از صنايع علم بديع و محاسن شعري است. به اصطلاح عروضي، صنعتي از شعر را گويند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند يا شعر را به کلمهاي ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهي شده است.
[2]. سوره بقره، آيه187.
[3]. سوره تکوير، آيه18.
[4]. سوره مدثر، آيه34.
[5]. سوره ليل، آيه1.
[6]. تحف العقول، النص، ص15؛ «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ الْعَقْلَ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْل».
[7]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش45؛ «گفت پيغامبر به آواز بلند ٭٭٭ با توکل زانوی اشتر ببند».
[8]. سوره طه، آيات54 و 128.
[9]. سوره بقره، آيه269.
[10]. نهج البلاغه، (للصبحي صالح)، حکمت 456.
[11]. کتاب العين، ج8، ص164؛ «اللَّمْظُ: ما تَلَمَّظُ به بلسانك علی أثر الأكل و هو الأخذ باللسان مما يبقی في الفم و الأسنان و اسم ذلك الشيء لُمَاظَةٌ».
[12]. سوره إسراء، آيه12.
[13]. سوره يس، آيه40.
[14]. سوره واقعه، آيات75 و76.
[15]. جامع الأخبارالشعيری)، ص94؛ ملاذ الاخيار في فهم تهذيب الاخبار، ج14، ص347.
[16]. ملاذ الاخيار فی فهم تهذيب الأخبار، ج14،ص 346.
[17]. سوره اعراف، آيه142.
[18]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص62.
[19]. سوره اعراف، آيه143.
[20]. سوره يس، آيات1 ـ 3.
[21]. سوره آل عمران، آيه97.
[22]. سوره اسراء، آيه88.
[23]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج2، ص54.
[24]. ديوان حافظ، غزل شماره177.
[25]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص312.
[26]. سوره انفال، آيه2.
[27]. سوره انفال، آيه4.
[28]. سوره آل عمران، آيه163.