مجموعه تفسیر سوره اعلی از آیت الله جوادی آملی
دوشنبه، 14 بهمن 1398
26 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي (1) الَّذي خَلَقَ فَسَوَّي (2) وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدي (3) وَ الَّذي أَخْرَجَ الْمَرْعي (4) فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوي (5) سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي (6) إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفي (7) وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْري (8) فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْري (9) سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشي (10) وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَي (11) الَّذي يَصْلَي النَّارَ الْكُبْري (12) ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى (13) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّي (14) وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّي (15) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا (16) وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقي (17) إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى (18) صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي (19)﴾
خلاصه اين سوره نوراني اين شد که «الأعلي» نسبت به غير خدا أفعل تعييني است يعني غير خدا «عالي» نيست تا خدا از او «اعلی» باشد. طبق روايتهاي که در جلد هفت وسائل، از مرحوم کليني و غير کليني(رضوان الله عليهم) خوانده شد آنجا امام(سلام الله عليه) فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف»[1] نه «اکبر من کلّ شيء» اگر حقيقتي در عالم باشد خدا از او بزرگتر باشد پس خدا محدود شد اما وقتي گفتيم «الله اکبر» يعني «أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف». طبق آن راهنمايي اين «اعلی» ميشود «اعلی من أن يوصف».
مطلب اول آن است که نسبت به اوصاف و اسماي حسنای الهي که در دعاي نوراني «جوشن کبير» است آن بله، ممکن است که اسماي الهي بعضي «عَظِيم» باشند بعضي «أَعْظَم» باشند بعضي «عَلي» باشند بعضي «أَعْلَیٰ» بعضي «عَلِيم» باشند بعضي «أَعْلَمَ»، اين مطلب اول.[2]
مطلب دوم درباره اينکه اسم توقيفي است يا نه؟ يک بحث فقهي است که ما چه اسمي را در أدعيه در نماز و غير نماز بر ذات أقدس الهي اطلاق بکنيم؟ اما درباره «وصف» خدا مرحوم ميرداماد و ساير فقها را غريق رحمت کند! [3] گفتند يک احتياط هست ولي درباره وصف جا براي احتياط نيست، الآن در بحثها عقلي، کلامي، فلسفي مرتّب درباره خداي سبحان بحث ميشود، خدا «واجب الوجود» است «علة العلل» است، از اين تعبيرها در تمام درس و بحثها مطرح است، خدا «واجب الوجود» است بقيه ممکن هستند، خدا «علة العلل» است بقيه معلولاند، اين تعبيرات در درس و بحث رايج است اينها به عنوان وصف است نه به عنوان اسم.
مطلب سوم آن است که «اسماء الله» توقيفي است؛ يعني آن اسماي نوراني که در جهان خارج است که «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»[4] آنها حقايق خارجيهاند آنها لفظ که نيستند براي هر کدام از آنها يک قَدَر مقدوري است حدّي و جايي است که خدا معين کرده است، البته توقيفي است. اين اسمای الهی «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء» يا در أدعيه ديگر ميگوييم به اسمي که وجود مبارک کليم الهي را نجات دادي يا مناجات کرده يا داوُد را نجات دادی يا سليمان(سلام الله عليهم اجمعين) را نجات دادي آنها حقايق خارجيه هستند آنها البته اندازه محدود دارند، قدر محدود دارند، در اختيار ما هم نيستند آن اسما توقيفي است.
پرسش: ...
پاسخ: بله آنها هم الفاظ است؛ ولي اين الفاظ طوري نيست که اسم اعظم باشد کسي بتواند مُرده را زنده کند که در بحثهاي قبلي گذشت خود اين کلمات نوراني است بعضيها با بعض فرق دارد؛ اما حالا تا چه کسی بگويد؟ وقتي امام(سلام الله عليه) ميگويد يک طور است وقتي وليّاي از اولياي الهي به اذن امام ميگويد به گونه ديگر است وگرنه همين الفاظ را همه ما در نماز و غير نماز ميخوانيم با اين «طي الأرض» حاصل نميشود، با اين مُرده زنده نميشود آن مقام است تا چه کسي بگويد و با چه عنواني بگويد؟!
مطلب ديگر آن است که اينکه ميگويند اسم عين مسمّاست يا نه؟ در اين الفاظ اين بحث نيست. در معاني اين الفاظ که معاني ذهنيه است اين بحث نيست، زيرا هرگز اين الفاظ عين آن حقايق نيستند اينکه ميگويند اسم عين مسمّاست يا نه؟ برخيها گفتند عين مسمّاست «من وجهٍ» و غير مسمّاست «من وجهٍ» آن حقايق خارجيه است که «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء» همان طوري که فيض شما و فعل شما «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجة»[5] اين اسماي نوراني که حقايق خارجيه هستند اينها هم «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجة» اين اسماء «مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْء»، اينها «وجه الله»اند «وجه الله من حيث» با خدا مرتبط است «من حيث» هم صبغه امکاني دارد.
اما فخر رازي ميگويد اينکه ميگويند اسم عين مسمّاست يا نه،[6] درباره خود اسم صادق است يعني اين «الف» و «سين» و «ميم»؛ «الاسم»، «اسم ما هو»؟ اسم لفظي است که دلالت بکند بر معنايي که مقرون به زمان نيست در قبال فعل، فعل لفظي است که دلالت ميکند بر معنايي که مقرون به زمان است مثل «جاء» مثل «کتب». «کتب» فعل است «جاء» فعل است، چون دلالت ميکند بر يک معناي مقرون به زمان، اما اسم کلمه و لفظي است که دلالت ميکند بر معنايي که مقرون به زمان نيست، اين يک چيز روشني است که در مقدمات و اينها هم گفتند که «الاسم ما هو»؟ «الفعل ما هو»؟ «الحرف ما هو»؟
اين معناي اسم است خود اين «الف» و «سين» و «ميم» اين خودش اسم است پس ما يک اسم داريم يک فعل داريم يک حرف که معنا است خود اين «الف» و «سين» و «ميم» هم دلالت ميکنند بر معنايي که مقرون به فعل نيست پس خود اين «الف» و «سين» و «ميم» که اسم است عين مسمّاست «الاسم ما هو»؟ يعني معناي اسم چيست؟ معناي اسم اين است که دلالت بکند بر معناي غير مقرون به زمان، خود اين «الف» و «سين» و «ميم» دلالت ميکنند بر معنايي که غير مقرون به زمان است پس اين اسم عين مسمّاست. زحمت کشيده، اما حرف، حرف علمي نيست.
ميماند مطلب اساسي و آن اين است که ذات أقدس الهي هر چيزي که خرّم و سبز باشد به هر حال اين را به صورت پژمرده در ميآورد، بساط دنيا بر اين است. اولاً وقتي قرآن کريم دنيا را تشريح ميکند ميفرمايد حواستان جمع باشد حالا براي حيوانات مرتعي است و سبزي است و چراگاهي است و آنها ميچرند حرفي ديگر است؛ اما دنيا از آن جهت که دنيا است براي هيچ کس ميوه نميدهد، به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد دنيا زهره است[7] اين «زهر» و «زهرة» مثل «تمر» و «تمرة»، «زهر» يعني شکوفه، اين کتاب زَهر الربيع نه «زُهَر» زَهر الربيع يعني شکوفه بهار، يک کتاب فکاهي است براي خنده نوشته شده، اين ميشود «زَهر الربيع» يعني شکوفه بهار. «زهره» با «زهر» مثل «تمرة» و «تمر» است که آن جنس است اين فرد. «زهره» يعني شکوفه، فرمود چشمت را به شکوفه دنيا باز نکن! اين همين شکوفه ميشود بعد ميريزد شما آقايان در ييلاقات خود و منطقههاي سردسير هم سري زديد، در منطقههاي سردسير درخت ميوه سبز نميشود اين درختهاي ميوه مثلاً درخت سيب يا غير سيب اگر در منطقه سردسير دامنه کوه غرس بکنند حداکثر اين شکوفه ميدهد تا اين شکوفه ميخواهد به ميوه شدن برسد سرماي زودرس پايان تابستان ميرسد و تمامش را ميريزد لذا در منطقههاي سردسيري که مرتّب برف است آنجا درخت ميوه سبز نميشود حداکثر شکوفه ميشود بعد ميريزد، فرمود چشمت را به شکوفه باز نکن! دنيا براي هيچ کسي ميوه نميدهد، فقط در حدّ شکوفه است بعد ميريزد:
از آن سرد آمد اين کاخ دلاويز ٭٭٭ که چون جا گرم کردی گويدت خيز[8]
دنيا همين طور است. فرمود براي دنيا که براي هيچ کسي ميوه نميشود چشم ندوز به دنيا که بيش از شکوفه نيست.
درباره مرعا و مرتعهاي حيوانات به حسب ظاهر يک سرسبزي هست بعد پايانش هم افسردگي است، سياهرنگي هست، خاکستري شدن هست، ميل به سياهي است که اين «احواء» است، ميشود «غُثاء»؛ پژمرده سياهرنگ، دنيا را هم بخواهيد حساب بکنيد ميگويد قبل از اينکه اين سبزيها به ثمر برسد ميشود «غثاي احوي». اين برای وضع دنيا. پس شما چه کار بکن؟ يک راه اساسي را طي بکن که نه بيراهه بروي و نه راه کسي را ببندي، ما سنگينترين کار جهان را براي تو آسان کرديم هم کار را آسان کرديم هم يک توان و قدرتي به تو داديم که تو توانمندانه بر اين کار مسلط هستي، ما گفتيم: ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾.[9] ببينيد اين مطالب عميق علمي با اينکه در حد مفهوم است، در حد علم حصولي است، درکش براي خيليها سخت است. همين که از عرفيات و بناي عرف و اينها گذشت عقلي محض شد با اينکه مفهوم است درکش براي خيلي سخت است چه رسد به حقيقت وحي، به حقيقت قرآن، فرمود اين خيلي سنگين است پس سنگين است. ما اين سنگين را سبک کرديم يک، تو را هم توانمند کرديم که ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾ بتواني اين بار را تحمل کني دو، دو تا آساني داديم تا اين بار به مقصد برسد حالا مشکلات بعدي، تو بايد اين جاهليت را تبديل به تمدن کني.
خدا امام و شهدا را غريق رحمت کند! مگر کار آساني بود بساط پهلوي را پَرت کردن و دور ريختن و کشور جاهليت را که بدترين کار و سختترين کار عليه دين را اينها انجام داده بودند اينها را بردارد و کشور را کشور قرآني و عترت کند؟ کار مگر کار آساني بود؟ اين را ذات أقدس الهي خود اين کار را آسان کرد، براي امام و شهدا هم آسان کرد، دو تا کار کرد. چند ساعتي شما ببينيد اين همه جوانها را در ميدان شهداي فعلي، ژاله سابق مرتّب بستند به رگبار در روز روشن، اين طور کشتند اين جوانها را، مبارزه با اينها مگر کار آساني است؟ ذات أقدس الهي هم امام و شهدا و مجاهدان و جانبازان را توانمند کرده است که هراس را از دل اينها برداشت هم آن کار را آسان کرد، درباره پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اين دو تا کار را کرد فرمود کار، کار سنگيني است درباره علمي که گفته شد هم ﴿إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلا﴾ را آسان کرديم هم تو را توانمند کرديم که اين بار سنگين را تحمل کني.
از نظر تبديل جاهليت به تمدن ما خودِ کار را هم آسان کرديم، تو را هم توانمند کرديم، براي اينکه کار تو خيلي سخت بود! تو روبهرو بودي و مدافع بودي ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾[10] اين «لُدّ» جمع «ألدّ» است ﴿أَلَدُّ الْخِصامِ﴾[11] «لدود» يعني دشمن سخت، مبارزه با دشمن سخت با دست خالي اين کار، کار سختي است! ما اين کار دشوار را آسان کرديم تو را هم توانمند کرديم ﴿وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْري﴾ اول آن را آسان کرديم تو را هم توانمند کرديم؛ لذا به آساني انجام دادي خيلي آسان! حضرت ميدان جنگ ميرفت، غذا ميل ميکردند، به آساني ميخوابيدند، وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) دارد که در «ليله بدر» جنگ هم جنگ نابرابر است، آنها به سربازان خودشان کباب ميدادند ما به سربازان خود خرما ميداديم آنها شمشير داشتند ما چوبدستي داشتيم، آنها سواره بودند ما پياده داشتيم، آنها شتر داشتند ما خبري نبود، جنگ نابرابر بود اصلاً! اولين جنگ ما هم بود همه هم ميلرزيدند، وجود مبارک حضرت امير دارد که پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) شب تا صبح کنار آن درخت مشغول زمزمه و مناجات بود گويا اصلاً فردا جنگ نبود،[12] «كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّه»[13] که در بحث گذشته نقل شد همين بود، گاهي حمله از دو طرف شروع ميشود هر جا هست صداي شمشير است، وقتي خيلي نائره جنگ داغ ميشد ما وقتي کنار حضرت ميآمديم مثل اينکه رفتيم سنگر! «كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّه» همين است آن علي است! درست است که حضرت امير نسبت به همه سر است ولي در برابر پيغمبر اين طور است خودش فرمود وقتي خيلي جنگ داغ ميشد ما کنار حضرت که ميآمديم مثل اينکه ميرفتيم به سنگر. اين است که خدا فرمود: ﴿وَ نُيَسِّرُكَ﴾ يک مطلب، ﴿لِلْيُسْري﴾ کدام «يسري»؟ اين چون دارد ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾، اين يک، ﴿وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَی﴾ با «اشقا» و «لُدّ» و اينها روبهرو هستي اينها کسانياند که کارشان رهزني بود و مانند آن، شما اين جاهليت را بايد به تمدن تبديل بکني مگر کار آساني است؟ اين تا عنايت الهي نباشد فيض الهي نباشد تيسير کار نباشد تيسير گوهر ذات نباشد ممکن نيست.
اينکه فرمود: ﴿وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْری﴾ بعد فرمود به هر حال دو تا بيان داريم اصل اتمام حجت ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾ بايد بگويي چه بپذيريد چه نپذيرد بايد اتمام حجت بکنيم اما بار دوم و سوم و چهارم اگر ديدي اثر ندارد، نه! ﴿إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْري﴾ برای بار دوم و سوم و چهارم است اما بعد از اينکه حجت بالغه الهي به اينها رسيد ميخواهند «قبول» ميخواهند «نکول»، از آن به بعد تکليف نيست. ولي درباره مؤمنين مرتّب اينها احتياج به تذکره دارند مرتّب محتاج به نصيحت هستند مرتّب احتياج به موعظه و امثال آن دارند.
بنابراين اصل ﴿الذِّكْري﴾ در صورتي که نفع باشد مشروط نيست اصل «تذکره» و «تعليم» اتمام حجت است اين ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ﴾[14] است. شما اين آيه نوراني ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ﴾ وقتي به انبيا ميگفتند چرا ميگوييد؟ فرمودند ما بايد اتمام حجت بکنيم ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ﴾ من هم ميدانم بياثر است، ولي او نتواند بگويد در قيامت که به من نگفتي، اين ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ﴾ يعني من ميخواهم عذرش را برطرف کنم، اما دو بار و سه بار و مرتّب و امثال آن اين برای کسي است که علم در او اثر دارد سودمند است از هر جلسه بهرهاي ميبرد آن وقت ﴿سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشی ٭ وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَی﴾ آن که ﴿مَنْ يَخْشي﴾ است براي او خيلي نافع است ما هم چند بار به او تذکر ميدهيم ﴿سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشی ٭ وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَی﴾ اين ﴿الْأَشْقَی﴾ را چند کيفر تلخ به دنبالش ذکر کرد اول «صَلي نار کبري» است که ـ قبلاً هم به عرض شما رسيد ـ ما يک «يصليٰ» داريم يک ﴿تَصْلِيَةُ جَحيم﴾[15] داريم اين ثلاثي مجرد است خيلي درونسوزي را نميرساند اما آن «تصليه» که مصدر باب تفعيل است درونسوزي و بيرونسوزي همه را ميرساند: ﴿ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها﴾ نميميرد تا راحت باشد و زندگي گوارا هم که ندارد پس چه کسي نجات پيدا ميکند؟ کسي که پاک بشود.
پرسش: ...
پاسخ: بله، غرض اين است که آنجا يک وقت آتش خاموش ميشود يک وقت نه، آتش خاموش نميشود اين زنده است اما زندگي ندارد ﴿لا يَمُوتُ﴾ تا راحت بشود ﴿لا يَحْيى﴾ که حيات طيبه داشته باشد لذا عذاب مستقر و دائمي براي اوست. اما در قبال آن چون اين هم «تبشير» است هم «إنذار» ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّی﴾ کسي که پاک بشود اين دو تا آيه را تطبيق کردند بر نماز عيد فطر و زکات عيد فطر؛ اين ﴿مَنْ تَزَكَّی﴾ را گفتند راجع به زکات عيد فطر است ﴿وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّی﴾ راجع به نماز عيد فطر است، البته کلّي است و آن را هم در بر دارد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، انسان به ياد چه اسمي ميافتد، به ياد خدا به ياد عليم بودن، غفور بودن يا به نام خود خدا، اگر به نام خود خدا باشد دارد که ﴿بِاسْمِ رَبِّكَ﴾[16] «سبِّح» او را به اسم. يک وقت است که تسبيح به خود او تعلق ميگيرد که آياتش ناظر به آن بود که خوانديم، يک وقت تسبيح ناظر به اسماي الهي است که اين گونه از آيات هست ولي به هر حال انسان يک وقت «الله» را، حتي بالاتر از «الله» با ضمير «هو» ﴿فَسَبِّحْهُ﴾ از «هو» که بالاتر از «الله» است که ﴿هُوَ اللَّهُ﴾ که «الله» تابع او قرار ميگيرد، خبر او قرار ميگيرد، به ياد او است اينها همه اسماي الهي است گاهي به ياد خدا است بدون اينکه نام مخصوصي داشته باشد همه به ياد اوست يا با حضور اسم يا بدون حضور اسم.
﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّی ٭ وَ ذَكَرَ﴾ اسم پروردگار را و به ياد اسم پروردگار بود و نماز گذاشت نماز نزديکترين راهي است که عابد را به معبود نزديک ميکند. مشکل اين است که شما دنيا را بر آخرت ترجيح ميدهيد اين يک مشکل عمومي است. ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا﴾ در حالي که ﴿وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقی﴾ دنيا خير نيست آخرت خير است يک، دنيا ماندني نيست آخرت ماندني است دو، طبق اين دو برهان مردان الهي به فلاح ميرسند براي اينکه خودشان را پاک ميکنند معلوم ميشود که دنيازدگي يک نحوه آلودگي است اين ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر﴾؛[17] يعني از آلودگي هجرت کن! مهاجرت از مکه به مدينه و امثال آن يک چيز روشني است مهاجرت از بدي به خوبي، مهاجرت از زشتي به زيبايي، از شرّ به خير، از قبيح به حسَن اين مهاجرت کبري است ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ﴾ حيات دنيا را در حالي که ﴿وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقی﴾.
بعد ميفرمايد اين مخصوص شما نيست به جامعه بشريت ما اين حرف را گفتيم الآن هم همان حرفها را نسبت به جامعه بشريت بازگو ميکنيم، شريعت را آورديم شريعت «سمحه و سهله» را آورديم[18] شريعت «يسري» را آورديم ﴿يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾[19] آنها را آورديم اين مخصوص به خود ماست، البته شرايع مشترکاتي دارند يک موارد تمايزي، اما اين يک امر مشترک اخلاقي و حقوقي است که دنيازدگي نزد همه انبيا بد بود و گرايش به آخرت نزد همه انبيا خير بود. انبياي ابراهيمي تابع وجود مبارک ابراهيم خليل بودند در صُحف ابراهيم اين مطالب آمده است. انبيايي که پيرو موساي کليم بودند بنياسرائيل بودند اين حرفها به وجود مبارک کليم الهي گفته شد انبياي بنياسرائيلي هم از اينها با خبر هستند، چيزي در خاورميانه نبود که ما نگوييم، در خاور دور و باختر دور هم انبيايي بودند که طبق اين دو آيه که در دو قسمت قرآن کريم است، فرمود: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾[20] آن انبيايي که قصههايشان را ما در قرآن کريم نگفتيم آنها هم همين حرفها را دارند؛ منتها اين صحف ابراهيم و موسيٰ تقريباً ذکر خاص بعد از عام است اين طور نيست که تمام صحف اُولي همين صحف ابراهيم و موسي باشند ﴿إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى﴾ آن صحف اُولي اعم از صحف ابراهيم و صحف موسيٰ است منتها در خاورميانه فقط صحف ابراهيم و موسي شناخته شدند اما آن در دو بخش قرآن که فرمود يکي در سوره «نساء» است يکي هم در سوره «مؤمن» نه «مؤمنون»! يا «غافر» آنجا فرمود که ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾ قصه بعضي از انبيا را ما گفتيم قصه بعضي از انبيا را ما نگفتيم اين ظاهراً صحف اُولي شامل همه انبياي گذشته ميشود منتها انبيايي که در خاورميانه براي ما معروف است همين وجود مبارک خليل حق است تا وجود مبارک يوسف باشد، اسحاق باشد، اسماعيل باشد، اينها باشد يا انبيايي که تابع بنياسرائيلاند آنها بنياسحاقاند انبيايي که بنياسماعيلاند فرق ميکند مثل وجود مبارک پيغمبر اسلام که اينها فرزندان اسماعيل فرزند ابراهيم خليلاند، بنابراين اين صحف أولي ميتواند ناظر به تمام کتابهاي انبياي قبلي باشد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. وسائل الشيعة، ج7، ص191؛ الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص117؛ التوحيد (للصدوق)، ص313.
[2]. البلد الأمين و الدرع الحصين، ص405.
[3]. التعليقة علی أصول الكافي (ميرداماد)، ص228 ـ 231؛ التوحيد (للصدوق)، ص323.
[4]. البلد الأمين و الدرع الحصين، ص188.
[5]. ر.ک: نهج البلاغه(للصبحي صالح)، خطبه1؛ «مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُزَايَلَة».
[6]. التفسير الكبير، ج31، ص125 و 126.
[7]. اشاره به سوره طه، آيه131﴿وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَي مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾.
[8]. خمسه نظامي، بخش29.
[9]. سوره مزمل، آيه5.
[10]. سوره مزمل، آيه5.
[11]. سوره بقره، آيه204.
[12]. الجامع لأحكام القرآن، ج7، ص372.
[13]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت، فصل نذكر فيه شيئا من غريب كلامه المحتاج إلى التفسير9.
[14]. سوره اعراف، آيه164.
[15]. سوره واقعه، آيه94.
[16]. سوره واقعه، آيات74 و96 و ... .
[17]. سوره مدثر، آيه5.
[18]. اشاره به حديث نبوی، بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج30، ص548؛ «بُعِثْتُ إِلَيْكُمْ بِالْحَنَفِيَّةِ السَّمْحَةِ السَّهْلَةِ الْبَيْضَاء».
[19]. سوره بقره، آيه185.
[20]. سوره غافر، آيه78.