مجموعه تفسیر سورهی نوح از آیت الله جوادی آملی
سه شنبه، 9 بهمن 1397
37 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (1) قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ (2)أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطيعُونِ (3) يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (4) قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلاً وَ نَهاراً (5) فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاَّ فِراراً (6) وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (7) ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً (8) ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً (9) فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً (10) يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً (11) وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً (12)
بعضي از مطالب مربوط به سوره «معارج» که سؤال شده بود، ممکن است که در اثناي همين سوره مبارکه «نوح» مطرح شود. در اين سوره که محتواي اين هم اصول دين است و نشانه آن است که در مکه نازل شد از رسالت نوح(سلام الله عليه) سخن به ميان آمد که فرمود: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً﴾، اصل رسالت عامه را در پايان سوره مبارکه «نساء» مبرهن فرمود. در آنجا فرمود ما انبياي فراواني فرستاديم، براي هر ملّت و نحلتي، براي هر عصر و مصري حجت الهي را تمام کرديم تا هيچ کسي عليه خدا احتجاج نکند و نگويد ما که نيازمند به راهنما بوديم، چرا براي ما راهنما نفرستادي؟ آيه 163 سوره «نساء» اين است که ﴿إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ﴾، فرمود ما براي تو اي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) وحي فرستاديم؛ چه اينکه براي نوح و انبياي بعد از نوح هم وحي فرستاديم. در آيه 164 فرمود رسُلي هستند که ما نام آنها را برديم و رسلي هستند که نام آنها را نبرديم، براي اينکه نه از خاور دور خبري بود نه از باختر دور. آن روز همين منطقه غرب آسيا يا به اصطلاح خاورميانه جمعيت همينجا بودند، هيچ وسيلهاي نبود که انسان از خاور دور يا باختر دور با خبر شود؛ لذا در دو جاي قرآن کريم فرمود که قصص عدهاي از انبيا را ما در قرآن ذکر نکرديم: يکي همين آيه 164 سوره «نساء» است که فرمود: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾، ما قصّه پيامبري را نقل ميکنيم که اثر تبشير و إنذار ظاهر بشود، اثر اطاعت و کفر ظاهر بشود، بعد به جامعه بگوييم: ﴿**فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا**﴾،1 ﴿فَانْظُرُوا**﴾، ﴿فَانْظُرُوا**﴾، بررسي کنيد؛ اما اگر در خاور دور، باختر دور آن طرف اقيانوس اطلس، آن طرف اقيانوس کبير، انبيايي آمدند؛ چه اينکه آمدند، پيامبراني، راهنماياني فرستاديم و اقبال و ادباري داشتند، شما چگونه ميتوانيد تحقيق بکنيد؛ لذا هم در اين سوره «نساء» و هم در بخشهايي از سوره «مؤمن» و «غافر» و مانند آنها فرمود که بعضي از انبيا قصص آنها در قرآن آمده و بعضيها هم نيامده است. اين در روايات که 124 هزار يا کمتر يا بيشتر پيامبر آمد، قصص 25 نفر در قرآن آمده است: ﴿رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾.
اين انبيايي که در خاورميانه يا به اصطلاح غرب آسيا آمدند: ﴿وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ﴾، اين ﴿رُسُلاً﴾، اعم از آنهايي که ما قصص آنها را در قرآن گفتيم يا نگفتيم. اين يک برهان عقلي است که ما براي هر ملّت و نحلتي حجت فرستاديم: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،2 اين برهان عقلي است. عقل آن قدر قدرت دارد که در عين حال که فقير محض است و عبد صرف است، به خدا بگويد تو که ما را آفريدي، ما که سفر طولاني در پيش داريم، نه از گذشته خود با خبر هستيم، نه در آينده بعد از مرگ ميدانيم کجا ميرويم، حتماً بايد راهنما بفرستي! اگر راهنما نفرستي، اين نقص در دستگاه خلقت ـ معاذالله ـ هست. فرمود ما انبيا فرستاديم: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾. اين «بَعد» مستحضر هستيد که ظرف است و ظرف مفهوم ندارد؛ ولي اگر در مقام تحديد باشد، مفهوم دارد؛ يعني مردم بعد از آمدن انبيا هيچ حجتي ندارند و اگر انبيا نميآمدند، بشر بر خدا حجت داشت. اين عقلانيت وحي است و وحيانيت عقلي است. عقلي که وحي را ميشناسد و ميداند وحي ضروري است و تنها در اختيار ذات أقدس الهي است با خدا احتجاج ميکند که ما که نميدانيم کجا ميرويم، تو چرا راهنما نفرستادي؟ البته همه اين احتجاجات در فصل سوم است، فصل اوّل که منطقه ذات است، منطقه ممنوعه است. فصل دوم که صفات ذات است که عين ذات است، منطقه ممنوعه است، ما با ظهور خدا، فعل خدا، تجلّي خدا که «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»،3 کار داريم. عقل آن قدر قدرت دارد که با خدا گفتگو کند، بگويد چرا پيغمبر نفرستادي؟ در قيامت هم به خدا ميگويد ما که نميدانستيم بعد از مرگ به چنين جايي ميآييم، تو که ما را آفريدي، چرا راهنما نفرستادي؟ لذا فرمود ما حتماً بايد پيامبر ميفرستاديم و حتماً هم فرستاديم، کار ما تمام شد، وظيفه شما مانده است. اين که در سوره مبارکه «نساء» فرمود رسالت ضروري است، نبوت ضروري است و رهبري الهي ضروري است و خدا کار خود را کرده است تا کسي احتجاج نکند. از همان قسمت قصّه نوح و امثال نوح را به تدريج در آيات قرآن کريم ذکر کرد. فرمود طبق آن اصل کلّي که «النبوة ضروريةٌ لا ريب فيها»،4 ما نوح را فرستاديم. در تعبير ﴿إِنَّا﴾ گاهي عظمت آن مقام باعث است، گاهي فرشتههايي که زير مجموعه تدبير الهي هستند به عنوان مدبرات امر، در اجراي اين مأموريت سهمي دارند؛ لذا با متکلم «مع الغير» ياد ميکند. حالا يا تفخيم است يا با حضور مدبرات امر است. ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ﴾، تعبير قوم هم يک تعبير عاطفي است، گاهي انبيا از قوم خودشان بودند، گاهي انبيا از قوم خودشان نبودند. آنهايي که از قوم خودشان بودند، برادر قومي و قبيلگي بودند. آنهايي که از قوم خودشان نبودند، برادر انساني بودند. انبيايي بودند که از قبيله خودشان نبودند؛ مثل لوط و امثال ايشان، اما اگر در اينگونه از موارد تعبير «يا أخي» ياد ميکنند؛ يعني برادر انساني! در اينجا وجود مبارک نوح را براي قوم فرستادند، گرچه در همان سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ﴾، اينها آمدند براي تبشير و براي إنذار و براي هر دو؛ اما آن نيرويي که اثربخشتر است، مسئله إنذار است؛ يعني مسئله شوق به بهشت آن قدر اثر ندارد که «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»5 اثر دارد؛ لذا در عين حال که قرآن کريم تبشير و إنذار را وصف همه انبيا ميداند؛ اما در هيچ جا وصف آنها را منحصر در تبشير نکرده که «إن أنت الا مبشّر، إن أنت الا بشير»؛ ولي حصر در إنذار شده: ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ﴾،6 ﴿إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ﴾،7 با اينکه تبشير يقيناً در کارشان هست؛ اما چون اثربخشي إنذار خيلي بيش از اثربخشي تبشير است؛ لذا گاهي به صورت حصر ميفرمايد: ﴿إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ﴾، ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ﴾. ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾،8 نفرمود «قم فأنذر و بَشِّر»! فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾. اينجا هم فرمود: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ﴾ که چه بگويد و چه بکند؟ ﴿أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ﴾، با اينکه تبشير هم در آن هست به قرينه همين جمله بعدي که فرمود: ﴿يُؤَخِّرْكُمْ﴾، اين تبشير است. با اينکه تبشير در آن هست؛ اما کارآمدي إنذار بيش از کارآمدي تبشير هست.
﴿أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾، اينها اگر به همين کفر و شرک و الحاد ادامه بدهند به هر حال عذاب دامنگيرشان ميشود. قبل از اينکه عذاب الهي دامنگيرشان بشود، اينها را إنذار بکن که اين برنامهها را انجام بدهند. چه بگو؟ آن که چه بگو را وجود مبارک نوح عملاً گفته و اعلام کرده، معلوم ميشود که رسالتش اين است: ﴿قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ﴾، من از طرف ذات أقدس الهي مأمور شدم و نذير روشنگري هم هستم. مبين، بيان اين است که حرفها مخلوط نيست. حرفهايي که دَرهم است، پيچيده است، بيان نيست؛ لذا حيوانات را بهيمه ميگويند، چون حرفهايش مبهم است، معلوم نيست چه دارند ميگويند! حرفهايي که مرزبندي است، اين جمله معنايش معلوم است، اين جمله معنايش معلوم است، اين جمله معنايش معلوم است، بين دارد؛ يعني مرز دارد، اين را ميگويند بيان. بيان آن است که بين دليل و مدّعا، بين اين جمله و جمله ديگر، بين اين مطلب و مطلب ديگر مرز داشته باشد، بين داشته باشد. اگر بين نداشته باشد، ميشود مبهم. اما چون بين دارد، ميشود بيان، مبين، مبيّن، تبيان، همه اينها در صورتي است که مرزبندي باشد بين کلمات و جملهها. فرمود من يک نذيرِ مبين هستم، حرف من روشن است، مدّعاي من روشن است، دليل من روشن است، نتيجه حرف من هم روشن است: ﴿إِنِّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ﴾.
از شما چه ميخواهم؟ دستور الهي چيست؟ اوّل: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾؛ موحّد باشيد. مسئله الحاد و شرک و اينها را بگذاريد کنار. بعد اصل عبادت که شد، چون در روايات است که «التُّقَی رَئِيسُ الْأَخْلَاق»،9 اوّلين حرف اخلاق را تقوا ميزند.
تقوا اين است که آدم سپري داشته باشد، چون اين «تاء» تقوا که جزء کلمه نيست. اصل اين کلمه «وَقوي» است، چون باب «وَقَيَ» است، «وقَيَ»؛ يعني خودش را حفظ کرده است. اين «واو» که حذف شد و آن «تاء» به جاي اين نشست، شده تقوا. وگرنه «تاء» تقوا جزء کلمه نيست. «وقویٰ»؛ يعني «وقايه». سپر را ميگويند «وقايه». کسي که سپر دستش است، ميخواهد نسوزد و خطر به او نرسد، ميگويند تقوا دارد؛ يعني «وقايه» دارد، يعني سپر دستش است.
اينکه دارد «الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّار»،10 «جُنّة»؛ يعني سپر. «مِجَن و جُنّه» اينها نام سپر است. کسي که سپر دارد، از آتش محفوظ است، «الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّار»، فلان عبادت «جُنَّةٌ مِنَ النَّار»، فلان عمل خير «جُنَّةٌ مِنَ النَّار». اينها سپر آتش است. اگر کسي با تقوا باشد، وقايه دارد، سپر دارد، نميسوزد. اين اصل کلّي بعد از آن توحيد است، البته جزئياتي دارد، مسائل شخصي دارد، يک نظام حکومتي رهبر ميخواهد، با چه کسي صلح کنند، با چه کسي بجنگند، چه وقت صلح کنند، چه وقت جنگ کنند، نظام تجاري آنها، اقتصادي آنها، سياسي آنها، روابطشان اينها، يک رهبر ميخواهند، آن رهبر را فرمود: ﴿وَ أَطيعُونِ﴾.
مسئله اينکه ذات أقدس الهي در قرآن فرمود: ﴿فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّی يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ﴾،11 تمام جزئيات را که قانون اساسي بيان نميکند. مسائل شخصي را، مسائل جزيي را امام و پيغمبر تعيين ميکنند؛ لذا فرمود: ﴿**أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ**﴾؛12 اما حالا اين تثليث را ميفرمايد سامان ميدهد. درست است که ميگوييم: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾، يک؛ ﴿وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾، دو؛ ﴿وَ أُولِي الأمْرِ﴾، سه؛ اما همين آيه نوراني که صدر آن مثلث است، وسط آن مُثنّيٰ است، ذيل آن توحيد است. فرمود: ﴿**أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ**﴾؛ اما حسابتان جمع باشد که سه تا مرجع ما نداريم. دومي و سومي هم به اوّلي برميگردد. اين صدر آيه مثلث است: ﴿**أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ**﴾. بعد فرمود چه کسي موفق است که اينها را اطاعت کند؟ ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ﴾، اگر در اين سومي که ﴿أُولِي الأمْرِ﴾ است، اختلاف کرديد يا در موارد ديگر، مرجع دو تا هستند، مرجع «اولي الأمر» نيست. مرجع خداست و پيغمبر، ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ﴾، باز اينجا سؤال هست که رسول مطاع بالذات است؟ فرمود نه. اوّل تثليث، بعد تثنيه، در ذيل آن توحيد است. فرمود درست است رسول را بايد اطاعت کنيد؛ اما حرف اوّل و آخر را خدا ميزند: ﴿بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ﴾.13 اصلاً سخن از رسول نيست.
پس آن تثليث به تثنيه تبديل شد، اين تثنيه به توحيد مبدّل شد تا معلوم بشود که هر بالعرضي بايد به بالذّات برسد. حرف اوّل و آخر را ذات أقدس الهي ميزند، چون خود رسول هم عبد اوست، خود ائمه(عليهم السلام) هم عبد او هستند. اينجا هم ميفرمايد درست است که اصلش عبادت الهي است، آن تقوا به عبادت الهي برميگردد، اطاعت از نوح(سلام الله عليه) به اطاعت الهي برميگردد، اين إنذار محض نيست، تبشير را هم به دنبال دارد. فرمود: ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾، اين يک إنذار است؛ اما اينکه فرمود: ﴿يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ﴾، يک؛ ﴿وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّي﴾، دو؛ اينها تبشير است. اسلام همين کسي که موحّد شد، توبه کرد از الحاد و شرک، تمام گناهانش بخشيده ميشود. همه مشرکين که ساليان متمادي بتپرستي کردند، همين که توبه کردند، شهادتين را جاري کردند، «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»،14 تمام گناهان بخشيده شد. اين که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾؛15 يعني بيتوبه. در آن آيه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾، يک؛ ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ﴾، دو؛ ﴿لِمَنْ يَشاءُ﴾، سه؛ فرمود شرک بدون توبه بخشيده نميشود. تمام مشرکين با توبه بخشيده شدند. الآن هم هر مشرکي با توبه، با إنابه، با اجراي شهادتين بخشيده ميشود. اينکه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾؛ يعني بيتوبه، اما آن که فرمود: ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ﴾؛ يعني بيتوبه. بيتوبه ميبخشد؛ اما آنجا به نحو موجبه جزئيه است، چه کسی را بيتوبه ميبخشد؟ ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ﴾؛ اما ﴿لِمَنْ يَشاءُ﴾. ﴿لِمَنْ يَشاءُ﴾ را که ما نميدانيم کيست! «لطف خدا بکند کار خويش»،16 يک وقت است کسي برادر شهيدي، پسر شهيدي، اين لطف الهي است، لغزشهايي که دارد بيتوبه ميبخشد. اين ﴿مَنْ يَشاءُ﴾، موجبه جزئيه است؛ يعني قضيه مهمله است که در قوه موجبه جزئيه است؛ منتها يک بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه دارد که تمام کارهاي خدا حکيمانه است. «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»،17 اي خدايي که با هيچ توسّلي نميشود تو کاري بکني که حکيمانه نباشد! هر وسيلهاي که انجام ميدهند، در مسير حکمت تو بايد باشد، «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ». با توسلي بخواهيم ـ معاذالله ـ خدا کار غير حکيمانه بکند اين چنين نيست.
اينکه فرمود: ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ﴾، حتماً حکيمانه است. حالا جانباز بود، شهيد بود، مادرش خوب بود، پدرش خوب بود، خودش خوب بود، او را خود خدا ميداند؛ اما فرمود به همه بندگان شرق و غرب عالم اعلام کنيد: ﴿لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً﴾،18 خود ذنوب جمع است، با «الف و لام» هم آمده، فرمود تمام گناهان را خدا ميبخشد. آن جايي که فرمود: ﴿لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾! چون سياق، لسان، مفاد و محتواي آن بيتوبه است. اينجا محور بحث توبه است؛ لذا بعدش فرمود: ﴿وَ أَنيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ﴾،19 حالا که او همه گناهان را با توبه ميبخشد، پس توبه کنيد!
بنابراين اينکه جمع محلّیٰ به «الف و لام» آورده: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً﴾، تمام گناهان عالم قابل بخشش است، هيچ گناهي نيست که قابل بخشش نباشد. هم ذنوب جمع است، هم «الف و لام»؛ منتها راهش توبه است. الآن هم هر مشرکي، هر کمونيستي، هر ملحدي توبه کند، شهادتين را جاري کند، مقبول است.
بنابراين توبه آن عامل تطهير است. اينکه ميگويند آب توبه، آب توبه! خود توبه آب است که آدم را پاک ميکند و گرنه آنها جزء مستحبات است که آدم رو به قبله بنشيند و يک آب توبهاي دم بزند و بخورد و اينها جزء تشريفات توبه است، و گرنه يک اراده شکستناپذيري، از گذشته پيشمان است و آينده جبران ميکند و هر دو نبش آن «لله» است، ميشود توبه!
پرسش: جمعش با آيه ﴿وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ**﴾**20 چگونه است؟
پاسخ: همين! آنجا که ذات أقدس الهي تهديد ميکند، برای بيتوبه است. آنجا که پيشنهاد رحمت ميدهد که ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً﴾؛ لذا فرمود: ﴿وَ أَنيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ﴾، حالا که تمام گناهان با توبه بخشيده ميشود، اين است، پس آن جايي که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ﴾، يعني بیتوبه. آن جايي که فرمود: ﴿وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ﴾؛ يعني بيتوبه؛ منتها مشيئت اوست. آن جايي که فرمود همه گناهان قابل بخشش است؛ يعني با توبه. اينجا هم وجود مبارک نوح(سلام الله عليه) فرمود؛ بياييد اطاعت کنيد، توبه کنيد، تمام گناهان شما بخشيده ميشود.
اين قانون «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»، که قاعده جَبّ، يکي از قواعد فقهي ماست، همين است؛ يعني چون کفّار مکلّف به فروع هم هستند؛ مثل مکلّف به اصول، براي اينکه در خيلي از آياتي که قبلاً خوانده شد که در قيامت عدهاي را که به جهنم رفتند، فرشتهها از آنها سؤال ميکنند که ﴿**ما سَلَكَكُمْ في سَقَر﴾؛21 چرا جهنمی شديد؟ اينها گفتند:﴿لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾، ﴿لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾، ﴿وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾؛22 ما نماز نميخوانديم، قيامت را منکر بوديم، اگر کفّار مکلّف به فروع نباشند که در جواب ملائکه نميگويند، ما چون نماز نخوانديم آمديم جهنم. اينها ميگويند ما کفر داشتيم، عقيده بد داشتيم، يک؛ عمل بد داشتيم، دو؛ حالا سوخت و سوز دامنگير ما شد: ﴿لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾ هست. ﴿لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾** هست، پس معلوم ميشود اينها هم مکلّف به اصول هستند هم مکلّف به فروع!
پرسش: اينها مسلمانانی نيستند که نماز نمیخواندند؟
پاسخ: نه، چون دارد: ﴿وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ**﴾** ما ميگفتيم ـ معاذالله ـ قيامت نيست. اگر مسلمان باشد که مسلمان قيامت را قبول دارد؛ منتها معصيت کرده است.
پرسش: اطعام مسکين که جزء فروعات نيست از مستحبات است.
پاسخ: نه گاهي واجب عيني است، گاهي اگر زکات باشد که واجب است، خمس باشد که واجب است، کفّاره و فديه باشد که واجب است. اينها که واجبات است. اگر کسي گرفتار است، همسايه او فقط ميداند که اين گرسنه است، واجب يعني واجب! عيني يعني عيني! بر همسايه واجب عيني است که به او کمک کند. اگر پنج، شش نفر بدانند ميشود واجب کفايي. اين کمک به مستحق برای انفاق زائد بر رمق حيات است. کسي حالا وامي دارد ميخواهد انسان به او کمک ميکند، پولي ميدهد که مشکل وامش حلّ بشود، خانهاي تهيه کند و مانند آن. اما کسي که گرسنه است بر ديگران واجب يعني واجب! آن کسي که اطلاع دارد هيچ کسی ديگر با خبر نيست، ميشود واجب عيني، چند نفر با خبر هستند، ميشود واجب کفايي. اين جزء دستورهاي بينالمللي قرآن است، ميفرمايد ولو کافر هم باشد! اينکه ميگفتند: ﴿لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾، برای کفّار است. به کفّار در قيامت ميگويند چگونه شد که به جهنم افتاديد؟ ميگويد ما قيامت را قبول نداشتيم، فقرا را کمک نميکرديم، نماز نميخوانديم.
پرسش: تعبير به مجرمين کرده.
پاسخ: بله، اينجا مجرم اعم از کافر و کسي که جُرم او به اعتقادات برگردد، اين فرد کامل مجرم است. کسي که جُرمش به معاصي ديگري برگردد، فرد متوسط يا ضعيف مجرم است. در پايان اين جوابي که به ﴿**ما سَلَكَكُمْ في سَقَر﴾ دارد، اين است که ﴿لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ٭ ... ٭ وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ ٭ وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾**، مجرم همه اين اقسام را شامل ميشود، اعم از کافر و مسلمانِ معصيتکار.
بنابراين کمک به فقرا جزء دستورهاي بينالمللي اسلام است. اينکه فرمود: ﴿إِلاّ ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾؛23 يعني حقوق بشر. اينکه در سوره «فرقان» فرمود: ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾؛24يعني حقوق بشر. به جهانيان وجود مبارک پيامبر، پيامبر جهانيان است: ﴿كَافَّةً لِلنَّاسِ﴾.25 اينها برنامههاي بينالمللي اسلام است؛ منتها اگر کسي کافر بود و مسلمان شد، طبق قاعدهاي که در خود اسلام است: «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»، تمام گناهان او بخشيده ميشود؛ اما گناهاني که منشأ آن خود اسلام است، اسلام گفته اين زکات را، آن کفّاره را، آن ديه را اينها را بايد بدهی، نداده؛ اما يک سلسله حقوقي که اسلام امضا کرده، نه اينکه اسلام آورده باشد، کسي جنسي را اقساطي خريده، نسيه خريده، بدهکار است، حالا که مسلمان شد، نبايد بدهد؟ زکات و خمس را نبايد بدهد؛ اما اين مال مردم را که بايد بدهد، چون اين مال مردم را که اسلام نياورده، اسلام امضا کرده و فرمود: ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾؛26 ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ﴾،27 را که اسلام نياورده است، اين بيان امضايي اسلام است. مال مردم را کاري نداشته باشيد. حالا اگر کسی مالي را نسيه خريده، بعد مسلمان شده، بگوييم: «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»؟ آنچه را که خود اسلام آورده؛ مثل خمس، زکات، ديه، کفّاره، زکات فطر، اينها بله، کسي که اسلام آورد ديگر بدهکار نيست؛ اما آن حقوق مردمي که اسلام امضا کرده است، اسلام نياورده، اين را انسان بايد بپردازد.
پس اين ﴿يَغْفِرْ لَكُمْ﴾ تبشير است. بعد فرمود عمر طولاني هم ميکنيد. ذات أقدس الهي براي هر کسي دو تا عمر مشخص کرده است که اگر اين بيراهه رفت، عمرش کوتاه است. به راه رفت، عمرش طولاني است. هم مسائل بهداشتي را رعايت کرد، هم مسائل اخلاقي را؛ صله رحم را رعايت کرده، احترام به پدر و مادر را رعايت کرده، احترام به ذوي الحقوق را رعايت کرده، اينها عمر را طولاني ميکند. فرمود اگر شما ايمان آورديد و به دستور خدا ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطيعُونِ﴾ عمل کرديد، همه گذشتههاي شما را ميبخشد، يک و عمر طولاني هم به شما ميدهد، دو؛ ﴿وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّي﴾ و اگر اين چنين نبود، نه مغفرتي در کار است، نه عمر طولاني. خداي سبحان دو تا أجل مشخص کرد براي هر کسي که اگر او بيراهه رفت، عمرش کوتاه است، به راه رفت عمرش طولاني است؛ اما در جهان ابهام نيست، به هر حال سرانجام چه ميشود را خدا ميداند؛ لذا فرمود: ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ**﴾،28 برابر ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾**،29 أجل مسمي ثابت است. ما نميدانيم که زيد عمرش چقدر است! براي هر کسي ذات أقدس الهي دو تا راه معين کرده: اين عمر طولاني و اين عمر کم.
پرسش: اينکه با لوح محفوظ منافات دارد.
پاسخ: همان لوح محفوظ أجل مسميٰ است که مؤيد لوح محفوظ است، چون فرمود أجل مسميٰ «عند الله» است و آيهاي که دارد: ﴿**مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ**﴾؛ يعني لوح محفوظ.
پس نزد ما معلوم نيست که اين زيد عمرش طولاني است؟ براي اينکه او اگر شرايط صله رحم را رعايت بکند، مسائل بهداشتي را رعايت بکند، عمرش طولاني است. اگر مسائل بهداشتي را رعايت بکند؛ ولي اهل صله رحم و امثال آن نباشد، باز هم عمرش طولاني نيست، اگر همه اين شرايط را رعايت بکند، عمرش طولاني است. براي ما اگر و مگر است؟ اما به هر حال چه ميشود؟ فرمود: ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ**﴾، بعد هم فرمود: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾، أجل محفوظ است و لوح محفوظ است و ما ميدانيم اين شخص تا چه وقت هست و آن وقت ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾**،30 هيچ تخلّفپذير نيست؛ مثل مسائل رياضي است.
«لاَ يَستَأْخِرُ» معلوم هست؛ اما «لاَ يَسْتَقْدِمُ»؛ يعني چه؟ چون دارد: «فَإِذَا جَاءَ أَجَلُ»، اگر أجل آمد، ديگر جلو نميافتد؛ يعني چه؟ أجل که الآن آمد! أجل که الآن آمد، جلو افتادن اصلاً معنا ندارد. ديروز که أجل که نبود تا او بميرد، پس چرا فرمود وقتي أجل آمد جلو و دنبال ندارد؟ ميفرمايد اين را فهميديد که جلو افتادن محال است؟ وقتي أجل امروز بيايد، ديگر جلو افتادن محال يعني محال! اين را فهميديد که جلو افتادن محال است؟ دنبال افتادن هم مثل جلو افتادن است. ما اين را گفتيم براي اينکه بفهميد، دنبال افتادن هم مثل جلو افتادن محال است. وگرنه أجلي که الآن آمده، معنا ندارد که أجل اين آقا امروز آمد، اين ديروز مُرد! اين اصلاً معقول نيست. نه اينکه معقول است و ولي مصلحت نيست. فرمود حالا اين را ميفهميد که جلو افتادن معقول نيست؟ دنبال افتادن هم همينطور است، چون کارهاي ما مثل کارهاي رياضي است.
در حکمت متعاليه روشن شد و ثابت شد که جهان، مثل حلقات عدد رياضي است. اين تنها أجل نيست کارهاي ديگر هم همينطور است، هر وقتي که قضاي الهي آمد «لا يقدّم و لا يؤخّر». اين بزرگواران که در حکمت متعاليه تلاش و کوشش کردند، اصرار آنها اين است که جهان مثل حلقات عدد است، اين عدد پنج را اگر کسي بين چهار و شش بردارد، اين رسواست، کجا ميخواهد بگذارد. حالا اين بيتالمال را يا با نجومي يا با اختلاس گرفته، کجا ميخواهد بگذارد. اين خيال ميکند از اينجا به جاي ديگر برده؛ مثل اينکه عدد پنج را بين چهار و شش گرفته، اين در دستش ميماند، رسوا ميشود. باور نکردند نظم عالم را! فرمودند هيچ چيزي جلو و عقب نميشود: ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾،31 الآن رسوا نشد، بيست سال بعد رسوا ميشود. به هر حال ميبينند که بين چهار و شش، چيزي خالي است، ميگردند پيدا ميکنند. اين آقا که بين چهار و شش، اين عدد پنج را گرفته، کجا ميخواهد بگذارد؟ هيچ جاي عالم جاي اين نيست، مال حرام هم همينطور است. خيلي کار ميخواهد تا آدم بفهمد، باور کند که عالم مثل حلقات رياضي است. چرا اين رسوا ميشود؟ براي اينکه چه کار ميخواهد بکند؟ يکجا از اين جيب به آن جيب، از اين جيب به آن جيب به هر حال به دنبال پنج ميگردند، پيدايش ميکنند. هيچ جاي عالم جاي پنج نيست، مگر بين چهار و شش، ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾. اين قدر عالم منظّم است که مثل حلقات رياضي است! لذا فرمود تفاوتي در کار نيست. يک حرف را انسان زد، بيخود گفت! توبه کردن؛ يعني فوراً بگذارد سرجايش. عذر خواهي کردن؛ يعني فوراً بگذارد سرجايش! به آن آقا بگويد که ببخشيد؛ يعني گذاشتم سرجايش. اگر خلاف کرد، آبروي کسي را بُرد، اين عدد پنج در دستش هست، در جيبش هست، از اين جيب به آن جيب، از آن جيب به اين جيب، به هر حال يک وقت رسوا ميشود. هيچ ممکن نيست کسي با عالم در بيفتد و رسوا نشود. اين قدر منظّم است! گفت: «ابروي تو گر راست بُدي کج بدي»،32 اين قدر عالم منظّم است! ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾، همه اندازه دارد ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾.33
بنابراين ابهام نزد ماست؛ ولي نزد ذات أقدس الهي در لوح محفوظ بالاتر، پايينتر همه مشخص است. ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾، يک؛ فرمود: ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ**﴾، اين صغرا ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾** کبرا، پس «ما عند الله، عند الله» است ثابت ثابت است. پس ما نميدانيم که به هر حال زيد عمرش چقدر است! ذات أقدس الهي دو تا راه به او داد که اگر بخواهي عمر طولاني بکني اين است، عمر کوتاه بکني اين است، همه را به ما گفته است. چه چيزي عمر را کم ميکند، چه چيزي عمر را زياد ميکند، هم مسائل بهداشتي را به وسيله پزشکان محترم به ما گفته، هم مسائل اخلاقي را به وسيله فقها و علما و بزرگان ما به ما گفته، اينها مشخص است؛ اما سرانجام چه ميشود؟ او ميداند و در لوح محفوظ هست و همان که آمده «لا يقدّم و لا يؤخّر»؛ لذا فرمود اگر اين کار را بکنيد، هم گناهان گذشته شما بخشيده ميشود، هم شما را به أجل مسمّيٰ ميرساند، اين تبشير است.
همان که در سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ﴾؛ منتها إنذار اثربخشتر است هم به وجود مبارک پيغمر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾، هم به نوح ميفرمايد: ﴿ إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ﴾ با اينکه «بشّر» هم داخل آن هست، به قرينه همين تعبيرات تبشيري است؛ اما از إنذار اثرش بيشتر است: ﴿إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾. اين ﴿لا يُؤَخَّرُ﴾، بيان عادي است؛ اما آنجا دارد: ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَستَأْخِرُونَ﴾؛ يعني تقدمش محال است؛ مثل اينکه بگوييد دو دو تا پنج تا! أجلي که نيامده، اثر کند؛ يعني چه؟ يعني محال! همانطوري که جلو افتادن أجلي که نيامده محال است، دنبال افتادن أجلي که آمده هم محال است. آن آيات دارد که ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾. اينجا آن «لاَ يَسْتَقْدِمُ» را ندارد، فرمود: ﴿إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره آلعمران، آيه137؛ سوره نحل، آيه36.
. سوره نساء, آيه165.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه 108.
. ر.ک: دلائل الإمامة (ط ـ الحديثة)، ص25.
. علل الشرائع، ج1، ص57.
. سوره رعد، آيه7؛ سوره نازعات، آيه45.
. سوره ص، آيه65.
. سوره مدثر، آيه2.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت410.
. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج2، ص19.
. سوره نساء، آيه65.
. سوره نساء، آيه59.
. سوره بقره، آيات62 و126 و177.
. المجازات النبويّة، ص67؛ عوالی اللئالی، ج2، ص54.
. سوره نساء، آيات48 و 116.
. ديوان حافظ، غزل284؛ «لطف الهي بکند کار خويش ٭٭٭ مژده رحمت برساند سروش».
. صحيفه سجاديه، دعای13.
. سوره زمر، آيه53.
. سوره زمر، آيه54.
. سوره مائده، آيه95؛ سوره آل عمران، آيه4.
. سوره مدثر، آيه42.
. سوره مدثر، آيات44 و43 و45.
. سوره مدثر، آيه31.
. سوره فرقان, آيه1.
. سوره سبأ, آيه28.
. سوره مائده، آيه1.
. سوره نساء، آيه29.
. سوره انعام, آيه2.
. سوره نحل, آيه96.
. سوره اعراف، آيه34؛ سوره نحل, آيه61.
. سوره قمر، آيه49.
. کشکول شيخ بهايي، دفتر سوم، بخش دوم، قسمت اوّل؛ «هر چيز که هست، آن چنان ميبايد ٭٭٭ ابروي تو گر راست بدي، کج بودي».
. سوره رعد، آيه8.