مجموعه تفسیر سورهی معارج از آیت الله جوادی آملی
سه شنبه، 25 دی 1397
35 دقیقه
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19) إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20) وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً (21) إِلاَّ الْمُصَلِّينَ (22) الَّذينَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (23) وَ الَّذينَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24) لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (25**) وَ الَّذينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (26) **وَ الَّذينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27) إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ (28) وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (29) إِلاَّ عَلي أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ (30) فَمَنِ ابْتَغي وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (31) وَ الَّذينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (32) وَ الَّذينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (33) وَ الَّذينَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (34) أُولئِكَ في جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ (35)
سوره مبارکهاي که به نام «معارج» نامگذاري شده است که علَم بالغلبه است، بعد از بخش اوّلش که مربوط به مسئله قيامت و علايم و اَشراط قيامت است، درباره آفرينش انسان و تقسيم انسان به مؤمن و غير مؤمن و سعادتمند و شقاوتمند و ساير مسائلي که مربوط به اين بخش است، شروع فرمودند که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً﴾، آيا خلقت انسان اين نقص را دارد يا اين نقص محصول مبارزه انسان در درون خود و شکست خوردن علم و عقل از دست شهوت و غضب از يک سو، از دست وهم و خيال از سوي ديگر و هر گروهي که شکست خورد، بايد غرامت ببيند و غنيمت بدهد، شهوت و غضب وقتي در جنگ پيروز شدند، هلوع بودن را به عنوان غرامت جنگي به دست ميآورند، جزوع بودن را، منوع بودن را.
بيان مطلب در اين فصل دوم اين است که ذات أقدس الهي اصولی را قبلاً مقرّر فرمود هم «کان تامه» را که در بحث قبل گذشت ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾1 و هم «کان ناقصه» را که فرمود: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾.2 «فهما اصلان»: اصل اوّل «کان تامه» است و اصل دوم «کان ناقصه». اصل سوم اين است که ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾را تبيين کرد که چگونه زيبايي آفريد. اين زيبايي حکمت عملي نيست، زيبايي اخلاقي و مانند آن نيست. مستحضر هستيد که حُسن و قُبح هم در حکمت نظري اقسامي دارد هم در حکمت عملي. وقتي گفتند زيباست؛ يعني خرچنگ خيلي زيبا خلق شد که از اين زيباتر ممکن نيست! منظور زيبايي پرِ طاوس نيست، زيبايي ساختار نظام آفرينش اوست که هر چه بايد داشته باشد به بهترين وجه دارد، پس زيبايي که در نظام خلقت و حکمت نظري است، هيچ کاري به زيبايي چشم و گوش و امثال آن که حکمت عملي است، ندارد.
پس اصل اوّل «کان تامه» بود که گذشت. اصل دوم «کان ناقصه» بود که گذشت. اصل سوم تبيين اين «کان ناقصه» است. اينکه فرمود: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾، هر چيزي را که آفريد به بهترين وجه آفريد، آن را در سوره مبارکه «طه» در بيان موساي کليم مشخص فرمود که فرمود ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾؛ يعني چه؟ يعني ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾؛3 هر چيزي را هر چه لازم داشت به او داد. ماهي دريا چگونه بايد زندگي کند بهترين راه زندگي آبزي چيست؟ به او داد. آن مرغي که بايد مدتها، چند فرسخ بال بزند در فضا و سنگيني خود را با بال زدن تأمين کند و بر فضا مسلّط بشود، چه چيز لازم است، به او داد: ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾ که اين مفسِّر ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ هست که از سنخ تفسير آيه به آيه است که خدا هر چيزي را به زيباترين وجه آفريد؛ يعني چه؟ يعني هر چيزي را که لازمه حيات او، کمال او، مديريت او بود، به او داد.
اصل چهارم درباره خصوص انسان بود که فرمود: ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾،4 خصيصهاي در انسان هست که نه در حيوانات آبزي هست، نه در پرندههاي فضا هست، نه در موجودات ديگر. طبق اين اصول چهارگانه انسان به بهترين وجه خلق شده است!
اصل پنجم اين است که هيچ ممکن نيست کسي اين ساختار خلقت را عوض بکند. با «لاي» نفي جنس که فرمود: ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛5 يعني هيچ ممکن نيست. نه خدا عوض ميکند نه غير خدا، اما خدا عوض نميکند، چون به أحسن وجه آفريد. غير خدا عوض نميکند، چون توان آن را ندارد، پس ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾، اين اصول پنجگانه ثابت ميکند که نظام آفرينش دگرگون نخواهد شد.
برسيم به سراغ تهديدي که شيطان گفت که من تلاش و کوشش ميکنم که تا اينها ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾؛6 يعني از اصل اوّل تا اصل پنجم، از اصل پنجم تا اصل اوّل مرزبندي شده است. شيطان به هيچ وجه نه در «کان تامه»، نه در «کان ناقصه»، نه در ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾، نه در ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾، نه در ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾7 دخالتي ندارد، پس منطقه نفوذ شيطان کجاست؟ چه چيزي را ميخواهد عوض کند؟ ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾، يا «خُلق الله»! اين خلقتي که در درون است به وسيله شيطان کم و زياد ميشود، آن چگونه است؟ آن اين است که ذات أقدس الهي براي اينکه انسان که مثل فرشته نيست، انسان بايد در زمين زندگي کند. به او شهوت داد، به او غضب داد، به او وهم دارد، به او خيال داد، تدبير اين عناوين خلقتي را به دست عقل سپرد در درون و به دست شرع سپرد از بيرون. انبيا و اوليا و ائمه(عليهم السلام) را از بيرون به عنوان رهبران الهی فرستاد، در درون هم عقل را به عنوان رهبر دروني ما خلق کرد.
خدا مرحوم کليني را غريق رحمت کند! اين مقدمه مرحوم کليني در کافي هفت، هشت صفحه است ـ اين را لابد ديديد ـ آخرين خطي که مرحوم کليني در همين مقدمه دارد و مرحوم ميرداماد اين مقدمه را چون علمي بود، در الرّواشح السّماويه جداگانه شرح کرد،8 آخرين سطر مرحوم کليني در مقدمه کافي اين است: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ وَ لَهُ الثَّوَابُ وَ عَليْهِ الْعِقَابُ»؛9 قطب فرهنگي جامعه بشريت عقل اوست، اين قطب را خدا در درون خلق کرد. رهبران الهي که انبيا(عليهم السلام) و ائمه هستند، آنها قطب ديني و عقلي در بيرون هستند، اين بيان نوراني حضرت امير در خطبه «شقشقيه» اين است که «وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی»،10 پس قطب بيرون که قرآن و عترت هستند را به ما داد، قطب درون که عقل است را به ما داد، شيطان هم رابطه ما را با عقل در درون آسيب ميرساند هم پيوند ما را با قرآن و اهلبيت در بيرون آسيب ميرساند، اين آسيبرساني ميشود: ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾ و «خُلق الله»، آنگاه شهوت ميشود حاکم، جهل ميشود حاکم، سقيفه ميشود به جاي غدير و مانند آن، کار شيطان همين است. اينطور نيست که ذات أقدس الهي ما را بدون قطب خلق کرده باشد. قطب درون عقل است، قطب بيرون قرآن و اهلبيت. ما در درون يک سقيفه بنيساعده داريم، در بيرون هم يک سقيفه بنيساعده داريم، هر دو هم کار شيطان است.
آن وقت اين انساني که ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾؛11 هلوع درميآيد، جزوع در ميآيد، منوع در ميآيد. اگر اهل نماز باشد، اين چنين نيست، اهل نماز نباشد، اين چنين هست، پس معلوم ميشود منظور تغيير ساختار خلقت نيست، اين جنگي که اتفاق افتاد، جنگ بيرون چه کار کرد؟ جنگ بيرون غدير را بر سقيفه ترجيح نداد. ـ معاذالله ـ سقيفه را بر غدير ترجيح داد. جنگ درون هم حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايد که اين جهادي که ميکنيد: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ] لَا يَنْفَعُه»،12 جهاد اکبر است که البته اين نسبت به جنگ بيرون جهاد اکبر است، وگرنه نسبت به مراحل برتر جنگ اوسط است. جهاد اکبر در جاي ديگر است. آن جهادي که در درون غالب ماها مبتلا هستيم جهاد متوسط است که از آن به جهاد اکبر ياد ميشود. در اين جهاد اگر عقل پيروز شد، شهوت و غضب را به غارت و غنيمت درنميآورد، بلکه تعديل ميکند و نه تعطيل.
وقتي اسير گرفت، ميفرمايد: ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً﴾؛13 افطاريه خود را که به دست فاطمه(عليها صلوات الله) درست شد، آن را به اسير ميدهد. اين اسير در مدينه که بود؟ ما در مدينه که اسير نداشتيم. اين مشرک، اين کافر، اين ملحد که در جنگ بدر و امثال بدر به اسارت مسلمانها درآمد، حالا اينها افطاريه خودشان را به اين اسير ميدهند! اصلاً زير اين آسمان اينها دومي ندارند! اين خاصيت پيروز شدن عقل بيرون و خاصيت پيروز شدن عقل درون است. عقل درون اگر پيروز شد، غارت نميکند، غنيمت نميگيرد، تعطيل نميکند؛ تعديل ميکند. شهوت را سر جاي خود، غضب را سر جاي خود، وهم را سر جاي خود، خيال را سر جاي خود مينشاند. وهم از بهترين نعمتهاي الهي است و خيال از بهترين نعمتهاي الهي است، شهوت از بهترين نعمتهاي الهي است، غضب از بهترين نعمتهاي الهي است، اينها را در جاي خودشان مينشاند. عقل اگر پيروز شد، اينها را تعديل ميکند و نه تعطيل، ولي شهوت و غضب اگر پيروز شدند، غارت ميبرند، اينها را اعدام ميکنند. فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،14 در يک بخش. «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» در بخش ديگر. يا اسير ميگيرند يا ميکُشند؛ اما وقتي عقل پيروز شد، هيچ قوّهاي از قوا را اسير نميگيرد، هيچ قوّهاي را از بين نميبرد؛ تعديل ميکند. اين جهاد است.
اين «خُلق الانسان» نه اينکه در فطرت اوّلي اين چنين است. ما در جهاد اگر عقل شکست خورد، انسان ميشود مستخدم بالطبع. در الميزان هم همين فرمايشات آمده15 که اگر ـ خداي ناکرده ـ عقل شکست بخورد، انسان تلاش و کوشش او اين است که ديگري را به بردگي بکشاند و اگر نه، عقل شکست نخورد، مديريتش را حفظ کرد، سعي ميکند تسخير متقابل داشته باشد نه سُخريه و سِخريه. اين در سوره «زخرف» و امثال «زخرف» فرمود که ما انسانها را به شئون گوناگون درآورديم: ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا﴾، نه «سِخريا» اين آقا او را تسخير ميکند، اين کار او را انجام ميدهد، اين هم او را تسخير ميکند. يک طبيب، يک کارگر و باربر را تسخير ميکند، ميگويد ساک و چمدان مرا جابهجا کن، آن کارگر و باربر هم وقتي مريض شدند به طبيب ميگويند مرا درمان کن، فلان کار را هم آزمايش کن! اين تسخير متقابل است، اين بد نيست. تسخير يک جانبه که استعمار است، چيز بدي است.
نتيجه اينکه شيطان رابطه دروني ما را با قطب ما که عقل است، به هم ميزند تا اين شهوت و غضب را حاکم کند تا سقيفه درون را بر غدير درون پيروز کند. رابطه بيروني ما را به هم ميزند تا سقيفه بيرون را بر غدير بيرون پيروز کند، اين تلاش و کوشش اوست، وگرنه انسان طبعاً و فطرتاً منظّم آفريده شد، طبق آن اصول پنجگانه، نقصي در دستگاه نيست. فرمود اين نمازی که ما خوانديم، براي اين است که شما تعديل کنيد نه تعطيل. فرمود: «رَهْبَانِيَّةُ أُمَّتِي الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّه»؛16 نگفتند ترک ازدواج بکن، نگفتند گوشهنشين باش! وجود مبارک حضرت امير هم فرمود: من با شما فرق دارم، من چون رهبر مردم هستم، بايد ساده زندگي کنم؛ ولي وقتي آن کسي آمده بود، مرتّب نمازهاي مستحبي، روزه مستحبي، فرمود اين چه کاري است که داريد ميکنيد و به زن و بچهات فشار ميآوري؟ چرا مرا نگاه ميکني؟ من که امام مسلمين هستم، يک وظيفه دارم، شما که آدمهاي عادي هستيد، چرا به زن و بچه خودتان آسيب ميرسانيد؟ اين را جدّاً نهي کرد. آن عثمان بن مظعون مقداري رفته راهبانه زندگي کند، عيالش آمده به عيال پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) گِله کرده، حضرت روي منبر فرمود: «مَا بَالُ أَقْوَامٍ يُحَرِّمُون»،17 چرا به زندگي خود و به زن و بچه خود سخت ميگيريد؟ شما چرا ما را نگاه ميکنيد؟ پس اگر عقل پيروز شد، نه بيرون را تعطيل ميکند، نه درون را تعطيل ميکند، هر کدام را تعديل ميکند، سر جاي خودش نگه ميدارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اگر بخواهد کاري انجام بدهد، بايد به وسيله بدن انجام بدهد، اين يک؛ بدن هم خواستهاي دارد، دو؛ خواسته او حلال است، سه؛ از راه حرام بخواهد خواسته را تأمين کند، اين بيراهه رفته است، چهار؛ اين غذا را ميخورد، استراحت ميکند، کارش را هم انجام ميدهد. اگر مجرد محض بود؛ مثل فرشتهها، ابزار نميخواست، چون با بدن کار ميکند، اين بدن ابزاري ميخواهد، آلاتي ميخواهد، ادواتي ميخواهد که بتواند زندگي کند، فرشته چون قائم به شخص است، محفوظ به شخص است، زاد و ولد نميخواهد. انسان براي اينکه بماند زاد و ولد ميخواهد؛ منتها زاد و ولد رنج دارد. اين لذت مقطعي را ذات أقدس الهي به عنوان مزد اين کار قرار داد. انسان تا غذا نخورد، نميماند. تهيه غذا کار سختي است، يک مقدار لذت را ذات أقدس الهي در فضاي دهن گذاشت که اين شخص مزد کارگري خود را بگيرد. اين انسان بايد بماند و بدون غذا هم نميماند، تهيه غذا هم سخت است، چرا غذا تهيه کند؟ يک مختصر لذتي در فضاي کام او ميگذارد، اين مزد کار اوست. اين خيال ميکند انسان براي خوردن است! نه خير، اين لذت مزد کار اوست. همين يک لقمه غذا اگر پايين رفت، دوباره برگردد، از حلقوم دربيايد، يک بدبويي؛ از جاي ديگر دفع بشود، يک بدبوي ديگري است. اين يک مختصر حرف ارسطو و امثال ارسطو اين است که اين مزد عملگي شماست. براي توليد نسل هم اگر لذتي ميبرد، براي توليد آن مزد عملگي است، انسان بايد با نسل بماند، تنها که نميماند، اين خيال ميکند نکاح براي لذت اوست! فرمود اين کار را انجام بدهيد: «تَنَاکَحُوا تَنَاسَلُوا»،18 در آن قسمتها هم فرمود:﴿نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ﴾،19 اين خيال ميکند نکاح براي شهوت است، در حالي که اين مزد عملگي اوست. مزد کارگري اوست، يک مختصر لذت ميبرد «عند النکاح». اين نظام را ذات أقدس الهي با اين وضع آفريد که انسان همه قوا را سر جاي خود به کار ببرد و تعطيل نکند هم مصون باشد از سقيفه بيرون، هم محفوظ باشد از سقيفه درون. در سوره مبارکه «ابراهيم» گذشت که در قيامت شيطان ميگويد من کاري نکردم! من يک دعوتنامه نوشتم، خواستيد نياييد. اين همه دعوت از قطب درون، از قطب بيرون، از عقل درون، از شرع بيرون، به شما رسيده است: ﴿فَاسْتَجَبْتُمْ لي فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُم﴾،20 من دعوتي کردم. وسوسه يک دعوت است. جلوي اختيار را نميگيرد، پس وجود مبارک حضرت امير فرمود در جنگ داخلي اگر ـ خداي ناکرده ـ باختيد، سربريدن است و اگر بُرديد، تمدن است. عقل اگر ببرد، پيروز بشود، هيچ قوّهاي را از بين نميبرد؛ ولي شهوت و غضب اگر ببرند، ميکُشند، غارت ميکنند، اسارت ميگيرند. اين دوتا بيان نوراني حضرت براي خطر غارتگيري جنگ دروني است: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ] لَا يَنْفَعُه»، آنجا که اسير است، موجود است؛ ولي در بند است. آنجا که اعدام شده است که کاري از او ساخته نيست. اين جهاد درون براي همين است که ما نه کشته بدهيم نه اسير و نه بکشيم و نه اسير بگيريم. ما هيچ وظيفه نداريم وقتي که جهاد کرديم، انسان عادل شديم، قوهاي از قوايمان را به اسارت بگيريم و آنها را به بند بکشيم، نه خير! به ما گفتند اگر روزه واجب هم براي شما ضرر دارد، نگيريد! بعد قضايش را به جا بياوريد. اين يعني شهوت را، غضب را، دستگاه گوارش را اسير نکنيد. اين دين است، از اين بهتر که ديگر فرض ندارد!
بنابراين چنين نيست که انسان در گوشهای از گوشههای هستی، شيطان راه پيدا کند به يکی از اصول ياد شده آسيب برساند. فرمود: ﴿أُحْضِرَتِ الأنْفُسُ الشُّحَّ﴾،21 اين شُحّ و بخل و مالدوستی، دم دست جانتان است، خيلی حاضر است؛ يعنی هر کسی بايد اينطور باشد تا کلاه سرش نرود؛ منتها اين را شما تعديل کنيد، مال خودتان را بگيريد، مال ديگری را ﴿لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ به او بپردازيد. همين! ولی مال خودتان را اسراف بکنيد، سفيهانه زندگی بکنيد، اين جايز نيست: ﴿وَ أُحْضِرَتِ الأنْفُسُ الشُّحَّ﴾؛ يعنی شُحّ و بخل دم دستتان است، ما اين را گذاشتيم که شما حفظ بکنيد، اين صندوق شماست، مال را هدر ندهيد، خوب هم حفظ بکنيد، هم تحصيل بکنيد، هم نگه بداريد؛ اما ﴿وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ﴾، کذا ﴿فَأُولئِكَ﴾، کذا. دو تا آيه ديگر درباره اين آيه سوره «نساء» است.
پرسش: چرا انسان «أحسن الخلقت» است؟
پاسخ: «أحسن الخلقت» است، براي اينکه او ميتواند «خليفة الله» باشد، همين سوره مبارکه «احزاب» فرمود قدر انسان را بدانيد، انسان به جايي ميرسد که ذات أقدس الهي و ملائکه الهي بر او صلوات ميفرستند، تنها در مورد پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نيست. آن آيه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً﴾،22 که در سوره مبارکه «احزاب» است، در همان سوره ميفرمايد: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ﴾؛23 کم مقامي است؟! خدا بر مؤمنين، بر شما صلوات ميفرستد. ملائکه خدا بر مؤمنين صلوات ميفرستند، اين برای کسي است که در جهاد پيروز شد. اين شده متمدن! اين شده پيشرفت اسلامي! تمدن اسلامي.
پرسش: مرحوم فيض کاشانی روايتی نقل میکند در علم اليقين که پيغمبر فرمودند: «تُدنَی الشَّمس مِنَ الارض يومَ القيامَة فَيَعرقُ النّاس».
پاسخ: چون آن قسمتها در خصوص «اشراط الساعة» يک حساب است، در جمعبندي نهايي يک حساب ديگر است. کمکم درباره خود کوهها هم همينطور است. اوّل﴿عِهْنِ الْمَنفُوشِ﴾24 ميشود، بعد کوبيده ميشود، بعد ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾،25 درباره شمس هم اين است که گفتند به اندازه يک ني بالاي سر ميآيد که انسان را پر عرق ميکند؛ اما در همان روز مؤمنين راحت هستند، هيچ عرقي ندارند، در همان روز کافر جاي پاي خود را نميبيند، مؤمن ﴿يَسْعَي﴾،26 همان روايت را هم مرحوم فيض27 و هم ديگران نقل کردند.
پرسش: اين شمس غير از شمس دنياست؟
پاسخ: بله، اين شمس تا به آنجا برسد، فاصله فراوان است؛ هم قيامت صغري ما داريم هم «اشراط الساعة» داريم، هم از بين رفتن شمس داريم که ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً﴾؛28 در يک بخش از قيامت مثل بهشت و امثال بهشت اصلاً سخن از شمس نيست تا اينها يکي پس از ديگري مراتب سقوطشان را طي کنند، فرق ميکند. آن هم نسبت به مؤمن فرق ميکند، نسبت به کافر فرق ميکند. همان روزي که نسبت به کافر پنجاه هزار سال است، نسبت به مؤمن که روايتش را خوانديم، به اندازه «صَلَاةٍ مَكْتُوبَة»29 است. غرض اين است که آن روز هزار سال است: ﴿وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾.30
پرسش: اگر اين «خَلَق» را تقسيم کنيم به منطوق و غير منطوق و سپس نسبت خلقت را به منطوق بدهيم اشکالی دارد؟
پاسخ: آن اگر مؤمن نسبت به علم حريص است و امثال آن شد؛ اما اينجا خود هلوع را قرآن تفسير کرده که ﴿إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً﴾، اين ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَيْر﴾31 نميتواند باشد در حالي که فرمود مصلّين کساني هستند که ﴿لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾، مال را تقسيم ميکنند. ديگر ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَيْر﴾ نيستند، ما هلع خير نداريم.
پرسش: ظاهراً مرحوم علامه در اينجا به طور مطلق میگويند که مصلّين در همان راه فطرت قرار دادند.
پاسخ: بسيار خب! همين است؛ يعني اين به وسيله مصلّين تعديل شده است نه تعطيل. آنجا که بايد جزع بکند، جزع ميکند. در پيشگاه الهي بايد ناله بکند، جزع بکند، اين ناله و جزع را به عنوان سلاح پيروزي بداند، ميگويد من در جنگ بيرون آهن ميخواهم، در جنگ درون آه ميخواهم که «سِلَاحُهُ الْبُكَاء»،32 با اين ناله ميخواهد پيروز بشود، اين ناله چيز خوبي است. اگر کسي بخواهد جهاد کند، مسلّح نباشد که موفق نيست. بيرون شمشير ميخواهد، جهاد اصغر! درون ناله ميخواهد که «وَ سِلَاحُهُ الْبُكَاء». تا انسان بتواند اين نيرو را تعديل بکند، نه تعطيل. وگرنه هَلَع براي هميشه بد است، چون ﴿إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً﴾. اين ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَيْر﴾ بودن بد است.
پرسش: شما قبلاً در کتاب تسنيم ذيل آيه 28 سوره نساء ﴿**خُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِيفاً**﴾ آنجا میفرماييد انسان دو خلقت دارد يک خلقت طبيعی و مادّی و خاکی ... .
پاسخ: الآن هم همين است؛ يعني انسان از نظر بدن ضعيف است، از نظر روح کسي است که «شديد القويٰ» او را ميتواند بپروراند. اين بدن را در راه روح تقويت کند. بدن انسان ضعيف است؛ لذا همين الآن هم گفته شد که روزه بخواهد بگيرد، اگر ضرر دارد گفتند نگيريد، قضاي آن را به جا بياوريد. اين بدن را گفتند تحميل نکنيد، نمازتان اگر ايستاده سخت است، نشسته بخوانيد. اين بدن ضعيف است؛ اما آن روح که قدرت توانمندي دارد، اين را تدبير ميکند، ميگويد اين تکليف نشد، نشسته. الآن ادا نشد، قضا. اين را تدبير ميکند، تعديل ميکند و نه تعطيل. ولي همين بدن را، نيروهاي بدني و شهوت و غضب اگر ـ خداي ناکرده ـ در جهاد درون بر عقل و علم پيروز بشوند، آنها را سر ميبُرَند، آنها را غارت ميکنند. «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»، «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»، اگر در جهاد درون ما پيروز شديم، عقل و علم همه اين قوا را تعديل ميکند، سرجايشان به کار ميگيرند؛ ولي اگر شهوت و غضب پيروز شد، عقل را سر ميبُرد، علم را سر ميبُرد، غارت ميکند، غنيمت ميگيرد. اين است که فرمودند اگر کسي در جهاد اکبر پيروز شد «طوبي له و حسن مآب»!
غرض اين است که هلوع بودن خير نيست، صلات دفعاً و رفعاً دو تا کار ميکند؛ اگر کسي از اوّل با نماز و دستورهاي نماز آشنا شده باشد که گرفتار هلع نميشود و اگر ـ معاذالله ـ هلوع بود، بعد توبه کرد، اين نماز آن قدرت را دارد که هلوع بودن را رفع کند، پس هلوع بودنِ نيامده را عقل دفع ميکند، هلوع بودنِ آمده را نماز و عقل رفع ميکند. فرمود ما راهحلّ داريم. غرض اين است که شيطان که گفت: ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾، اينطور نيست که در يکي از اين اصول ياد شده تصرف بکند، نظام عالم را به هم بزند. اين نظام دروني را به جان هم مياندازد، وقتي اختلاف به جان هم انداخت، خود انسان به سوء اختيار، با اينکه دو تا قطب داشت: يکي از درون و يکي از بيرون، هم سقيفه درون را مقدم ميدارد هم سقيفه بيرون را، يعني انسان وقتي که شکست بخورد، از شهوت و غضب و خواستههاي بدني ميشود هلوع، جزوع، منوع، و اگر در جهاد درون، اين امور تحت تدبير عقل و علم اداره شود، ميشود: ﴿إِلاَّ الْمُصَلِّينَ﴾، که ﴿لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ حق دارد: ﴿الَّذينَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾ و مانند آن است.
پرسش: اينها در صورتی است که برای انسان به صورت ملکه دربيايد.
پاسخ: البته، اگر گاهی اينطور باشد، گاهی آنطور باشد؛ ولي به هر حال سرانجام رحمت الهي است، چون کسي که ـ خداي ناکرده ـ کافر مطلق باشد، در کلّ نظام کم است. يک عده هستند که میگويند: ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا﴾،33 گاهي معصيت ميکنند، گاهي اطاعت ميکنند. اينها يا در دنيا مشکلاتي ميبينند، پاک ميشوند يا در برزخ مشکلي ميبينند، حلّ ميشود يا در ساهره معاد مشکل ميبينند، حلّ ميشود و اگر نشد، بخشي ممکن است در قيامت عذاب ببينند، حلّ بشود؛ ولي «آخر الامر الي الجنة» است. ما مخلّد در نار در بين اين همه جمعيت يک گروه کمي داريم. وقتي شما ابد را حساب کنيد؛ مثلاً حالا در دنيا ميانگين سن حالا هفتاد يا هشتاد سال حساب کنيد، اگر کسي کلّ هفتاد هشتاد سال را يک ماه مريض باشد، اين اصلاً به حساب نميآيد. غالباً در صحت بود. اکثر مردم، در اکثر احوال در صحت هستند. اگر کسي هم اين ايام را در دنيا يا در برزخ يا در ساهره معاد مثلاً مقداري هم عذاب در قيامت ببيند، نسبت به آن ابدي که مورد عنايت الهي است، اصلاً قابل قياس نيست تا ما بگوييم پس اگر اينطور است ﴿أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون﴾34 هستند، «اکثرهم کذا، اکثرهم کذا»، پس رحمت الهي چه شد؟! رحمت الهي را وقتي انسان به پشتبام خلقت ميرود و ابد را نگاه ميکند همه اين زحمات، حتي چند قرنه هم نسبت به آن ابد قابل قياس نيست:
از رحمت آمدند و به رحمت روند باز ٭٭٭ من رحمةٍ بدا و الي ما بدا يعود
گر وعده دوزخ است و يا خُلد غم مخور ٭٭٭ بيرون نميبرند تو را از ديار دوست35
حالا آن که کافر، مثل ابولهب و امثال آن بود، در عالم انگشتشمار بيشتر نيستند. آن کسي که عنود باشد در برابر دين، اين چنين در برابر وحي بايستد، اندک هستند. معصيتکاری که ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا﴾، به اندازهاي که معصيت کردند، رنج ميبينند، بعد ـ إنشاءالله ـ مشمول رحمت الهي ميشوند!
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره زمر، آيه62؛ سوره رعد، آيه16.
. سوره سجده، آيه7.
. سوره طه، آيه50.
. سوره مؤمنون, آيه14.
. سوره روم، آيه30.
. سوره نساء، آيه119.
. سوره مؤمنون, آيه14.
. الرواشح السماوية فی شرح الأحاديث الإمامية(مير داماد)، ص39.
. الکافي(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص9.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه3.
. سوره شمس، آيه7.
. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت107.
. سوره انسان، آيه8.
. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.
. الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص131.
. الأمالي( للصدوق)، ص66؛ بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج67، ص115.
. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج67، ص116.
. جامع الأخبار(للشعيري)، ص101.
. سوره بقره، آيه223.
. سوره ابراهيم، آيه22.
. سوره نساء، آيه128.
. سوره احزاب، آيه56.
. سوره احزاب، آيه43.
. سوره قارعه، آيه5.
. سوره طه، آيه107.
. سوره تحريم، آيه8.
. تفسير الصافي، ج3، ص438.
. سوره انسان، آيه13.
. بحار الأنوار،ج7، ص123؛ «وَ رَوَي أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ قَالَ: قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ فَقَالَ وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنَّهُ لَيُخَفَّفُ عَلَي الْمُؤْمِنِ حَتَّي يَكُونَ أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ يُصَلِّيهَا فِي الدُّنْيَا».
. سوره حج, آيه47.
. سوره ق، آيه25.
. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ؛ ج1، ص361 و ج2، ص850.
. سوره مومنون، آيه106.
. سوره مائده، آيه103؛ سوره عنکبوت، آيه63؛ سوره حجرات، آيه4.
. ر.ک: مجموعهٴ آثار حکيم صهبا (آقا محمدرضا قمشهای): «آنِ خدای دان همه مردود يا قبول ٭٭٭ من رحمة بدا و الی رحمة يئول از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق ٭٭٭ اين است سرّ عشق که حيران کند عقول».