بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
طهارت و پاکی در هر کجای خلقت و عالم آفرینش -چه در دایرهٔ تکوین و چه در دایرهٔ تشریع و اختیار- تجلی داشته باشد، آثار فراوانی خواهد داشت. این مطلب بسیار مهم را ابتدائاً از چند آیهٔ قرآن کریم برایتان عرض میکنم و البته به یک مصداقش اشاره میکنم؛ چون دست ما که به همهٔ عالم، به همهٔ هستی، به همهٔ انسانها که افق طلوع طهارت هستند و بودهاند، نمیرسد؛ اما آب دریا را هم اگر نتوان کشید، به قدر تشنگی باید چشید. یک نمونه که برای ما روشن شود بقیهٔ عالم هستی و انسانها که جایگاه جلوهٔ طهارتاند، برایمان ثابت میشود.
چند آیه را من میخوانم که جلسه و باطن ما و فکر ما و گوش ما نورانیتر شود. قرآن مجید نور است و من باید افقی باشم که این نور از من طلوع کند. یک گروهی هستند و بودهاند که امیرالمؤمنین از آنها در دعای کمیل به عارفین تعبیر میکند. در زیارت حضرت رضا هم یک دعا هست، دعای کمنمونهای است و فکر کنم بیشتر زائران حضرت رضا از این دعا بیخبر باشند. دعا در مفاتیح است، بالای صفحه نوشته شده دعای بعد از زیارت حضرت رضا. من پنجاهسال است با این دعاهای اهلبیت سروکار دارم و نمونهٔ این دعا را کم دیدهام! بسیار دعای پُرمایه و پر حال و یک متن الهی و ملکوتیِ کمنظیری دارد. آنجا هم به این طائفه اشاره شده است: «یا معروف العارفین». منظور از عارف در فرهنگ اهلبیت، درویش و تربیتشدهٔ خانقاه و پیر طریقتِ کشکول به دست و اهل ذکر و ورد نیست؛ بلکه عارف به کسی میگویند که قرآن کریم را با قلبش، درحالیکه قلب را به اوج طهارت رسانده، لمس کند و اعماق حقایق دعاها را مثل کمیل و ابوحمزه و عرفهٔ سیدالشهدا را با عقلش درک کرده باشد و قلبش به چیزی تعلق نداشته باشد که او را در این عالم به اسارت بکشد، چیزی که حرکتش را متوقف کند و از آنهایی باشد که حافظ میفرماید:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است
من زیاد با نوشتههای این گروه سروکار دارم و این جمله مال این گروه است، میگویند: پروردگار در هر کرهای از این کرات عالم، یک «مطلعالفجر» دارد. مطلع بهمعنای محل طلوع و اسم مکان است. یک نقطهای که سپیده خودش را از آنجا نشان میدهد، مثلاً مطلعالفجر کرهٔ زمین ما، مشرق است و سپیدهٔ صبح از آنجا طلوع میکند و از مغرب هم غروب میکند. خورشید وقتی برود، نیمکره تاریک میشود و وقتی طلوع کند، یک روشنایی الهی، طبیعی و ملکوتی نصف کرهٔ زمین را در آغوش بگیرد و این روشنایی روز را قرآن میگوید: از نشانههای قدرت، حکمت، رحمت، اراده و عدالت پروردگار است. اگر این طلوع نبود، یعنی زمین مطلعالفجری نداشت! همین الآن تمام دریاها تا کف یخ بود و هیچ گیاهی در کرهٔ زمین پیدا نمیشد، کمتر معدنی در زمین یافت میشد، یک موجود زنده در کل کرهٔ زمین بهاندازهٔ مورچه پیدا نمیشد؛ یعنی اگر کسی بخواهد منافع روز و طلوع خورشید را بهدست بیاورد، نمیتواند و امکان ندارد. دراینزمینه هم من یادداشتهای زیادی دارم؛ دربارهٔ روز، دربارهٔ خاک، دربارهٔ آب، دربارهٔ گیاهان، دربارهٔ ابر، دربارهٔ باد و در این 130جلد کتابی که تا حالا نوشتهام و در تفسیر قرآنم که حدود بیست جلد است، به تناسب اینگونه آیات، بحثهای بسیار مهم طبیعی، علمی و عرفانی آوردهام و از کتابهای نوشتهشده در شرق و در غرب هم استفاده کردهام. علت استفادهکردنم هم این است که قرآن میگوید: «فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً» ﴿الفرقان ، 599﴾، مسائلتان را از آگاه به این مسائل بپرسید. خب خیلی از دانشمندان شرق و غرب، گرچه مسلمان نیستند و بعضیهایشان هم هستند، دراینزمینهها آدمهای کارکشتهای هستند. همین یک کلمه را عنایت کنید! اگر مطلعالفجر نبود، هیچ آثاری از حیات و منافع حیات در کرهٔ زمین پیدا نمیشد، زمین بود و یخبندان خالی، همین!
خب خدا چندتا مطلعالفجر دارد؟ شما باید بفرمایید خدا چندتا کره دارد، چندتا کره دارد؟ اولاً جهان علم میگوید حساب کرات در اختیار یک نفر نیست، به هیچ وجه! بعضی تودههای آسمانی که حتی با چشم غیرمسلّح دیده میشود، بالای صدمیلیارد ستاره دارد و از این تودههای عظیم هم تا حالا خیلی کشف شده است. یکبار اعلام شد که از این تودههای عظیم تا حالا دویستمیلیون کشف شده و هر کدامش چند صدمیلیارد ستاره دارد. هنوز هم درحال کشفشدن است و طبق یک آیهٔ قرآن، بشر دراینزمینه همیشه عقب میماند و این آیه از عجایب آیات قرآن است. آیه هم در مکه نازل شده که مکهایها یکدانه ستاره میشناختند؛ یکدانه ستارهٔ شعرا! مردم مکه از آسمان خبر نداشتند، بیسواد بودند، مردم غارتگری بودند، مردم زشتکاری بودند، مردم کافری بودند، مردم بتپرستی بودند. آنوقت این آیه نازل شد که ما آسمانها را با قدرت خودمان پدید آوردهایم. کِی؟ چندمیلیاردسال پیش. این را الآن میدانیم عمر زمین با تحقیقات علمی که روی زمین شده، 4میلیارد و 500میلیونسال است. تازه این یک ستارهٔ خیلی جوانی است که تازه بهوجود آمده. میگوید: ما تمام عالم بالا را با قدرتمان خلق کردیم. این قطعهٔ بعد آیه را دقت کنید! از نظر ادبی من معنی میکنم: «وَ إِنّٰا لَمُوسِعُونَ» ﴿الذاريات ، 47﴾، دائم تا قیامت برپا شود، درحال گسترشدادن آسمانها هستیم. همیشه بشر از ادب عقب است. الآن میگوید که دویستمیلیون، چهارصد میلیون، الآن میگوید صدمیلیارد ستاره، فردا میگوید دویستمیلیارد! ولی پروردگار میگوید: من درحال گسترشدادن هستم، هیچوقت به عدد نمیرسد! این است که در یک آیهٔ دیگر میگوید: خیلی سینهتان را بهعنوان عالِم سپر نکنید، «أُوتِيتُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِيلاً» ﴿الإسراء، 85﴾، از زمان آدم تا قیامت، علمی که به کل شما میدهم، یکذره است و چیزی نیست. یکذره است!
یک روایتی امامباقر دارند، واقعاً چقدر باید خدا را شکر کنیم که ما شیعهایم؟! امامباقر میفرمایند: از زمان آدم تا لحظهٔ طلوع دوازدهمی ما که کِی است و هیچکس نمیداند، فقط «الف» علم برای بشر آشکار میشود و از «ب» تا «ی» مانده است! این هزاران کتابخانه و دانشگاهها و میلیونها کتاب و کتابهای تحقیقاتی، حضرت میفرمایند: «الف» علم است، امام دوازدهم که میآید، از «ب» تا «ی» علم را برای مردم آشکار میکند، یکنفر چقدر علم دارد! اینها پیشوایان ما هستند. پیشوایان دیگران، نه اینکه یکذره علم دارند، علم ندارند! آن سهنفری که بعد از مرگ پیغمبر، شاه شدند، اینها اهل مکه هستند، مکه مدرسه نداشت، مکه خواننده نداشت، مکه نویسنده نداشت، اینها اصلاً بلد نبودند بنویسند و هیچچیز را بلند نبودند بخوانند. در هفتادتا مسئلهٔ عمومی و نه مسائل سرّی، این را خود اهلتسنن نوشتند و من هر هفتادتا را دیدم! در هفتادتا مسئلهٔ عمومی، فقهی و اجتماعی، آن دومی از جوابدادن به کل عاجز شد! مثلاً یک خانمی آمده مسئله پرسیده، بلد نبوده است. گاهی امیرالمؤمنین در جلسه بوده که این آقا بلد نبوده، جواب بدهد یا اشتباه جواب داده و امیرالمؤمنین پاسخ درستش را داده است؛ گاهی هم نبوده و مانده، گفته بروید علی را بیاورید! هفتادبار اهلتسنن جابهجا در کتابهایشان نوشتهاند که ایشان وقتی امیرالمؤمنین جواب مطلب را داده، با صدای بلند گفته «لولا علی»، اگر علی نبود، «و هلک عمر»، آبرو برای ما نمیماند، چون بلد نبودند! اما امام شما، هم «الف» علم پیش اوست و هم از «ب» تا «ی» پیش اوست. این پیشوای شماست!
این یک کلمه را عنایت بفرمایید و برای همیشه در ذهنتان نگه دارید! اگر این ستارگان و کرهٔ زمین، مطلعالفجر نداشت که نور طلوع کند، فجر طلوع کند، کل کرات عالم یخ زده بود؛ یعنی عالم هستی غیر از یخ هیچچیزی نداشت. حالا این عارفان چه میگویند؟ بارکالله! گاهی باید بارکالله گفت، مثل کار امروز شما ملت ایران. راهپیمایی امسال بارکالله دارد، هزارتا بارکالله دارد؛ چون در این 36سال یا 38سال سابقه نداشته است. خارجیها هم گفتند که سابقه نداشته؛ آنها هم که اهل کتمان هستند، مجبور شدند اظهار کنند!
این حرف بارکالله دارد که عارفان الهی میگویند: در بین میلیاردها مطلعالفجر، یعنی آن نقطهای که نور طلوع میکند که در قرآن هم مطلعالفجر آمده و در سورهٔ قدر است: «تَنَزَّلُ اَلْمَلاٰئِكَةُ وَ اَلرُّوحُ فِيهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» ﴿القدر، 44﴾ «سَلاٰمٌ هِيَ حَتّٰى مَطْلَعِ اَلْفَجْرِ» ﴿القدر، 5﴾، میگویند: در میلیاردها مطلعالفجر(من دارم غصه میخورم که این حرف را میزنم و دارم در خودم میجوشم و ناراحتم)، هیچ مطلعالفجری باارزشتر، بالاتر، مفیدتر و پر آثارتر از وجود انسان نیست. انسان مطلعالفجر خورشید نیست، ما که کرهٔ زمین نیستیم، خاک نیستیم، موجود زندهایم. انسان مطلعالفجر قرآن است، یعنی خورشیدِ طلوعکننده از مطلعالفجر وجود انسان، کتاب خداست. «أَنْزَلْنٰا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً» ﴿النساء، 1744﴾، روی این حساب، این چندتا آیه را راجعبه پاکی میخوانم که نور از ما در دل ما، در فکر ما، در قلب ما، در روح ما و در سرّ ما طلوع کند. به خدا قسم! بدون قرآن، یک مرد و یک زن در این عالم، نه اینکه نور ندارد و غرق در ظلمت است، غصه میخورم که در این هفتمیلیارد جمعیت زمین، مطلعالفجر قرآن انگشت شمارند! در هفت میلیارد، فکر نمیکنم صدمیلیون مطلعالفجر خورشید وحی باشند! قرآن مجید اکثریت را که از آنها حرف میزند، میگوید: «أَكْثَرُهُمُ اَلْفٰاسِقُونَ» ﴿آل عمران ، 1100﴾، «أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ» ﴿الأنعام ، 37﴾، «أَكْثَرَهُمْ لاٰ يَشْكُرُونَ» ﴿يونس ، 60﴾، «أَكْثَرُهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ» ﴿البقرة، 1000﴾، خیلی کم هستند آنهایی که مطلعالفجر خورشید ملکوت قرآن مجید هستند. حالا ما یک مقدار مطلعالفجر هستیم، اما چه مقدار! نه گوینده میداند و نه کس دیگر؛ خودمان هرکدام میدانیم که قرآن چه مقدارش در ما طلوع دارد، آن ارزیابیاش را باید با اعمال و اخلاقمان بکنیم که ما در عمل صالح و در اخلاق حسنه چه وضعی داریم، همین مقدار مطلعالفجریم و بیشتر نه!
«وَ اَلْبَلَدُ اَلطَّيِّبُ» ﴿الأعراف ، 58﴾، چه آیهٔ فوقالعادهای! «والبلد الطیب»، سرزمین پاک، کلمهٔ طیب دارد! «يَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ»، زمین روییدنیاش را فقط زیر نظر من، ارادهٔ من، خواست من، توفیق من میرویاند و خودش گرچه پاک است، اما آن قدرت لازم را برای روییدن روییدنی اینگونه ندارد و پای من در کار است، دید من، ارادهٔ من، خواست من، رحمت من، حکمت من و عدالت من در کار است. حالا چرا این اوصاف من در کار است؟ چون زمین پاک است و علت جلب رحمت من، اذن من، لطف من، احسان من هم پاکی محل است. «و البلد الطیب یخرج نبات باذن ربه»، این زمین پاک، «و الذی خبث»، اما زمین آلوده، زمین آشغال، زمین نمکزار، زمین شورهزار، زمین اسیدی، «لا یخرج الا نکدا»، گیاه بیریشهٔ بیمیوهٔ به درد نخور از آن روییده میشود که با وزیدن یکذره باد هم گیاه جلوی باد میافتد و میرود، میرود، میرود تا گم میشود و در یک مزرعه میافتد، در یک دره میافتد، بعد هم میپوسد و نابود میشود؛ اما «بلد پاک»، آن را که میرویاند، چون خدا در کنارش است، ماندگار است.
خب این زمین پاک کجاست؟ آیات قرآن مجید به قول خود قرآن تأویل دارد و این مسئله حرف ندارد: «مٰا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ اَلرّٰاسِخُونَ فِي اَلْعِلْمِ»﴿آل عمران ، 77﴾، آیات باطن عجیبی دارد! این زمین پاک، «و البلد طیب»، یکیاش یک خانم پاک است، یکیاش هم یک مرد پاک است. این زمین پاک، اما خانم پاک! پیغمبر به خانه آمد، رنگ و روی خدیجه را که دید، دید خدیجه در آستانهٔ ازدنیارفتن است، زهرا هم پنجسالش بود، کنار بستر خدیجه روی یکدانه گلیم کهنه نشست. یک بستر از لیف خرما! خانمی که به پول زمان خودش، بیستمیلیون دینار ثروتش بوده است. اینکه شنیدهاید، عالِم اهلسنت میگوید که همه را به پای نبوت و توحید ریخت و حالا یک اتاق کاهگلی و یک رختخواب از لیف خرما و بیمار در این بستر است. هیچچیز هم نمانده و حتی کفن هم ندارد و میداند که پیغمبر هم پول کفن ندارد! دارد ازدنیا میرود، اشکش ریخت. پیغمبر فرمودند: خدیجه چرا گریه میکنی؟ نه از روزگار گذشتهاش گفت و نه از آن بیستمیلیون دینار ثروتش گفت و نه از آن خانههای آبادش گفت و نه از آن کاروانهای تجارتیاش که هیچکدامش هم نبود! چرا گریه میکنی؟ زمین پاک این است! گفت: گریه میکنم که در لحظهٔ مرگم، نمیدانم آیا خدا از من راضی است یا نه؛ چون نمیدانم، دارم گریه میکنم. پولها چه؟ زمین پاک به پول کاری ندارد! خانهها چه؟ زمین پاک به خانه کاری ندارد! زمین پاک، «و البلد طیب یخرخ نباته باذن ربه»، به عنایت و توفیق و رحمت الهی وصل است. تا گفت نمیدانم خدا از من راضی است یا نه، جبرئیل نازل شد و گفت: یارسولالله! خدا میفرماید که سلام من را به خدیجه برسان. یک زن به کجا رسیده؟! «و البلد الطیب»، و به خدیجه بگو که من کمال رضایت را از تو دارم. گفت: خب یارسولالله! من راحت شدم. حالا یک خواسته هم از شما دارم. فرمودند: چه؟ گفت: بعد از مرگ من، من را در عبای خودت کفن کن! چه شبهایی که با این عبا چه عبادتهایی کردی، چه گریههایی کردی! فرمودند: خدیجهجان، عبای من هم کفن تو! هیچچیز دیگری نگفت و ازدنیا رفت؛ البته قبل از اینکه ازدنیا برود، پیغمبر بچهٔ پنجسالهاش را خانهٔ ابوطالب برد، مراسم دفن و کفن که تمام شد، زهرا را بغل کرد و به خانه برگرداند. پنجسالش بود، تا وارد حیاط شد، مادرش را صدا زد و دید جواب نمیدهد، به بابایش گفت: مادرم کجاست؟ پیغمبر آدرس مادرش را دادند: فاطمهجان، مادرت با ملکوتیان عالم دارد زندگی میکند، با ملکوتیان عالم! این یک زمین پاک! یک زمین پاک هم پیغمبر است. این دوتا زمین پاک، «و البلد الطیب» که کنار هم قرار گرفتند، «یخرج نباته باذن ربه»، با دید خدا، رحمت خدا، توفیق خدا، اذن خدا، از این دوتا زمین پاک، درخت پاکی به نام فاطمهٔ زهرا رویید.
حالا آیهٔ بعد را ببینید! آیهٔ بعد، درخت پاک است. آیه در سورهٔ ابراهیم است. بهبه از این آیه!« ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ» ﴿إبراهيم ، 24﴾ درخت پاک صدیقهٔ کبری، «اصلها ثابت»، ریشهٔ درخت وجود زهرا ثابت است، چون ریشه در توحید تام است، «و فرعها فی السما»، شاخ و برگ این درخت هم تمام عالَم را پر کرده است! یک شاخهٔ ششماههٔ این درخت، علیاصغر است که پارسال 56 کشور دنیا برای او روز شیرخواری گرفتند. «و فرعها فی السما»! یک شاخهٔ این درخت، ابیعبدالله است که جهان را پر کرده، یک شاخه که جا نیست! چون جا نیست، یک روز اربعین 22 میلیون نفر میروند که به این شاخه متوصل شوند و خودشان را به این شاخهٔ زمین پاک بچسبانند. «یخرج نباته باذن ربه، ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السما تُؤْتِي أُكُلَهٰا كُلَّ حِينٍ» ﴿إبراهيم ، 25﴾. این درخت زمستان ندارد، پاییز ندارد، این درخت دائم میوه میدهد، «تؤتی اکلها کل حین دائم».
این هم یک رابطهشان: «الطیبات لطیبین»، در تمام مکه، یکدانه زن لیاقت ازدواج با پیغمبر را نداشت، چون پاکی خدیجه را نداشت.
داستان طهارت با این ده شب تمام نشد و پروندهٔ طهارت در قرآن و در آیات قرآن، پروندهٔ بسیار گستردهای است. گر بماندیم زنده بردوزیم
جامهای که از فراق چاکشده
گر بمردیم، عذر ما بپذیر
ایبسا آرزو که خاکشده!