بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الآنبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
یکبار در چنین ایامی در محضر شما بزرگواران، روایت بسیار مهمی را از وجود مبارک حضرت عسکری شروع کردم که متن روایت در حدود نصف صفحه کتاب است. وجود مقدسشان امهات مسائل معنوی و اخلاقی را در این متن نورانی بیان کردند. هرکسی این متن را در درجهٔ اوّل بفهمد و بعد عمل بکند، شکی نیست که خیر دنیا و آخرت را نصیب خودش کرده و اگر همهٔ جامعه عمل بکنند که البته این آرزویی است که نه انبیای الهی و نه ائمهٔ طاهرین و نه علمای ربانی به آن دست یافتند و نشد. علتش هم این است که به فرمودهٔ قرآن کریم، بسیاری از مردم -چه در زمان انبیا و چه بعد از انبیا- سپاسگزار این واقعیات بسیار مهمی که وحیْ از زبان انبیا، زبان ائمه ارائه کرده، نبودند و قبول نکردند و نپذیرفتند. استعداد پذیرفتنش را داشتند، اما مغرور به این زندگی چندروزهٔ دنیا بودند، فریبخوردهٔ یک خانه و یک محل کسب و یک درآمد اندک بودند.
کتاب خدا بارها کالاو متاع دنیا را و آنچه مورد بهرهبری مردم است، با صفت قلیل یاد کرده است. متاع دنیا نیست مگر اندک، کل اندک است. از این هفتمیلیارد جمعیتِ امروزِ زمین، هرکدام از این متاع اندک چقدر نصیب دارند؟ چه مقدار بهره دارند؟ قرآن میگوید: با همین متاع اندک به جهنم میروند. کل متاعی که در کرهٔ زمین قرار داده شده، برای کل چقدر است؟ مگر یک فرد از این کل در کنار این هفتمیلیارد در زمان ما چه مقدار نصیب دارد؟ همین را بیشتر مردم به مرکبی تبدیل میکنند که بهسرعت آنها را به جهنم میبرد و عمدهٔ بیچارگی این مردم هم -قرآن مجید میگوید- این است که خدا را از زندگی حذف کردهاند و معبود دیگری را که قرآن به هوا تعبیر میکند، بهجای خدا قرار دادهاند و این هوا هم بیرون نیست و در خودشان است.
در فرمایشات حکمای ربانی دیدم که هوا را به مجموعه خواستههای بیمحاسبهٔ نامشروع و بیقید ترجمه کردهاند که تقریباً ریشهاش به میخواهم برمیگردد؛ یعنی بیقیدوشرط میخواهم، مال میخواهم، صندلی میخواهم، ریاست میخواهم، شهوات مختلف میخواهم؛ ولی بدون اینکه قیدی به آن زده باشد. اخلاقی که همهٔ مخالفان حق در طول تاریخ داشتند و جنگ مخالفان با انبیا و با ائمهٔ طاهرین، درحقیقت منشأ آن همین هوای نفس بود. انبیا نمیگفتند نخواهید! هیچ پیغمبری با دنیای مشروع مردم و با شهوات مشروع مردم، با خواستههای مشروع مردم مخالفتی نکرد، بلکه فقط گفتند این خواستههایتان را بیایید به قید مسائل الهی مقیّد کنید و حتی مخالف بودند با کسانی که خواستههای مشروع خودشان را میخواستند بند بزنند. «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اَللّهِ اَلَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ اَلطَّيِّباتِ مِنَ اَلرِّزْقِ» ( الأعراف، 32)، این تز همهٔ انبیا بود که خدا به آنها ابلاغ کرده بود.
«وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ اَلطَّعامَ» ﴿الآنبياء، 8﴾، این آیه دربارهٔ انبیاست. مخالفین میگفتند اگر پیغمبر هستی، چرا میخوری؟ چرا در بازارها راه میروی؟ فکر میکردند کسی که دارای مقام رسالت است، باید به کل از دنیا بریده باشد و برای جای دیگر باشد. این اندیشهٔ غلط آنها بود که در آیهٔ شریفه میفرماید: چه کسی به شما زینتهای زندگی دنیا را حرام کرده که خود من پدید آوردهام؟ «اخرج لعباده و الطیبات من الرزق»، هیچ پیغمبری و هیچ امامی نفرمودند نپوشید، نخورید، نیاشامید و دنبال لذتهای مشروع نروید، آنها فقط گفتند رابطهٔ تمام زندگیتان را با هوای نفستان، یعنی با خواستههای نامشروعتان قطع بکنید؛ پول بخواهید، اما نه از راه دزدی، نه از راه غصب، نه از راه ظلم، نه از راه پایمالکردن حقوق مردم، نه از طریق خوردن مال یتیم و ارث برادر و خواهر و عروس و داماد؛ بخواهید، اما نه از این راهها.
مخالفت میکردند، یعنی حاضر نبودند که مقیّد زندگی کنند و دین یعنی قید الهی، قید ملکوتی، قید عرشی که اگر آدم با این قید زندگی کند، یقیناً سعادت دنیا و آخرت را میبرد و تا آخر عمرش هم پشیمان نمیشود؛ چون خیلی از گنه درکاران آخر عمرشان که دیگر همهٔ نیرو و قدرتشان را ازدست دادهاند و طرفهایی هم که بهشان ظلم کردهاند، مُردهاند و نمیشناسند و به قول امروزیهای اخلاقیون جهان، دچار عذاب شدید وجدان میشوند؛ یعنی هیچ امنیتی نخواهند داشت. «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک لهم الامن»، دین امنیت میآورد، آرامش میآورد، این متن فرمایش پروردگار مهربان عالم است.
اگر مرد و زن و جوان به این متنی که حضرت عسکری ارائه فرمودهاند، عمل بکنند، هم امنیت دنیایی و آخرتی پیدا میکنند و هم از عذاب درون در امان میمانند؛ ولی عملکردن به اینجور متون در گرو این است که آدم از هوای نفس آزاد شود و این بهترین آزادی است و آزادی هم در دین خدا غیر از این نیست. اسم بیقیدوشرط زندگیکردن آزادی نیست، بلکه اسمش اسارت است و اسیرکننده هم هوای نفس است؛ یعنی خواستههای نامشروع! «افرایت من اتخذ الهه هواه»، آن که خدا را حذف میکند و معبودی مثل هوا -یعنی مجموعه خواستههای نامشروع- را جای خدا قرار میدهد، البته همهجوره ضرر میکند و زیان میبیند. تاریخ هم نشان میدهد که اهل هوا در همهٔ شئون زندگیشان، اهل ضرر و به تعبیر بالاتر اهل خسارت بودهاند. ظاهراً قرآن دربارهٔ امور معنوی انسانها کلمهٔ ضرر را بهکار نگرفته و همهجا کلمه خسارت را بهکار گرفته است: «إِنَّ الآنسانَ لَفِي خُسْرٍ» ﴿العصر، 22﴾، یعنی کل سرمایههای وجودی خودشان را تباه میکنند و به باد میدهند، آخر کار هیچچیزی از آنها نمیماند، جز یک اسکلت استخوانی و یک حرکت که قرآن مجید میگوید نه زندگی است و نه مرگ است: «لا یموت فیها و لا یحیی»، نه یک زندگی درست و حسابی است و نه مرگ است، این اسکلت و پوست یک چیز دیگری است: «کانوا لجهنم حطبا»، هیزم دوزخ است. این هم متن قرآن در سورهٔ مبارکهٔ جن.
واقعاً یک عدهای دارند خودشان را آب میکنند و از خودشان کم میکنند تا به جایی برسند که کل سرمایههای دادهشدهٔ خدا از دستشان برود و از مجموعهٔ دادهها فقط یک اسکلت بماند که آن هم نه حیاتی دارد و نه مرگی دارد؛ معلوم نیست در چه وضعی هستند و خیلی برای ما کیفیتش روشن نیست، فقط خدا میفرماید: «لا یموت فیها»، نه در جهنم میمیرند، «ولا یحیی» و نه زندگی دارند، آنوقت هم دیگر پشیمانی سودی ندارد.
خب متنی که یکبار در همین ایام و در همین مجلس شروع کردم، فقط یک جملهاش را توانستم در یک هفته یا ششروز توضیح بدهم. حالا باید نوشتههایش را نگاه بکنم و ببینم چندروز طول کشیده است! جالب این است که اوّل متن دارد: «قال علیهالسلام للشیعته»، یعنی یک عدهای از شیعیان در محضر مبارک حضرت عسکری برای زیارتشان آمده بودند و ایشان هم این مسائل بسیار مهم اخلاقی و الهی را در آن مجلس برایشان بیان کردند. ما دلسوزتر از انبیا و ائمهٔ طاهرین و مصلحتاندیشتر از خداوند مهربان برای خودمان نداریم. این را یقین بدانید هیچکسی چون پروردگار عالَم که عالِم به ظاهر و باطن ماست، مصلحتخواهتر از وجود مقدس او برای ما نیست و هیچکسی هم دلسوزتر از انبیا و ائمه نیست. اینقدر خدا انبیا را به انسانها نزدیک میداند که چند پیغمبر را در قرآن مجید اسم میبرد و میفرماید: «وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبا» ﴿الأعراف ، 855﴾، «الی مدین اخاهم»، برادرشان را برایشان فرستادم. حضرت شعیب که برادر پدر و مادری کل مردم مدین نبوده است! یک پدر و مادر که سیهزار پسر و دختر نداشتهاند، بلکه «الی مدین اخاهم» یعنی برادر معنوی، یعنی اینقدر شما را دوست دارند و دلسوز شما هستند و برای نجات شما غصه میخورند که گویی برادر شما هستند. یک برادر پدر و مادری، یک برادر زنده، یک برادر بیدار، یک برادر بینا که نمیخواهد یک تیغ به پای برادرش برود.
و یا حضرت صالح را که اسم میبرد: «وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً» ﴿هود، 61﴾، یعنی انبیا را که اسم میبرد، این کلمهٔ «اخاهم» خیلی لغت پرنکتهای است! یعنی هیچکسی مثل پیغمبران من دلسوز شما نیستند و در خیلی از آیات هم از قول انبیا میگوید، البته خود حضرت حق به آنها دستور داده که اینجور به مردم بگویید: «انی لکم ناصح امین»، ما خیرخواه امین هستیم، یعنی یقین داشته باشید که یک ذره خیانت به شما در کار ما، بعثت ما، نبوت ما، دستورات ما، دعوت ما نیست؛ نه خیانت به مالتان، نه به زندگیتان، نه به دنیایتان، نه به آخرتتان و ما خیرخواه شما هستیم، هم خیرخواه هستیم و هم امین هستیم. عین یعنی بدون کموزیاد! حالات انبیای الهی در دوازده امام ما تجلی کامل و جامع داشته و شما این روایت را هم در کتب اهلسنّت میبینید و هم در کتب خودمان. اهلسنّت هم زیاد نقل کردهاند و ناقلان این حدیث کم نیستند: «انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی»، تو من هستی، فقط نبی نیستی و امام هستی.
علیجان! غیر از مقام نبوت، هرچه مقام در من است، در تو تجلی دارد. «انا و علی من شجرة واحده»، ما دوتا نیستیم، ما یک درخت هستیم؛ دوتا شاخه هستیم، یکی من هستم با نبوت و یکی امیرالمؤمنین است با امامت. «انا و علی من نور واحد»، تمام خصوصیات رسول خدا در امیرالمؤمنین بوده و تمام خصوصیات انبیا جمعاً در پیغمبر بوده و به دلیل آیه «انفسنا و انفسکم» که انفس جمع نفس است و به ضمیر جمع «نا» اضافه شده و «انفسنا» آمده؛ یعنی دوتا جمع در این آیهٔ شریفه است: یکی انفس است و یکی ضمیر جمع «نا» است و ضمیر مفردش «انا» است، من «نا» یعنی ما، «انفسنا و انفسکم».
خب پیغمبر به نصارای نجران گفت: تمام مردهایتان را برای مباهله بیاورید، ما هم تمام مردانمان را میآوریم. پیغمبر که راست میگوید، بعد هم امر خدا بوده و تصمیم رسول خدا نبود: «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ» ﴿آل عمران ، 61﴾، همهٔ مردهایتان را بیاورید، هرچه مرد در شهر نجران دارید، بردارید و بیاورید؛ این را خدا به پیغمبر اعلام کرد که به اینها بگو! هرچه هم زن و دختر دارید، بیاورید؛ هرچه هم بچه دارید، بردارید بیاورید؛ من هم میآورم، ولی وقتی فردا نصارای نجران آمدند، دیدند که پیغمبر اکرم از کل مردهایی که پیشنهاد کرده، یک مرد با خودش آورده، از کل بچهها دوتا آورده و از کل زنها و دختران هم یکی را آورده است. خب این یعنی چه؟ یعنی پیغمبر به نصارای نجران خلاف گفت؟ نه راست گفت! «انفس» لغت جمع است و ضمیر «نا» ضمیر جمع است. در ادبیات عرب خواندهایم که جمع وقتی اضافهٔ به جمع میشود، افادهٔ عموم میکند: «انفسنا و انفسکم»، یعنی یکدانه مردی که آورده -این یک نفر- تمام مردان عالم است، صدیقهٔ کبری تمام زنان و دختران عالم است و حسن و حسینْ تمام فرزندان عالمیان است. پیغمبر اکرم بهتنهایی تمام ارزشهای انبیا -چه ارزشهای دینی، چه اخلاقی و چه روحی- در او جمع بوده و آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری! چون فرمودهاند: «من نور واحد من شجرة واحده»، «روحه روحی دمه دمی»، «لحمه لحمی»، پس امیرالمؤمنین بهدلیل آیه و بهدلیل خاتمیت پیغمبر از کل انبیا افضل و برتر است.
این داستان امیرالمؤمنین و داستان اهلبیت است! خب تمام ارزشهای رسول خدا در امیرالمؤمنین است و کل این ارزشها در امامان بعدی است تا وجود مبارک حضرت عسکری؛ یعنی امام عسکری بهتنهایی کل جهانیان است. اینها را ما نمیگوییم! ما دلیل قرآنی داریم، دلیل روایتی داریم، آن هم روایات متواتر. من از شما طلبهها تقاضا میکنم که حتماً باب حجت کافی را بخوانید. کافی از معجزات فرهنگ اهلبیت است، من تمام کارهایم را به مدت دوسال تمام تعطیل کردم و کافی -جلد اصول- را از «ب» بسم الله تا آخرین کلمه را نشستم و دقت کردم. چندتا کتاب لغت جلویم گذاشتم، چندتا شرح جلویم گذاشتم، قرآن مجید کنارم بود و این کتاب را ترجمه کردم. بخش اصول نزدیک چهارهزار روایت است و این باب حجت برای شناخت نبی و ولیّ معجزه است. تا شیعه باب حجت کافی را نفهمد، نه پیغمبر را میفهمد و نه ائمهٔ طاهرین (علیهمالسلام) را میفهمد. شما برای شناختن امام عسکری -همین یک نفر- باب «نادر من جوامع صفات الامام» را در کافی ببینید! روایتی از حضرت رضا در حدود چهار صفحه است. دریاست! دریا چیست؟! از تنگی قافیه من میگویم دریاست! ببینید امام کیست؟ و در روایات دیگر ببینید که ما نسبت به امام چه مسئولیت عظیمی داریم؟ مسئولیت ما که مدعی تشیع هستیم، این است که مأموم واقعی این امام باشیم، چون در قرآن مجید است: «یوم ندعوا کل اناس بامامهم»، من قیامت شماها را تنها صدا نمیزنم و من شما را با امامتان -حالا هرکسی میخواهد باشد- با آن صدایتان میزنم.
یک عدهای امامشان فرعون بوده و او را به امامت انتخاب کردهاند، او را به رهبری انتخاب کردهاند؛ «ائمة الکفر»، این لغتی است که درقرآن است. ما دو جور امام داریم: یک امام هدایت و یک امام ضلالت. شما انسانها را در قیامت با امامتان صدا میزنم و میگویم: ملت با امامتان بیایید جلو! حالا یک عدهای باید با فرعون بروند، یک عدهای با نمرود، یک عدهای با معاویه، یک عدهای با یزید، یک عده با مأمون، یک عده با هارون، یک عده از این عربهای خلیج و عربستان باید با اوباما و بوش بروند جلو. این قرآن کریم است: «ندعوا کل اناس»، هر جمعیت انسانی را با امامشان صدا میکنم و با همان امام هم محشور هستند و با همان امام هم یا به بهشت میروند یا به جهنم میروند.
اگر امام، امام هدایت است که همهٔ مأمومهایش را به بهشت میبرد و اگر امام کفر است، همهٔ مأمومهایش را به دوزخ میبرد. قرآن مجید در سورهٔ قصص میگوید: فرعون روز قیامت جلودار فرعونیان است، او جلو میرود و فرعونیان هم دنبال او میروند، فرعون میرود تا همه را با خودش تحویل جهنم بدهد! خب یک مشت شیعه به زیارت حضرت آمدند. در این متن معلوم است که توقع ائمهٔ ما از شیعه چه بوده است! ما کمتر به خودمان رسیدیم، البته به دنیایمان خوب رسیدهایم؛ به خانهسازی خوب رسیدهایم و یک عدهای به پول جمعکردن خوب رسیدهایم، به بیتفاوتی خیلی خوب تن دادهایم؛ اما باید ببینیم یک امام ما -حالا یازدهتای دیگر باشند و فقط همین امام عسکری- از ما چه توقعی دارد؟
حضرت ساکت نبود و شیعه را رها نکرده بودند. حضرت در کنار شیعه بیتفاوت نبودند، حضرت مربی بودند، مربی نفوس، حضرت کمبودهای شیعه را میدانستند؛ در همین روایتش پیداست که اینها چه خلأهایی دارند، چه کمبودهایی دارند و دارند ورشکست میشوند. خب امام در مسائل معنوی دلش میسوزد، امام خیرخواه است، امام ناراحت است، امام برادر مردم است، از این ورشکستگی نگران است که شیعه در امور معنوی و معارف الهیه و عمل و اخلاق ورشکسته است، آن هم آنهایی که ائمه را میدیدند! حالا ما که ائمه را بعد از غیبت صغری ندیدهایم، حالا ورشکستگی آنها را حساب بکنید، با ورشکستگیهای بعضی از شیعههایی که در روزگار ما زندگی میکنند که ورشکستگیشان در فکر و در عقل و در اندیشه و در اقتصاد و در زن و بچهداری و در معاشرت تا کجاست!
«قال(علیهالسلام) للشیعته»، کاملاً اگر شما شمّ حدیثشناسی داشته باشید و این متن را بخوانید، متوجه میشوید که امام نگران ورشکستگی معنوی شیعه است؛ البته کتابهای مختلف هم این متن را نقل کردهاند. شما برای اینکه راحت در دسترستان باشد، جلد 78 بحارالآنوار، چاپ ایران را در فرمایشات وجود مبارک حضرت عسکری(علیهالسلام) نگاه بکنید. بخشی از فرمایشاتشان هم در کتاب شریف تحفالعقول است. در کتاب شریف کافی هم پراکنده است و میتوانید از طریق همین ابزارهای الکترونیکی بگیرید و ببینید که این روایت در چه کتابهای پر اعتبار و باارزشی نقل شده است.
و اما اوّلین سفارششان که قبلاً عرض کردم و توضیح دادم: «اوصیکم»، اوصیکم یعنی من وصیت دارم به شما، سفارش دارم به شما، دلسوزی دارم به شما، «بتقوی الله»، اینکه در کنار پروردگار تقوا را مراعات بکنید! «تقوی الله»، به نظر من، این مضاف و مضافالیه حذفی دارد. تقوای الهی یعنی در کنار پروردگار، شما که میدانید خدا شما را میبیند و وضع شما برای خدا ظاهر و باطن ندارد و هر کجا هستید، خدا با شماست. «و هو معکم اینما تکون»، رقیب شما و شهید بر شماست، یعنی پیش شما حاضر است. اینقدر هم به شما نزدیک است که نزدیکتر از او نزدیکی وجود ندارد: «نحن اقرب الیهم من حبل الورید»، من از جانتان به شما نزدیکترم؛ اگر جانتان به بدنتان چسبیده، ولی من از جان به شما نزدیکترم! «حبل الورید» کنایه از جان است، میگویند شاهرگش را زدند و مُرد! «حبل الورید» یعنی جان. من از جانتان، از روحتان که چسبیده به همه سلولهای شماست، به شما نزدیکترم.
خب خدا که کنارتان است، خدا که با شماست، خدا که حاضر است، خدا که شما را میبیند، خدا که همهجا ناظر شماست، خدا که به قول زینب کبری به دشمن، وقتی که گفت: خدا کجاست؟ به آن دشمن بیشعور فرمودند: «ان ربک لبالمرصاد»، نگفت ربی! زینب کبری نگفت خدای ما اهلبیت، گفت: مالک تو و مدبر تو و همهکارهٔ تو، پروردگار در کمینت است و خیال میکنی چیزی از او پنهان است؟ اصلاً برای خدا پنهانی وجود ندارد!
«إِنَّ اَللّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ اَلصُّدُورِ» ﴿آل عمران ، 119﴾، «ما تکتمون و ما تعلنون»، همه را میداند و پنهانی فقط برای او وجود ندارد، سرّی برای او وجود ندارد، ظلمتی برای او وجود ندارد، خلوتی برای او وجود ندارد.
من داستانهای عجیبی، نه از آدمهای معروف در کتابها، بلکه از انسانهای غیرمعروف دیدهام که اتفاق افتاده و بعد آمدهاند و نوشتهاند. داستان را که پیشنهادهایی در پول، در صندلی، در مقام، در ریاست، در کارهای دیگر شده، جواب دادند که خدا را چهکارکنیم؟ اگر میخواهید ما قبول بکنیم، خب شما پنهان از خدا به ما بقبولانید که خدا ما را نبیند و ننویسد و حرکت ما را مکتوب نکند. مراقبتش را کنار بزنید!
خدا را چهکار بکنیم؟ انسان وقتی که خدا را همهجا درنظر داشته باشد، یقین بدانید قدم انحرافی برنمیدارد؛ اینکه من نقل میکنم، فکر میکنم واسطهٔ دوم باشم: یک مهندس یهودی شهرداری تهران، البته زمانی که شهرداری در توپخانه بود و تهران اینقدر گسترده نشده بود و این مهندس هم یهودی ثابتقدمی در یهودیت بود که این شیعه شد. همکارش یکی از مهندسهای شهرداری در پنجاهسال پیش، آن شخص را من کاملاً میشناختم؛ طرفی که سبب شد این مهندس یهودی شیعه شود، آن را کاملاً میشناختم. او یک کتابی هم دربارهٔ پدرش به نام فضیلتهای فراموششده نوشته که اگر کتابفروشیهای شهر دارند، حتماً بخرید و بخوانید. برای ما طلبهها بسیار کتاب عالی است. این کتاب غوغاست!
این مهندس یهودی گفت: بنا شد ما در نقشهٔ جامع شهر تهران، یک خیابان در یک منطقه باز کنیم. حالا یک خیابان دوازدهمتری شانزدهمتری، به تمام خانهها اعلام کردیم ما از این طرف خیابان بهطرف خیابان دیگر برای کمکردن ترافیک ناچار هستیم که خیابان باز کنیم، سندهایتان را به شهرداری بیاورید! حدود شصتهفتادتا خانه خراب میشد. گفت: همه سندهایشان را آوردند و ما هم به قیمت روز یا به قیمت کارشناسی، همهٔ خانهها را دادیم و همه هم از پولی که به آنها دادیم، راضی بودند. همهٔ خانهها را شروع کردیم به خرابکردن، اما یک خانه ماند که صاحبش نیامد و دیگر این خانهها داشت خراب میشد و آن خانه تک در آن خیابان قرار میگرفت. این مهندس یهودی میگوید: یک روز در شهرداری در اتاقم نشسته بودم، دیدم یک روحانی وارد شد و سند آورد، گفت: این سند خانهٔ من، ولی من خانه را بهنام شما نمیکنم، من در همین خانه نشستهام. یهودی میگوید که به او گفتم: چرا؟ گفت: برای اینکه این پولی که شهرداری دارد به خانهها میدهد، پول همین مالیاتها و عوارض و پول جیب مردم است و شما میخواهید با خرید خانهٔ من، به من ظلم بکنید. ظلمی که برابر با ظلم به مردم تهران است و ظلمی که به آنها میشود، گردن من هم میافتد! گفتم: آقا! من حرفتان را نمیفهمم. فرمود: خیلی ساده برایت بگویم. من چندتا بنگاهی وارد و متخصص را آوردم، خانهام را دیدند و قیمت کردند. قیمت خانهٔ من هفتهزار تومان است و شما به من اعلام کردید ما این خانه را چهاردههزار تومان میخریم؛ اگر نیایی پولت را به صندوق دادگستری میریزیم و خانه را خراب میکنیم. پول خانهٔ من هفتهزار تومان است و شما هفتهزار تومان دیگر را چرا ظالمانه از جیب این ملت میخواهید به من بدهید؟
گفتم: آقا ببخشید! من چنین چیزی اصلاً به ذهنم نمیرسید! اصلاً یک چنین چیزی که من دارم میبینم، برای من خیلی عجیب است! اسم شما چیست؟ گفت: من حسینعلی راشد هستم. گفت که به او گفتم: چشم! من خانهتان را هفتهزار تومان میخرم، اما قبل از اینکه پول نقد را بدهم و خانه را بهنام شهرداری کنم، من را مسلمان کن؛ چون اگر دین این است، اگر مسلمانی این است، اگر ادب و تربیت این است، من بیخودی یهودی ماندهام و گفت در اتاق شهرداری شیعه شدم و بعد پول را دادم. این تقوای الهی است.
«اوصیکم بتقوی الله»، مراقب باشید! اما الآن بیشتر مردم برعکس عمل میکنند. خدا نکند خانهٔ بعضی از مردم کنار یک مسجد یا یک حسینیه یا یک امامزاده قرار بگیرد و لازم باشد آن خانه برای مسجد، برای حسینیه، برای مدرسهٔ علمیه نیاز باشد؛ اگر آن خانه را نخرند، نقشه خراب از آب درمیآید و کارشناس متدین متعادل میآید قیمتگذاری میکند و میگوید: آقا این خانه برابر عرف، الآن متری هشتصدهزار تومان قیمتش است، کارشناس میرود و به مدیران مسجد، حسینیه، حوزهٔ علمیه میگوید ببینید میخواهید بخرید، میخواهید نخرید، من متری دومیلیون تومان کمتر نمیدهم! این بیتقوایی است! البته ملک محترم است، اما آدم دیندار همیشه خدا را، مدرسه را، حوزه را، امامزاده را، حسینیه را بر خودش مقدّم میکند و میگوید بالاخره من فردا میخواهم در پیشگاه خدا بروم. من یک زمینی را میخواستم در قم بخرم، حدود دههزار متر برای این مؤسسهای که الآن دارد جهانی کار میکند. یک واسطهای یک زمین را به من نشان داد، بر بلوار، دههزار متر، چندتا بنگاهی را که آدمهای متدینی بودند، بردیم و گفتیم قیمت امروز را بگو که این زمین چند میارزد؟ سهچهار نفر آمدند و نهایتاً گفتند تا 250 تومان -اگر صاحبش بدهد- کاملاً میارزد. صاحبش کجاست؟ گفتند تهران. به صاحبش زنگ زدند، صاحبش یک روز آمد. قرار سرِ زمین بود، خب من را با عبا و عمامه دید و بچهها را دید و با او صحبت کردیم که ما خریدار این زمین هستیم، متری چند؟ گفت: واسطهها چند به شما گفتهاند؟ گفتیم: 250 تومان. گفت: میخواهید چهکار بکنید؟ اوّل بگویید این زمین را برای چه میخواهید؟ میخواهید قسمتبندی بکنید و آپارتمانسازی کنید و بفروشید؟ خب متری 250 تومان، بروشور مؤسسه را به او دادم و گفتم: این زمین را ما برای قرآن و اهلبیت میخواهیم. شخصی نمیخواهیم! ریش تراشیده هم بود، قلم و کاغذش را درآورد و یک گوشه یک حسابی کرد و به من گفت: آقا! من دوتا دختر و دوتا پسر دارم که سنهایشان با همدیگر یکسال فرق میکند. هم دوتا پسرم را میخواهم زن بدهم و هم دوتا دخترم را میخواهم شوهر بدهم. من الآن نشستم حساب کردم، برای اینها عروسی بگیرم، زن بدهم، شوهر بدهم، یک خانه برای هر کدام بگیرم، اگر زمین را متری 250 تومان، 95 تومان به من بدهی، مشکل چهارتا بچهٔ من حل است و خیر دنیا و آخرت را ببینی. من هم بقیهاش را برای آخرتم روی این زمین میگذارم و متری 95 تومان داد. گفت: من متری 250 تومان میخواهم چهکار؟ پول را میخواهم چهکار؟ میخواهم بخورم؟
خدا را انسان درنظر بگیرد، تا شنید برای قرآن و اهلبیت است، گفت: نه، متری 95 تومان و بقیهاش هم سهم من برای آخرتم، این تقوا در کنار پروردگار است! ملاحظه کنار پروردگار! خب روز عید است، عید بزرگی است. عید ولادت یک وجود مقدسی است که از انبیای الهی مقدم است.
خدایا! به حقیقت اهلبیت، به حقیقت صدیقهٔ کبری، ریشهٔ اهلبیت، به حقیقت پیغمبر، اگر بناست به ما عیدی بدهی، چون ما آدمهای توقعی هستیم و در همه عیدهای ائمه عیدی میخواهیم، عیدی ما را بیداری ما قرار بده. عیدی ما را آمرزش گناهان ما قرار بده. عیدی ما را شفای کامل بیماران ما قرار بده. عیدی ما را به حقیقتت احسان و لطفت برای برف و باران فراوان مفید قرار بده. عیدی ما را آمرزش گذشتگانمان قرار بده. عیدی ما را رضایت قلب امامزمان قرار بده.