بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
عمر محدود انسان و کرۀ زمین
عبادت به فرمودۀ قرآن مجید تجارت است، برای این تجارت در آخرت سود بینهایت مقرر شده، چرا در آخرت؟ چون هم عمر عبادت کننده محدود است، هم عمر خود دنیا محدود است و هم ظرفیت دنیا محدود است؛ اگر این سود نامحدود را خداوند در این دنیا اراده میفرمود که به عبادت کننده عطا کند، باید عمر بینهایت به او میداد، یک ولادت فقط برای او مقرر میکرد و رقم مرگ را برای او نمینوشت، فقط او را به دنیا میآورد؛ و همینطور باید به تناسب عمر انسان دنیا را هم ابدی قرار میداد، ظرفیت دنیا را هم به تناسب آن سود گسترده و نامحدود قرار میداد، اما به قول خودش در قرآن همه چیز این دنیا قدر معلوم است، یعنی یک اندازۀ معین است.
همۀ شما میدانید کرۀ زمین پنجتا قاره دارد و کل این پنج قاره برای زندگی استعداد ندارد، از ابتدا اینگونه خلق شد. اگر بنا بود انسان عمر نامحدودی داشته باشد، تاکنون چقدر انسان در این عالم بود؟ کجا میخواست زندگی کند؟ این پنج قاره خیلی محدود است. از زمان آدم نسل خلق شده تا الان و بعد از این هم نمیدانیم تا کِی نسل آفریده میشود.
ظرفیت انسان در این دنیا
پروردگار عالم برای هر نسلی اجل معین قرار داد، میآیند یک مدتی میلیونها انسان در این قارهها زندگی میکنند و از دنیا میروند، اگر بهخاطر جرمهایشان بخواهند جریمه بشوند، باید در یک عالمی جریمه شوند که هم گنجایش جریمه را داشته باشد و هم گنجایش جمعیت را؛ اگر بنا باشد پاداش بگیرند در یک عالمی باید پاداش بگیرند که گنجایش پاداش را داشته باشد و گنجایش جمعیت پاداش گیرنده را؛ لذا از زمان خود آدم اعلام کرد که به دنبال این دنیا یک عالم دیگری برای شما مقرر شده به نام عقبی، آخرت و تعبیرات دیگری که در کتابهای آسمانی و در قرآن مجید آمده است.
عمر محدود یکی از نعمتهای خدا به نوع بشر است. الان کرۀ زمین حدود هشت میلیارد جمعیت دارد، فکر کنید این بشود شانزده میلیارد، سی و دو میلیارد، شصت و چهار میلیارد و بالاتر برود؛ گنجایش وجود ندارد، گنجایش مسکن ندارد، گنجایش غذا ندارد، اضافه جمعیت را هم نمیشود به سطح دریاها و اقیانوسها هل بدهند. مردم باید بیایند با یک عمر معین بروند، بعدیها بیایند جای اینها زندگی کنند.
خود کرۀ زمین هم عمرش محدود است، یک روزی میرسد متلاشی میشود «دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا»(فجر، 21) و یک عالم دیگر بعد از متلاشی شدن این زمین و این آسمانها ظهور میکند که در سورههای متعدد قرآن مجید ظهور عالم بعد تذکر داده شده است.
تقاضای محال از خداوند
اگر اهل ایمان ـ بقیه را کاری ندارم ـ در همین زمینهای که چند کلمه شنیدید، به آیات قرآن مجید دقت کنند، هم به مسئلۀ مرگ قانع میشوند که باید حتماً مرگ باشد و هم به این مسئله که پاداش اینجا جایش نیست. اگر کسی بگوید که من خیلی دلم میخواهد برای عباداتم به پاداشی در همین دنیا برسم، این معنیش این است که به خدا میگوید اقیانوس کبیر را بردار برای من در یک استکان بریز، اینکه گنجایش ندارد. اگر اقیانوس کبیر را بخواهد در یک ظرف بریزد، ظرف باید به اندازۀ اقیانوس کبیر باشد، کار نشدنی را که نمیشود از خدا خواست.
این جمله را بزرگان دین در کتابهایشان نوشته بودند ـ ما در کتابها میخواندیم ـ که قدرت به امر محال تعلق نمیگیرد. خدا میتواند یک خدایی مثل خودش بسازد، یک ذات مستجمع جمیع کمالات و بینهایت ازلی و ابدی؟ این حرف یک حرف بیمعنایی است، اصلاً نباید سؤال کرد، این سؤال نسبت به پروردگار عالم یک سؤال بیربطی است.
قدرت به امر محال تعلق نمیگیرد که حالا بپرسیم میشود یا نمیشود؟ خداوند متعال میتواند این کرۀ زمین را داخل یک تخممرغ جا بدهد که نه کره کوچک شود و نه تخم مرغ بزرگ شود؟ اصلاً این سؤال جا ندارد پرسیده شود، نه علمی است، نه عقلی است، نه فلسفی است، این سؤال بیهوده است. من توقع کنم که خدایا تو عمر من را در همین دنیا ابدی قرار بده، ارادۀ ازلیه و ابدیه تعلق گرفته من در این دنیا در یک حد معینی زندگی کنم، خداوند به هیچ عنوان از این اراده برنمیگردد.
نعمت بزرگی به نام مرگ
طفل نوجوان میشود، نوجوان هم جوان میشود، جوان هم متوسط میشود، متوسط هم پیر میشود، پیر هم میمیرد و خداوند متعال این پرونده را تغییر نمیدهد، بنای تغییر هم برای هیچکس ندارد. عزیزتر از پیغمبر عظیمالشأن اسلام که در این عالم خلقت نبوده، نباید هم کسی بدش بیاید، پیغمبر هم اصلاً بدش نیامد که این آیه نازل شد «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»(زمر، 30) یا رسول الله تو میمیری و این ملت هم میمیرند. حالا پیغمبر بدش بیاید که من با این همه عظمت و پاکی و عصمت و عبادت و تواضعم در خانۀ خدا، خدا باید به من بگوید که میمیری؟ بله میمیرد.
مرگ یک رقمی است که خدا برای کل موجودات زنده زده است قبل از اینکه خلقشان کند. «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»(عنکبوت، 57) این یک شربتی است که همه باید بچشند، فرقی نمیکند که آن کسی که باید این شربت به کامش ریخته شود پیغمبر باشد، امام باشد، فرعون باشد، نمرود باشد، شداد باشد، مرد باشد، زن باشد، شاه باشد، گدا باشد؛ مرگ یک امر حتمی است، چون مصلحت خلقت اقتضا دارد، محدودیت خلقت اقتضا دارد.
حقیقت مرگ از نگاه ابیعبدالله(ع)
مرگ به فرمودۀ حضرت ابیعبدالله الحسین(ع) که حقیقتبین بوده، انتقال دهندۀ لفظ از جانب کسی به کس دیگر نبوده است. یک وقت من میآیم یک مطلبی را از یک کتابی به شما انتقال میدهم و میگویم که من در یک کتابی دیشب خواندم در فلان کشور یک چنین حادثهای اتفاق افتاد، این انتقال یک حکایت از یک جا به شماست، در حالی که من خودم به چشم خودم ندیدم. یک وقت هم من میآیم شما همه اینجا نشستید، چهار و نیم مسجد آمدید و خبر از بیرون ندارید، من یک ساعت بعد از شما میآیم مینشینم روی منبر و اول حرف میگویم: الحمدلله رب العالمین میبینم همه لباسهایتان خشک است، مردم من داشتم میآمدم با چشم خودم دیدم که آسمان باران رحمتش را به ارادۀ الهیه نازل میکرد. این دیدن حقیقت است و بعد هم بیان آن برای مردم.
اگر ابیعبدالله(ع) پنجاه و هفت سال حرف زده، حرف را از جایی نگرفته و به من و شما انتقال بدهد، حقیقت را دیده و بعد برای من و شما گفته است. امام دیده و میداند که مرگ مرگ است، مرگ عدم نیست، نیستی نیست، مرگ یک نوع هستی است، یک نوع مخلوق است.
قرآن مجید میگوید: «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياة»(ملک، 2) عدم که مخلوق نمیشود، این خیلی غلط است که ما بنشینیم بگوییم خدا عدم را آفرید، نیستی که قابل آفریدن نیست، عدم عدم است، الی الابد عدم است، مرگ عدم نیست. مرگ چیست؟ آن چیزی که ابیعبدالله(ع) مشاهده کردند و برای ما بیان کردند این است: «جسرٌ»، چقدر زیباست، مرگ یک پل است، یک سر این پل در دنیاست و یک سرش هم آخرت است.
کار ملکالموت در هنگام مرگ چیست؟
ملک الموت که میآید ما را نیست نمیکند، بلکه ما را از این دنیا انتقال به جهان دیگر میدهد، فقط کاری که میکند ما را سبک میکند، وزن ما را میگذارد روی این زمین و آن حالت بیوزنی ما را انتقال میدهد.
جنین آن لحظۀ اولی که میخواهد از مادر به دنیا بیاید با جفتش بیرون میآید، اما همان وقت دیگر جفتش را لازم ندارد؛ جفت خودش میافتد یا در بیمارستان یا در خانه قابله جفت را میچیند، چون دیگر لازمش ندارد. جنین تا در دنیای رحم بود این وزن باید به او وصل بود، چون مرکز تغذیهاش بود، اما الان که آمده به جای جفت سینۀ مادر مسئولیت تغذیه را به عهده میگیرد. تا ده بیست سال پیش جفت را میگرفتند و میبردند خاک میکردند.
ملکالموت که میآید جفت ما را ـ که بدن ماست ـ به خانوادۀ ما میدهد و میگوید برای خودتان، روح ما را انتقال میدهد به عالم بعد. جفت ما دیگر به درد هیچ کجا نمیخورد، فقط یک زحمتی برای مردم دارد. مردم باید زنگ بزنند به بهشت زهرا، ماشین در خانه بیاید، چون خودمان دیگر با پای خودمان نمیتوانیم راه برویم، پشت ماشین هم نمیتوانیم بنشینیم، ما را باید بگذارند داخل یک جعبۀ چوبی یا آهنی و ببرند بهشت زهرا، آن جفت وجود ما را لای خاک کنند.
پروردگار میفرماید: در برپا شدن قیامت دوباره جفتت را به تو برمیگردانم، چون در همه چیز با تو شریک بوده است؛ در نماز، در گناه، در روزه، در زنا، در ربا. اگر پاداش دارید هر دوی شما دارید، هم روح هم بدن؛ اگر عذاب دارید هر دوی شما دارید، چون هر دو در همه چیز شریک بودید.
مرگ یک انتقال است، یک پل است، عدم نیست که با مرگ نیست شویم، نیست نمیشویم؛ بلکه هست دیگری، با شکل دیگری، با کیفیت دیگری پیدا میکنیم. تمام انبیای خدا و ائمۀ طاهرین و اولیای خدا و مؤمنین واقعی از مرگ یعنی انتقال از دنیا به آخرت نمیترسیدند، وحشت نداشتند، چون از طریق آیات کتابهای آسمانی مؤمنین زمان نوح، مؤمنین زمان ابراهیم، مؤمنین زمان موسی، زمان عیسی، مؤمنین زمان پیغمبر تا حالا که باور کردند و آیات خدا را میدانند، از زندان دنیا انتقال پیدا میکنند به جایی که آنجا گنجایش پاداش ایمان و عمل صالح آنان را دارد.
گفتوگوی بهشتی و جهنمی
آنجا هیچچیز کم نیست، آنجا خوشیها با ناخوشیها قاطی نیست، آنجا یکسره است، اگر عذاب است یکسره است. در قرآن است که جهنمیها یک بار بهشتیها را میبینند و همان یک بار به بهشتیها التماس میکنند: «أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماء»(اعراف، 50) یک ذره آب به ما بدهید، «أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماء» این «مِنَ» به معنی یک مقدار کم است، کمی به ما آب بدهید.
جهنم تمامش عذاب است، آبی که جهنمیها میخورند چرک و خون بدن زناکاران است، اما آب بهشت برای چشمۀ سلسبیل است. از داخل جهنم، به جهنمی، بهشت را نشان میدهند، نعمتها را میبینند، آن آب خنک خوشگوار را هم میبینند. همسایههایی که در جهنم هستند همسایۀ بهشتی را میشناسند، رفیقی که در جهنم است رفیق بهشتیاش را میشناسد، فرزندی که در جهنم است پدر بهشتیاش را میشناسد، مادری که در جهنم است دختر متدینه در دنیایش را میشناسد، همه همدیگر را میشناسند.
«أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماء» یک مقدار کمی از این آب به ما بدهید، شما که یک جهان چشمه در اختیارتان است، به کجایتان برمیخورد؟ حالا عذاب تشنگی یک طرف، عذاب خوردن آن چرک و خون یک طرف، عذاب این جواب تلخ هم یک طرف؛ بهشتیها میگویند: «حرم الله علیکم» خدا یک ذره این آب را هم بر شما حرام کرده، فضولی موقوف، دیگر هم همدیگر را نمیبینند.
برداشت علی اکبر از مرگ
اهل ایمان که وضع خودشان را از طریق قرآن مجید خبر دارند، چرا از مرگ بترسند؟ این مطلب را از منبریها زیاد شنیدید، به عنوان مثال برایتان میگویم، نه اینکه بخواهم مطلبی را تکرار کنم.
کاروان هنوز به کربلا نرسیده بود. ائمه و انبیا هم مثل من و شما بدن داشتند؛ بدن غذا میخواهد، آب میخواهد، استراحت میخواهد، بیمار میشود، خوابش میبرد، بیدار میشود، اینها نقص نیست، اینها یک امور طبیعی است. حضرت حسین(ع) روی زین اسب در حالی که اسب آرام حرکت میکرد و اصحاب هم دنبالش بودند و اهلبیت هم بودند خوابش برد. چه مقدار خواب بودند معلوم نیست. از خواب که بیدار شدند گفتند: « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»(بقره، 156)
کنار دست ایشان علی اکبر سوار اسب خودش بود، او هم در حرکت نزدیک بابا بود، گفت: بابا کلمۀ استرجاع چرا به زبان جاری کردید؟ معمولاً خبر مرگ یکی را که میدهند یا آدم مردن یکی را که میبیند این آیه را میگویید، شما که الان خواب بودید و بیدار شدید، نه کسی جلویتان مرده، نه خبر مرگ کسی به شما رسیده، چطور «انا لله» گفتید؟
امام فرمود: پسرم خواب بودم، در خواب این صدا را شنیدم که این قافله به طرف مرگ حرکت میکند، یعنی منزل آخر ما در این سفر مرگ است، کار ما تمام است. اگر این خبر را به غیر مؤمن بدهند سکتۀ ناقص میکند، گاهی هم سکتۀ کامل میکند؛ اما ابیعبدالله(ع) این خبر قطعی را به یک جوان مؤمن واقعی داد که کار ما تمام است، ده روز دیگر ما زنده نیستیم.
کسانی که یقین دارند به آیات خدا راحت هستند. علی اکبر خیلی آرام و با یک دنیا ادب به ابیعبدالله(ع) عرض کرد: «السنا علی الحق» ما همه چیزمان با حق میزان نیست؟ دل ما، عقیده ما، عمل ما، قلب ما، روح ما، اخلاق ما حق نیست؟ «قال علیه السلام بلی یا بنی» فرمود: بله پسرم همه چیزمان حق است. علی اکبر گفت: «اذاً لا نبالی بالموت» از مردن باک نداریم.
ده روز دیگر بمیریم عیبی ندارد، غصهای نداریم، مشکلی نداریم، اندوهی نداریم. این است داستان مرگ برای اهل خدا، داستان مرگ برای آنها انتقال است، رد شدن از روی پل است.
لحظۀ مرگ با گناهان چه کنیم؟
حالا یک مسئله برای اهل ایمان میماند، حقشان هم هست بپرسند یا اینکه در درون خودشان بگویند: ما دغدغۀ روزگار جوانی را داریم که گاهی یک لغزشی داشتیم، یک گناهی داشتیم، یک نگاهی داشتیم، یک حرف بدی زدیم، یک اوقات تلخی کردیم، آنها را باید چه کار کرد؟ دم مرگ گیر آنها هم میافتیم، پنجههای آن گناهانی که از ما صادر شده به صورت ما میافتد.
ما روایات را که بررسی میکنیم، خیلی عجیب است. پیغمبر و ائمه میفرمایند که اهل ایمان ولو یادشان برود که در گذشته چه کار کردند، آدم بالاخره میخواهد توبه کند یک گریهای، یک استغفرالله، یک طلب پوزشی میگوید، وقتی آدم یادش نیاید که دیگر گریه نمیکند و استغفرالله نمیگوید. اگر یادش نیامد یا یادش آمد و هیچچیز نگفت، بالاخره ما هستیم و خدای ما ارحم الراحمین است، پیغمبر میفرماید: آنها هم آمرزیده میشوند، لذا مؤمن هیچ دغدغهای برای مرگش ندارد. این که من میگویم مؤمن، یادتان باشد مؤمن در حد خودش نه به خدا بدهکار است و نه به خلق خدا بدهکار است.
شخصی که منتظر ملکالموت بود
من بالای سر یکی رفتم خشک شده بود، به او گفتم که وصیت داری؟ گفت: نه. گفتم: نمیخواهی بنویسی؟ گفت: نه. گفتم: من بلدم وصیت خوب و آسان بنویسم. گفت: نه، زحمت است. گفتم: چطور؟ گفت: برای اینکه من در نماز و روزه و حج و زکات و خمس و این حرفها به خدا بدهکار نیستم، حق هیچکس هم به گردنم نیست، حالا به نظرت چه چیزی بنویسم؟ بگویم به چه کسی بدهکارم؟ بگویم چند سال نماز و روزه برایم بدهند؟ گفتم: کاری نداری؟ گفت: یک کاری دارم که آن هم دست تو و من نیست. گفتم: چه کار داری؟ گفت: کارم این است که این رفیقم از در بیاید داخل. گفتم: رفیقت کیست؟ گفت: ملکالموت، جانم را به او بدهم و بروم آن طرف، کاری دیگر ندارم.
این حال مؤمن است، خیلی حال خوبی است، حال سبکباری و حال سبکبالی که آدم در حد خودش واجباتش را انجام داده باشد و در حد خودش هم دِینی به مردم نداشته باشد؛ یعنی دو طرف سبکبال باشد نسبت به خالق و نسبت به مخلوق.
باید عمر محدود باشد چون پروردگار میخواهد به بندۀ مؤمنش به خاطر عبادتش پاداش بینهایت بدهد، با عمر محدود در این دنیا نمیشود. یک انسان در این دنیا عمر ابدی ندارد چون خود کرۀ زمین هم عمر ابدی ندارد؛ زمین جایش کم است، اگر میخواست کل انسانها را عمر ابدی بدهد، الان دو هزار متر آدم سر و کلۀ هم سوار بودند.
خداوند جای دیگری را تدارک دیده به نام آخرت «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان»(عنکبوت، 64) آنجا همه چیز زنده است، آنجا همه چیز با نشاط است، آنجا همه چیز شاد است. آنجا عیش یعنی زندگی راضیه است؛ یعنی هر مؤمنی در آنجا هر چه به او میدهند راضی است و یک حال آرامی نسبت به پاداشی که خدا به او عنایت میکند دارد.
سوگواره
ابیعبدالله(ع) وقتی از علی اکبر شنید که «اذاً لا نبالی بالموت» دعایش کرد، جای دعا هم داشت، چه جوانی در دنیا مثل این جوان بود، این تک جوان بوده در عالم، هم وزن نداشته، لذا داغش برای ابیعبدالله(ع) بسیار سنگین بود. امام میدانست سه چهار ساعت بیشتر بعد از علی اکبر زنده نمیماند، اما همان سه چهار ساعت سنگینترین داغ را امام تحمل کرد.
در روایات است که حضرت سکینه میگوید: وقتی برادرم حرکت کرد، من میدیدم چشمهای بابایم مثل آدم محتضر در حدقه میگشت. علی رفت و یک بار برگشت، دوباره به میدان رفت، ما دیگر او را ندیدیم اما صدایش شنیده شد «ابتا علیک منی السلام» این جمله جملۀ خداحافظی است، بابا من هم رفتم.
ابیعبدالله(ع) با چه سرعتی از کنار خیمهها به طرف میدان کربلا آمد، برای من هم عجیب است، برای شما هم حتماً عجیب است، من این مسئله را در نوشتههای شیخ مفید دیدم، شیخ مفید تاریخنویس نیست، مرجع تقلید بود، استاد مراجع بعد از خودش بود، از مؤلفین بزرگ شیعه است، عالم بسیار مهمی بود. ایشان مینویسد: با اینکه ابیعبدالله(ع) با عجله آمد ولی وقتی رسید کنار بدن، دید زینب خودش را روی جنازه انداخته و ناله میزند وای برادرم.